روایت مردم ایران نظرات، انتقادات، پیشنهادات و ارسال مطالب:@ravina_ad
#سوریه ضیافتگاه - ۹بخش اول حاج آقا ایستاده است توی چهارچوب در و صدایش میپیچد توی اتاق. خون میریزد روی زمین و زیر پایش جاری میشود. صدایش میخورد به در و دیوار، میآید بیرون و میپیچد زیر آسمان خدا: "اللهم عقیقه عن سمانه بنت محمد... اللهم عقیقه عن محمدجواد ابن علی..."با لهجه عربی میخواند؛ بلند و محکم و فصیح. گوسفندها یکی یکی زمین میخورند و خونشان جاری میشود.صدای حاج آقا از یزد میآید. از آپارتمانی از صفائیه شاید. از خانهای قدیمی در فهادان، از بیمارستانی در وسط شهر یا خانهای کاهگلی در روستایی. صدای حاج آقا از نفسهای گرم نوزادان یک روزه و ده روزه و چندماهه میآید. از قلب مادران و پدرانی که برای سلامتی فرزندشان عقیقه کردهاند. عقیقهها این همه راه آمدهاند تا رسیدهاند به اینجا. از دوهزار کیلومتر آن طرفتر راه خودشان را پیدا کردهاند. حاج آقا صیغه عقیقه را میخواند و گوسفندها یکی یکی زمین میخورند تا بشوند وعده غذایی دخترکی از بعلبک، پسرکی از صور، زن بارداری از ضاحیه و پیرزنی از بقاع؛ که حالا همه پناه آوردهاند به زینبیه و حمص و حلب و... . نیتهای خالص همیشه راه خودشان را پیدا میکنند. چه فرق میکند کجای این دنیا باشند یا زبان و گویششان چه باشد. حاج آقا قبلش به ردیف گوسفندهایی که میرفتند برای ذبح اشاره کرده بود و گفته بود: "خوش به حالشون که دارن فدایی مقاومت میشن." هزینه گوسفندها را آقای ابوترابی با خودش آورده. مردم صدوده گوسفند نذر و عقیقه کردهاند و پولش را دادهاند برای لبنانیهای دور از وطن و خانه و زندگی. حالا هر روز بنا به شرایط، تعدادیشان را میکشند. یک روز بیست تا، روز دیگر ده تا...گوسفندها را که وزن کشی کرده بودند، همهشان سربه زیر و آرام، راه افتاده بودند طرف کشتارگاه. انگار خودشان هم دوست داشتند فدایی مقاومت شوند. ادامه دارد... شبنم غفاریحسینی | راوی اعزامی راویناble.ir/jarideh_shدوشنبه | ۱۴ آبان ۱۴۰۳ | #سوریه#دمشق ــــــــــــــــــــــــــــــ#راوینا | روایت مردم ایران@ravina_ir با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا