روایت مردم ایران نظرات، انتقادات، پیشنهادات و ارسال مطالب:@ravina_ad
#لبنانبیروت، ایستاده در غبار - ۲۸آشپزِ مجتهد! اینجا به شوخی بهش میگویند مامان؛ ناموسِ مجموعه! از روزهای اولِ بحران، دل را میزند به دریا و میآید بیروت. این اولینبارش نیست که خودش را اینطوری میاندازد توی قلب یک موقعیتِ خطرناک. قبلا هم تا مرزِ عملیاتِ آزادسازی فلوجه رفته اما خب، دستِ تقدیر برش گردانده.توی جنگ سوریه هم با همه انقلتهایی که سرِ ضرورت یا عدم ضرورتِ تعطیل کردن درس و بحث وجود داشت، دل را یکدله میکند و میرود به جنگ داعش.حالا، اینجا توی بیروت، دنبال درسهایی میگردد که توی کتابها پیدا نمیشود. ساعتِ سه شب بلند میشود؛ چمدانش را میبندد و چند ساعت بعد، پرواز. میگوید تا دمِ رفتن به خانوادهام نگفتم؛ چند ساعت راحتتر اگر میخوابیدند من خوشحالتر بودم.چند روز اول را توی جامع امام صادق(ع) چسبیده به ضاحیه میخوابیده. شبی که هاشم صفیالدین را شهید کردند، دیوارهای مسجد میلرزید اما دلِ عبدالحسین نه. و بالاخره گذارش میافتد به جمع بچههای جهادی.اینجا چه میکند؟ منهای راهنماییها و راهگشاییها، به قول خودش، بچههای جهادی را "بداری" میکند. بیشتر وقتش در طول روز، به آشپزی میگذرد؛ همه میروند بیرون اما او روزهای طولانی است که از محل اقامت بچههای جهادی بیرون نرفته. به شوخی میگویم خدا کند که همسرتان این چند خط را نخواند؛ هیچوقت. بس که در ایران مشغول درس و بحث است، توی خانه تقریبا وقت نمیکند که دست به سیاه و سفید بزند اما خب اینجا، ماجرا فرق میکند.وقتی میخواهم عکس بگیرم، لباسِ درست و حسابی میپوشد؛ عمامهاش را میگذارد و خوشتیپ میکند. پایاننامه را دفاع کند، توی این سن و سال، مجتهد میشود. دوستی میگوید، این که کسی استعدادش را ایثار کند و بچسبد به کاری که زمین مانده، ورژنِ بروزرسانیشدهی ازخودگذشتگی است.القصه که در جریان باشید، اینجا یک آشپزِ مجتهد داریم! محسن حسنزاده | راوی اعزامی راوینا@targapیکشنبه | ۶ آبان ۱۴۰۳ | #لبنان#بیروت ــــــــــــــــــــــــــــــ#راوینا | روایت مردم ایران@ravina_ir با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا