۷ آبان
۱۷:۵۱
۱۸:۰۲
۸ آبان
سلام و عرض ادب به عزیزان همراه.
موافقین روزانه، آلبوم عکس از مشاهدات #سوریه تو کانال منتشر کنیم؟
️ اگر موافقین، با لایک و یا دیدگاه نظرتون رو برسونین
موافقین روزانه، آلبوم عکس از مشاهدات #سوریه تو کانال منتشر کنیم؟
️ اگر موافقین، با لایک و یا دیدگاه نظرتون رو برسونین
۲۱:۱۳
۹ آبان
۹:۴۹
۱۴:۰۱
۱۲ آبان
صدایِ پابرهنگانِ تاریخ | فاطمه احمدی
چهرهی زنانهی جنگ(۱) فاطمه احمدی صداى نوحه خوانى حزين عربى ما را به آن ور صحن حرم حضرت زينب كشاند. اولش گمانم براين بود كه كسى از روى عرض أرادت، مى خواند، كنجكاوى أم گل كرد وبه طرف صدا رفتم. زمانى كه رسيدم، قضيه متفاوت بود ... جمعى از پارههاى تنه مان جمع شان جمع بود. از فاصلهی ۱ و نیم متری، جمعی از دختران جوان، جمع بر قاب عکسی دست میکشیدند و گاه در آغوش میکشیدند و به عربی به همدیگر تسلا میدادند. از بغل دستیها که پرسیدم صاحب عکس کیست؟ گفتند: حسین شور؛ أبوی بنات! من وین؟ من ضاحیه. قاب عکس را رساندند به دست خانمی که تکیه به دیوار زده بود. نسبتش را ندانستم! خودم را رساندم و اعظم الله أجورنا به او گفتم و اشک امان نداد ... قاب عکس شهید را با اجازه از دستش گرفتم، تو گویی داغ عزیزی از خانوادهی خودمان را میچشیدم. اما ماجرا به همین جا ختم نشد. بعد نماز دختری حدوداً ۱۹ ساله را دیدم، نام زیبایش آیه بود. مدت کمی از نامزدیاش با حسین نورالدین میگذشت. در گفتگوها متوجه شدم که از مجاهدین حزبالله بوده و اهل عدلون لبنان. و حالا دو روزی هست که شهید شده. زهرا مادرش، منیره و سهیلا زن عمویش را نیز دیدم. دو تا از برادرهایش از رزمندگان حزبالله بودند. شماره آیه و زهرا را گرفتم تا مفصلتر صحبت کنیم و مفصلتر از مقاومت زنانه و مجاهدانهشان بنویسم. اما نقطه اشتراک و ملجأ تمام عزیزان، حرم بیبی زینب شده بود و تو گویی برای استمرار مقاومت و مبارزهشان، به حرم ایشان پناه آورده بودند. آورده بودند تا تجدید عهد کنند ... #مقاومت #سوریه #حزب_الله #غزّه #لبنان #ضاحیه صدایِ پابرهنگانِ تاریخ | فاطمه احمدی @voice_of_oppresse_history به کانال ما بپیوندید: بله | ایتا | تلگرام | اینستا به کانال راوینا بپیوندید: @ravina_ir فاطمه احمدی؛ راوی اعزامی راوینا به #سوریه ۱۴۰۳/۰۸/۰۱
شروع اولین روایت سفر سوریه از #مهاجرین لبنانی، از اینجا شروع شد:
روایتها و ماجراها رو توی چهار تیتر منتشر کردم و خواهم کرد:
۱. چهرهی زنانهی جنگ
۲. هم_سرنوشتی
۳. سفر سوریه به روایت عکسنوشت
۴. آلبوم عکس
روایتها و ماجراها رو توی چهار تیتر منتشر کردم و خواهم کرد:
۱. چهرهی زنانهی جنگ
۲. هم_سرنوشتی
۳. سفر سوریه به روایت عکسنوشت
۴. آلبوم عکس
۷:۱۹
صدایِ پابرهنگانِ تاریخ | فاطمه احمدی
