#لبنان
بیروت، ایستاده در غبار - ۱۷
واقعیت این است: شهادتِ سیدحسن، تاثیر منفیِ عمیقی روی ذهن دوستدارانِ حزبالله و مقاومت گذاشته. با هرکس از دوستداران سیدحسن که حرف بزنی، میبینی که مشتهاش را گره میکند و از تداوم مقاومت حرف میزند؛ اما کمی که بیشتر با آدمها حرف میزنی، میبینی که کفِ جامعهی محبِ حزب، برای تابآوری، دارد تقلا میکند. یکی از تقلاها، تلاش برای باور نکردنِ شهادتِ سید است. این را هرکس که این روزها گذارش به بیروت افتاده و با آدمهای معمولی همکلام شده باشد، مکرر دیده و شنیده. سید توی قلبِ آدمها زنده است اما عقلشان میداند که سید دیگر نیست. امروز فارِس -راننده- خیلی واضح گفت که منابع خبری متعددی میگویند که سید شهید شده اما خب، من دوست دارم که باور نکنم!توی این شرایطِ روحی، هرکس از ظن خود تلاش میکند که به این سوال جواب بدهد: "دقیقا چرا اینگونه شد؟ ما از کجا ضربه خوردیم؟"این روزها توی ذهن آدمها، هزار و یک جواب برای این سوال وجود دارد اما من میخواهم یکیش را بگویم و طبعا نتیجهگیری روی این جواب، علمی نیست؛ فقط یک گزاره در کنار بقیه گزارههایی است که توی ذهن آدمها وجود دارد.چند سال قبل، وقتی پرچمهای سیاهِ جنگ در سوریه بالا رفت، بعضی از سوریها به لبنان مهاجرت کردند. یکی از نقاط اوج مهاجرت، البته بعدِ اعمالِ قانونِ تحریمیِ امریکاییِ قیصر بود.مهاجران، اغلب، اهل سنت بودند. زکی، دوستِ مصریمان که چند سالی است لبنان زندگی میکند، میگوید که وقتی سوریها آمدند، جامعهی اهل سنت آغوشش را باز کرد؛ شاید تصور این بود که همگرایی و همزیستیِ اهل سنتِ دو کشور، به آنها قدرت میدهد.سوریهای مهاجر، طبعا در مشاغلِ ردهپایین، مشغول شدند. پیکهای موتوری و نگهبانها و نظافتچیهای منازل و الخ! این، یک روی سکه است. مثلا همین پیکها، آدرسِ خیلی از آدمها را یاد میگرفتند؛ یا نظافتچیها رسما توی خانه و زندگی آدمها بودند و این، یعنی اطلاعات.ورودِ حزبالله به جنگ سوریه، تشدید مشکلات اقتصادی در لبنان و از اینها مهمتر، رفتارهای خارج از عرف و بعضا تهاجمیِ بعضی از مهاجرانِ سوری، ورق را برگرداند. همان جامعهای که برای مهاجران آغوش باز کرده بود، حالا آنها را میراند؛ حتی گاهی با خشونت.از طرفی، بعضیها در کفِ میدان، در جریان برخی از ضرباتی که به حزبالله وارد شده، انگشت اتهام را سمت سوریها میگیرند. این گمانه، توی ذهنِ آدمها وقتی تقویت میشود که میبینند تکفیریها مثلا در ادلب، بعدِ شهادتِ سید، جشن میگیرند.این زمزمهها زیرِ پوستِ شهر، جریان دارد. علیالهادی، دوست لبنانیمان میگوید که این روزها عموما احساسِ خوبی به سوریهای مهاجر وجود ندارد؛ این گمانه که مهاجرین ممکن است اطلاعاتی به دشمن داده باشند، شاید درست باشد اما قدرِ مسلم، ماجرای نفوذ، عمیقتر از نفوذ مهاجرین در تشکیلات است.نمیدانم اگر چیزی به نام "افکار عمومی" در لبنان وجود داشته باشد، در آینده جمعبندیاش درباره فرضیههای مربوط به علل آسیب دیدن حزبالله چه خواهد بود؛ اما باید فکر کرد، باید با دوستدارانِ حزب حرف زد؛ باید خطاها را جبران کرد؛ باید درباره تداوم این مسیر به مردم اطمینان داد؛ این قلبها نیاز به آرامش دارند.
محسن حسنزاده | راوی اعزامی راوینا@targapپنجشنبه | ۲۶ مهر ۱۴۰۳ | #لبنان #بیروت ــــــــــــــــــــــــــــــ #راوینا | روایت مردم ایران@ravina_ir با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
بیروت، ایستاده در غبار - ۱۷
واقعیت این است: شهادتِ سیدحسن، تاثیر منفیِ عمیقی روی ذهن دوستدارانِ حزبالله و مقاومت گذاشته. با هرکس از دوستداران سیدحسن که حرف بزنی، میبینی که مشتهاش را گره میکند و از تداوم مقاومت حرف میزند؛ اما کمی که بیشتر با آدمها حرف میزنی، میبینی که کفِ جامعهی محبِ حزب، برای تابآوری، دارد تقلا میکند. یکی از تقلاها، تلاش برای باور نکردنِ شهادتِ سید است. این را هرکس که این روزها گذارش به بیروت افتاده و با آدمهای معمولی همکلام شده باشد، مکرر دیده و شنیده. سید توی قلبِ آدمها زنده است اما عقلشان میداند که سید دیگر نیست. امروز فارِس -راننده- خیلی واضح گفت که منابع خبری متعددی میگویند که سید شهید شده اما خب، من دوست دارم که باور نکنم!توی این شرایطِ روحی، هرکس از ظن خود تلاش میکند که به این سوال جواب بدهد: "دقیقا چرا اینگونه شد؟ ما از کجا ضربه خوردیم؟"این روزها توی ذهن آدمها، هزار و یک جواب برای این سوال وجود دارد اما من میخواهم یکیش را بگویم و طبعا نتیجهگیری روی این جواب، علمی نیست؛ فقط یک گزاره در کنار بقیه گزارههایی است که توی ذهن آدمها وجود دارد.چند سال قبل، وقتی پرچمهای سیاهِ جنگ در سوریه بالا رفت، بعضی از سوریها به لبنان مهاجرت کردند. یکی از نقاط اوج مهاجرت، البته بعدِ اعمالِ قانونِ تحریمیِ امریکاییِ قیصر بود.مهاجران، اغلب، اهل سنت بودند. زکی، دوستِ مصریمان که چند سالی است لبنان زندگی میکند، میگوید که وقتی سوریها آمدند، جامعهی اهل سنت آغوشش را باز کرد؛ شاید تصور این بود که همگرایی و همزیستیِ اهل سنتِ دو کشور، به آنها قدرت میدهد.سوریهای مهاجر، طبعا در مشاغلِ ردهپایین، مشغول شدند. پیکهای موتوری و نگهبانها و نظافتچیهای منازل و الخ! این، یک روی سکه است. مثلا همین پیکها، آدرسِ خیلی از آدمها را یاد میگرفتند؛ یا نظافتچیها رسما توی خانه و زندگی آدمها بودند و این، یعنی اطلاعات.ورودِ حزبالله به جنگ سوریه، تشدید مشکلات اقتصادی در لبنان و از اینها مهمتر، رفتارهای خارج از عرف و بعضا تهاجمیِ بعضی از مهاجرانِ سوری، ورق را برگرداند. همان جامعهای که برای مهاجران آغوش باز کرده بود، حالا آنها را میراند؛ حتی گاهی با خشونت.از طرفی، بعضیها در کفِ میدان، در جریان برخی از ضرباتی که به حزبالله وارد شده، انگشت اتهام را سمت سوریها میگیرند. این گمانه، توی ذهنِ آدمها وقتی تقویت میشود که میبینند تکفیریها مثلا در ادلب، بعدِ شهادتِ سید، جشن میگیرند.این زمزمهها زیرِ پوستِ شهر، جریان دارد. علیالهادی، دوست لبنانیمان میگوید که این روزها عموما احساسِ خوبی به سوریهای مهاجر وجود ندارد؛ این گمانه که مهاجرین ممکن است اطلاعاتی به دشمن داده باشند، شاید درست باشد اما قدرِ مسلم، ماجرای نفوذ، عمیقتر از نفوذ مهاجرین در تشکیلات است.نمیدانم اگر چیزی به نام "افکار عمومی" در لبنان وجود داشته باشد، در آینده جمعبندیاش درباره فرضیههای مربوط به علل آسیب دیدن حزبالله چه خواهد بود؛ اما باید فکر کرد، باید با دوستدارانِ حزب حرف زد؛ باید خطاها را جبران کرد؛ باید درباره تداوم این مسیر به مردم اطمینان داد؛ این قلبها نیاز به آرامش دارند.
محسن حسنزاده | راوی اعزامی راوینا@targapپنجشنبه | ۲۶ مهر ۱۴۰۳ | #لبنان #بیروت ــــــــــــــــــــــــــــــ #راوینا | روایت مردم ایران@ravina_ir با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
۱۸:۳۱