۱۹:۳۵
*
۴:۲۸
۴:۲۹
۴:۳۰
۴:۳۰
۴:۳۱
۲۰:۴۶
۲۱:۲۳
۲۱:۲۳
کنارش که مینشینم، با خوشرویی لب باز میکند: «اصلا فکرش را نمیکردم که یک روز بیایم اینجا؛ دیشب هشت شب خبر دادند. از برنامه خط قرمز. برنامهام را دیدی؟»
شرمندهاش میشوم. اشکی را که راه باز کرده روی گونهاش با پشت دست پس میزند و میگوید: «با خودم گفتم حتی اگر پشت در حسینیه بمانم، حتی اگر جایی برای ایستادن هم نداشته باشم، همین که جایی باشم که رهبرم نفس میکشد، برایم کافیست...»
از گذشته میپرسم. جواب میدهد: «بعد از وعده صادق ۱ خیلی دیدگاهم عوض شد. دیگر آن گارد را نسبت به حکومت و ایشان نداشتم. فلسطین نقطه اشتراک آزادیخواهان جهان است. بعد از شهادت شهید رئیسی هم رفتم مشهد، روبهروی گنبد ایستادم و از امام رضا یک پسر خواستم تا اسمش را بگذارم علی؛ هم نام رهبرم. دیدهای؟ اصلاً کسانی که نام مبارک علی دارند، یک جذبهی خاصی دارند. مثل رهبرم.»
به نوزادی که آرام در آغوشش خوابیده نگاه میکنم. صورت فاطمه تا آخر مراسم خیس است و چشمهایش سرخ.
۲۱:۲۴
۲۱:۲۴
۲۱:۲۴
۲۰:۲۰
۲۰:۵۳
۷:۱۴
۷:۱۴
۷:۱۴
۷:۱۴