چهرهی زنانه جنگ(۲) فاطمه احمدی شرایط زندگی در سوریه برایمان دشوار شده بود و اوضاع نابسامانی داشتیم. رضا کار درست و درمانی نداشت. برادر و عموهایام در لبنان زندگی میکردند. به پیشنهاد آنها تصمیم گرفتیم برویم پیششان. رفتنمان به راحتی چیزی که فکرش را کنی نبود. لبنانیها دید خوبی به سوریها نداشتند و اجازهی ورود به خاکشان را نداشتیم، به ناچار قاچاقی رفتیم! قرار بود رضا در مکانیکی کارش جور شود؛ ولی قسمت نبود! و بعد مدتی، نگهبان ویلا شد. صاحب ویلا خارج از کشور بود و ما در خانهای کوچک در همان ویلا زندگی میکردیم. دلم نمیآمد رضا را دست تنها بگذارم. مشغول کشاورزی و هر کار دیگری که میشد، کنار دستاش بودم و کمکاش میکردم. الان که برایت صحبت میکنم چیزی حدود ۲۰ سال از آن زمان میگذرد و سه دختر و یک پسر دارم. حدود یک سال و نیم پیش، عرصه برمان تنگ شد. دلم نمیآمد؛ ولی به ناچار پسر بزرگم ابراهیم را فرستادم برای کار برود آلمان. داشتیم زندگیمان را میکردیم که زمزمههای جنگ به گوش رسید. اگر چه بچهی جنگ بودیم و هستیم؛ ولی به فکر هم خطور نمیکرد که در لبنان دوباره جنگ شود. بیرحمانه میزدند و کشته میگرفتند. خاک لبنان جنسش اینگونه است که بدجور میگیردت. ۱۶ سال بود که به سوریه نیامده بودیم. رضا اصرار میکرد. -دست بچهها را بگیر و برو سوریه... [ادامه دارد...] پ.ن: راوی فاطمه امّ ابراهیم، همسر مجاهد شهید حرب لبنان؛ رضا ربیع صدایِ پابرهنگانِ تاریخ | فاطمه احمدی @voice_of_oppresse_history به کانال ما بپیوندید: بله | ایتا | تلگرام | اینستا به کانال راوینا بپیوندید: @ravina_ir فاطمه احمدی؛ راوی اعزامی راوینا به #سوریه ۱۴۰۳/۰۸/۰۹
۷:۴۶
۱۵:۵۰
صدایِ پابرهنگانِ تاریخ | فاطمه احمدی
چهرهی زنانه جنگ(۲) فاطمه احمدی شرایط زندگی در سوریه برایمان دشوار شده بود و اوضاع نابسامانی داشتیم. رضا کار درست و درمانی نداشت. برادر و عموهایام در لبنان زندگی میکردند. به پیشنهاد آنها تصمیم گرفتیم برویم پیششان. رفتنمان به راحتی چیزی که فکرش را کنی نبود. لبنانیها دید خوبی به سوریها نداشتند و اجازهی ورود به خاکشان را نداشتیم، به ناچار قاچاقی رفتیم! قرار بود رضا در مکانیکی کارش جور شود؛ ولی قسمت نبود! و بعد مدتی، نگهبان ویلا شد. صاحب ویلا خارج از کشور بود و ما در خانهای کوچک در همان ویلا زندگی میکردیم. دلم نمیآمد رضا را دست تنها بگذارم. مشغول کشاورزی و هر کار دیگری که میشد، کنار دستاش بودم و کمکاش میکردم. الان که برایت صحبت میکنم چیزی حدود ۲۰ سال از آن زمان میگذرد و سه دختر و یک پسر دارم. حدود یک سال و نیم پیش، عرصه برمان تنگ شد. دلم نمیآمد؛ ولی به ناچار پسر بزرگم ابراهیم را فرستادم برای کار برود آلمان. داشتیم زندگیمان را میکردیم که زمزمههای جنگ به گوش رسید. اگر چه بچهی جنگ بودیم و هستیم؛ ولی به فکر هم خطور نمیکرد که در لبنان دوباره جنگ شود. بیرحمانه میزدند و کشته میگرفتند. خاک لبنان جنسش اینگونه است که بدجور میگیردت. ۱۶ سال بود که به سوریه نیامده بودیم. رضا اصرار میکرد. -دست بچهها را بگیر و برو سوریه... [ادامه دارد...] پ.ن: راوی فاطمه امّ ابراهیم، همسر مجاهد شهید حرب لبنان؛ رضا ربیع صدایِ پابرهنگانِ تاریخ | فاطمه احمدی @voice_of_oppresse_history به کانال ما بپیوندید: بله | ایتا | تلگرام | اینستا به کانال راوینا بپیوندید: @ravina_ir فاطمه احمدی؛ راوی اعزامی راوینا به #سوریه ۱۴۰۳/۰۸/۰۹
