روایت مردم ایران نظرات، انتقادات، پیشنهادات و ارسال مطالب:@ravina_ad
#سوریه ضیافتگاه - ۸ کجای تاریخ ایستادهام؟وسط محاصره فوعه و کفریا؛ و نبل و الزهرا. توی غوطه شرقی گام. وسط گیرودار و وحشت فراوان. میان درختهایی که انگار به کمک دشمن آمدهاند. میگفت آن روز از زمین آدم میرویید. کجایم؟ میانه زینبیه، پشت میدان حجیره، روبروی تک تیرانداز مسلحین. شاید هم وسط بچههایی که بعد از سه سال محاصره به هوای چیپس و کیک و پفک دویدند و بعد با یک انفجار شهید شدند.آن روز که این خبر را خواندم، یادم است. تا چند شب خوابم نمیبرد. شبها بچههایی جلوی چشمم بودند که از دیدن کیک و پفک چشمهایشان برق میزد و بعد... تا چند وقت نمیتواستم خوراکی بخورم. از کنار سوپریها که رد میشدم دوباره تصویر آن بچهها میآمد جلوی چشمم و من سعی میکردم پاکش کنم. چه کسی فکر میکرد حالا بعد از ده سال بیایم بنشینم اینجا، روبروی زنی که در محاصره فوعه بوده و آن انفجار را دیده؟ که این فقط یکی از مصیبتهایش باشد؛ که اشکش تمامی نداشته باشد. منِ ایرانی و اوی سوری، ساعتها کنار هم گریه کنیم و همدیگر را در آغوش بگیریم. هر دو شیعه... از انسانیت حرف زدن اینجا برایم شوخی است. فقط حب امیرالمومنین است که مثل نخ تسبیح به هم وصلمان کرده.وسط اشک و بغض الحمدلله از زبانش نمیافتد. میگوید خدا امتحانم کرد و من باید خودم را هم اندازه امتحان خدا میکردم. باید بزرگ میشدم. او همان وقتها بعد از آن روزهای سخت و دیدن سه داغ سختتر، دستش را گرفته سر زانویش و بلند شده؛ چه بلند شدنی. موسسه فرهنگیاش دستگیر بچههای سوری است و به زودی لبنانی. یک موسسه آموزشی و فرهنگی. میگوید خدا آدمهای خوبی سر راهم قرار داد که کمکم کردند بچههایم درس بخوانند و برای خودشان کسی شوند؛ حالا نوبت من است که سر راه بچههای دیگر قرار بگیرم. موسسه را با کمک یک عراقی تاسیس کرده. میگوید ایرانیها خیلی هوایش را دارند. دست آخر هم اشکهایش را پاک میکند و میگوید: "من شیعه مرتضی علی و مقلد سیدالقائدم. اللهم احفظ سیدناالقائد."اینجا چشم همه به ایران است. شبنم غفاریحسینی | راوی اعزامی راویناble.ir/jarideh_shدوشنبه | ۷ آبان ۱۴۰۳ | #سوریه#دمشق ــــــــــــــــــــــــــــــ#راوینا | روایت مردم ایران@ravina_ir با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا