سلام به همه روز بخیر
۸:۱۴
اینم بیوگرافی کامل از خودم
سمیرا هستم زاده ۱۱ مهر سال ۱۳۶۶مامان دوتا گل پسر محمدیاسین زاده خرداد۹۹ و مهدی یار زاده خرداد ۱۴۰۳همسرم اقا محمد و ساکن تهرانخانه دار هستم کاردانی گرافیک دارم و کارشناسی تصویرسازی کتاب کودک و ی کاردانی عکاسی هم دارم ⚘️عاشق عکاسی هستم .ممنون ک کنارمید.
۸:۱۸
با ابرهای قشنگی ک همیشه دارن میان توی تراس
۸:۲۵
اینجا پر از محصولات ارگانیکه و چه خوش اب و رنگ
۸:۳۱
این گلهای زیبا تقدیم نگاهتون
۱۲:۱۵
شب اومدیم اینجا هواخوری ی جاییه ب اسم دیو چشمه نزدیک شهرستان پول
۱۸:۵۰
اینجا شباش خیلی باصفاس... ولی دسته جمعش قشنگه
شما سفر جمعی دوست دارین یا چی؟!
۱۸:۵۹
سلام به همه🥰
۱۰:۰۲
۱۰:۰۲
۸:۱۲
بازارسال شده از تربیت فرزند نوردیده
اگر تازه مادر شده اید؟
دکمه خلبازی را بزنید. شکلک در بیاورید. ابروها را بالا بیاندازید و زبانتان را بیرون بیاورید و قلب خود را برای لحظهای آماده کنید که در نهایت نوزاد را به خنده میاندازید.
بیخیال شلوغی شوید. هر روز یک انتخاب دارید: خانه را مرتب کنید یا کودکتان را در آغوش بگیرید و نوازش کنید. ما میگوییم نوازش بچه از داشتن خانهای تمیز خیلی مهمتر است!
با او حرف بزنید. احتمالا در روزهای اول مادر شدن خیلی احساس تنهایی کنید. پس راحت باشید و درباره تمام احساسات با این تازه وارد صحبت کنید. او عاشق شنیدن صدای شما خواهد شد و شما هم احساس میکنید باری از روی دوشتان برداشته شده!
@nooredideh
دکمه خلبازی را بزنید. شکلک در بیاورید. ابروها را بالا بیاندازید و زبانتان را بیرون بیاورید و قلب خود را برای لحظهای آماده کنید که در نهایت نوزاد را به خنده میاندازید.
بیخیال شلوغی شوید. هر روز یک انتخاب دارید: خانه را مرتب کنید یا کودکتان را در آغوش بگیرید و نوازش کنید. ما میگوییم نوازش بچه از داشتن خانهای تمیز خیلی مهمتر است!
با او حرف بزنید. احتمالا در روزهای اول مادر شدن خیلی احساس تنهایی کنید. پس راحت باشید و درباره تمام احساسات با این تازه وارد صحبت کنید. او عاشق شنیدن صدای شما خواهد شد و شما هم احساس میکنید باری از روی دوشتان برداشته شده!
@nooredideh
۹:۵۴
۱۵:۴۰
۱۵:۵۲
۱۵:۵۵
۱۶:۳۸
#بکگراند
۲۱:۴۴
در عالم کودکی به مادرم قول دادم که تا همیشه هیچ کس را بیشتر از او دوست نداشته باشم.مادرم مرا بوسید.و گفت : نمی توانی عزیزم !گفتم : می توانم ، من تو را از پدرم و خواهر و برادرم بیشتر دوست دارم .مادر گفت : یکی می آید که نمی توانی مرا بیشتر از او دوست داشته باشی .نوجوان که شدم دوستی عزیز داشتم .ولی خوب که فکر می کردم مادرم را دوست داشتم .معلمی داشتم که شیفته اش بودم ولی نه به اندازه مادرم !بزرگتر که شدم عاشق شدم ، خیال کردم نمی توانم به قول کودکی ام عمل کنم .ولی وقتی پیش خودم گفتم ؛کدامیک را بیشتر دوست داری باز در ته دلم این مادر بود ، که انتخاب شد.سالها گذشت و یکی آمد ، یکی که تمام جان من بود .همانروز مادرم با شادمانی خندید و گفت دیدی نتوانستی !من هرچه فکر کردم او را از مادرم و از تمام دنیا بیشتر می خواستم ،او با آمدنش سلطان قلب من شده بود .من نمی خواستم و نمی توانستم به قول دوران کودکیم عمل کنم .آخر من خودم مادر شده بودم
🫶
۲۲:۰۶
عکس نوشته
۲۲:۰۸
گاهی فقط کافیه زاویه دیدتو عوض کنی؛
۱۱:۰۸
۱۱:۰۸