عکس پروفایل یزد قهرمانی

یزد قهرمان

۲,۰۵۰عضو
عکس پروفایل یزد قهرمانی
۲.۱هزار عضو

یزد قهرمان

صفحه رسمی دفتر راه (حسینیه هنر) یزد::یزد قهرمان ::مرجعی برای معرفی قهرمانان یزد::
ارتباط با مدیر:@h_honar_yazd

۲۰ آبان

thumnail
undefinedآیین رونمایی از کتاب "ابتکار در کارزار"[هشت‌سال جهاد مبتکرانه و خلاقانه به روایت رزمندگان یزدی]undefinedنوشته علی‌اصغر مرتضایی‌راد
undefinedزمان: چهارشنبه، ۲۳ آبان‌ماهساعت ۱۸:۳۰
undefinedمکان: یزد، میدان شهید بهشتی، خیابان شهید‌رجایی(ایرانشهر)، روبه‌روی سینمادانش‌آموز، بن‌بست۲خانه کتاب شهرداری یزد
undefinedجهت تهیه کتاب با شماره زیر تماس حاصل فرمایید: 09137776932
#رونمایی_کتاب#حسینیه_هنر_یزد #تاریخ_شفاهی_دفاع_مقدس
@yazde_ghahraman

۱۸:۰۴

۲۳ آبان

thumnail
#ببینیدundefinedبه‌مناسبت سالگرد شهادتشهید موشکی یزدشهید سید رضا میرحسینی چاهوکیهمرزم شهید طهرانی مقدم
undefinedصحبت‌های پدر شهیدبخشی از مستند شهید غدیر(روایت زندگی شهید موشکی یزد)
#شهید_موشکی #شهید_میرحسینی #تهرانی_مقدم #شهید_یزدی@yazde_ghahraman

۱۰:۱۶

thumnail

۱۰:۱۶

۲۴ آبان

thumnail
تو خیمه مقاومت بودم.با صدای عمو! عمو! به خودم اومدم.سرم را بالا آوردم.یه نوجوان ۱۳ یا ۱۴ ساله بود.سلام کرد.جواب گرمی بهش دادم.گفت: عمو این برای شیعیان لبنان.پرسیدم: این رو کی داده؟!با سر خانمی که عقب تر ایستاده بود رو نشون داد و گفت مامانم.ازش خواستم مامانش را صدا کنه.به طرف مامانش رفت و با هم به سمت خیمه اومدند.ازش پرسیدم: خانم شما می خواید این انگشتر را هدیه کنید؟!جواب داد: بله. من افغانستانی هستم. ولی تو ایران بدنیا اومدم. مادرم همیشه از خاطرات جنگ افغانستان می گفت، از آوارگی، از سختی ها، از نداری ها.هر وقت یاد اون دوران می افتاد اشک تو چشماش حلقه می زد.این انگشتر هم یادگار مادرم بود. خیلی برام عزیزه.ولی خواستم اون را هدیه کنم به شیعیان ستمدیده و غمدیده لبنان تا اونا مثل مادر من رنج نکشن...هنوز داشت صحبت می کرد و من کلمات در ذهنم نظام می گرفتند:«مومن در هیچ چارچوبی نمی گنجد»
"روایت‌های مردمی شهرستان #بافق"
نویسنده: خانم مهدوی نژادundefined
#همدلی_طلا #لبنان#ایران_همدل @yazde_ghahraman

۱۶:۵۴

۲۵ آبان

thumnail
undefined️آیین رونمایی از کتاب "ابتکار در کارزار"#گزارش_تصویری
undefined نام ابتکار و خلاقیت در جبهه و جنگ که می‌آید ناخودآگاه ذهن‌ها درگیر ابتکارات بزرگ در حوزه‌هایی چون موشکی، نظامی، مهندسی رزمی، پل‌سازی و ... می‌شود. این نوع نگاه چندان هم بی‌راه نیست چراکه قطعاً ابتکارات بزرگ زاییده اراده مردان بزرگی است که عظمت وجودیشان باعث شده تا خداوند آن‌ها را به عنوان الگو در معرض دید ما قرار دهد.
به عبارت ساده‌تر این ابتکار ناشی از کار یا همان برکت ناشی از حرکت، صرفاً منحصر به انسان‌های بزرگی، چون حسن تهرانی مقدم و ساخت موشک نیست بلکه به آن رزمنده‌ای که برای نجات رزمندگان از شر حشرات نیز دست به ساخت کرم سنگر می‌زند، یا آن پیرزنی که برای سالم رساندن آبلیمو به جبهه، با خمیر ترشیده، روی شیشه‌های آبلیمو را می‌پوشاند نیز می‌شود. او نیز در حد وسع خود برای کمک به جبهه حق حرکت کرده و خدا نیز به حرکت او برکت ابتکار را داده است.
undefinedکتاب ابتکار در کارزار روایت ۸ سال جهاد مبتکرانه و خلاقانه رزمندگان یزدی است.
undefined️نویسنده: علی اصغر مرتضایی رادمحققین: جواد اشرف، علی تقوایی، سمانه سنایی و فاطمه رضایی
undefinedجهت سفارش کتاب همراه با ارسال رایگان در شهر یزد به آی دی زیر در ایتا پیام بدهید.@h_honar_yazd_karimi
#رونمایی_کتاب #ابتکار_در_کارزار @yazde_ghahraman

۶:۱۵

thumnail

۶:۱۵

thumnail

۶:۱۵

thumnail

۶:۱۵

thumnail

۶:۱۵

thumnail

۶:۱۵

thumnail

۶:۱۵

بازارسال شده از انتشارات راه یار
thumnail
undefinedجمهوریت و حل مسئله
undefinedاحسان مینایی‌راد- نگاهی بر کتاب «ابتکار در کارزار»- خبرگزاری کتاب ایران:به تحقیق و به جرأت می‌توان گفت کتاب «ابتکار در کارزار»؛ تنها بخش کوچکی از مجموعه خاطرات و روایت‌های رزمندگان هشت سال مقاومت و دفاع مقدس است که این بار در لایه ابتکارات و خلاقیت‌ها و حل گره‌ها و مسئله‌های بعضاً تخصصی و عمومی در جبهه تولید و منتشر شده است.
حماسه‌سرایی از حماسه‌سازان عرصه جهاد و شهادت که با خلق ایده‌ها، شکوفایی استعدادها، ابتکارعمل‌های به‌موقع و دقیق و متکی بر توان داخلی، به کارگیری ابزارهای عادی و در عین حال موثر و با استفاده از روش‌های نو و متفاوت و کم‌خرج به طوری که منجر به حل مسئله‌های به نظر غیرقابل حل در خط مقدم و پشت جبهه و عملیات‌ها و… شده‌اند و بن‌بست‌های بزرگی را از سر راه برمی داشتند. روش‌ها و نبوغ و دانشی که می‌توان در هر کدام از شهرها و مناطق ایران بنا به زیست‌بوم و خاک و سبک زندگی و فرهنگ آن منطقه مورد تجربه‌نگاری و روایت کرد و در قالب های هنری متنوع در اختیار مخاطبین قرار داد.
«ابتکار در کازار» را که می‌خواندم همانند اغلب کتابهای انتشارات «راه یار: و کتاب‌هایی از این دست (تاریخ شفاهی) پر است از خاطرات و روایت‌های جذاب و برخی شگفت‌انگیز «مردم قهرمان ایران»، مثل همیشه حیفم آمد و نمی‌توانستم از کنار این همه خاطرات که طبعاً به اجمال نگاشته و تدوین شده‌اند عبور کنم.
اجمال و کوتاه از این بابت که حجم روایت‌ها، راویان و سوژه‌ها زیاد هستند و تفصیل هرکدام محصولی مستقل می‌طلبد. لکن نهایتاً هرخاطره را در یکی دو صفحه آورده شده است...
«ابتکار در کارزار» تنوع دارد یعنی: تنوع در سوژه و شخصیت دارد؛ از مقنّی تا آهنگر و خیاط و قالب‌ساز و و راننده و فرمانده و بیسیم چی و آشپز و دانش آموز و دانشجو و روستایی و کومله و بعثی و اسیر. همچنین تنوع در روایت دارد: از نمایش فیلم سه‌بعدی! تا گردان قاطریزه، اتاق عمل، کشاورزی در جبهه، مقابله با موشهای صحرایی، محاصره در میان دشمن، تعمیر پوتین رزمندگان، تا ده‌ها روایت دیگر.
تنوع در زیست‌بوم‌های جذاب کتاب، ما را می‌برد به سنگرهای اجتماعی، دریاچه نمک، تونل، اسکله، جزیره، نیزار، خیاط خانه، بازار اهواز تا قلعه خیبر آباد یزد.
تنوع در ابزار و به قول سینمایی‌ها آکسسوار دارد...
undefinedبیشتر: ibna.ir/news/517857
undefinedسفارش با تخفیف15درصد و ارسال رایگان(بالای 400هزار تومان):raheyarpub.ir@Raheyar97
undefined انتشارات راه‌یار؛ ناشر فرهنگ، اندیشه و تجربه انقلاب اسلامیundefined @raheyarpub

