روایت مردم ایران نظرات، انتقادات، پیشنهادات و ارسال مطالب:@ravina_ad
#سوریه برایت نامی سراغ ندارم - ۷خط روایت روز اول که رسیدیم فهمیدم دستمان بلحاظ امنیتی حسابی بسته و خبری از سوژه جدی نیست. از ایران پیام میرسید که این ها ۱-۲-۳ خط روایت است و حول اینها بنویسید. در سوریه هم جلسات متعددی برگزار میشد که حرف از خط روایتهای متنوعی میزد. یکی از مسئولین که کلا معتقد بود بروید این کارها زمانش پنج سال دیگرست که گرد و خاک جنگ فروکش میکند. یکی هم گفته بود یعنی چی زندگی و همسر و بچههایتان را گذاشتید آمدید اینجا؟! گزینههای روی میز در حال افزایش بود فقط تفاوتش با مطالبی که از ایران میآمد این بود که معمولا با اشراف به مسایل میدانی مطرح میشد. یکی از نگاه تربیتی، یکی دیگر از منظر مدیریتی! یکی ناظر به مسائل داخلی، آن یکی ناظر به کل دنیا. خط روایتهای میدانی سوریه اطلاعات جدیدی از شرایط موجود میداد البته ما هم چند نفر آدمِ خالی الذهنِ قلم به دست نبودیم که بیهیچ پیشینهی قبلی آمده باشیم وسط میدان! گیر افتاده بودیم بیهیچ سوژه و مشاهدهای با کلی خط روایت. تنها جایی که میشد نازحین را دید، حرم موقع زیارت بود. آنجا هم گفته بودند تابلو بازی در نیاورید. بین حزبالله آدمهای اطلاعاتی هستند که رد شما را میزنند و دولت سوریه شما را بر میگرداند. باید تا پیدا شدن راه چاره خلاقیتی میزدیم. از گفتوگو با لبنانیها در هتلهای اینور و آنور به بهانه شارژ تلفن و اداره حرم حضرت رقیه به دست افغانستانیها تا زندگی سخت زنهای مهاجر فوعه و کفریا در اردوگاه که بنا به تقدیر در سفر دمشق همسفرشان بودیم، همه اینها میتوانست موضوعی برای نوشتن باشد. موضوعاتی که میشد با خلاقیت خط روایت خودش را پیدا کند.روی مصلای حرم حساسیت زیادی بود. آقای عظیمی شبِ قبل از حرکت گفته بود «هرجا دیدید قضیه رو امنیتی کردن بدونید خبرا اونجاست.» مصلی اولین محل اسکان مهاجرین بود. البته اسکان موقت. کف جامعه لبنان از هر شهر و ده کورهای میآمدند آنجا و این یعنی میشد با گفتوگو از حس و حال مردم نسبت به مقاومت خبر گرفت. قصه این روزهای سوریه قصه مردمی بود که وسط جنگزدگی و خرابی زیر ساختهای شهری، توی بیآبی و تاریکی و گرانی مازوت برای فصل سرما میزبان مهاجرینی شده بودند که خانه و زندگیشان شده بود خط مقدم جبههها. زنهایی که مردهایشان توی جبهه بودند و خودشان بچههای قد و نیم قد را زده بودند زیر بغلشان و فقط با لباس تنشان راهی سوریه شده بودند. قیمت خانه و بعضی اجناس توی بازار به هم ریخته و سوریها با اشراف به اینکه اقتصادشان درگیر میشود به روی لبنانیها آغوش باز کرده بودند. روزهای اول وقتی به تهدیدها فکر میکردم از نزدیک مصلی رد نمیشدم اما کمکم به بهانه نماز رفتم میان مهاجرین. وقتی موقع نماز سر و کله شیعیان هند و سوریه را در مصلی دیدم فهمیدم راه برای ورود هست خصوصا که لبنانیها تا میفهمیدند ایرانی هستم سریع ارتباط میگرفتند و دست و پا شکسته گفتوگوهایی میانمان شکل میگرفت. بعضی از مهاجرین بیپرده میگفتند عامل این مشکلات جنبش حماس و ماجرای طوفان الاقصاست. بعضی دیگر تحلیل واقعبینانهتری داشتند مثل این که جنگ دیر یا زود اتفاق میافتاد... چه فلسطینیها هفت اکتبر میزدند و چه نمیزدند.توی مصلی خط روایتهای جدیدی داشت شکل میگرفت. دختر یکی از علمای لبنان مدیریت زنها و کودکان هموطنش را به دست گرفته بود، او با بهکار گرفتن بعضی از دختران مهاجر اطلاعات جامعی از نازحات جمعآوری کرده بود و در طول اسکان موقت هیچ کسی را بلاتکلیف نمیگذاشت. حتی از بین مهاجرین دختران جوانی پیدا کرده بود و هسته اولیه یک گروه تاریخ شفاهی را پایه گذاری کرده بود.دیروز بعد ده روز شرایط گفتوگوی رسمی پیش آمد... با جانبازهای پیجری!آدمهایی با سر و صورت، زخم و زیل و دست و پِل، آش و لاش که چشم بسته معتقدند زندگی وسط مقاومت معنا پیدا میکند و ایران صداقتش را نشان داده و فرماندهان ایرانی و سید القائد میفهمند دارند چهکار میکنند.القصه اینکه اینجا ما دنبال واقعیتِ میدانیم و در حال تلاش. از میدان حجیره و کف بازار و توی دل مصلی گرفته تا نشستن پای حرف بچههای حزبالله که خودشان جمع اضدادند و شدت تعبد توی جهانبینیشان به استدلالهای عقلی رایج میچربد. این حرف حقیست که خط روایت واقعی را باید وسط کشمکشها و حوادث میدان پیدا کرد. طیبه فرید | راوی اعزامی راوینا@tayebefaridجمعه | ۱۱ آبان ۱۴۰۳ | #سوریه#دمشق ــــــــــــــــــــــــــــــ#راوینا | روایت مردم ایران@ravina_ir با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا