عکس پروفایل 🌹داستانهای نماز دبیرستان.

🌹داستانهای نماز دبیرستان.

۲۴۵عضو
نماز خوبان:
#خاطره_شهدا
هنگام دفاع مقدس آیت‌الله العظمی جوادی آملی جبهه مشرف شده بودند تا ملاقاتی با بسیجیان داشته باشند؛ در میان رزمندگان، نوجوان باصفایی بود که ۱۴ سال داشت.پایین ارتفاع چشمه‌ای بود و باران گلوله از سوی عراقی‌ها می‌بارید؛ لذا فرماندهان گفتند برای وضو هم به آنجا نروید. بالا بنشینید و همانجا تیمم کنید.هنگامی که آیت‌الله جوادی تشریف آوردند، دیدند که آن نوجوان ۱۴ ساله داشت به سمت چشمه می‌رفت برای وضو. بسیجیان هر چه فریاد زدند نرو خطرناک است، آن نوجوان گوش نکرد.آخر متوسل شدند به این عالم وارسته، حضرت آیت‌الله جوادی آملی که آقا! شما کاری بکنید. آقا نوجوان را صدا کردند که عزیزم کجا می‌روی؟ گفت میروم پایین وضو بگیرم. گفتند پسر عزیزم! پایین خطرناک است. فرماندهان گفتند می‌توانی تیمم کنی. شما تکلیفی ندارید. همان نماز با تیمم کافی است.نوجوان نگاهی بسیار زیبا به چشمان مبارک این عارف بزرگوار کرد و لبخند زیبایی زد و گفت بگذارید حاج آقا نماز آخرمان را با حال بخوانیم و رفت وضو گرفت و یک نماز باحالی خواند و برگشت.دقایقی بعد قرار بود عده‌ای از بسیجیان بروند جلو و با عراقی‌ها درگیر شوند. اتفاقا یکی از آنها همین نوجوان ۱۴ ساله بود. یکی دو ساعت بعد آیت‌الله جوادی را صدا کردند و گفتند حاج آقا بیاید پایین ارتفاع. دیدند جنازه‌ای آوردند. آیت‌الله جوادی آملی نشستند و دیدند همان نوجوان با همان لبخند زیبا پرکشیده و رفته.آیت‌الله جوادی آملی کنار جنازه‌اش روی خاک نشستند، عمامه از سر برداشتند و خاک بر سر مبارکشان ریختند و گفتند: جوادی! فلسفه بخوان؛ جوادی! عرفان بخوان. امام به اینها چه یاد داد که به ما یاد نداد؟!
من به او می گویم نرو و او می گوید بگذار نماز آخرم را با حال بخوانم. تو از کجا می دانستی که این نماز، نماز آخر توست؟!

undefined سایت خبر گزاری بین المللی قرآن

۱۴:۳۵

معنای حمد:
undefined روزی جوانی از پدرش پرسید معنی حمد چیست؟ پدرش گفت: پسرم، گمان کن در شهر می‌روی و سلطان تو را می‌بیند
و سلطان بدون این‌که به او چیزی ببخشی، وزیر را صدا کرده و به تو کیسه‌ای طلا می‌بخشد. آیا تو از وزیر تشکر می‌کنی یا سلطان؟؟
پسر گفت: از سلطان. پدر گفت: معنی شکر هم این‌ است که بدانی هر نعمتی که وجود دارد از سلطان (خدا) است.
اگر کسی به تو نیکی می‌کند او وزیر است و این نیکی به امر خدا است. پس او لایق همه حمدها است.
─┅─═इई undefinedundefinedundefinedईइ═─

۶:۱۶

خاطره نماز جماعت:
undefined یه روز بهاری بود، عصر پنج‌شنبه، هوا عالی و جون می‌داد برای پیاده روی به اتفاق دوستام به سمت حرم امام‌زاده حسین یزد راه افتادیم. از خوابگاه تا حرم نیم‌ساعتی پیاده راه بود در راه که می‌رفتیم اذون مغرب رو گفتن. ما همون موقع به یه مسجد کوچیک رسیده بودیم. من به دوستام گفتم: تا حرم که خیلی مونده، بیاین نماز جماعت رو توی این مسجد بخونیم و بعد به زیارت حرم بریم. وضو هم که داریم. وارد مسجد شدیم، مسجد باصفا و کوچیک بود و تو قسمت خانم‌ها کسی نبود. جلو رفتیم و صف گرفتیم، یه پنج، شش‌تایی بودیم. کمی بعد از تمام شدن اذون، صدای تکبیر یک مرد از پشت پرده به گوش رسید. ما هم بلند شدیم و نماز مغرب رو به ایشون اقتدا کردیم. ساکت و منتظر موندیم تا الله اکبر بعدی رو بشنویم که به رکوع بریم. خیلی انتظار کشیدیم تا صدایی بشنویم اما بازم سکوت. خیلی طول کشیده بود. بالاخره یکی از دوستام به رکوع رفت، ما هم فکر کردیم حتما چیزی شنیده، رکوع رفتیم و ذکر گفتیم و بازم صبر و صبر و صبر. نمی‌شد کاری کنیم. نه دیگه می‌تونستیم نمازمون رو فردا بخونیم، نه صدای نماز جماعت به گوش می‌رسید. آخه نمی‌تونستیم که خودمون رو گول بزنیم یکی از دوستام صبرش سر اومد، از رکوع بلند شد و قدش رو بالا کشیده و با دستش کمی پرده رو پایین گرفت، حالا می‌تونست قسمت آقایون رو ببینه. کنجکاوانه نگاه می‌کرد ناگهان بی‌اراده زیر خنده زد. undefined همه با تعجب نگاش می‌کردیم با هم برخاستیم و اون طرف رو نگاه کردیم. دیدیم یه آقایی تنها نشسته و داره سلام آنر نمازش رو میگه. تازه فهمیدیم که از نماز جماعت خبری نبوده و اونم داشته نمازش رو فردا می‌خونده، فقط تکبیر اوّل نمازش رو بلند گفته بود. و ما هم فکر کرده بودیم که حالا کلی آقایون اون طرف پرده صف کشیدن و دارن نمازشون رو به جماعت می‌خونن! بعد از این که نمازمون رو شکسته بودیم، استغفار کردیم و از خدای متعال طلب بخشش نمودیم. نمازمون رو خوندیم و بعدش به طرف حرم امام‌زاده راه افتادیم. undefined برامون درس عبرت شد که دیگه ندونسته هیچ کاری رو نکنیم حتی نماز خوندن! من هیچ‌وقت خاطره‌ی اون نماز جماعت رو از یاد نمی‌برم، هرچند که نماز جماعتی در کار نبود...

۶:۱۹

#تمثیل برای سجده
بطری وقتی پراست و میخواهی خالی اش کنی، خمش می کنی، دل آدم هم همینطور است. گاهی وقتها پر میشود از غم، از غصه قرآن میگوید: هرگاه دلت پرشد از غم و غصه ها، خم شو و به خاک بیفت و کُن مِنَ الساجدین. سجده کن، ذکر خدا بگو. این موجب میشود تو خالی شوی، تخلیه شوی، سبک شوی. این نسخه ای است که خداوند برای پیامبرش پیچیده: وَلَقَد نَعلم؛ ما قطعا میدانیم اطلاع داریم دلت میگیرد. فَسَبّح بحمدِ رَبّک و کُن مِنَ السّاجدین.... سر به سجده بگذار و خدا را تسبیح کن...

۶:۲۱

#لبخند
سیر تاریخی بیدار شدن برای نماز صبح
undefined تا قبل از ظهور ادیسون و کشف برق مردم بعد از غروب آفتاب شام می‌خوردند و می‌خوابیدند و طبیعتا اگر خرس هم می‌بودند تا نماز صبح بیدار می‌شدند.
undefined بعد از کشف برق و در صده پیش که مردم دیرتر می‌خوابیدند خروس یگانه منادی نماز صبح بود
undefined ابتدای صده جاری اگر خروس جواب‌گو نبود، لگد پدر خانواده منادی دوم بود که بسیار خوب جواب می داد؛ اما در بازه‌ای از زمان طبق قواعد علمی، بدن افراد نسبت به لگد مقاومت نشان داد و نماز‌های صبح رو به قضا شدن رفت.
undefined ... و الان که در یک سوم پایانی صده جاری هستیم، دیگر دغدغه بیدار شدن نداریم زیرا افراد اصلا تا آن موقع خواب نیستند که بیدار شوند و گزینه‌های زیر را می‌توان از جمله منادیان این دوره دانست: حضور پر رنگ در فضای مجازی، استفاده از فرصت دانلود رایگان نیمه شب، برنامه 90، فوتبال‌های لیگ اروپا، سریال‌ها و فیلم‌های سینمایی پر حاشیه.
محمد علی ملیکان

۶:۲۳

تسبيح بهتر از خادم در دعائم الاسلام از امام على عليه السلام نقل شده كه فرمودند:يكى از پادشاهان عجم برده اى به پيامبر هديه كرد به فاطمه گفتم نزد رسول خدا برو و خدمتگزارى را براى خود از ايشان بخواه . فاطمه زهرا نزد رسول خدا رفته و اين موضوع را با ايشان در ميان گذاردند.پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: undefinedفاطمه جان ! چيزى به تو بدهم كه برايت از خادم و آن چه در دنياست بهتر باشد؛ بعد از نماز سى و چهار بار الله اكبر و سى و سه بار الحمد لله و سى و سه بار سبحان الله بگو آن گاه اين اذكار سه گانه را با لا اله الا الله پايان بخش و اين براى تو از آن چه خواسته اى و از دنيا و آن چه در دنياست بهتر خواهد بود. و لذا فاطمه زهرا ملتزم بودند كه اين تسبيحات را بعد از هر نماز بگويند و به همين علت اين تسبيحات به ايشان نسبت داده شده و در ميان مردم به نام تسبيحات فاطمه زهرا معروف است.

۶:۲۸

#لبخندundefined️شباهت عجیب!
undefined خیلی ها جمع شده بودند تا از حضور ایشان استفاده کنند. پیامبر هم در مسجد نشسته بودند و یاران، اطراف ایشان حلقه زده بودند و به گفت و گو با ایشان مشغول بودند.
undefined پس از مدتی نشستن، پیامبر یک پای خود را برای رفع خستگی دراز میکنند.اصحاب منتظر ادامه گفت و گو هستند که با سوالی از طرف پیامبر رو به رو می‌شوند.
undefinedپیامبر اکرم از حضار می‌پرسند: به نظر شما این پای من شبیه چیست؟حاضران در مجلس هر کدام چیزی می‌گویند و هر یک پا را به چیزی تشبیه می‌کنند. یکی میگوید شبیه ستون‌های آسمان است، دیگری میگوید شبیه پایه‌های خلقت است و هر کس تشبیهی که به ذهنش می‌رسد را بیان می‌کند و سعی میکنند پاسخی حکیمانه بدهند...
undefined چون خستگی، از پای آن حضرت رفع شد، لبخندی زدند و پای خود را جمع کردند، سپس اشاره به آن یکی پایشان کرده و فرمودند: این پا، شبیه این پای دیگر من است!

۶:۲۹

بسم الله
- باید ببرمت اتاق عمل یعنی چی که نمیای ؟- نمیخام الان برای عمل برم- ببین برادر من این گلوله ها را باید زودتر از کتف و سینه ات دربیاریم. خودت نمی فهمی خونی که میرود چه طور بیجانت کرده؟یکی از پشت سرم گفت- شما اجازه بده من باهاش حرف بزنمبرگشتم، حاج احمد بود. از خداخواسته بلند شدم و در گوشش گفتم - وضعیتش خوب نیست.زودتر راضی اش کنید ببریمش برای عملپنج دقیقه شد، ده دقیقه. با خودم گفتم کمی دیگر دندان روی جگر بگذار، یک ربع که رد شد رفتم بالاسرشان. داشتند با هم گپ میزندندگفتم: - حاجی اومدی راضی اش کنی خودت نشستی کنارش؟حاج احمد گفت: - منتظریم اذان را بگویند تا نماز بخوانیم بعدش در خدمت شماییم
undefined مرضیه درویش زاده#سوره_معارج_آیه_۳۴#مدرسه_حمد