۷:۱۷

۲۶ آبان

11721600_386.mp4

۱۱.۸۸ مگابایت

#ببینیدundefined کلیپ گزارش صداوسیما از مراسم رونمایی از کتاب «ابتکار در کارزار» در یزد
undefinedدر مراسمی از کتاب «ابتکار در کارزار» نوشته علی اصغر مرتضایی راد در خانه کتاب شهرداری یزد رونمایی شد.@yazde_ghahraman

۷:۳۱

thumnail
undefinedرسید قبلا دریافت شده!
طلا را روی پیشخوان موکب گذاشت.(یه گردنبند بسیار زیبا و چشم نواز!)دفترچه را باز کردم تا اسمش را یادداشت کنم.گفت: بنویسید حاجی عبدالحسین....پرسیدم: اسم همسرتونه؟گفت: نه. اسم بابامه که به رحمت خدا رفته. این را قبل از عروسی بهم هدیه داده بود.گفتم: یه شماره تماس بدید که رسید طلا را براتون ارسال کنم.گفت: رسید قبلا دریافت شده.تعجب من رو که دید، گفت: دیشب که نیت کرده بودم طلام را هدیه کنم، بابام را تو خواب دیدم. خیلی خوشحال بود. تازه لباس رزمنده های حزب الله به تنش بود.
"روایت‌های مردمی شهرستان #بافق"
بازنویسی: خانم مهدوی نژادundefined
#ایران_همدل #اهدای_طلا#لبنان #روایت_مردم @yazde_ghahraman

۲۰:۰۸

۲۷ آبان

thumnail
undefinedابتکار در کار زار منتشر شد undefined
undefined️هشت‌سال جهاد مبتکرانه و خلاقانه به روایت رزمندگان یزدی
undefined️به قلم علی‌اصغر مرتضایی‌راد undefined
undefined️قیمت: ۸۰ هزارتومانهمراه با ارسال رایگان در شهر یزد
undefined️جهت خرید کتاب: ارتباط از طریق تلفن 09137776932آدرس: یزد، بلوار شهیدصدوقی(ره)،قبل از کوچه موتوری سپاه، پاتوق کتاب ویزد، خیابان امام خمینی(ره)، انتهای کوچه۳۹،حسینیه هنر یزد
#کتاب #تاریخ_شفاهی_دفاع_مقدس@yazde_ghahraman

۱۸:۴۸

۲۸ آبان

thumnail
undefined | #کلیپundefined ا رونمایی از کتاب «ابتکار در کارزار» با موضوع ابتکارات یزدی‌ها در دوران دفاع مقدس#ابتکار_در_کارزار @yazde_ghahraman

