روایت مردم ایران نظرات، انتقادات، پیشنهادات و ارسال مطالب:@ravina_ad
#سوریه برایت نامی سراغ ندارم - ۶غُفران موهای خرمائیش را گوجهای بسته بالای سرش و زیپ کاپشن مشکیش را تا زیر چانهاش بالا کشیده. دود سیگار مردها کل لابی را برداشته. همه زنهای لبنانی شبیه هم نمیپوشند. به حس و حال و تیپ و قیافهاش میخورد از اینها باشد که فکر میکند عامل این آوارگی و دربهدری حزب الله ست...از وقتی رسیدم این بار چندم است که با نگاهش حرفهای عمیقی میزند. حرف زدن با چشم ربطی به زبان و فرهنگ و اینجور چیزها ندارد. دلتنگی توی چشمهای گردش زار میزند. یک عالمه حرف زنانه از پنجره ذهنش بلند میشود و از میان موهای خرمائیش بیرون میزند و بیهیچ تغییری از فیلتر عبا و روسری من میگذرد. خب معلوم است دیگر! وسط این شرایط نامعلوم دلش برای خانهاش تنگ شده. برای غر زدن به جان بچهها که بنشینند پای درس و مشقشان. برای خودش وقتی پشت پنجره آشپزخانه مینشست و با انگشت روی بخار شیشه شکل قلب میکشید و پیادهرو خیس خیابان را میپایید. برای دور همی آخر هفتهها...از این پا و آنپا کردن حوصلهام سر میرود و طاقتم تمام میشود میخواهم سر صحبت را باز کنم اما او پیش دستی میکند. فهمیده ایرانیام. اسمش غفران است. از اهالی بعلبک. بچههاش را نشانم میدهد. کمی که میگذرد، یخمان که آب میشود، حرف که میزنیم میگوید برادرش شانه به شانه حزب الله توی جبهه دارد میجنگد! این را که میگوید آب دهانش را قورت میدهد و چند دقیقه ساکت میشود. پدر و مادرش لبنان ماندهاند. نمیشود که برادرش برگردد و کسی خانه نباشد.میشود؟از تصورات چند دقیقه پیش خودم عقبنشینی میکنم و میپرسم «به نظرت حزب الله موفق میشه؟»با اطمینان میگوید «معلومه... امید ما به شباب مقاومت و سید القائده»به گوجه روی کلهاش نگاه میکنم، به رد تتوی ابرویش که ترمیم لازمست. به چیزهایی که از نگاه آدم پیدا نیست و تا نچپانیاش توی کلمه و از دهانت بیرون نیفتد نمیفهمی چند مرده حلاجی. طیبه فرید | راوی اعزامی راوینا@tayebefaridچهارشنبه | ۹ آبان ۱۴۰۳ | #سوریه#دمشق ــــــــــــــــــــــــــــــ#راوینا | روایت مردم ایران@ravina_ir با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا