۱۰
همین حالا بروی گوگل کنی، آن ویکیپدیای بیهمهچیز، میرزا را میچسباند به بلشویکها، سوسیالیستها، چپها. بشنو و باور نکن.
سیدعلیآقای خامنهای سالها بعد دربارهٔ میرزا گفت:
«میرزا، مرد تنهایی بود که به دو قدرت بزرگ آن روز دنیا، یعنی روسها و انگلیسها، یک«نه» بزرگ گفت».
همین حالا بروی گوگل کنی، آن ویکیپدیای بیهمهچیز، میرزا را میچسباند به بلشویکها، سوسیالیستها، چپها. بشنو و باور نکن.
سیدعلیآقای خامنهای سالها بعد دربارهٔ میرزا گفت:
«میرزا، مرد تنهایی بود که به دو قدرت بزرگ آن روز دنیا، یعنی روسها و انگلیسها، یک«نه» بزرگ گفت».
۱۲:۰۷
۱۱روسها که بیکار نمینشستند لقمهٔ چربشان را از چنگشان دربیاورند. کار خودشان را کردند. وسوسه، دروغ، فتنه، تطمیع. یاران نزدیک میرزا را با وعدههای سر خرمن فریب دادند و از او جدایشان کردند. بعد هم به حلقه دار سپردندشان. دور و بر میرزا خالی شد. قیام، آب رفت.
۱۲:۰۷
۱۲
شد ۱۳۰۰. رضاخان میرپنج قزاق بیسواد سبیلتابناگوشدررفتهٔ عامی وحشیصفت، شد وزیر جنگ ایران! انگلیسیها دم به دمش داده بودند که ایران لقمهٔ بقیه نشود. رضاخان برای جذب میرزا تلاش زیادی کرد و پیغاموپسغام، فراوان فرستاد، اما میرزا فریب این کهنهقزاق را نخورد. همین شد که قزاقها با شبیخونهای متعدد، جنگلیها را که مهرههای مهمی را هم به دست روسها از دست داده بودند، وادار به عقبنشینی کردند. میرزا از پا نیفتاد. با همان اندک مردان باقیمانده، همچنان میجنگید و مبارزه میکرد.درخت همیشهسبز بود.
شد ۱۳۰۰. رضاخان میرپنج قزاق بیسواد سبیلتابناگوشدررفتهٔ عامی وحشیصفت، شد وزیر جنگ ایران! انگلیسیها دم به دمش داده بودند که ایران لقمهٔ بقیه نشود. رضاخان برای جذب میرزا تلاش زیادی کرد و پیغاموپسغام، فراوان فرستاد، اما میرزا فریب این کهنهقزاق را نخورد. همین شد که قزاقها با شبیخونهای متعدد، جنگلیها را که مهرههای مهمی را هم به دست روسها از دست داده بودند، وادار به عقبنشینی کردند. میرزا از پا نیفتاد. با همان اندک مردان باقیمانده، همچنان میجنگید و مبارزه میکرد.درخت همیشهسبز بود.
۱۲:۰۸
۱۳
دیگرکسی برای میرزا نمانده بود جز گائوک. شده بود حکایت در وطن خویش غریب… اندک مبارزان پایمرد قیام، یا اسیر شده بودند، یا در عقبنشینیها از پادرآمده بودند.عدۀ زیادی به دنبال میرزا بودند. چنان تحت تعقیب بود که هیچ جا امنیت نداشت. چارهای نبود. باید پنهان میشد. شبانه راهی خلخال شد؛ از راه کوههای تالش که زیر بوران و برف مدفون بودند. میرزا بلدِ طبیعت بود. سرما و یخبندان را میشناخت، اما گریزی از آن نداشت. آخرین راه بود برای آخرین علمداران قیام. مردان جنگل، به بوران زدند.
دیگرکسی برای میرزا نمانده بود جز گائوک. شده بود حکایت در وطن خویش غریب… اندک مبارزان پایمرد قیام، یا اسیر شده بودند، یا در عقبنشینیها از پادرآمده بودند.عدۀ زیادی به دنبال میرزا بودند. چنان تحت تعقیب بود که هیچ جا امنیت نداشت. چارهای نبود. باید پنهان میشد. شبانه راهی خلخال شد؛ از راه کوههای تالش که زیر بوران و برف مدفون بودند. میرزا بلدِ طبیعت بود. سرما و یخبندان را میشناخت، اما گریزی از آن نداشت. آخرین راه بود برای آخرین علمداران قیام. مردان جنگل، به بوران زدند.
