عکس پروفایل راوینا | روایت مردم ایران 🇮🇷ر

راوینا | روایت مردم ایران 🇮🇷

۲,۱۳۳عضو
عکس پروفایل راوینا | روایت مردم ایران 🇮🇷ر
۲.۱هزار عضو

راوینا | روایت مردم ایران 🇮🇷

روایت‌ مردم ایران undefined
نظرات، انتقادات، پیشنهادات و ارسال مطالب:@ravina_ad

thumnail
undefined #سوریه
برایت نامی سراغ ندارم - ۱۲مبارزان صادق
از وقتی می‌نشیند پشت میز، نیشش باز است. رد ترکش‌های پیجر روی صورت گندمی صافش شیارهای عمیقِ تیره انداخته. چراغِ یکی از چشم‌های روشنش خاموش شده. وسط حرف‌هاش دست چپ باند پیچی‌اش را بالا می‌آورد که عددی نشانمان بدهد اما تا یادش می‌آید که دیگر انگشت ندارد می‌زند زیر خنده! می‌گوید «هنوز به بی‌انگشتی عادت نکردم و هی یادم می‌رود!»گفتم «چی شد رفتی قاتی مقاومت؟ شما هم از بچه‌های کشافه المهدی بودی؟»خنده رندانه‌ای تحویلم می‌دهد «نه من هیچ‌وقت کشافه نرفتم. خانواده‌ام مخالف حزب‌الله بودند. از آن مخالف‌های سر سخت که سایه مقاومت را با تیر می‌زدند. خوششان نمی‌آمد خب. بعد از ماجرای حرب تموز (جنگ سی و سه روزه) صد و هشتاد درجه نظرشان عوض شد! نه فقط خانواده من، حزب بین لبنانی‌ها محبوب شد. حتی مسیحی‌ها هم پایشان برای مقاومت و خصوصا سید سُر خورد. خیلی از زن‌ها حجاب سرشان گذاشتند مثل حجاب زن‌های مقاومت. جنگ حتی توی نماز خواندن مردم هم اثر گذاشت، خیلی از جوان‌ها آرزو داشتند حزب قبولشان کند. خیلی از دخترها آرزو داشتند با جوان‌های مقاومت عروسی کنند.»این حرف‌ها برام آشنا هستند. هفته قبل یکی از راوی‌های زن لبنانی عین همین‌ها را گفته بود ...کی فکرش را می‌کرد که مقاومت صادقانه جوان‌های حزب بتواند نگاه مردم را به جریان سیاسی مذهبی مقاومت عوض کند؟ لبنانی‌ها دیده بودند که حزب نسبت به بقیه جریان‌های سیاسی که خیلی قُمپُز در می‌کنند تا پای جان سرِ حفظ خاک و شرف ایستاده! خب همین همه چیز بود!تا لحظه‌ای که به روز شهادت سید نرسیدیم همه اجزای صورتش پر از خنده بود اما تا قصه آن روز پیش آمد با آن دست سالمش از جیبش پاکت سیگارش را در آورد و یکی آتش زد و شروع کرد به هق هق کردن! توی بیمارستان خبر را شنیده بود. با سر و صورت و دست زخم و زیل! عین بقیه پیجری‌ها... شانه‌هاش شروع کرد به لرزیدن.«من باورم نمی‌شد سید شهید شده باشد. قرار بود با هم توی مسجد الاقصی نماز بخوانیم. حتی وقتی شورای حزب بیانیه داد گفتم حتما نقشه است. تا روزی که سید القائد شهادت سید را تسلیت گفت. می‌دانی! حرف سید القائد برای ما سند است. این را ما از سید یاد گرفتیم»دوباره شانه‌هاش می‌لرزد...من هم شروع می‌کنم پا به پاش گریه می‌کنم. ما با بچه‌های مقاومت خیلی حرف‌های مشترک داریم. حس‌های مشترک. خنده‌ها و اشک‌های مشترک. انگار خدا خاک ما و آن‌ها را از یک جا برداشته. ما عاشق سید بودیم آن‌ها زمین خورده سید القائد. براش می‌گویم که ما در قصه سید، حسِ بچه‌های امام حسین را در شهادت حضرت عباس تجربه کردیم...به نشانه تائید سری تکان می‌دهد و دستمال کاغذی را فشار می‌دهد روی چشم‌هاش و می‌گوید «نقشه امام خمینی در انقلاب شبیه رفتار انبیا بود. بعد از حضرت سلیمان اولین حکومت دینی که قدرت گرفت و دلش برای مظلوم‌های عالم تپید انقلاب اسلامی بود. خیلی از دولت‌های اسلامی و عربی در ماجرای جنگ ما ساکتند اما ایران‌ پشتیبان ماست.»نیم ساعتی از مصاحبه گذشته اما جمله آخر آن جانباز توی گوشم زنگ می‌زند!«من به زودی درمانم تمام می‌شود و بر می‌گردم جبهه! شما هم وقتی برگشتی ایران، بگو داغ سید خیلی بزرگ است تلافی‌اش هم باید خیلی بزرگ باشد»...
طیبه فرید | راوی اعزامی راوینا@tayebefaridپنج‌شنبه | ۲۴ آبان ۱۴۰۳ | #فارس #شیراز ــــــــــــــــــــــــــــــundefined #راوینا | روایت مردم ایران@ravina_irundefined با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:undefined بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا

۷:۲۴