بله | کانال یک تصمیم یک سرنوشت
عکس پروفایل یک تصمیم یک سرنوشتی

یک تصمیم یک سرنوشت

۱۵۸عضو
thumbnail
undefinedکمک هایی که مردم به جنگ می کردند، بیشتر همین مربا و کمپوت و نان و هندوانه و چیزهای دیگر می شد.یک روز حسن مقدم رفت پیش شیخ حسین انصاریان و گفت: می شه از مردم پول جمع کنی برا جبهه؟ می خوایم خودمون کاتیوشا بسازیم!
کاتیوشا را برای تقریب ذهن شیخ حسین گفته بود. طرحی که توی مغز حسن اقا وول می خورد ساختن یک جور توپ جنگی شبیه توپ ناواران بود که برد بیشتری داشته باشد. دور و بر شیخ حسین پر از بازاری های دست به خیر بود که به اشاره او پول تولید اولیه توپ اختراعی گروه توپخانه سپاه تامین شد.آن توپ ساخته شد اما کارآمد نبود و نتوانستند ازش استفاده کنند. اما گروهی که روی ساخت آن متمرکز شده بودند، بعدها در صنعت توپخانه و موشکی کارهای بزرگی کردند.
#یک_تصمیم_یک_سرنوشت#روز_صنعت_دفاعی#شهید_حسن_طهرانی‌_مقدم
یک‌تصمیم‌
یک‌سرنوشت
| https://ble.ir/yeksarnevesht

۵:۱۶

thumbnail
مدتی بعد از اینکه برادرش را به قتل رساند، تصمیمش را گرفت.باید برای کنترل عموزاده اش او را ولیعهد خود می کرد.
این تصمیم خیلی چیزها را تغییر داد.
اما نه آن طور که او انتظارش را داشت.
اگر امام رضا به ایران نمی آمدند شاید....


#یک_تصمیم_یک_سرنوشت#مأمون
روایت undefinedundefined
یک‌تصمیم‌
یک‌سرنوشت
| https://ble.ir/yeksarnevesht

۶:۲۹

thumbnail
ماشین اصلی به همراه ماشین‌های همراهش نزدیک شدند و او مانند یک عابر نادیده از وسط آسمان و زمین خود را به جلوی ماشین اول انداخت، همهمه و شلوغی شروع شد، حسنعلی منصور از ماشین پیاده شد و به سمت مجلس رفت، در همین زمان توسط بخارایی مورد شلیک قرار گرفت. و آن عابر نادیده جهت اطمینان از کامل شدن ماموریت مجدد بالای سر منصور رفت و به سرش شلیک کرد.
بعد از این ماجرا بخارایی دستگیر شد و زندگی مخفی اندرزگو شروع شد.
نامش علی بود ولی دو دهه از زندگیش را در قالب شخصیت‌های مختلف زندگی کرد تا شناسایی نشود و بتواند به وظایف انقلابی اش برسد.
ابوالحسن سپهرنیا، دکتر حسینی، شیخ عباس تهرانی، ابوالحسن نحوی، سید ابوالقاسم واسعی، محمد حسین جوهرچی فقط تعدادی از اسامی مستعار او بود.او به تنهایی ۲۴ شناسنامه و گذرنامه داشت و دستگاه‌های اطلاعاتی ـ امنیتی رژیم پهلوی را برای سال‌ها مستأصل کرده بود.

#شهید_سیدعلی_اندرزگو#یک_تصمیم_یک_سرنوشت
روایت undefinedundefined

یک‌تصمیم‌
یک‌سرنوشت
| https://ble.ir/yeksarnevesht

۶:۳۰

thumbnail
دیشب یک نفر تصمیم گرفته توی رختخواب فامیل شان بخوابد.تصمیمی که سرنوشت تاریخ را عوض کرده.کسی که حاضر شده خودش را وسط نقشه قتلی بیندازد تا مقتول مورد نظر فرار کند و هر لحظه ممکن بوده او را اشتباهی به جایش بکشند.
فدای هر نفسش در آن رختخواب!*undefined


#لیله_المبیت
#شب_اول_ربیع

روایت undefinedundefined

[
یک‌تصمیم‌
یک‌سرنوشت* ](https://ble.ir/yeksarnevesht) | https://ble.ir/yeksarnevesht

۱۷:۰۸

thumbnail
خیلی ها مخالف رژیم شاه بودند. با ایدئولوژی های مختلف. یکی مسلحانه مبارزه می کرد. دیگران هم جور دیگر.
اما فقط تفکر امام پیروز شد.
برای دیگران اما این پیروزی غیرقابل قبول بود: «عمراً اجازه بدهیم کشور با غیر از طرز تفکر ما اداره شود!»
ترورها شروع شدند. انفجار و وحشت را در شهرها دواندند.به جز مردم عادی، کشتن سران انقلاب را هم پی گرفتند. یک روز دفتر قوه قضائیه،یک روز آن یکی مسئول و یک روز هم رئیس جمهور!
حتی کاری کردند رئیس جمهور بعدی از خودشان باشد.اوضاع بهم ریخته ای بود. مردم ولی تصمیم گرفتند پای امام و ارزش های انقلاب بمانند حتی به قیمت جانشان!پای صندوق های رای آمدند.تشییع شهدا شرکت کردند.خانه های تیمی را لو دادندو کارهای دیگر.
اگر از ترس جانشان پا پس می کشیدند الان ایران به چند تکه تجزیه شده بود؟
#یک_تصمیم_یک_سرنوشت
#روز‌مبارزه‌باتروریسم#هشت_شهریور
روایت undefinedundefined
https://ble.ir/yeksarnevesht

۲۱:۰۳

thumbnail
هفت سال موی دماغ استعمار انگلیس بود. یک جوان ۳۳ ساله باغیرت با چند تفنگدار دورش. صد و بیست سال پیش.طوری که انگلیس را به نتیجه رساند تا وقتی اراده بر مقاومت دارد اشغال بوشهر و حرکت به سمت شیراز غیرممکن است.
شروع کردند به تطمیع و تهدیدش. اولش گفتند:اگر کوتاه بیایی، ۴۰ هزار پوند بهت می دهیم!قبول نکرد.دوباره پیام فرستادند:اگر جلوی ما بایستید خانه هایتان را خراب می کنیم.تصمیمی که گرفت و پاسخی که داد برای همیشه در تاریخ ماندگار شد و سرنوشت تصمیم های معلق زیادی را تعیین کرد.
خانه ما کوه است و انهدام و تخریب آن خارج از حیطه قدرت و امکان امپراطوری بریتانیا است.بدیهی است که در صورت اقدام آن دولت به جنگ با ما تا آخرین حد امکان مقاومت خواهیم کرد.
#یک_تصمیم_یک_سرنوشت #رئیسعلی_دلواری#مقاومت‌_تا_پای_جان#روز‌ملی_مبارزه_با_استعمار_انگلیس
روایت undefinedundefined
یک‌تصمیم‌
یک‌سرنوشت
| https://ble.ir/yeksarnevesht

۱۴:۰۷

thumbnail
ماه رمضان کار خودش را کرد!
مردم انگار رقیق تر شده بودند و تحمل سیاهی و ظلم برایشان سخت تر شده بود.راهپیمایی ها از عیدفطر شروع شد. از سیزده شهریور.هر روز به تعداد مردم افزوده شد ودر شانزده شهریور به اوج خودش رسید.تا آنجا که رژیم تصمیم گرفت حکومت نظامی اعلام کند و اجتماع بیش از سه نفر ممنوع شود. اما حکمش دیر اعلام شد.زمانی که اجتماع شکل گرفته بود. مردم تصمیم شان را برای ماندن گرفته بودند.اما تصمیم مردم هیچ وقت برای حکومت شاه مهم نبود. حکومت نظامی اجرا شد.آن قدر بدون تعارف که حدود پنج هزار نفر شهید شدند! البته که فرماندار نظامی آن زمان کشته‌ها را ۸۷ نفر اعلام کرد، ولی خانواده شهدا که دروغ نمی گفتند. عزیزشان برای تظاهرات از خانه بیرون رفته بود و دیگر هیچ وقت برنگشته بود. بخار که نمی توانست شده باشد.
خون شهدا سرنوشت را تغییر داد!
امام در پیام هایی به مناسبت این روز خواستار ادامه دادن اعتصابات دولتی شد. این اعتصابات فشار بر حکومت را زیاد کرد. بزرگداشت هفتم و چهلم شهدای هفده شهریور هم مقدمه ای برای پیروزی در بهمن همان سال شد.

إِنَّ اللَّهَ لَا يُغَيِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّىٰ يُغَيِّرُوا مَا بِأَنفُسِهِمْ
#هفده_شهریور#یک_تصمیم_یک_سرنوشت
روایت undefinedundefined
یک‌تصمیم‌
یک‌سرنوشت
| https://ble.ir/yeksarnevesht

۱۷:۴۳

thumbnail
. ┄┅═❁﷽❁═┅┄
برای شهید شدن باید شهیدانه زندگی کرد.این را شهدا اثبات کرده اند. هرکدام شان تصمیماتی در زندگی داشته اند که سرنوشتشان را به شهادت ختم کرده‌است.
مانند او که تصمیم گرفت بخشی از هزینه مبارزات شهید نواب صفوی را با فروش کتاب‌هایش تهیه کند! با درجات علمی بالا همچنان شاگردی امام را ترک نکرد و به اتهاماتی که به خاطر این کارش برایش پیش آمد، بی اعتنا بود. در اوج خفقانی که نام بردن از آقای خمینی جرم بود، با شجاعت لب به تحسین او می‌گشود و همه را به تقلید از ایشان تشویق می کرد. و البته به مجازات این شجاعت توسط ساواک شکنجه و تبعید شد. بسیار فعال بود.نماینده امام در خرم آباد بود. عضو مجلس خبرگان، امام جمعه‌ی همدان و بعد هم امام جمعه ی تبریز و البته امام روزهای دیگر هفته هم بود که به امور مردم رسیدگی می کرد و بر کمیته نظارت داشت و ..
او قبل از شهادت، به جایگاهی رسید که نائب امامش او را دست راست خود و سید العلماء نامید و حمایت ایشان را به نفع اسلام دانست.
منافقین به نیت تعطیلی نماز جمعه او را در محراب نماز بعد از نماز جمعه شهید کردند؛ غافل از آنکه امام جمعه های بعدی این شهر در آرزوی چنین عاقبتی هستند و البته با شهیدانه زندگی کردنشان به آن می‌رسند.(۱)آری سرنوشت شهادت برای کسانی رقم می‌خورد که تصمیم می گیرند شهیدانه زندگی کنند.(۲)
در عشق اگرچه منزل آخر شهادت است؛ تکلیف اول است شهیدانه زیستن...
ـــــــــ۱: شهید آل هاشم.۲: به مناسبت بیستم شهریور، سالروز شهادت آیت‌الله مدنی (سال۱۳۶۰)
#یک_تصمیم_یک_سرنوشت#شهید_محراب#آیت_الله_مدنی
روایت undefinedundefined
یک‌تصمیم‌
یک‌سرنوشت
| https://ble.ir/yeksarnevesht

۱۰:۵۶

thumbnail
undefinedا┄┅═❁﷽❁═┅┄ا
شب تاریکی بود. خبر رسید: حضرت معصومه(س) بیمار و تنهاست.موسی بن خزرج تصمیم گرفت.سوار اسب شد، به تاریکی دوید، زمام ناقه را به دست گرفت و گفت:«به خانهٔ من بیایید.»
همین تصمیم، سرنوشت قم را دگرگون کرد.خانه‌اش شد «بیت‌النّور»، و شهر شد قلب تشیّع.
#یک_تصمیم_یک_سرنوشت#بیت_النور#سالروز_ورود_حضرت_معصومه_به_قم
روایت undefinedundefined
یک‌تصمیم‌
یک‌سرنوشت
| https://ble.ir/yeksarnevesht