۱۲:۰۸
۱۴آنوقتها مثل حالا نبود که تا ماه آخر پاییز، سالمان بیباران بگذرد… مثل حالا نبود که آسمان قهر کرده باشد و نازکش بخواهد… برف میآمد تا گُردهٔ جنگلیآدم. لابد شنیدهای برف، سقف میبست و مردها مجبور بودند زیر سقف برف، تونل بکنند که بچهها بروند مکتب، بروند کاه و یونجه و دانهٔ دام و طیور بدهند.حالا سرمای کوههای سربلند تالش را تصور کن. تیزی سرما چشیدهای؟ عین سوزن نمیرود توی پوست، صاف میرود وسط مغز استخوان. جانت از سرما تیز میکشد. نفست یخ میکند.موهای خورشیدفام میرزا، قندیل بسته بود…
۱۲:۰۸
۱۵چند ساعت راه رفتند، کشانکشان، کِرّانکِرّان، شلآبه عین وزنهٔ دویستکیلویی چسبیده زیر چکمههاشان. گائوک، بنیهٔ میرزا را نداشت. سرما در مغز استخوانش رخنه کرده بود. افتاد، مثل تکهیخی شکسته.میرزا که ریش انبوه و مجعدش سفیدفام شده بود، بهسختی گائوک را کول کرد. حالا آن وزنهٔ دویستکیلویی شده بود دوهزارکیلو انگار. میرزا ولی کسی نبود که این مرد آلمانی آمده از آن سر دنیا را رها کند و برود. یا علی گفت و بلند شد، در بوران. بوران که میگویم یعنی باد مثل شلاق، دانههای یخ و برف را به صورت و گردهات بکوبد، یعنی گرمای نفست از دهان خارجنشده، به آنی قندیل ببندد، یعنی کرشمهٔ برف و خرتخرتش زیر پاهات، نه! عصیان سرما و کشتیگرفتنش با خون توی رگهات که تو را، خون را، از حرکت بیندازد، فتیلهپیچت کند، خاکت کند.
۱۲:۰۸
۱۶
زور سرما چربید. تن تهمتن یونس، سست شد، سرد شد، یخ زد. خورشید گرفت. آخرین نفس گرم از آن سینهٔ پرشور صبور تنها بیرون آمد و تمام.سردار بزرگ قیام جنگل، در کوههای تالش آرام گرفت. روح پرتلاطمش که یکعمر آرزوی استقلال میهنش را داشت، در بوران رقصید و چرخید و سبکتر از دانههای نقرهای برف، به آسمان رفت.
زور سرما چربید. تن تهمتن یونس، سست شد، سرد شد، یخ زد. خورشید گرفت. آخرین نفس گرم از آن سینهٔ پرشور صبور تنها بیرون آمد و تمام.سردار بزرگ قیام جنگل، در کوههای تالش آرام گرفت. روح پرتلاطمش که یکعمر آرزوی استقلال میهنش را داشت، در بوران رقصید و چرخید و سبکتر از دانههای نقرهای برف، به آسمان رفت.
۱۲:۰۸
۱۷بوران که خوابید، قزاقها، پیچیده در لایهلایه پالتوی اعلای روسی، آمدند پیاش.پیدایش کردند.دیدند. بدن یخزدهٔ سردار جنگل، درحالیکه گائوک بر دوشش بود. دو شهید جنگل، خوابیده در دامن سپید برف در کوههای راستقامت ایران.
۱۲:۰۹
۱۸
آخرعاقبت عاشقها مثل هم است…
مثل مقتدای شهیدش، سر بیجان میرزا را از تنش جدا کردند و برای چشمروشنی، برای رضاخان فرستادند. پیکرش در گورستان روستایی در تالش دفن شد و سرش در حسنآباد تهران تا سالها بعد که او را به مزارش در رشت منتقل کردند.
آخرعاقبت عاشقها مثل هم است…
مثل مقتدای شهیدش، سر بیجان میرزا را از تنش جدا کردند و برای چشمروشنی، برای رضاخان فرستادند. پیکرش در گورستان روستایی در تالش دفن شد و سرش در حسنآباد تهران تا سالها بعد که او را به مزارش در رشت منتقل کردند.
۱۲:۰۹
۱۹کی بود؟همین امروز.سالها پیش، مثل همین حالایی که ما چشممان به آسمان است که کی کوتاه بیاید و قطرهای از سر لطف ببارد، یکی برای ایران جان داد.امروز را بگیر برو به ۱۰۴ سال قبل، ۱۱ آذر ۱۳۰۰.
درست همین امروز بود که مردی که تمام عمر میان درختها و گلها زندگی کرده بود، با صورت کبودشده از سرما، رفیقش بر دوش، در کوههای کهن تالش شهید شدتا جنگلهای پهناور ایران زیر چکمهٔ اجنبی لگدکوب نشود…
درست همین امروز بود که مردی که تمام عمر میان درختها و گلها زندگی کرده بود، با صورت کبودشده از سرما، رفیقش بر دوش، در کوههای کهن تالش شهید شدتا جنگلهای پهناور ایران زیر چکمهٔ اجنبی لگدکوب نشود…
۱۲:۰۹
۲۰هشتاد سال بعد، صبح یکی از روزهای بهاری و قبراق اردیبهشت ۱۳۸۰ خورشیدی، در مصلای رشت، سیدعلیآقای خامنهای از میرزا یاد کرد و به معلمها و فرهنگیان نازنین کشورش گفت:«میرزا مرد، اما یک مشعل شد.» و تا امروز، این زیباترین تعبیریست که دربارهٔ میرزا شنیدهام،مردی که میان برف و بوران یخ زد، اما مشعل شد، شعلهای که خاموش نشد و چرخید و زبانه کشید و بالا گرفت تا علمی حسینی شد و به دست سید خراسانی ما افتاد…
۱۲:۰۹
۲۱رحمت خدا بر تمام جانهای شیفته، از خرماپزان سکّوی پارس جنوبی گرفته تا یخبندان لب مرز آذربایجان، به تمام آدمحسابیهایی که با نام و گمنام، برای روشن ماندن چراغ خانهٔ ایران و ایرانی جنگیدند
و سلام بر روح بلند و افتادهٔ سردار جنگل، میرزا کوچکخان جنگلی
رحم الله من یقرأ الفاتحه مع الصلوات.
و سلام بر روح بلند و افتادهٔ سردار جنگل، میرزا کوچکخان جنگلی
رحم الله من یقرأ الفاتحه مع الصلوات.
۱۲:۰۹
تا کوچ
۱ بسم الله الرحمن الرحیم امروز میخوام به امید خدا در چند سکانس، قصهٔ آدمی رو براتون تعریف کنم که میارزه از نمای نزدیک نگاش کنین. هرکی تو این پاییز بغکردهٔ خاکستری، دلش یه قصهٔ سبزآبی میخواد، دستش بالا!
۲۲
اگر خواندید و خوش داشتید، دلبستگان ایران را صدا کنید قصهٔ این دلاور را بخوانند و بهتر بدانند.(از همین پیام مشخصشده)
نظرتان را مثل همیشه به دیدهٔ منت میخوانم
اگر خواندید و خوش داشتید، دلبستگان ایران را صدا کنید قصهٔ این دلاور را بخوانند و بهتر بدانند.(از همین پیام مشخصشده)
نظرتان را مثل همیشه به دیدهٔ منت میخوانم
۱۲:۱۰
حیفِ ما که قهرمانهایمان را نشناسیم.حیفِ قهرمانهایمان که ما نشناسیمشان.
۱۲:۱۰
بریم از اونا بپرسیم که شنیدهها رو دیدهن
۱۲:۱۴
من البته موافق نیستم که ما فقط به خودمان، تاریخ خودمان، ادبیات خودمان و قهرمانهای خودمان بچسبیم. من هوادار شناختن جهانم. اثبات شی نفی ما عدا نمیکند. هم خودمان را بشناسیم، هم دیگران را، هم دشمنمان را. شناخت، بینش است، نور است، جاذبهست و دافعه.
۱۲:۵۷
سلمان هراتی برای میرزا گفتهو چه خوش گفته
(زحمت تصویر و شعر رو الهامجانم کشیده، مامانِ آویش)@avishspices
(زحمت تصویر و شعر رو الهامجانم کشیده، مامانِ آویش)@avishspices
۱۳:۰۲
شاید فکر کنید هزار تا صلوات زیاده، ولی نیست! صلواتشمار بندازین توی انگشتتون یا تسبیح بگیرین توی دستتون، یه جوری تروفرز و فوری تموم میشه که باورتون نمیشه!آدم با خودش میگه وا! یعنی میشه انقدر راحت، روزی هزار تا صلوات فرستاد؟! اونم تازه حین راهرفتن، تلویزیوندیدن، بچهخوابوندن، توی مترو/اتوبوس/تاکسی بودن و در وقتهای پرت؟!
مصطفیزاده گفت میخواد هزار تا صلوات هدیه کنه به امام زمان از طرف حضرت امالبنینو دلیلی که برای این کار برشمرد، خیلی قشنگ بود.گفت حضرت امالبنین، خودش و بچههاشو فدایی امامش میدید، پس امروزم اگه بود، امامش رو، پسر حضرت زهرا (س) رو، بیشتر از همهچیز و همهکس دوست داشت.
میخوام بگم که اگه اهل ذکرین که التماس دعا…ولی اگه مث من هزار تا صلوات به چشمتون زیاده و اهل نذرای گندهگنده نیستین، بیاین فردا با هم این یه دونه رو امتحان کنیم.
تا فرداشب، هزارتا صلوات از طرف بانوی ادب، حضرت امالبنین، هدیه بدیم به امامجانمون حضرت صاحب (عج)به نیت شادی دل و تعجیل در ظهور اماممون، بارش بارون و برف و وزش باد، شفای همهٔ بیماران و عزیز منظور ما، آقارضای امیرخانیو هر همسایهجانی که عزیز بیمار داره…
هر که دارد سر همراهی ما، بسم الله🩵
حاجآقای فرحزاد میگفتن صلوات در تعداد بالا اثری داره که در ذهن نمیگنجه… درها رو وا میکنه.
هر کی پایهس یه قلب بذاره پای همین پیام ببینیم چندهزارتا میشه به امید خدا.🩵
مصطفیزاده گفت میخواد هزار تا صلوات هدیه کنه به امام زمان از طرف حضرت امالبنینو دلیلی که برای این کار برشمرد، خیلی قشنگ بود.گفت حضرت امالبنین، خودش و بچههاشو فدایی امامش میدید، پس امروزم اگه بود، امامش رو، پسر حضرت زهرا (س) رو، بیشتر از همهچیز و همهکس دوست داشت.
میخوام بگم که اگه اهل ذکرین که التماس دعا…ولی اگه مث من هزار تا صلوات به چشمتون زیاده و اهل نذرای گندهگنده نیستین، بیاین فردا با هم این یه دونه رو امتحان کنیم.
تا فرداشب، هزارتا صلوات از طرف بانوی ادب، حضرت امالبنین، هدیه بدیم به امامجانمون حضرت صاحب (عج)به نیت شادی دل و تعجیل در ظهور اماممون، بارش بارون و برف و وزش باد، شفای همهٔ بیماران و عزیز منظور ما، آقارضای امیرخانیو هر همسایهجانی که عزیز بیمار داره…
هر که دارد سر همراهی ما، بسم الله🩵
حاجآقای فرحزاد میگفتن صلوات در تعداد بالا اثری داره که در ذهن نمیگنجه… درها رو وا میکنه.
هر کی پایهس یه قلب بذاره پای همین پیام ببینیم چندهزارتا میشه به امید خدا.🩵
۱۷:۴۰
سالهای سال، ساعت آخر روز جمعه، یه مرد که همهٔ ما خیلی بهش مدیونیم، مینشست دعای سمات میخوند و باور داشت این دعا اثری شگرف در زندگی آدم داره.حالا نوبت ماست که بشینیم دعای سمات بخونیم و یادش کنیم، یاد حاجحسنآقای طهرانیمقدم و زندگی پرثمر نوربارانش
بخونیم تا دیر نشده. التماس دعا
پینوشت: این جمعه هم هرچی منتظر موندم نیومدی قربونت برم…
پینوشت: این جمعه هم هرچی منتظر موندم نیومدی قربونت برم…
۱۳:۰۳
اینجا خیلیها هیچ ملاحظهای ندارن که عمر ما رو تلف نکنن. اتفاقاً دنبال اینن که با مزخرفترین و پوچترین محتواها، تعمداً عمرمون رو تلف کنن که پولدار و مشهور بشن. خودمون باید دودستی به وقتمون بچسبیم. این کنهها رو باید بندازیم دور قبل اینکه دیر شه. این عمر، ابدی نیست… و کارای مهم زیادی روی دستمون مونده ها…
۱۲:۲۵