۶:۳۱

#تمثیل
undefined دکتر توی بیمارستان برای بعضی مریض‌ها تجویز می‌کنه که هیچ غذایی بهش ندید؛ امّا اگه از بهبودی‌ش قطع امید کنه و بدونه کارش تمومه، می‌گه هرچی میخواد، بهش بدید.
undefined خداوند هم تا وقتی به من و شما امید داره، اگه بخوایم سراغ غیر خدا بریم و به غیر خدا دل ببندیم، درها رو به رومون می‌بنده و امیدمون رو ناامید می‌کنه تا به آغوش خودش برگردیم.
undefined لذا می‌گن گرفتار = گرفته یار؛ یعنی خودش توی کارت گیر می‌اندازه که برگردی به سمتش؛ مثل پدری که می‌بینه بچه داره از خونه فرار می‌کنه و تمام درها رو به روی اون می‌بنده.
undefined اگه تمام درها به روی شما بسته شد، بدون تو رو دوست داره و می‌خواد به آغوشش برگردی؛ برو باهاش خلوت کن و فقط به دامان خودش متوسّل شو.
undefined البته اگه خدا از کسی قطع امید کنه، دیگه کاری‌ با اون نداره و درهای خروجی رو به روی اون نمی‌بنده.
undefined مراقب باشیم و ببینیم از کدوم دسته هستیم؟!

۶:۳۳

فرو ریختن گناهان:
undefined ابوعثمان مى گوید: من با سلمان فارسى زیر درختى نشسته بودم، او شاخه خشكى را گرفت و تكان داد همه برگهایش فرو ریخت. آنگاه به من گفت: نمى پرسى چرا چنین كردم؟
گفتم: چرا این كار را كردى؟
در پاسخ گفت: یك وقت زیر درختى در محضر پیامبر (ص) نشسته بودم، حضرت شاخه خشك درخت را گرفت و تكان داد تمام برگهایش فرو ریخت. سپس فرمود:سلمان ! سۆال نكردى چرا این كار را انجام دادم؟
گفتم: منظورتان از این كار چه بود؟
فرمود: وقتى كه مسلمان وضویش را به خوبى گرفت، سپس نمازهاى پنچگانه را بجا آورد، گناهان او فرو مى ریزد، همچنان كه برگهاى این درخت فرو ریخت.
undefined بحار ج 82، ص 319
#تمثیل

۶:۴۲

undefined #حکایت

undefined جوانمردی به جان است نه به جامه!!

undefinedمردی نزد جوانمردی آمد و گفت: تبرکی ميخواهم. جامه ات را به من بده تا من نيز همچون تو از جوانمردی بهره ای ببرم. جوانمرد گفت: جامه ی مرا بهايی نيست. اما سوالی دارم؟ مرد گفت: بپرس.
undefinedجوانمرد گفت: اگر مردی چادر بر سر کند زن می شود؟ مرد گفت: نه جوانمرد گفت اگر زنی جامه ی مردانه بپوشد مرد می شود؟ مرد گفت: نه
undefinedجوانمرد گفت: پس در پی آن نباش که جامه ی از جوانمردان را در بر کنی که اگر پوست جوانمرد را هم در بر کشی جوانمرد نخواهی شد زيرا جوانمردی به جان است نه به جامه.

۸:۰۳

undefinedپرنده‌ات را آزاد ڪن! ‌‌‌‌‌‌‌
undefinedپسربچه ای پرنده زيبايی داشت و به آن پر‌نده بسيار دلبسته بود.
undefinedحتی شبها هنگام خواب، قفس آن پرنده را كنار رختخوابش می‌گذاشت و می‌خوابید.
undefinedاطرافيانش كه از اين همه عشق و وابستگی او به پرنده باخبر شدند، از پسرڪ حسابی كار می‌كشیدند.
undefinedهر وقت پسرڪ از كار خسته می‌شد و نمی‌خواست كاری را انجام دهد، او را تهديد می‌ڪردند كه الان پرنده‌اش را از قفس آزاد خواهند كرد و پسرڪ با التماس می‌گفت: نه، كاری به پرنده‌ام نداشته باشيد، هر كاری گفتيد انجام می‌دهم.
undefinedتا اينڪه یڪ روز صبح برادرش او را صدا زد كه برود از چشمه آب بياورد و او با سختی و كسالت گفت، خسته‌ام و خوابم مياد.
undefinedبرادرش گفت: الان پرنده‌ات را از قفس رها می‌ڪنم، كه پسرڪ آرام و محكم گفت: خودم ديشب آزادش كردم رفت، حالا برو بذار راحت بخوابم، كه با آزادی او خودم هم آزاد شدم.
undefinedاين حكايت همه ما است. تنها فرق ما، در نوع پرنده ای است كه به آن دلبسته‌ایم.
undefinedپرنده بسياری پولشان، بعضی قدرتشان، برخی موقعيتشان، پاره‌ای زيبایی و جمالشان، عده‌ای مدرڪ و عنوان آكادمیڪ و خلاصه شيطان و نفس، هر كسی را به چيزی بسته‌اند و ترس از رها شدن از آن، سبب شده تا ديگران و گاهی نفس خودمان از ما بيگاری كشيده و ما را رها نكنند.