۶:۳۲

thumbnail
undefinedپیمان ابراهیم آخرین تیر شیطان بود.
خیلی زود قرار بود سران دنیا به هم لبخند بزنند و تصمیم بگیرند غزه را فراموش کنند.همان باریکه ای که هفتاد و پنج سال مثل خار در چشمشان فرو رفته و نگذاشته بود، ماجرای فلسطین فراموش شود.
ولی دیگر نفس‌های آخر بود.
مناسبات آینده و طرح های تجاری آماده و قراردادها بسته شده بود.
کاری هم از دست کسی برنمی آمد.
مردم غزه باید سرنوشت شوم و محتوم شان را می‌پذیرفتند.
اما....
چندصدنفر مبارز شجاع با دمپایی و شلوار ورزشی تصمیم گرفتند برعلیه کل مردم دنیا بشورند و همه مناسبات را به هم بزنند.خیلی هم بابت تصمیم‌شان خسارت خوردند و زجر کشیدند.

اما مطمئنم که این تصمیم سرنوشت کل دنیا را عوض خواهد کرد...
#یک_تصمیم_یک_سرنوشت#هفتم_اکتبر#دنیای_بدون_اسرائیل


روایت undefinedundefined

یک‌تصمیم‌
یک‌سرنوشت
| https://ble.ir/yeksarnevesht

۱۷:۵۱

undefinedآقارضا همکلاسی معصومه خانم بود.هردو‌کامپیوتر می‌خواندند.معصومه از درس‌خوانهای کلاس بود؛فعال وپرانرژی وعاشق کارهای فرهنگی ومذهبی.همکلاسی لبنانی پای‌دلش پیش دختر مذهبی ایرانی گیرکرد.معصومه کم خواستگار نداشت.به خاطر جایگاه اجتماعی خانواده وبه خاطر ویژگی‌های فردی خودش.پدرش مخالف ازدواج با همکلاسی لبنانی بود. سال۲۰۰۶بود وجنگ حزب‌الله با رژیم صیونیستی والتهاب لبنان.
ولی معصومه اصرار کردوراهی لبنان شد.دربحبوحهٔ جنگ ۳۳روزهٔ حزب‌الله ورژیم صهیونیستی هم در لبنان ماند وبه ایران نیامد.به خاطر تخصص در برنامه‌نویسی،هردو جذب حزب‌الله شدند.امنیت سایبری حزب‌الله با آنها بود.سال پیش که حملهٔ‌پیجری به حزب‌الله صدراخبارمنطقه وجهان شد،خانواده‌اش از ایران تماس گرفتندتا به همراه‌پنج فرزندش به ایران برگردند.ولی معصومه بازهم اصرارکرد ودرکنارهمسرش در لبنان ماند.
صبح ۲۸مهرسال۴۰۳،بیست وسه روز پس از شهادت سید مقاومت،شهید سیدحسن نصرالله،پهبادرژیم صهیونیستی به صورت هدفمند خودرویی را درشهر جونیه تعقیب می‌کرد.اولین موشک شلیک شدولی آ سیبی به سرنشینان خودرو وارد نشد.رضا عواضه باشتاب از خودرو پیاده شد.دست همسرش را گرفت وهردو فرارکردندتادر جایی پناه بگیرند.ماشین‌های دیگر هم ایستادند.پهباد موشک بعدی را به سمت زوجی که دوان‌دوان از خودرو پیاده شدند،شلیک شد.شرط ازدواج معصومه محقق شد.درکنارهمسرش ودر سرزمینی که دوستش داشت،جا‌نفدای صاحب‌الزمان(عج)ومقام معظم رهبری شد.
#سالگرد_شهادت#یک_تصمیم_یک_سرنوشت#با_شُهدا
روایتundefinedundefined

یک‌تصمیم‌
یک‌سرنوشت
| https://ble.ir/yeksarnevesht

۱۹:۰۶

thumbnail
آقازاده بود.ولی در هیچ جای زندگی‌اش نشانی از آقازادگی نبود.
در۲۷سالگی مجتهد بودولی در برابر رهبرش متواضع بود.
یاروغمخوار رهبرش بود.هم در روزهایی که در قم سکونت داشت،هم در ایام زندان و ماههای‌حصر خانگی در قیطریه وهم در سالهای تبعید در ترکیه ونجف.
بازوی مبارزه انقلاب بود.در تبعید چندین بار درقالب سفرحج از عراق خارج شد تا پیام انقلاب را به گوش سایر مسلمانان برساند.
میتوانست آقازاده بماند ولی تصمیم گرفت یار رهبرش در قیام بر ضد نظام ستمشاهی باشد.
رژیم چاره‌ای جز کشتن آقامصطفی نداشت.
خبرشهادتش که به رهبرش رسید،امام درباره‌اش فرمود:«مصطفی امیدآیندهٔ اسلام بود وفقدان او از الطاف خفیّهٔ الهی است.»

#یک_تصمیم_یک_سرنوشت
#سید_مصطفی_خمینی
روایتundefinedundefined
یک‌تصمیم‌
یک‌سرنوشت
| https://ble.ir/yeksarnevesht

۱۰:۲۹

thumbnail
نه به حجاب اجباری! لوبنا احمد حسین زنی بود که در سودان به خاطر کشف حجاب دستگیر شده بود. تصمیم گرفت برای دادگاه محاکمه اش۵۰۰ رسانه و گروه حقوق بشری را دعوت کند و با این کار انقلاب صورتی زنان در سودان کلید خورد. اعتراضات خیابانی زنان با شعار "آزادی، صلح، عدالت." راه افتاد.همزمان آواز و رقصیدن زن دیگری به اسم آلا صلاح با لباس سفید شد نماد درخواست آزادی زنان سودان در رسانه‌های جهان.
تصمیم هایی که قدم به قدم جامعه سودان را به اهداف غرب نزدیک‌تر کرد.کودتا و سرنگونی دولت عمرالبشیرِ غرب ستیز، راه سوء استفاده از زنان و همزمان منابع سودان را هموار کرد.
برابری زنانه اکنون در سال ۲۰۲۵ فقط در کشتار برابر زنان و مردان و غارت منابع کشورشان رعایت می شود.
#زن_زندگی_آزادی#کودتای_دولت_غرب_دوست#غارت_منابع_کشور_و_استثمار#تقویت_گروهک_های_مسلح#ایجاد_ناامنی#غارت_بیشتر
#سودان
روایت undefinedundefined
یک‌تصمیم‌
یک‌سرنوشت
| https://ble.ir/yeksarnevesht

۵:۵۲

thumbnail
undefinedمأموریت سه‌ماهه‌اش در سوریه تمام شده بود.بنا بود برگردد ومقدمات عروسی را فراهم کنند.ذوق رسیدن به همسرش را داشت.ذوق زندگی زیر یک سقف با همسری که شهید رسول خلیلی واسطهٔ ازدواجشان شده بود.دل توی دلش نبودکه برگردد.برگهٔ تسویه‌اش را هم گرفته بود.خبر حملهٔ سنگین داعش به بوکمال را که شنید،پایش سست شد.یاد آیه‌ای افتاد که سر سفرهٔ عقد به قرآن تَفَأُل زده بود وباهم خوانده بودند.مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى‌ نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَ ما بَدَّلُوا تَبْدِيلاً
در جریان عملیات بوکمال زخمی شد و به اسارت درآمد.۲۰روزبعد که آتش عملیات سرد شد و بوکمال آزاد شد،پیکرش را شناسایی کردند.از شوق دیدار ارباب،سرش را جاگذاشته بود.
#با_شُهداء#یک_تصمیم #یک_سرنوشت#شهید_مدافع_حرم#شهید_نوید_صفری
روایتundefinedundefined
یک‌تصمیم‌
یک‌سرنوشت
| https://ble.ir/yeksarnevesht

۱۷:۲۶

بازارسال شده از تبیان
thumbnail
🟡شهید آمریکایی
undefined معلم آمریکایی فقط ۲۲ سالش بود که تصمیم گرفت اسلحه دست بگیره و در تبریزی که اون روزها تو محاصره قوای روس‌ بود، پابه‌پای مردم ایران بجنگه.
undefined در این قسمت از #ایران_دلیرستان، سراغ قصه هوارد باسکرویل رفتیم که حتی ستارخان هم اسمش رو روی تفنگش حک کرده بود!
@TebyanOnline

۲۰:۴۴

thumbnail
ا┄┅═❁﷽❁═┅┄ا
از خانه‌ی نو چهارده اتاقه نزدیک مادر همراه با خدمتکارهایی که داشت، به دو اتاقِ اجاره‌ای در قم رفت.با چهار بچه، بدون نوکر، بدون کلفت.آب و هوای سخت قم، خانه‌ی تنگ.
فقط چون پویایی حوزه علمیه قم چشم همسرش را گرفته بود!
تصمیمش را گرفت،حتی نمی‌دانست آن سوی راه،چه ارتقایی در انتظار شوهرش است.ولی یک بار هم غر نزد.
حالا،در ثواب المیزان شریک است.در پرورش شاگردان علامه.در جاودانگیِ یک انتخاب.
#یک_تصمیم_یک_سرنوشت#روز_بزرگداشت_علامه_طباطبایی#وهمسر!

https://ble.ir/yeksarnevesht

۴:۰۸

thumbnail
شب سوم شعبان به دنیا آمد. اسمش را مادرش «اکبر»گذاشت؛شایدبه عشق علی‌اکبر(ع).باهوش بود.یک ضرب درسش را خواند ودیپلمش را گرفت.وقتی که برای ادامهٔ تحصیل در منچستر انگلیس خانه‌ای کرایه کرد،آتش انقلاب آنقدری شعله‌ور شده بودکه زبانه‌هایش به چهره‌قانِ استان مرکزی هم برسد.دمِ رفتن،منصرف شد.نمی‌خواست از دور تماشاچی این دریای موّاج باشد.گفته‌بود:« تا پیروزی انقلاب اسلامی این آب وخاک را ترک نمی‌کنم.»
انقلاب که پیروز شد راه ادامهٔ تحصیل برایش هموار بودولی باشهید چمران‌آشناشد.اصول جنگهای نامنظم وچریکی را یادگرفت. با خاطر استعدادوتوانایی‌اش‌می‌توانست فرمانده باشد ولی شیفتهٔ شخصیت شهید چمران شد.نمی‌خواست از اوجدا شود. وارد تیم حفاظت دفتر نخست‌وزیری شد.همه‌جا همراه شهید چمران بود.از غائلهٔ پاوه و کردستان تا شب آزادسازی سوسنگرد،هم‌پای شهید چمران دوید.آن شب اصرارهای شهید چمران هم برای برگشتن اکبربه عقب بی‌فایده بود.
شب آزادسازی سوسنگرد که در محاصرهٔ تانکهای بعثی قرار گرفت وبه شهادت رسید،شب تاسوعا بود.اکبر پیش از منچستر به خدا رسید.
#یک_تصمیم_یک_سرنوشت #آزادسازی_سوسنگرد#شهید_اکبر_چهره_قانی
https://ble.ir/yeksarnevesht

۱۳:۴۸

thumbnail
باهوش و ز‌‌ِبروزرنگ بود.درسخوان و فهمیده.از آن پسر بچه‌هایی که داشتنشان آرزوی هر پدرو‌مادری است.پای جلسهٔ قرآن مادرش،در پنج‌سالگی قرآن را آموخته بود.
بااینکه به خاطر تبعیدهای مکرر پدرش و زندانی شدن خودش، چندبار در تحصیلاتش وقفه افتاد کنکور که داد،رتبهٔ چهار کشوری شد؛ قبولی پزشکی شیراز.
ولی انصراف داد و نرفت. گفته‌ بود:«مغازه پدرم سنگر است و رژیم پهلوی با تبعید پدرم می خواهد، سنگر محکم او خالی بماند، ولی من نمی گذارم این سنگر مبارزه خالی بماند.»سالهای تبعید در خرم‌آباد،رونق حزب رستاخیز بود.تمام دانش‌آموزان مجبور به عضویت شدند.دونفر زیر بار زور نرفتند؛یکی از آنها مهدی‌ زین‌الدین بود.
اعتصاب‌ها که شروع شد،مهدی هم کرکرهٔ مغازهٔ پدرش را پایین کشید وبه ادامه تحصیل فکر کرد.دعوت‌نامه‌ای از پاریس به دستش رسید.مشغول مکاتبه شد.دلش میخواست درسش را به جایی برساند.نظر امام(ره) را دربارهٔ تحصیل در خارج ازکشور که شنید،تحصیل در خارج از کشور را بوسید وکنار گذاشت:« به‌ ایران برگردید، زیرا ایران به جوانانی مثل شما نیازمند است.»
هوش و پشتکارش نیاز اصلی روزهای جنگ بود.شهید زین‌الدین هر دو را در طَبَق اخلاص گذاشت وتقدیم انقلاب کرد.
روز۲۷ آبان سال۶۳ فرماندهٔ لشگر۱۷ علی‌ابن‌ابیطالب(ع) به همراه برادرش،شخصاً برای شناسایی منطقه عملیاتی راهی سردشت شد.راننده را هم همراه خودش ن‍َبرد.
رتبهٔ چهارم پزشکی شیراز،جزو نفرات برتر آزمون الهی شد. همان‌هایی که برای دیدار خود سرشان را جدا می‌گذارند.

#با_شُهداء #یک_تصمیم_یک_سرنوشت #شهید_مهدی_زین‌الدین#شهید_مجید_زین‌الدین
https://ble.ir/yeksarnevesht

۲۰:۰۰

thumbnail
گاهی یک تصمیم، مادرِ هزاران تصمیم و سرنوشت دیگر می شود.تصمیمی که بشود اصل و تصمیم های دیگر بشوند شاخه هایش. مثل وقتی که انقلاب اسلامی تازه جوانه زده بود و امام روح الله دستور تشکیل بسیج میلیونی را داد کسی فکرش را نمی کرد سرنوشت خیلی ها به این تصمیم گره بخورد.

#یک_تصمیم_یک_سرنوشت#هفته_بسیج

https://ble.ir/yeksarnevesht

۱۴:۴۴

thumbnail
یونس که به دنیا آمد،همه گمان می‌کردند،جای پدرش،میرزا بزرگ رابه زودی پرخواهد کرد.پس «میرزاکوچک» صدایش زدند.
اهل درس و بحث بود.از اساتید رشت که سیراب شد،به قزوین رفت. مدتی هم پای درس اساتید تهران نشست.جذب استادی شد که فقط درس دین نمی‌داد، درکنار فقه واصول وکلام اسلامی،از مدینهٔ فاضله‌ای که اسلام برای انسان طراحی کرده‌ بود هم می‌گفت.
وقتی که خاک کشور زیرچکمه‌های آلودهٔ اجنبی لگدمال می‌شد، شیخ یونس به آخر مسیر رسیده بود و فاصله‌ای بااجتهاد نداشت. می‌توانست راه را تا به‌آخر برود و در مقام مجتهد حکم به وجوب جهاد با دشمن متجاوز را صادر کند. ولی‌ تصمیم گرفت، به جای صدور فتوا، سلاح به دست بگیرد و به دفاع از وطن قد عَلم کند. فهمیده‌ بود که سنگر دفاع از اسلام همان سنگر دفاع از وطن است.
یازدهم آذر سال ۱۳۰۰که شیخ یونس استادسرایی را یخزده از لابه‌لای برفهای مسیر خلخال پیدا کردند، فتوای مقابله با دشمن متجاوز به خاک وطن، عملی شده بود.میرزاکوچک‌خان جنگلی از لابه‌لای خاکهای یخ‌زدهٔ وطن قدکشید و میرزابزرگ به خدا رسید.

#یک_تصمیم_یک_سرنوشت #میرزا_کوچک_خان_جنگلی#یونس_استادسرایی
https://ble.ir/yeksarnevesht

۶:۱۹