روایت مردم ایران نظرات، انتقادات، پیشنهادات و ارسال مطالب:@ravina_ad
#لبنان در بازداشت حزبالله - ۲ با خشونت از موتور پیادهام کردند. از بین تار و پود لباس روی سرم، فهمیدم وارد یک مکان جدید شدهام.نشاندنم روی یک نیمکت چوبی و با عتاب و فریاد خطابم میکردند.مردی که فقط پیراهن راهراه چند رنگش روبرویم بود، وسایل همراهم را چک کرد و دوباره تا به ریکوردر رسید، باتریهایش را با احتیاط بیرون آورد و گوشهای گذاشت. کنار دستم مردی با شلوار ششجیب خاکی ایستاده و ترکه چوبی در دستش بود.هر چه تا الان خودم را کنترل کرده بودم تا ترسم را بروز ندهم، اینجا نتوانستم. تپش قلبم میخواست قفسه سینهام را از جا بکند. خودم را آماده کردم تا ترکه را توی کمر لختم بشکند. خودم را سفت گرفتم تا دردش کمتر باشد.مرد لباس راهراهی با حالت تمسخر و استفهام انکاری خطابم کرد:پس عربی بلد نیستی؟این را یکجوری گفت که حالا حالیت میکنم تا عربی را مثل بلبل حرف بزنی.حین عتابها، کارت خبرنگاریام را زیرورو کرد و متوجه شد ایرانیام. به مرد تَرکه بهدست با تعجب گفت:صحافی ایرانی؟!وقتی اطمینان پیدا کرد، دستپاچه شد.سریع دستور داد لباس از روی سرم بردارند. باعجله ازجایش بلند شد، جوریکه شیشه شیرکاکائوی کنار دستش یله شد و ریخت روی زمین. چشم دوختم به قطرات شیرکاکائو که از نیمکت چوبی روی زمین میریخت. ادامه دارد... محمدحسین عظیمی | راوی اعزامی راوینا@ravayat_namehدوشنبه | ۱۶ مهر ۱۴۰۳ | #لبنان#بیروت ــــــــــــــــــــــــــــــ#راوینا | روایت مردم ایران@ravina_ir با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:بلــه | ایتــا | اینستا