روایت مردم ایران نظرات، انتقادات، پیشنهادات و ارسال مطالب:@ravina_ad
#سوریه چهرهی زنانهی جنگ - ۸نُوفابخش سوم جمعیت زیادی آمده است. بچههای حزبالله، اتوبوسی آماده کردهاند. سوار میشویم. بستهی سیگار را از جیب عبایم در میآورم. بیوقفه دود میکنم. جهاد و حمود؛ پسران شاکر، دستم را محکم گرفتهاند. ازم جدا نمیشوند. از فکر هادی بیرون نمیآیم. - آمَنّا بِالله الکَبیر. خدایا اگه حکم؛ حکم خودته، میدونم هر وقت تو بخوای، هادی دوباره میادش پیشمون. کاری از دستم برنمیاد! سپردمش به خودت. یا الله؛ یا مُقدِّر؛ خودت مواظب هادی و همهی کسایی که موندن ضاحیه باش. اگر به خاطر نوههام نبود، حتما خودمم ضاحیه میموندم. سوریه، جایی رو سراغ نداشتیم. نشانی حسینیه فاطمیه را جوانی در بعلبک بهمان داد. ترافیک زیادی بود. هر چه میرفتیم، نمیرسیدیم. نمیدانستم چه پیش میآید. آوایِ بلند اين برهه از زندگیام نیز بلند و گوشنواز است. با خودم میگویم: ما بچهی جنگیم؛ اما اینبار حرامزادهها سنگ را بسته و سگ را باز کردهاند. لبنان، حَربِ تموز از سر گذرانده. هنوز از یادم نرفته؛ آنموقع جاهای خالی از سکنه را میزدند؛ امّا حالا، بیحساب و کتاب میزنند و میزنند و میزنند! پیر، جوان؛ کودک؛ زن و مرد نمیشناسند که نمیشناسند! جنگ بیرحمانه و نابرابری است. «تَوَکَّلتُ عَلَی الحَیِّ الَّذِی لا یَمُوت.» هر چه باشد و هر چه شود: الحمدلله... اُمّی این را از بچگی بهم یادم داده بود، همیشه میگفت: «يِلی مَكتُوب علىالجَبين، بِتشُوفُوا العِين. هر چی رو پیشونی نوشته، چشم اونو خواهد دید.» و راه فراری ازش نیست. اون چیزی که خدا نوشته، نمیشه ازش فرار کنی. الحمدلله الان هم راضی هستیم به رضای خدا. هر چهقد خدا قوت بهمون داده، تحمل میکنیم. تا هر زمانی هم که بخواد طول بکشه! چشمم به جاده است. همهی اینها را دارم با خودم میگویم. یکهو با صدای بلند جوانی، سرم را میچرخانم. - همه چیز از ۷ اکتبر و حملهی حماس شروع شد. آوارگی ما، تقصیر فلسطینیهاست. اگه اونها نمیزدن، الان اوضاع ما این نبود! رنگ و رو عوض میکنم. گرما به کلهاش خورده و از سر خامی چیزی میگوید. عصبی شدهام؛ لحنم کمی تند میشود. جوابش را میدهم.-ی ا عزیزی؛ اِهدأ يا بُنىّ هدِّأ مِن رُوعک. عزیزم! پسرم! آروم باش. اگه علی امام من و توعِه، راه ما هم؛ راه علیِه. نشنیدی اون وقتی که خلخال از پای یه زن یهودی درآوردند، صدای اعتراض علی، همه رو نهیب زد که: «جا داره انسان از غصهی این زن یهودی بمیره!»حبیبی، یا بُنیّ! توی فلسطین و غزه، کار از خلخال هم گذشته. خون راه افتاده. مذهب و کوچیک و بزرگ هم نمیشناسه. داره بهشون ظلم میشه.کی گفته مقصرن!؟ اسرائیل دشمن قسم خوردهاس. با فلسطین میجنگه، با سوریه میجنگه، با ما هم که همیشه سر جنگ داشته و الان هم دوباره شروع کرده، دیر یا زود حتما میومد لبنان. اونها حق داشتن از خودشون و خاکشون دفاع کنند، مثل الانِ ما. کسی حق نداره بگه اونها مقصرن. سید حسن هم پشتشونه، ما هم وظیفهمونه پشتشون باشیم. کمی آرام شد. دیگر چیزی نگفت. مسیر دو ساعته خیلی به درازا کشید. هجده ساعت است توی مسیریم؛ ولی نمیرسیم. آنقدر زمان کش آمد و کش آمد، خودمان نرسیدیم؛ ولی خبری که نباید میرسید، رسید! - کذب است. قطعا کذب است. اکیدا کذب است. یا الله، آتشم زدند. دنیا برای یک لحظه توی چشمهایم تیره و تار شد. کمرم شکست. قصهی نُوفا ادامه دارد... فاطمه احمدی | راوی اعزامی راوینا@voice_of_oppresse_historyچهارشنبه | ۳۰ آبان ۱۴۰۳ | #بوشهر#کنگان ــــــــــــــــــــــــــــــ#راوینا | روایت مردم ایران@ravina_ir با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا