#لبنان
بیروت، ایستاده در غبار - ۴۰بخش اول
دوباره جمع شده بودند توی کافه؛ جمعِ پزشکها را میگویم. یک بحث عرفانیِ عمیق را انداخته بودند وسط و هرکس چیزی میگفت و هرجا، بحث به بنبست میرسید، یکی توی جمع پیدا میشد که بگوید امام خمینی، اینطوری یا آنطوری گفته و ختم کلام!بحثشان تمام شد. نزدیک غروب بود. دکترهادی میخواست برود ضاحیه مطبش را خالی کند. گفتم همراهتان میآیم. گفت ماشینِ من مستهدف است؛ نه این که پنج تا پزشک را زدهاند، از این به بعد ماها را هم میزنند. نمیترسی؟ گفتم کنار شما نه.گفت پس بگو اشهد انلاالهالاالله!رسیدیم ورودی ضاحیه. دکتر گفت اسرائیل چندبار تهدید کرده که اگر کسی دور و برِ ساختمانهای ویرانشده بچرخد، بخواهد امدادی به مجروحِ زیر آواری برساند یا بخواهد اقلام دارویی را جابجا کند، میزنیمش. بگو اشهد ان لاالهالاالله!از کوچهپسکوچهها گذشتیم. دکتر خرابیها را نشان میداد و هی میگفت اینها آب و گل است، دوباره میسازیمش.پیچید توی یکی از خیابانها. یک زنِ جاافتاده و یک دختر و پسر جوان، توی خیابان ایستاده بودند. دکتر از دور که دیدشان، گفت اینها خانوادهی مناند. کنار خانهشان، یک ساختمان فروریخته بود و موج انفجار، به خانهی دکتر هم حسابی آسیب زده بود. جایی گوشهی خیابان نگهداشت. ورودی کوچه را با نوارِ زردرنگی مسدود کرده بودند.با دکتر و پسرش، از روی نوار و از زیر سیمهای آویزانِ برق، رفتیم سمت خانه. صدای نگران همسر دکتر از پشت سرمان میآمد. خودمان را رساندیم به خانهی دکتر. در باز بود.
ادامه دارد...
محسن حسنزاده | راوی اعزامی راوینا@targapیکشنبه | ۱۳ آبان ۱۴۰۳ | #لبنان #بیروت ــــــــــــــــــــــــــــــ #راوینا | روایت مردم ایران@ravina_ir با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
بیروت، ایستاده در غبار - ۴۰بخش اول
دوباره جمع شده بودند توی کافه؛ جمعِ پزشکها را میگویم. یک بحث عرفانیِ عمیق را انداخته بودند وسط و هرکس چیزی میگفت و هرجا، بحث به بنبست میرسید، یکی توی جمع پیدا میشد که بگوید امام خمینی، اینطوری یا آنطوری گفته و ختم کلام!بحثشان تمام شد. نزدیک غروب بود. دکترهادی میخواست برود ضاحیه مطبش را خالی کند. گفتم همراهتان میآیم. گفت ماشینِ من مستهدف است؛ نه این که پنج تا پزشک را زدهاند، از این به بعد ماها را هم میزنند. نمیترسی؟ گفتم کنار شما نه.گفت پس بگو اشهد انلاالهالاالله!رسیدیم ورودی ضاحیه. دکتر گفت اسرائیل چندبار تهدید کرده که اگر کسی دور و برِ ساختمانهای ویرانشده بچرخد، بخواهد امدادی به مجروحِ زیر آواری برساند یا بخواهد اقلام دارویی را جابجا کند، میزنیمش. بگو اشهد ان لاالهالاالله!از کوچهپسکوچهها گذشتیم. دکتر خرابیها را نشان میداد و هی میگفت اینها آب و گل است، دوباره میسازیمش.پیچید توی یکی از خیابانها. یک زنِ جاافتاده و یک دختر و پسر جوان، توی خیابان ایستاده بودند. دکتر از دور که دیدشان، گفت اینها خانوادهی مناند. کنار خانهشان، یک ساختمان فروریخته بود و موج انفجار، به خانهی دکتر هم حسابی آسیب زده بود. جایی گوشهی خیابان نگهداشت. ورودی کوچه را با نوارِ زردرنگی مسدود کرده بودند.با دکتر و پسرش، از روی نوار و از زیر سیمهای آویزانِ برق، رفتیم سمت خانه. صدای نگران همسر دکتر از پشت سرمان میآمد. خودمان را رساندیم به خانهی دکتر. در باز بود.
ادامه دارد...
محسن حسنزاده | راوی اعزامی راوینا@targapیکشنبه | ۱۳ آبان ۱۴۰۳ | #لبنان #بیروت ــــــــــــــــــــــــــــــ #راوینا | روایت مردم ایران@ravina_ir با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
۱۳:۳۶