بله | کانال پاسخگویان (کانال مرجع و جامع)
عکس پروفایل پاسخگویان (کانال مرجع و جامع)پ

پاسخگویان (کانال مرجع و جامع)

۲۲۴عضو
عکس پروفایل پاسخگویان (کانال مرجع و جامع)پ
۲۲۴ عضو

پاسخگویان (کانال مرجع و جامع)

"پاسخگویان" کانالی مرجع و تقریبا جامع جهت جستجوی مطالب روشنگری و پاسخ سایتها و کانالها به شبهات، شایعات و سوالات می باشد، لذا جهت خسته نشدن از زیادی مطالب آن، فقط از قسمت جستجو(سرچ)، برای دسترسی به مطلب مورد علاقه یا نیازتان استفاده نمایید.
پاسخگویان (کانال مرجع و جامع)
undefined تصویر
undefined یوسف زنده از چاه بیرون آمد که با شهادت عزیز شود
undefined مجموعه خاطرات بچه های پایگاه مقاومت بسیج مسجد امام علی علیه السلام خرمشهرhttp://pasokhgooyan.blogfa.com/category/6undefined خاطره نادرزمانی از شهید یوسف عبدی ١۴٠٢/١/٢٠ (١٩رمضان):
١٩ رمضان هر سال یاد و خاطرات و نحوه شهادت یوسف عبدی برایم زنده می‌شود.
یوسف در زمان کودکی در روستای دهزیر (موسویه) استان فارس به چاه عمیقی افتاده بود و همه از زنده بودن او ناامید شده بودند اما مشیت الهی بر این بود که او زنده بماند و با شهادتش جاودان شود.
undefinedهوا خیلی گرم و کمی هم شرجی بود و بچه‌ها کم کم داشتند به آن وضعیت عادت می‌کردند اما نیش پشه کوره‌‌های نهر دوئیجی عراق و نیزارهای اطراف سنگر مان، که از جنازه‌های درون آب و ماهی های مرده ارتزاق می‌کردند، غیر قابل تحمل بود و برایمان عادی نمی‌شد و خواب و خوراک و زندگی را برایمان زهرمار کرده بودند!، اینقدر ما را اذیت می‌کردند که بعضی وقتها حاضر بودیم به بیرون از سنگر برویم و تیر و ترکش بخوریم اما در سنگر نمانیم که پشه‌ها با نیش‌های بسیار دردآور و پر خارش شان ما را آزار ندهند! جای نیش پشه ها را آن‌قدر می‌خاراندیم که زخم می‌شد و خون می‌آمد!.
undefinedبا یوسف قرار گذاشتیم بیرون از سنگر جایی را پیدا کنیم یا بسازیم که هم هوای آزاد بخوریم و هم از تیر و ترکش دشمن در آمان باشیم و هم از نیش پشه‌ها راحت شویم.
نزدیک سنگر مان یکدستگاه خودرو پی.ام.پی (نفربر زرهی) عراقی‌ها که بچه‌ها زده بودند و از کار انداخته بودند وجود داشت.این نفربر بر روی چرخهای بغل، کمی متمایل شده بود و از سمت دیگرش راحت می‌توانستیم به زیر آن برویم اما فاصله کف آن با زمین خیلی کم بود و نمی‌شد آن زیر راحت نشست.با یوسف تصمیم گرفتیم زمین زیر نفربر را کنده و خالی کنیم و جایی برای دو نفر مان بسازیم.وقتی کارمان تمام شد، زیر نفربر را کمی آبپاشی کردیم که هم خاکها بچسبند و هم خنک شود. پتو هم پهن کردیم که شب را آنجا بخوابیم، اما آقای احمد تقی‌زاده که از اقوام و همسنگرم بود اجازه نداد و گفت: "چونکه زمین را تازه کندید و آبپاشی هم کردید خنک شده و حتما امشب مار و عقرب جمع می‌شود و نیش تان می‌زنند!". ما با شوخی و خنده گفتیم: "بخدا حاضریم اژدها به ما گاز بزند اما این پشه‌ها نیش مان نزنند!".
احمد اجازه نداد آن شب آنجا بخوابیم و قرار شد فردا شب برویم زیر پی.ام.پی بخوابیم.صبح که هوا روشن شد، احمد با حالت خاص بین ترس و خوشحالی به سنگر آمد و به ما گفت بیاید بیرون رو ببینید و خدا را شکر کنید که نگذاشتم دیشب بیرون از سنگر بمانید وگرنه مثل گوشت چرخکرده می‌شدید!!وقتی بیرون رفتیم دیدیم گلوه یک خمپاره ١٢٠ میلی‌متری از روی خاکریز رد شده و دقیقا به زیر نفربر و جایی که آماده کرده بودیم و قرار بود من و شهید یوسف عبدی آنجا بخوابیم اصاابت کرده و پتو را ریش‌ریش و پاره پاره، و کف نفربر را سوراخ سوراخ کرده بود!. اگر آن شب آنجا خوابیده بودیم محال بود جنازه ما دو نفر را از هم تشخیص بدهند و تکه بزرگه بدنمان گوش مان بود!!undefinedادامه خاطره و نحوه ضربت بر سر یوسف خوردن در ١٩ رمضان و شهادتش در روز ٢٣ رمضان و نوحه خوانی این شهید را از این لینک بخوانید:undefinedhttp://pasokhgooyan.blogfa.com/post/1759undefined پاسخگویان​​​/ وبلاگ حسینیه و هیئت محبین انصار المهدی(عج) شهر بندر امام خمینی(ره)عضویت در کانالهای واتس آپ، تلگرام، ایتا، سروش، بله:undefinedhttp://pasokhgooyan.blogfa.com/post/1708در وبلاگ:http://pasokhgooyan.blogfa.com/post/3110در ایتا:https://eitaa.com/pasokhgooyan/4236در تلگرام:https://t.me/pasokhgoyan/14557در بله:https://ble.ir/pasokhha/-3790637517155818626/1681038411804در سروش:https://sapp.ir/pasokhgooyan

۱۱:۰۶