۹:۲۵

هر چه کنی، به خود کنی
زمانی که نجار پیری بازنشستگی خود را اعلام کرد صاحب کارش ناراحت شد وسعی کرد او را منصرف کند!
اما نجار تصمیمش را گرفته بود…

سرانجام صاحبکار درحالی که با تأسف بااین درخواست موافقت میکرد، ازاو خواست تا بعنوان آخرین کار ساخت خانه ای را به عهده بگیرد.. نجار نیز چون دلش چندان به این کارراضی نبود به سرعت مواد اولیه نامرغوبی تهیه کرد وبا بی دقتی به ساختن خانه مشغول شد وکار را تمام کرد. زمان تحویل کلید،صاحب کار آن را به نجار بازگرداند و گفت: این خانه هدیه ایست از طرف من به تو به خاطر سالهای همکاری! نجار یکه خورد و بسیار شرمنده شد، درواقع اگر او میدانست که خودش قرار است دراین خانه ساکن شود لوازم ومصالح بهتری برای ساخت آن بکار میبرد وتمام دقت خود رامیکرد
"این داستان زندگی ماست"
گاهی ما کمترین توجهی به آنچه که هرروز میسازیم نداریم، پس در اثر یک اتفاق میفهمیم که مجبوریم درهمین ساخته ها زندگی کنیم، اما فرصتها از دست میروند و گاهی شاید، بازسازی آنچه ساخته ایم ممکن نباشد..
شما نجار زندگی خود هستید و روزها، چکشی هستند که بر یک میخ از زندگی شما کوبیده میشوند.

۱۳:۳۳

بازارسال شده از پرسش و پاسخ مربی و نوجوان
سلام. در اولین ترم بنظرتون برای نوجوانها چه مباحثی از قرآن‌ را درس بدیم؟
https://ble.ir/fahmeghoran_dabestan سلام. سوره هایناس. فلق. حمد. توحید. کافرون را در این کانال که مناسب فهم قرآن اول ابتداییست ببینید و بشنوید. در سایت فهم قران هم فیلمهای کلاس اول را ببینید. همان سوره ها و ابرازهای مهم آنرا در زندگی با بیان و مثالهای نوجوانانه بگویید. : برای اینکه ابعاد اصلی سوره را خودتان بیشتر بشناسیدهر چند روزی یک سوره را از کانال مقدمات تدبر بشنوید و در زندگی پیاده کنید و بی وقفه بفرمایید به ترمهای بالاتر. قرآن اولین واجب زندگی ما و ثقل اکبر است.البته از ابتدا یا در ترمهای بعد میتوانید کتاب فهم قران ششم دبستان یا کتاب ۱۳ سالگی. ۱۴ سالگی و .. را تدریس کنید. https://ble.ir/tadaboreostadadib

۷:۱۰

کانال اختصاصی طرح درسهای لازم برای تقویت نماز و مباحث قرآنی نوجوانان undefinedundefinedundefinedundefinedجهت استفاده مربیانابتدایی. متوسطه اول و متوسطه دومhttps://ble.ir/namaz_qhoran
گروه مربیانble.ir/join/NDc5NTM5N2https://ble.ir/namaz_qhoran

۶:۴۲

مهارتهای حضور قلب در نمازویژه نوجوانان.https://ble.ir/namaznojavan

۶:۴۳

🌹داستانهای نماز دبیرستان.
وزیر عاقل موضوع: داستان کوتاه پادشاهی را وزیری عاقل بود از وزارت دست برداشت. پادشاه از دگر وزیران پرسید وزیر عاقل کجاست؟ گفتند از وزات دست برداشته و به عبادت خدا مشغول شده است. پادشاه نزد وزیر رفت و از او پرسید از من چه خطا دیده ای که وزارت را ترک کرده ای؟ گفت از پنج سبب: اول: آنکه تو نشسته می ‌بودی و من به حضور تو ایستاده می‌ ماندم اکنون بندگی خدایی می ‌کنم که مرا در وقت نماز هم، حکم به نشستن می‌ کند. دوم: آنکه طعام می ‌خوردی و من نگاه می ‌کردم اکنون رزاقی پیدا کرده ‌ام که او نمی خورد و مرا می‌ خوراند. سوم: آنکه تو خواب می‌ کردی و من پاسبانی می ‌کردم اکنون خدای چنان است که هرگز نمی ‌خوابد و مرا پاسبانی می‌ کند. چهارم: آنکه می ‌ترسیدم اگر تو بمیری مرا از دشمنان آسیب برسد اکنون خدای من چنان است که هرگز نخواهد مرد و مرا از دشمنان آسیب نخواهد رسید. پنجم: آنکه می ‌ترسیدم اگر گناهی از من سرزند عفو نکنی، اکنون خدای من چنان رحیم است که گناهانم را میبخشاید. خدایا ما را یک لحظه به حال خود وامگذار...
ابتدای کانال

۶:۴۳

بازارسال شده از جوانان مبلغ
.undefinedاز #عـلامه_طباطبايی (ره) سوالکردند چه کار کنيم که در نــمازحواسمان جمـــــع باشد؟؟
undefinedفــرمود قــبل از نمـــاز مــراقبزبـان خودتان باشيد نماز با حضـورقلب مـــزد است و آنـرا به هر کسینمی دهند اين هـــديه را به کسیميدهند که قبلاً زحمتی کشيده باشد.
#امام_زمان

۱۸:۴۱

🌹داستانهای نماز دبیرستان.
عمل صالح بدونِ ایمان پیرمرد ثروتمندی را سردی پا آزار داد. حکیم گفت: باید پای‌افزاری (کفش)، از پوست شتر سرخ موی به پای خود کنی. پیرمرد را که ثروت زیاد بود دنبال کاروانی می‌گشت که از یَمن بتواند برای او این کفش را تهیه کند. تاجری ماهر حاضر شد که کیسه‌ای طلا از پیرمرد بگیرد و این کفش را با خود به خراسان آورد. در مسیر شام تا خراسان، راهزنان زیادی بودند که حتی این کفش نفیس اگر در پای مسافری می‌دیدند از او می‌گرفتند. تاجر زرنگ وقتی کفش‌ها را خرید یک لنگه کفش در توشه بار مسافری گذاشت که کاروان‌شان دو روز زودتر از او به خراسان می‌رفتند و یک لنگه دیگر کفش در بارِ خود گذاشت. چون در مسیر به راهزنان رسیدند و یک لنگه کفش را راهزنان دیدند هر چه گشتند لنگه دیگر آن را نیافتند پس آن یک لنگه را هم در بارشان رها ساختند و چنین شد که تاجر ماهر توانست کفش نفیس را از یَمن به خراسان به سلامت رساند. تاجر را شاگردی بود که کار نیک می‌کرد اما به خدا ایمان نداشت و همواره می‌گفت: باید کارت نیک باشد که خدا تو را بهشتی کند، ایمان به خدا مهم نیست، کار نیک را به خاطر نیک بودن آن انجام بده نه برای ایمان به خدا. بعد از این داستان تاجر، شاگرد را گفت:‌ ای جوان! دیدی که کفش نفیس را یک لنگه‌اش به کار کسی نیامد و رهایش ساخت؛ بدان عمل صالح بدونِ ایمان، نماز بدونِ زکات و.. مانند یک لنگه کفش هستند و تو را هرگز سودی نبخشند، هر اندازه هم قوی و نفیس باشند
نکات جالب

۱۰:۰۶

-922083583_1393200614.pdf

۲.۴۷ مگابایت

داستانهای دعوت به نماز
در سیره شهدا

بسییییار داستانهای زیبایی دارد...

۱۸:۵۰