۱۷:۴۴
صدایِ پابرهنگانِ تاریخ | فاطمه احمدی
چهرهی زنانهی جنگ(۳) فاطمه احمدی سرخ و سفید میشوم. دستهایم عرق کرده. حبیبی؛ رضا، معلومه که چی میگی؟ با صدای بلندی نهیباَش میزنم. -آخه من با سه تا بچه کجا برم؟ بدون تو هیچجا نمیرم! یا تو میآیی یا من نمیرم! چرا اصلا میخوای بمونی؟ رگ گردناَش میزند بیرون و ابروهایاَش در هم کشیده میشود. -فاطمه؛ عُمری. اِنتی تتوقعی انا اُترك بلد يلی عندی اِنتماء اليه؟! جدی جدی میخواهد بماند! عشق را از چشماش میشود خواند. چشماناش به من دروغ نمیگوید. دوّمین باری است که این عشق را میخوانم و میبینم. اولین بار، زمانی بود که بعد مدتها جنگیدن، توانست من را به دست بیاورد و حالا که پای خاک و وطن در میان است. میگویم وطن، بله درست شنیدی. وطن جایی که قد کشیدن بچههایت را دیدهای. حیاتاَت بند به حیاتاَش است. وطن جایی که عشق را، ایمان را و مبارزه را نفس کشیدهای، محبت دیدهای و محبت کردهای. جایی است که از خاکاَش جوانان مجاهدی روییده. لبنان بیگانه با رزم نبوده و نخواهد بود، چیزی نزدیک به ۲۲ سال از جنگ ۳۳ روزهی لبنان؛ تموز میگذرد و حالا دوباره پای جنگ به خاک لبنان کشیده شده. خاک لبنان، جایی که به خودش سید عباس موسوی، امام موسی صدر، سید حسن نصرالله، عماد و جهاد مغنیه را دیده. لامصب خاک لبنان هم بدجوری آدم را میگیرد. هیچی هم که نباشد، ۱۶ سال است گرد و خاکاَش به سر و تن رضا خورده، به سر و تنِ من و بچههایمان نیز! از زمانی که آمدیم لبنان، به عنوان وطن دوممان اختیارش کردیم. مثل پدر و مادر میماند. حق زیادی به گردنمان دارد، وطن را میگویم. چه جوابی دارم تحویلاَش بدهم؟! تو بگو؟ اگر تو بودی چه میگفتی؟! مصر است به رفتنمان. بچههای قد و نیمقدمان را چهطور آمادهی سفر کنم!؟ ساجدِ ۷ سالهی نازکنارنجیِ غُرغُرو، میآید جلوی چشمم. ساجدی که هیچکس جرات ندارد بگوید بالای چشماش، ابرو است و وابستگی شدیدی به پدرش دارد! اَمانی! اَمانی را چه کنم؟ دختر است و نگرانیام را برای رفتن بیشتر میکند. کاش لا اقل ابراهیم برمیگشت و همراهام بود. زمان به ظاهر کش آمده؛ ولی تمامِ تمامِ اینها در کسری از ثانیه از ذهنم خطور میکند. صدای مهیبِ موشک و فریادهایِ ممتدِ بچهها، به خودم میآورد. -فرُّو حبیبتی، فرُّو حبیبی. پناهمان کجا بود؟ اَشجار. درختان دشت نزدیک خانه، امنترین جا برای پناه گرفتن هستند. اینجا دیگر جای ماندن نیست فاطمه! رضا میگوید. قبل از رضا، خواهر و برادرم هم اصرار کردند که نمان و بیا. قبول نکردم. نمیخواستم رهایاَش کنم. رضا را، خانه را و وطن را... هوا خیلی گرم بود و ما هم مجبور بودیم قاچاقی برگردیم سوریه. اگر مرا بگیرند، دیگر تا دو سال اجازهی ورود به خاک لبنان را ندارم. با رانندهی مطمئنی هماهنگ میکنم. فاطمه میگويد و میگويد و میگوید. رو به رویاش نشستهام. او از عشق خودش و همسرش به وطن میگوید و از سفری که در پیش دارد. به قول نادر ابراهیمی: «به فرزندان خود، اگر به راستی خواهان خوشبختی عمیق آنها هستید، و اگر میخواهید که در قلبهاشان همیشه مهری باشد، عطوفتی، صفایی، شوقی، و سلامت آرامش بخشی، حب الوطن را بیاموزید…» نگرانی را از چشمان فاطمه میشود خواند. رسیدن به سوریه همانا و آغاز طعنهها همانا... [و قصهی فاطمه ادامه دارد...] پ.ن: راوی فاطمه امّ ابراهیم، همسر مجاهد شهید حرب لبنان؛ رضا ربیع صدایِ پابرهنگانِ تاریخ | فاطمه احمدی @voice_of_oppresse_history به کانال ما بپیوندید: بله | ایتا | تلگرام | اینستا به کانال راوینا بپیوندید: @ravina_ir فاطمه احمدی؛ راوی اعزامی راوینا به #سوریه ۱۴۰۳/۰۸/۱۲
️ اگر روایت رو پسندیدید و دوست دارید به اهلش هم برسه، لطف میکنید به مجله پیشنهادش بدید
۱۷:۴۹
۱۳ آبان
۱۲:۴۴
۱۲:۴۴
صدایِ پابرهنگانِ تاریخ | فاطمه احمدی
سلام و عرض ادب به عزیزان همراه. موافقین روزانه، آلبوم عکس از مشاهدات #سوریه تو کانال منتشر کنیم؟ ️ اگر موافقین، با لایک و یا دیدگاه نظرتون رو برسونین
۲۳:۲۶
صدایِ پابرهنگانِ تاریخ | فاطمه احمدی
سلام و عرض ادب به عزیزان همراه. موافقین روزانه، آلبوم عکس از مشاهدات #سوریه تو کانال منتشر کنیم؟ ️ اگر موافقین، با لایک و یا دیدگاه نظرتون رو برسونین
۲۳:۲۶
صدایِ پابرهنگانِ تاریخ | فاطمه احمدی
سلام و عرض ادب به عزیزان همراه. موافقین روزانه، آلبوم عکس از مشاهدات #سوریه تو کانال منتشر کنیم؟ ️ اگر موافقین، با لایک و یا دیدگاه نظرتون رو برسونین
۲۳:۲۶
صدایِ پابرهنگانِ تاریخ | فاطمه احمدی
سلام و عرض ادب به عزیزان همراه. موافقین روزانه، آلبوم عکس از مشاهدات #سوریه تو کانال منتشر کنیم؟ ️ اگر موافقین، با لایک و یا دیدگاه نظرتون رو برسونین
۲۳:۲۶
صدایِ پابرهنگانِ تاریخ | فاطمه احمدی
سلام و عرض ادب به عزیزان همراه. موافقین روزانه، آلبوم عکس از مشاهدات #سوریه تو کانال منتشر کنیم؟ ️ اگر موافقین، با لایک و یا دیدگاه نظرتون رو برسونین
۲۳:۲۶
صدایِ پابرهنگانِ تاریخ | فاطمه احمدی
سلام و عرض ادب به عزیزان همراه. موافقین روزانه، آلبوم عکس از مشاهدات #سوریه تو کانال منتشر کنیم؟ ️ اگر موافقین، با لایک و یا دیدگاه نظرتون رو برسونین
۲۳:۲۶
صدایِ پابرهنگانِ تاریخ | فاطمه احمدی
سلام و عرض ادب به عزیزان همراه. موافقین روزانه، آلبوم عکس از مشاهدات #سوریه تو کانال منتشر کنیم؟ ️ اگر موافقین، با لایک و یا دیدگاه نظرتون رو برسونین
۲۳:۲۶
۱۴ آبان
۱۷:۱۹