۸:۱۱
۲۰:۴۰
۹:۵۳
۸:۵۰
۱۳:۵۱
بازارسال شده از صدایِ پابرهنگانِ تاریخ | فاطمه احمدی
۱۱:۴۹
بازارسال شده از صدایِ پابرهنگانِ تاریخ | فاطمه احمدی
۱۱:۴۹
صدایِ پابرهنگانِ تاریخ | فاطمه احمدی
تصویر
#بازنشر به بهانهی اتفاقات اخیر سوریه
آقای محمد از جوانان سوری و از مدافعان حرم بوده، این روایت را اوایل سفرم به #سوریه، نوشتم.مجدد و این بار با مرور بیانات رهبری در مورد تحولات آینده سوریه بخوانید
آقای محمد از جوانان سوری و از مدافعان حرم بوده، این روایت را اوایل سفرم به #سوریه، نوشتم.مجدد و این بار با مرور بیانات رهبری در مورد تحولات آینده سوریه بخوانید
۱۱:۵۱
۹:۱۸
صدایِ پابرهنگانِ تاریخ | فاطمه احمدی
اینجا دمشق است. این کانال با افتخار برای شما مینویسد و قطعا نظرات شما تاثیرگذار در روایتهایی است که منتشر میکنم. اگر شما از اون دسته مخاطبایی هستین که دوست دارین، از حدود ۱۵ سال پیش توی سوریه و شروع جنگ بشنوین، با لایک و یا کامنت زیر همین عکس، نظرتون رو اعلام کنید صدایِ پابرهنگانِ تاریخ | فاطمه احمدی @voice_of_oppresse_history به کانال ما بپیوندید: بله | ایتا | تلگرام | اینستا به کانال راوینا بپیوندید: @ravina_ir فاطمه احمدی؛ راوی اعزامی راوینا به #سوریه ۱۴۰۳/۰۹/۲۱
۱۵:۳۰
۹:۴۳
صدایِ پابرهنگانِ تاریخ | فاطمه احمدی
مدیر ضد کارگر، نمیخوایم، نمیخوایم! فاطمه احمدی نمیشود کنگان زندگی کرده باشی و در ۱۰_۱۵ سال اخیر از تجمع اعتراضی کارگران و اعتصاباتشان چیزی به گوشاَت نخورده باشد. حرفها و نظرات دور و بریها از این اعتراضات، الحق که شنیدنی است. -نونشون کمه!؟ آبشون کمه!؟ خب وایسن کارِشونُ کنن! -کم پول به جیب میزنن؟! چشونه؟! دو قورت و نیمشون هم باقیه! -اینا دنبال اینن، بهونه بدن دست دشمن. و ... . راست هم میگویند. بهشان حق میدهم اینطور فکر کنند. این را دیروز سهشنبه، توی هجدهمین تجمع کارگری مقابل ستاد مجتمع گاز پارس جنوبی فهمیدم. برای اولین بار است در این تجمع شرکت میکنم. آذرماه است؛ ولی گرما خیال دست برداشتن از سر ما جنوبیها ندارد! آفتاب تیزی به چشم و چال و کلهمان میزند. چیزی حدود ۳۰۰۰ نفر از کارگران با جلوداری جوانی ۳۰_۳۵ ساله و میکروفون به دست با کمترین امکانات، تظاهراتی راه انداختهاند و شعار میدهند. -مدیر ضدکارگر نمیخوایم، نمیخوایم! -وزیر نفت، تذکر، تذکر! این آخرین پیامه، کار شما بدون ما تمامه! -حقوق عادلانه، حق مسلم ماست. -عدالت، عدالت، کجا رفت! کجا رفت! گوشهای از جمعیت، چشمم به خانمهایی میخورد که با بچههای قد و نیمقدشان آمدهاند. خودم را میرسانم بهشان. سلام و علیکی میکنم و سر حرف را برای آشنایی باز میکنم. خانما انگیزهتون چیه امروز اومدین اینجا؟ همهشان چشم در چشمم میدوزند و یکصدا جواب میدهند. -با شوهرامون اومدیم حقمونو بگیریم. اگه بذارن البته. امروز حتی راهمون ندادن بریم داخل. خانم محمدی با آراد ۳ سالهاش آمده، خانم سوسنی با آنیتا و علی ۹ و ۵ سالهاش و خانم حیاتی با متین ۵ ساله. آنیتا که کمی دورتر وایساده، خودش را به ما میرساند. سرم را میچرخانم سمتش. چشمکی میزنم و میگویم. -آنیتا تو الان باید خواب باشی عزیزم، اینجا چیکار میکنی؟ -خواب؟ نه خواب کجا بود؟ هفتهی قبلی که اعتصاب نبود. همهاش خدا خدا میکردم ای هفته شیفت ظهر باشم بتونم با بابام بیام اینجا. ناراحتم چرا بقیه خونوادهها نیومدن! صدای جمعیت بیوقفه و یکنفس میآید: نیروی انتظامی تشکر، تشکر و بلافاصله بعد، مدیر ضدکارگر نمیخوایم، نمیخوایم! بنرهای زردی که دست کارگران است، نظرم را به خودش جلب میکند. از رهبری جملاتی زدهاند و سر دست گرفتهاند. -ارتقای زندگی کارگر، ارتقای وضع کشور -پرچم مطالبهگری را زمین نگذارید، اما مراقب دشمن باشید. خانوادهها را صدا میزنند بروند وسط جمعیت. با آنها همراه میشوم. نزدیک خانم محمدی، آراد و پدرش هستم. آراد ۳ ساله دست در دست پدر با صدای نسبتا بلندی صدایش میزند و سوالی میپرسد. -بابا، مگه مدیرتون چیکار کرده که اینجوری بهش میگین؟ ادامه دارد... صدایِ پابرهنگانِ تاریخ | فاطمه احمدی @voice_of_oppresse_history به کانال ما بپیوندید: بله | ایتا | تلگرام | اینستا
۸:۲۳
صدایِ پابرهنگانِ تاریخ | فاطمه احمدی
اینجا دمشق است. این کانال با افتخار برای شما مینویسد و قطعا نظرات شما تاثیرگذار در روایتهایی است که منتشر میکنم. اگر شما از اون دسته مخاطبایی هستین که دوست دارین، از حدود ۱۵ سال پیش توی سوریه و شروع جنگ بشنوین، با لایک و یا کامنت زیر همین عکس، نظرتون رو اعلام کنید صدایِ پابرهنگانِ تاریخ | فاطمه احمدی @voice_of_oppresse_history به کانال ما بپیوندید: بله | ایتا | تلگرام | اینستا به کانال راوینا بپیوندید: @ravina_ir فاطمه احمدی؛ راوی اعزامی راوینا به #سوریه ۱۴۰۳/۰۹/۲۱
۱۳:۵۳
صدایِ پابرهنگانِ تاریخ | فاطمه احمدی
جنگ سوریه و اُمِّ احمد(۱) فاطمه احمدی #سوریه رخت سفید عروسی تنم کردند و فرستادنم خانهی بخت. همهاش هجده سالم بود. خیلی دوستش داشتم، عبدالله را میگویم. پسرِ عموصالح. هماسم برادرم بود. میگفتند عقد دخترعمو، پسر عمو را توی آسمانها نوشتهاند. اواخر ماه رمضان ۲۰۱۲ بود. من و عبدالله در زادگاه پدریمان؛ فوعهکفریا جشنی ساده گرفتيم. طولی نکشید که زمزمههای شروع جنگ در فوعه کفریا به گوش میرسید. بار و بندیلی نداشتیم، با چند ساک و چمدان خودمان را رساندیم منطقهی غابونِ شام نزدیک بیمارستان تشرین. منطقهای سنینشین که از حمص و فوعه کفریا جمعیت زیادی آمده بود آنجا. خبر رسید که رد و پای جنگ به غابون هم کشیده شده است. جنگی طایفهای که با فتنهی اختلاف بین شیعه و سنی بالا گرفت. قصد برگشت به فوعه کفریا داشتیم؛ اما در محاصرهی کامل درآمده بود. اواسط ماه شوال بود، خبرهای عجیبی شهر را گرفته بود. خبر آمد پسر همسایه را سر بریدهاند. یکی دیگر خبر آورد شبانه فلانی را سوزاندهاند و انداختهاند رودخانهی کنار خانه. ترس سراسر وجودم را برداشته بود. همهی اینها در عرض یک شبانه روز اتفاق افتاد. قبل از همهی ماجراها شیعه و سنی همه همسایه بودیم و هوای همدیگر را داشتیم. ورق اما برگشته بود. ذبح میکردند و میسوزاندند اما لام تا کام کسی دم بر نمیآورد! [ادامه دارد...] پ.ن: راوی خانم اُمّ احمد، همسر و خواهر شهید عبدالله مفید العمر صدایِ پابرهنگانِ تاریخ | فاطمه احمدی @voice_of_oppresse_history به کانال ما بپیوندید: بله | ایتا | تلگرام | اینستا به کانال راوینا بپیوندید: @ravina_ir فاطمه احمدی؛ راوی اعزامی راوینا به #سوریه ۱۴۰۳/۰۹/۲۷
۹:۵۹
صدایِ پابرهنگانِ تاریخ | فاطمه احمدی
جنگ سوریه و اُمِّ احمد(۱) فاطمه احمدی #سوریه رخت سفید عروسی تنم کردند و فرستادنم خانهی بخت. همهاش هجده سالم بود. خیلی دوستش داشتم، عبدالله را میگویم. پسرِ عموصالح. هماسم برادرم بود. میگفتند عقد دخترعمو، پسر عمو را توی آسمانها نوشتهاند. اواخر ماه رمضان ۲۰۱۲ بود. من و عبدالله در زادگاه پدریمان؛ فوعهکفریا جشنی ساده گرفتيم. طولی نکشید که زمزمههای شروع جنگ در فوعه کفریا به گوش میرسید. بار و بندیلی نداشتیم، با چند ساک و چمدان خودمان را رساندیم منطقهی غابونِ شام نزدیک بیمارستان تشرین. منطقهای سنینشین که از حمص و فوعه کفریا جمعیت زیادی آمده بود آنجا. خبر رسید که رد و پای جنگ به غابون هم کشیده شده است. جنگی طایفهای که با فتنهی اختلاف بین شیعه و سنی بالا گرفت. قصد برگشت به فوعه کفریا داشتیم؛ اما در محاصرهی کامل درآمده بود. اواسط ماه شوال بود، خبرهای عجیبی شهر را گرفته بود. خبر آمد پسر همسایه را سر بریدهاند. یکی دیگر خبر آورد شبانه فلانی را سوزاندهاند و انداختهاند رودخانهی کنار خانه. ترس سراسر وجودم را برداشته بود. همهی اینها در عرض یک شبانه روز اتفاق افتاد. قبل از همهی ماجراها شیعه و سنی همه همسایه بودیم و هوای همدیگر را داشتیم. ورق اما برگشته بود. ذبح میکردند و میسوزاندند اما لام تا کام کسی دم بر نمیآورد! [ادامه دارد...] پ.ن: راوی خانم اُمّ احمد، همسر و خواهر شهید عبدالله مفید العمر صدایِ پابرهنگانِ تاریخ | فاطمه احمدی @voice_of_oppresse_history به کانال ما بپیوندید: بله | ایتا | تلگرام | اینستا به کانال راوینا بپیوندید: @ravina_ir فاطمه احمدی؛ راوی اعزامی راوینا به #سوریه ۱۴۰۳/۰۹/۲۷
۱۱:۴۲
بازارسال شده از مستضعفین تیوی
۱۵:۵۰
صدایِ پابرهنگانِ تاریخ | فاطمه احمدی
ادامهی روایت؛ آنچه در تجمع اخیر کارگران پارس جنوبی عسلویه گذشت فاطمه احمدی #عسلویه پدرش چه جوابی باید میداد که بچهی سهساله متوجه بشه؟! - بابا، مدیرمون پولمونُ بهمون نمیده! اومدیم حقمونُ بگیریم. از سوالاَش هم جا میخورم و هم لبخندی روی لبم مینشیند. بچهها با تمام معصومیتی که دارند، بیپروا، کنجکاوانه و با آزادی محض حرفشان را میزنند و ابهامات ذهنیشان را میپرسند. با خودم میگویم، قصهی امروز تجمع و جواب پدر، حتما در خاطر آراد به یادگار میماند و بخشی از شخصیتش میشود. یاد میگیرد که همیشه باید جنگید. جنگیدن برای دفاع از حق خودش و هر کسی که حقش پایمال میشود. جمعیت کارگران در حال حرکتاند. اینبار جوانِ جلودار، شعاری متفاوت سر میدهد. -مرگ بر اسرائیل، مرگ بر اسرائیل. کارگران با صدایی رسا و پر شور و هیجان، با مشتهایی گرهکرده تكرار میکنند. رو به روی ستاد مجتمع پارس که میرسند توقفی میزنند و همه مینشینند. جوانِ جلودار، ایستاده و میکروفون به دست، با بلندگویی که صدایش به زور به انتهای صف سه هزار نفری کارگران میرسد، بیواسطه با کارگران مشغول صحبت میشود. -تو شرایطی هستیم که کارفرماها تو اتاق بازرگانی، به مویرگیترین شکل ممکن متشکل هستن؛ ولی کارگرا هیچ ساختار تشکیلاتی ندارن. هیچ نمایندهای هم تو مجلس و هیچکدوم از نهادهای نظام نداریم. همین وضعیت باعث شده از حقوق اولیهمون محروم بشیم. از حقوقشان میگوید و مطالبات کلان و اصلیشان و درخواست میکند که نمایندهای از ستاد بیاید و پاسخگو باشد. روی بنر اصلیترین مطالبات به چشم میخورد. ۱- نظام همسان دستمزد با نیروهای رسمی، اصلاح طرح طبقه بندی مشاغل ۲- اصلاح حقوق و تردد رانندگان خودروهای استیجاری ۳- اجرای دو به دو پرسنل اداری و پشتیبانی ۴- خدمات رفاهی کارکنان در حال صحبت است که کارگری از دل جمعیت بلند فریاد میزند. - از وامها هم بگو! جوانِ جلودار به صراحت جواب میدهد. -ما امروز اینجا برای مسائل کلانتری جمع شدیم. مطالبات ما صنفیه. مسالهی وام رو چند بار توضیح دادم. اگر باز سوالی هست خصوصی در خدمتم. از پشت سر یک نفر از دل جمعیت شعار میدهد و بلافاصله بقیه یکصدا فریاد میزنند. «شورای عالی کار، یه مشت مفتخور بیعار»، «کارگر واقعی، علی میرغفاری». مشخص است که کارگران او را از خودشان میبینند. و از اینکه او را از شورای عالی کار برکنار کردهاند، اینطور اعتراض میکنند. در دلم این حجم از قانونمداری و در چارچوب برگزار شدن تجمع را تحسین میکنم. توی کتم نمیرود که نمیرود. تصور دیگری از تجمعات کارگری داشتم. با خانمها از جمعیت جدا میشویم و میرویم گوشهای میایستیم. فرصت را غنیمت میشمرم و شروع میکنم حرف زدن. مامان آراد؛ سینهای پر از حرف دارد. همانطور که قصههایش را تعریف میکند، اشک میریزد و اشک. قصههای پر درد او هر وجدانی را به درد میآورد. ادامه دارد... صدایِ پابرهنگانِ تاریخ | فاطمه احمدی @voice_of_oppresse_history به کانال ما بپیوندید: بله | ایتا | تلگرام | اینستا
۷:۴۲
۱۴:۴۴
بازارسال شده از راوینا | روایت مردم ایران 🇮🇷
۱۰:۲۲
۱۸:۵۷