عکس پروفایل راوینا | روایت مردم ایران 🇮🇷ر

راوینا | روایت مردم ایران 🇮🇷

۲,۱۳۳عضو
عکس پروفایل راوینا | روایت مردم ایران 🇮🇷ر
۲.۱هزار عضو

راوینا | روایت مردم ایران 🇮🇷

روایت‌ مردم ایران undefined
نظرات، انتقادات، پیشنهادات و ارسال مطالب:@ravina_ad

thumnail
undefined #سوریه
ضیافت‌گاه - ۱۰
شب‌ها آدم‌ها توی سرم راه می‌روند. می‌نشینند جلوی رویم و حرف می‌زنند. چشم‌هایشان، نگاه‌شان، کلام‌شان، همه یک چیز می‌گوید. شب‌ها آدم‌ها توی سرم راه می‌روند و فارسی و عربی را در هم می‌گویند. می‌خندند، گریه می‌کنند، انگشت اشاره‌شان را بالا می‌آورند، برافروخته می‌شوند و دست آخر محکم می‌گویند: "قطعا سننتصر." طوری می‌گویند که برایت وحی منزل می‌شود و ناخودآگاه زیر لب تکرارش می‌کنی.این آدم‌ها را هرجایی نمی‌شود پیدا کرد. نمونه‌شان شاید فقط چندجای تاریخ باشد: روز عاشورا، روزهای اول جنگ خودمان، روزگار دفاع از حرم حضرت عقیله بنی هاشم؛ و حالا. انگار که چیزی مثل نخ تسبیح از آن روزها وصلشان کرده باشد به حالا با این تفاوت که این‌ها، بچه‌های حزب‌الله را می‌گویم، قوی‌تر و محکم‌ترند. انگار که اصلا تاریخ را از قصد کش داده باشند تا برسد به حالا و آدم‌هایی که یک تنه جلوی اسرائیل ایستاده‌اند. این روزها کلی از خودم خجالت کشیده‌ام. وقتی می‌نشینم روبرویشان، بدون اینکه به چشم‌هایشان نگاه کنم، در همان لحظه اول، خالی می‌شوم. تهی از همه چیز.دیروز با سجاد و همسرش ام علی حرف می‌زدم. هر دو جوان و از دهه هفتادی‌های خودمان حساب می‌شوند. سجاد جانباز است. علی را دارند و یک توراهی. وقتی از زهرا پرسیدم می‌گذاری بچه‌هایت وارد حزب‌الله شوند، نگاه عاقل اندرسفیهی بهم انداخت و گفت: "بچه را برای چه می‌خواهم؟ برای مقاومت، برای مبارزه با اسرائیل، برای شهادت." و سجاد ادامه داد: "ما زندگی و بچه‌هایمان را برای آینده ذخیره نمی‌کنیم‌." اینجا بود که خالی شدم. چشم‌هایشان دروغ نمی‌گفت. حرفشان، حرف نبود. باورشان بود. همان طور که تا حالا عملی‌اش کرده بودند. منِ ایرانی آنقدر توی شعار و هیجان و احساسات زودگذر بزرگ شده‌ام که شعار را از اعتقاد تشخیص می‌دهم.از خودم بدم آمد. از خود مرددم. بچه‌هایم را گذاشته بودم توی خانه گرم و نرم، در آرامش، بدون صدای موشک، در کنار فامیل و دوست و آشنا و باز هم برای آمدن تردید داشتم. این یعنی من خودم را مالک همه چیز می‌دانم و این‌ها خدا را. شب‌ها صورت تک‌تکشان می‌آید جلوی چشمم که می‌خندند و انگشت اشاره گ‌شان را بالا می‌آورند و محکم می‌گویند: "قطعا سننتصر."  
شبنم غفاری‌حسینی | راوی اعزامی راویناble.ir/jarideh_shسه‌شنبه | ۱۵ آبان ۱۴۰۳ | #سوریه #دمشق ــــــــــــــــــــــــــــــundefined #راوینا | روایت مردم ایران@ravina_irundefined با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:undefined بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا

۸:۳۰