۱۰:۵۸

thumnail
به عشق بابا ...این روزها زیاد شرمنده مردم می‌شویم. چند روز پیش خانمی یک‌ جفت گوشواره آورده بود و گفت: تنها طلای خونه ما همین گوشواره دخترمه. وقتی فهمیدیم رهبر واجب کردند که کمک کنیم ما هم تنها دارایی طلایی‌مون را آوردیم. دخترم همیشه میگه: خوش به حال بچه‌های شهید که رهبر باباشونه!دلش می‌خواد این گوشواره برسه به دست رهبر و یک دستخط از آقا براش بیارن. آخه دختر من بابا نداره!
undefinedراوی:خانم راغبیانundefinedنویسنده: آمنه مرادی
#ایران_همدل #اهدای_طلا #به_عشق_رهبرم@yazde_ghahraman

۱۱:۲۴

۲۹ آبان

thumnail
النگوهای مادرجون
از ابتدای طوفان الاقصی عزیزان زیادی را از جبهه مقاومت از دست داده بودیم ولی شهادت سید حسن نصرالله عجیب داغمان کرد! شب‌ که می‌شد دل خانه ماندن را نداشتیم و با بچه‌هایم می‌رفتیم میدان امیرچخماق. تحصن شبانه برگزار می‌شد.با خانم‌ها تا پاسی از شب به گفتگو می‌نشستیم. آن شب حکم جهاد آقا برای پشتیبانی جبهه مقاومت موضوع بحث بود. هر کدام ایده‌ای دادند.-پویش جمع‌آوری طلا!.‌‌‌‌.. به نظرتون جواب می‌ده؟- طلا!...فکر خوبیه! ولی ...خانم‌ها... مخصوصا خانم‌های یزدی عاشق طلان! کسی توی این اوضاع و احوال طلا اهدا می‌کنه؟!نگاهی به دستم کردم. بعد از رفتن مادرجون وقتی صحبت از فروش النگوهایش شد، سریع پیش‌قدم شدم و خریدمشان. مادرجون برایم عزیز بود؛ این تنها یادگاری بود که می‌توانست مرهم شود برای دل بی‌قرارم.وقتی گره‌ی اقتصادی به زندگی‌ام می‌افتاد، به همه راه‌ها فکر می‌کردم الا النگوهای مادرجون.آن شب اولین چیزی که به ذهنم آمد النگوهای مادر جون بود. انگار وقت جهاد و عملی کردن وعده‌ی صادقم بود. خوش به حال النگوهای مادرجون! عاقبت بخیر شدند!
undefinedنویسنده: زهرا عبدشاهی
#همدلی_طلا #روایت_مردم @yazde_ghahraman

۹:۱۹

۳۰ آبان

thumnail
دقیقه نود ...
روزم را دم دمای طلوع خورشید، از بهشت الحسین شروع کردم. هوا به نسبت روزهای قبل، سرد بود. در برگشت از مزار پدر، برنامه‌هایم را مرور می‌کردم. - راهپیمایی بعد از نماز جمعه‌! این روزها راهپیمایی‌های جبهه مقاومت رسانه‌ای شدنش خیلی مهمه؛ اینو حتما شرکت کنم.
گوشی تا ظهر از دستم نیفتاد. در گروه به دوستان تاکید کردم:- راهپیمایی امروز اهمیت زیادی داره، عکس و فیلم یادتون نره!مشغول کارهای خانه بودم و زمان از دستم در رفت که همسر از نماز جمعه پیامک داد:-اگر می‌خوای به راهپیمایی برسی، زودتر حرکت کن. نگاهم به صفحه بالای گوشی افتاد. ۱۵درصد بیشتر شارژ نداشت! در کشمکش رفتن و نرفتن با خودم بودم که دیدم درحال پوشیدن کفش هستم. به خیابان مسجد جامع رسیدم. جای پارک نبود!صدای راهپیمایی مردم در خیابان‌های اطراف طنین انداز بود.به هرسختی ای بود در سه کنجی پارک کردم. درحالی که می‌دویدم، خانم هایی را می‌دیدم که با عجله تلاش می‌کردند خودشان را به جمعیت برسانند. جلوتر از من در پیاده‌رو پیرمردی حدودا ۷۰ ساله با موهای سفید قدم های تند و کوتاهی برمی داشت. نگاهم به زمین افتاد. بند کفشم باز شده بود!- حواسم هست زمین نمی‌خورم.درحالی که نفس نفس می‌زدم، دنبال سوژه بودم. لنز دوربین را نگاه کردم.- ای بابا لنز هم که کثیفه! غمی نیست... دخترهای مدرسه ۷تیر با پلاکارد مدرسه در حال عکاسی بودند. مربی با تلاش مرتبشان می‌کرد تا عکس درست و درمانی بگیرد از فرصت استفاده کردم و عکس را گرفتم.کمی جلوتر جمعیت در میدان امامزاده متوقف شده بود. قدم هایم را بزرگتر برداشتم و خودم را به پشت جمعیت رساندم. نفس تازه نکرده بودم که اعلام شد: -آخرین شعار رو میدیم و از همگی التماس دعا...مرگ بر ضد ولایت فقیه.
"روایت‌های مردمی شهرستان #بافق"undefinedنویسنده: خانم زهرا محمدی
#راهپیمایی #نماز_جمعه@yazde_ghahraman

۱۳:۱۰

thumnail
undefinedبرکت شهید ...
دو سال پیش طرح دوشنبه‌های امام حسنی (علیه السلام) را شروع کردیم؛ هر دوشنبه غذای گرم یا صبحانه و یا سبد کالا برای نیازمندان تهیه می‌کردیم و به دستشان می‌رساندیم.بعد از حکم حضرت آقا در مورد کمک به جبهه مقاومت، در گروه طرح کردم که این دوشنبه اختصاص به جبهه مقاومت باشد. اولش با مخالفت بعضی‌ها روبرو شدم. می‌گفتند: چراغی که به خانه رواست به مسجد حرام است؛ وقتی توی شهر خودمون نیازمند داریم برای چی باید به مردم غزه و لبنان کمک کنیم. حرف‌های بقیه از من رفع تکلیف نمی‌کرد با توکل به خدا و عنایت به امام حسن مجتبی (علیه السلام) شماره حساب خودم رو گذاشتم توی گروه دوستان. همین که پیام رو گذاشتم ده دقیقه بعد پیامک اولین واریزی برام اومد! مبلغ ۵۰۰ هزار تومان! خیلی خوشحال شدم! امیدوار شدم و پیام‌های انگیزشی آماده کردم و برای ترغیب گذاشتم گروه‌ها. هرروز یک پیام می‌گذاشتم. بعد از سه روز مبلغ ۶ میلیون تومان به حسابم واریز شد! پنجشنبه شب بود یادواره شهید علی اکبر حسینی، رفتم روستای شیطور. تو مراسم یکی از آشنایان رو دیدم بعد از سلام و احوالپرسی گفت:- پیام توی گروه گذاشتی! هنوزم داری کمک جمع می‌کنی؟ - چطور؟-مادرم می‌خواد یک میلیون تومان کمک کنه. میگم واریز کنه. خیلی خوشحال شدم و تشکر کردم. بغل دستیمون که به صحبت‌های ما گوش می‌داد، گفت: -منم فردا برات میارم و میدم بهشون.- پول دستی نباشه اگه نیتی دارید به حسابم واریز کنید.-پول نیست یک قطعه طلاست! می‌خوام بهت بدم ناقابله! نمی‌دونستم کجا باید تحویل بدم. قسمت بود شما را ببینم و بدم شما‌.با بغل کردن ازش تشکر کردم! در گوشم گفت فقط من و تو و خدای بالا سرمون بدونه! آخر شب که اومدم خونه دوباره تو گروه پیام انگیزشی گذاشتم و مبلغ واریزی رو اعلام کردم گفتم به همت شما خوبان مبلغ ۷ ملیون به همراه یک قطعه طلا جمع آوری شده! همون لحظه یکی از آشنایان بهم پیام داد و گفت: منم یه لنگه النگو دارم فردا به دستت میرسونم.رزق شهید حسینی بود، میدونستم شب بابرکتی می‌شود!
"روایت‌های مردمی شهرستان #بافق"
undefinedنویسنده: خانم عسکری
#لبنان #کمک_های_مردمی#روایت_مردم@yazde_ghahraman

۱۳:۱۴