عکس پروفایل راوینا | روایت مردم ایران 🇮🇷ر

راوینا | روایت مردم ایران 🇮🇷

۲,۰۷۳عضو
عکس پروفایل راوینا | روایت مردم ایران 🇮🇷ر
۲.۱هزار عضو

راوینا | روایت مردم ایران 🇮🇷

روایت‌ مردم ایران undefined
نظرات، انتقادات، پیشنهادات و ارسال مطالب:@ravina_ad

undefined #سوریه
چهره‌ی زنانه جنگ - ۲
شرایط زندگی در سوریه برای‌مان دشوار شده بود و اوضاع نابسامانی داشتیم. رضا کار درست و درمانی نداشت. برادر و عموهای‌ام در لبنان زندگی می‌کردند. به پیشنهاد آن‌ها تصمیم گرفتیم برویم پیش‌شان. رفتن‌مان به راحتی چیزی که فکرش را کنی نبود. لبنانی‌ها دید خوبی به سوری‌ها نداشتند و اجازه‌ی ورود به خاک‌شان را نداشتیم، به ناچار قاچاقی رفتیم!قرار بود رضا در مکانیکی کارش جور شود؛ ولی قسمت نبود! و بعد مدتی، نگهبان ویلا شد. صاحب ویلا خارج از کشور بود و ما در خانه‌ای کوچک در همان ویلا زندگی می‌کردیم. دلم نمی‌آمد رضا را دست تنها بگذارم. مشغول کشاورزی و هر کار دیگری‌ که می‌شد، کنار دست‌اش بودم و کمک‌اش می‌کردم. الان که برایت صحبت می‌کنم چیزی حدود ۲۰ سال از آن زمان می‌گذرد و سه دختر و یک پسر دارم.حدود یک سال و نیم پیش، عرصه برمان تنگ شد. دلم نمی‌آمد؛ ولی به ناچار پسر بزرگم ابراهیم را فرستادم برای کار برود آلمان. داشتیم زندگی‌مان را می‌کردیم که زمزمه‌های جنگ به گوش رسید. اگر چه بچه‌ی جنگ بودیم و هستیم؛ ولی به فکر هم خطور نمی‌کرد که در لبنان دوباره جنگ شود. بی‌رحمانه می‌زدند و کشته‌ می‌گرفتند. خاک لبنان جنسش این‌گونه است که بدجور می‌گیردت. ۱۶ سال بود که به سوریه نیامده بودیم.رضا اصرار می‌کرد.- دست بچه‌ها را بگیر و برو سوریه...
ادامه دارد...
پ.ن: راوی فاطمه امّ ابراهیم، همسر مجاهد شهید حرب لبنان؛ رضا ربیع
فاطمه احمدی | راوی اعزامی راوینا@voice_of_oppresse_historyچهارشنبه | ۹ آبان ۱۴۰۳ | #سوریه #بیروت ــــــــــــــــــــــــــــــundefined #راوینا | روایت مردم ایران@ravina_irundefined با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:undefined بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا

۵:۰۰