#لبنان
بیروت، ایستاده در غبار - ۴۵علیه اشباحبخش اول
پیشنوشت: این روایت، ماجرا ندارد؛ فقط چیزی از جنسِ "درک موقعیت" است؛ موقعیتی خطیر و وهمانگیز در یکی از مبارکترین خاکهای سرخِ جهان.
آن اوایل، یک روزِ کامل، نگاهم به جداریات بود؛ دیوارنوشتههای بیروت. کسی، جایی نزدیکِ قبر رفیق الحریری نوشته بود:"بمبهای فسفری برای جنوب، آتشبازی برای بیروت"درست نفهمیدمش تا آن چند شبِ بیتوته در شقرا رسید؛ چند کیلومتریِ اراضی اشغالی. بله! چیزی که در بیروت اتفاق میافتد، در برابرِ اتفاقاتِ جنوب، آتشبازی است.سوار موتور بودیم. هنوز ثلث راه را نرفته بودیم که جایی دور و برمان، صدای دو تا انفجارِ مهیب، شنیدیم. داشتم سرک میکشیدم که قارچِ کجوکولهی دودِ توی آسمان را ببینم که فرهاد گفت این یکی را ما زدیم؛ "ما"توی بازارِ فلسطینیها در صور، کمی خرتوپرت خریدیم و چهار تا شاورما. دو تا از شاورماها، سهم بچههای جنوب بود. تا شاورماها آماده شود، چند دقیقهای زیر نیمچهسایبانِ کنار ساندویچی نشستیم. مردِ کاملسنی آمد و به عربی دست و پا شکسته بهمان فهماند که ایرانی است، که خانهاش جنوب بوده و حالا آواره شده. فکر میکرد لبنانی هستیم. سخت بود براش اما هرطور بود منظورش را فهماند که: میخواهید روی پیشانی موتورتان با خط خوش چیزی بنویسم؟(و پولی بگیرم)فرصت سناریوی ذهنی ساختن نشد؛ افتادیم توی جاده. خرابیها از چند کیلومتریِ شقرا شدیدتر میشد. این فکرِ خام داشت توی سرم شکل میگرفت که چقدر حجم خرابیها بالاست! که فرهاد باز آمد وسط فکرم: نسبت این خرابیها، به خانههای سالم، مجموعا کم است؛ عمدهی خرابیها هم دو طرف جادهی اصلی است؛ زدنِ ویترین به قصد ارعاب.
ادامه دارد...
محسن حسنزاده | راوی اعزامی راوینا@targapچهارشنبه | ۲۳ آبان ۱۴۰۳ | #لبنان #بیروت ــــــــــــــــــــــــــــــ #راوینا | روایت مردم ایران@ravina_ir با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
بیروت، ایستاده در غبار - ۴۵علیه اشباحبخش اول
پیشنوشت: این روایت، ماجرا ندارد؛ فقط چیزی از جنسِ "درک موقعیت" است؛ موقعیتی خطیر و وهمانگیز در یکی از مبارکترین خاکهای سرخِ جهان.
آن اوایل، یک روزِ کامل، نگاهم به جداریات بود؛ دیوارنوشتههای بیروت. کسی، جایی نزدیکِ قبر رفیق الحریری نوشته بود:"بمبهای فسفری برای جنوب، آتشبازی برای بیروت"درست نفهمیدمش تا آن چند شبِ بیتوته در شقرا رسید؛ چند کیلومتریِ اراضی اشغالی. بله! چیزی که در بیروت اتفاق میافتد، در برابرِ اتفاقاتِ جنوب، آتشبازی است.سوار موتور بودیم. هنوز ثلث راه را نرفته بودیم که جایی دور و برمان، صدای دو تا انفجارِ مهیب، شنیدیم. داشتم سرک میکشیدم که قارچِ کجوکولهی دودِ توی آسمان را ببینم که فرهاد گفت این یکی را ما زدیم؛ "ما"توی بازارِ فلسطینیها در صور، کمی خرتوپرت خریدیم و چهار تا شاورما. دو تا از شاورماها، سهم بچههای جنوب بود. تا شاورماها آماده شود، چند دقیقهای زیر نیمچهسایبانِ کنار ساندویچی نشستیم. مردِ کاملسنی آمد و به عربی دست و پا شکسته بهمان فهماند که ایرانی است، که خانهاش جنوب بوده و حالا آواره شده. فکر میکرد لبنانی هستیم. سخت بود براش اما هرطور بود منظورش را فهماند که: میخواهید روی پیشانی موتورتان با خط خوش چیزی بنویسم؟(و پولی بگیرم)فرصت سناریوی ذهنی ساختن نشد؛ افتادیم توی جاده. خرابیها از چند کیلومتریِ شقرا شدیدتر میشد. این فکرِ خام داشت توی سرم شکل میگرفت که چقدر حجم خرابیها بالاست! که فرهاد باز آمد وسط فکرم: نسبت این خرابیها، به خانههای سالم، مجموعا کم است؛ عمدهی خرابیها هم دو طرف جادهی اصلی است؛ زدنِ ویترین به قصد ارعاب.
ادامه دارد...
محسن حسنزاده | راوی اعزامی راوینا@targapچهارشنبه | ۲۳ آبان ۱۴۰۳ | #لبنان #بیروت ــــــــــــــــــــــــــــــ #راوینا | روایت مردم ایران@ravina_ir با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
۵:۵۸