زندگی نرمال و روتین برای انسان مدرن آغاز پوچی و بیمعنایی است؛ هر چند که تلاش کند از طریق تفریحات غیرمتعارف آن را بپوشاند. فقدان یک موقعیت که انسان را بر لبه حقیقت وجودش بنشاند و تلاش را برای فرارفتن و غلبه بر آن برانگیزد و قلب زندگی را به تپش وادارد سرآغاز افسردگی بسیاری از مردم است. زندگی آنگاه که به مجموعهای از عادات تکرار شونده در شرایط ثبات و نرمال بدل شود، انسان را به خودویرانسازی سوق میدهد. ما از زندگی چه میخواهیم؟ رسیدن به این مرحله؟زندگی نه همان مرحله، که تلاش برای دست و پنجه نرم کردن با مراحلی است که گمان میکنیم باید زودتر از آنها عبور کنیم. زندگی خودِ خودِ خود همین مراحل تودرتوست. در انتهای این مسیر پرپیچ و خم جادهای است که دیگر زندگی نیست. بسیاری از آنها که به آن جاده صاف میرسند تمام خوشیشان به یاد آوردن خاطرات مراحل پیشین است. زندگی همان شور و حرارتی است که انسان را در درگیر شدن و پنجه در پنجه شدن با رنجها سر پا نگه میدارد. آزادی حقیقی آزادی در رقم زدن زندگی و ساختن آرزوهاست، نه در مصرف آرزوهای از پیش آماده شده. آنها که میگویند از دل جنگ زندگی میجوشد بیراه نمیگویند. حقیقت انسانی زندگی در مواجهه با تلخی جنگ از دلها جوانه میزند... #عربیکا#وحید_یامینپور
بریدههایی از کتابهای خوب
@Qandopand
@Qandopand
۱۰:۳۶
در باب دوستی که چه حکایتیست واقعاً، در جایی حرفها زدهام و بر این بیشترین تأکید را گذاشتهام که دوستی ریشه در زمان دارد.دوستی، یادهای مشترک است، راههای مشترک است، لبخندهای مشترک و گریستنهای مشترک_ در طول سالیان سال. دوستی، ریشه در اعماق دارد؛ اعماقِ ازمنهی از دست رفته ی بازنگشتنیِتکرار نشدنی. بنابراین، این سخن که من و فلان، به تازگی دوست شدهییم، حرفِ مُفت مُفت است. این که ما شش ماه است یا یک سال، که دوستان صمیمی هم هستیم، حرفِ پرتِ مضحکیست. زمان... زمان... عُنصر اساسی دوستی، زمان است. دوستی، عتیقه شدن یادها و روابط است؛ و عتیقهی نو آشکار است که تا چه حد میتواند معنا داشته باشد.#ابوالمشاغل#نادر_ابراهیمی
بریدههایی از کتابهای خوب
@Qandopand
@Qandopand
۱۱:۰۰
ما هنگامی که از سوراخها به قطارها نگاه میکنیم و آن را میبینیم، آنها در چشم ما بزرگ میشوند، اما آنجا که از بالا نگاه میکنیم و مجموعه را در یک دشت و در زیر آسمان بزرگ میبینیم دیگر چشممان آب نمیخورد و دلمان اسیر نمیشود.من در کودکی افرادی را دیده بودم و خیال میکردم که خیلی بزرگ هستند، ولی بعدها که بزرگتر شدم دیدم که من یک سر و کله هم از آنها بزرگترم. هنگامی که آنها را در میان بزرگترها دید زدم فهمیدم که چقدر ناچیزند...داستان آن کدخدا زاده را فراموش نمیکنم که پدرش را در میان اهالی ده میدید، احساس غرور میکرد اما آن روز که با پدرش به شهر آمد و پدرش را در برابر فرماندار دید دلش بر حقارت پدرش سوخت و غرورش شکست و از پدرش پرسید که چرا در برابر اینها این طور شدی؟دلی که از الله سرشار شد، دلی که از هست آفرین پر شد، هستی پرش نمیکند و هستی نمیگیردش که او از هستی بزرگتر است و هستی را میگیرد و برمیدارد و میآورد.#آرمان_آزادی#عین_صاد
بریدههایی از کتابهای خوب
@Qandopand
@Qandopand
۱۰:۱۶
آنها که به آزادی رسیدهاند و از اسارتِ جلوهها و هوسها و حرفها رهیدهاند... نه این که غذا نخورند و لذت نبرند و کیف نکنند که این کارها را دارند، اما دیدشان عوض شده و از سطح غریزه آزاد شدهاند. آنچه را که نیاز دارند و کمبود دارند میخورند، نه آنچه هوس کردهاند و میخواهند.و این نیاز را، محدود به لحظه نمیکنند که در طول راهشان و در مدت ادامهشان، در این مجموعه آن را منظور میدارند. اینها لذتشان در کنار وظیفههاشان سبز میشود.اینها که به این آزادی میرسند، تضاد خدا و خرما برایشان حل میشود؛ چون خدا برای آنها شیرین میشود، شیرینتر از خرما و خرماها در دهانشان زهر میشود و این لقمههای کوچک تحریکشان نمیکند.#آرمان_آزادی #عین_صاد
بریدههایی از کتابهای خوب
@Qandopand
@Qandopand
۱۲:۱۷
او با تکیه بر تقدسی که فرهنگ کار به آن مفتخر است و عباراتی چون «خــدا کـارگر است» و «پیامبر بر دستان کارگر بوسه میزند» به آن غنا و اعتبار میبخشد، تلاش کرد تا «کارآفرین» را نیز به حلقه این احترام و تکریم وارد کند و به بدگمانیهای تاریخی تودههای کارگر نسبت به کارآفرینان پایان دهد. چرا که از منظر او، کارآفرین، مرفـــه بــی درد و سرمایه دار مستکبر و استثمارگر نیست، بلکه بزرگترین کارگری است که علاوه برزحمتِ کار به خلق و توسعه ی آن نیز اهتمام میورزد.و اگر کار جوهره و روح یک پیکره ی زنده است و کارگر جسم وسلولهای اندام واره آن، کارآفرین بیگمان قلب زنده این موجود زنده است که بدون او هیچ خونی (سرمایه ای) به گردش در نخواهد آمد.و اگر آفریدن بخش انفکاک ناپذیری از ذات خداوند است، شاید باید این توصیف یونانی را نیز به فرهنگ کار خود بیفزائیم که افلاطون نیز به آن معتقد بود: «خداوند، مهندسی جاودان است.»از نگاه نعمت زاده، اگر کار مقدس است و کارگر مستوجب تکریم، پس کارآفرین که آغازگر و معنابخش کار است نیز شایسته احترام و اکرام است و نباید با تیغ تیز و مرگبار احساسات و شعارگرایی مفاهیم اساسی و بنیادین اقتصادی را گردن زد.#زیست_برای_آفریدن#محمدرضا_نعمتزاده
بریدههایی از کتابهای خوب
@Qandopand
@Qandopand
۴:۰۸
در آن سالها که مقارن با آغاز برنامه عمرانی پنج ساله چهارم دولت (٥٣-١٣٤٧) بود، فرآیند گذار از یک جامعه سنتی کشاورزی به یک جامعه صنعتی بر مبنای الگوی توسعه امریکایی روستو در حال شکل گیری بود و حجم انبوه حمایتهای مالی بلاعوض و تسهیلات اعتباری کمبهره و بلندمدت در کنار سرمایه گذاریهای خارجی که از آن سوی آبها سوار بر ابرهای سیاست به داخل مرزهای ایران سفر میکردند، موجب شد تا به همان میزان که ثروت از اعماق زمین میجوشید از آسمان نیز بر اقتصاد ایران ببارد تا استراتژیکترین کشور متحد امریکا در منطقه یکی از پررونق ترین دورههای اقتصادی خود را آغاز و تجربه کند.با این وصف نرخ رشدِ جهش درآمد سرانه نه موجب احیاء زیرساختهای اقتصادی شایسته در کشور بلکه بیشتر باعث تغییر الگوی مصرف و ترویج فرهنگ تجمل گرایی در بین مردم شد که تأثیر انکار ناپذیری بر فرهنگ شهرنشینی و تشدید کوچ روستائیان داشت تعرفههای بازرگانی بیشتر واردات را تشویق میکردند تا ساختِ داخل را و تاجران ایرانی، مست از بادۀ نفت و درآمد ارزی، خانوادههای ایرانی را بیشتر در باتلاق مصرف گرایی غرق میساختند تا به این ترتیب بازارسازانِ پیش قراولِ صنعتگرانِ خارجی در بازارهای داخلی باشند (!)در همان ماههای نخست بازگشت مهندس نعمتزاده به کشور بود که برخی از دوستانش که شامهای قویتر برای بوئیدن پول داشتند، با توجه به شرایط اقتصادی کشور، پیشنهاد ایجاد شرکتی بازرگانی با هدف واردات کالاهای پرمتقاضی را به وی دادند که در مشورت با پدر با قاطعیتی مشفقانه مواجه شد که طنین کلامش هنوز در گوش مهندس نعمت زاده پژواک دارد: «چرا میخواهی دلال اجانب بشوی؟ چرا خودت نمیخواهی بسازی و تولید کنی؟!»ملتی که در عین ثروت، هنوز فقیرتر از آن بود که بخواهد استعدادش را در مسیر منافع بیگانگان هزینه کند، نه خود را میشناخت و نه آیندهاش را! واردات هنوز هم برای این مهندس با تجربه معنای حمایت از سرمایه دار کارگر و منافع خارجیان را دارد و این چراغی که به خانه روا بود، بخشیدنش به هر بیگانهای حرام تلقی میشد.#زیستن_برای_آفریدن#محمدرضا_نعمتزاده
بریدههایی از کتابهای خوب
@Qandopand
@Qandopand
۴:۱۸
در اواخر اردیبهشت ماه (سال ۱۳۵۸) بود که مهندس نعمت زاده طی حکمی از سوی احمدزاده وزیر صنایع و معادن وقت به عضویت هیأت مدیره شرکت ایران ناسیونال ایران خودرو در آمد تا به همراه مرحوم عالی نسب (رئیس هیئت مدیره)، دهقان (مدیر عامل)، شیخ الاسلامی و مقدم، اوضاع نابسامان بزرگترین خودروساز ایرانی را بهبود بخشند. آشنایی پیش از انقلاب این گروه با شرکت و ارتباط نزدیکشان با کارگران و نیز خوشنامی خیامیها در غالب نیروهای این شرکت سبب شد تا با کمترین اصطکاک، آرامش به خطوط تولیدی باز گردد و میزان تولید پیکان خیلی زود به سقف آماری پیش از انقلاب نزدیک شود. تاکتیک مؤثری که هیئت مدیره برای کاهش تنشهای میان کارگران و سرپرستان و مهندسان بکار بست، ایجاد دادگاهی غیررسمی با قضاوت هیأتی متشکل از یکی از روحانیون معتمد یک نفر نماینده مدیریت و یک نفر نماینده از سوی کارگران بود که به واسطه آن حدود ۷۰ سرپرست و مهندسی که مورد اتهام تشکلهای کارگری بودند، محاکمه شدند و در نهایت به جز یک نفر که به دشنام گویی و بینزاکتی اشتهار داشت، همگی تبرئه و با کدخدامنشی و وساطت اعضاء هیئت مدیره آشتی داده شدند و عمر دادگاه نیز با پایان گرفتن محکمهها پایان گرفت و تولید بار دیگر اولویت نخست برنامههای شرکت شد.#زیستن_برای_آفریدن#محمدرضا_نعمتزاده
بریدههایی از کتابهای خوب
@Qandopand
@Qandopand
۴:۲۸
تردیدی نیست که هر صعودی دردناک و دشوار است، اما دردناکتر و وحشتناکتر از آن سقوط از ارتفاع است و هر چه ارتفاع بیشتر باشد، وحشت از سقوط آن نیز افزونتر خواهد بود. چرا که هر گام به سوی آسمان تخلفی است از قانون جاذبه زمین که مجازاتی سنگین، تهدیدش میکند. اما ارزش صعود فقط به فتح قلهها نیست که اگر چنین میبود ابزارهای هوانوردی میتوانستند هر کسی را بر فراز بالاترین قله بنشانند و او را شایسته تحسین و تکریم گردانند. بلکه رنج سفر و پذیرش خطر است که به فتح قلههای مرتفع ارزش میبخشد و کوهنوردانِ ماجراجو را شایسته اعتنا و تشویق میگرداند. رنج، تضمینی است بر موفقیت و آنکه رنج میکشد، نابود نمیشود. چرا که در مسیر این رنج است که انسان مهارت و شهامت رویارویی با مشکلات و شرایط نامساعد را که فراتر از خواست و ارادهاش بر وی تحمیل میشوند، باز مییابد و میآموزد که هر چه رنج بزرگتر، نتیجه، مطلوبتر و ارزشمندتر خواهد بود.#زیستن_برای_آفریدن#محمدرضا_نعمتزاده
بریدههایی از کتابهای خوب
@Qandopand
@Qandopand
۲۰:۰۱
حج یک هجرت است. هجرت از خود ماست؛ هجرت از منیت ماست؛ هجرت از آن زندانی است که ما را احاطه کرده و گوهر یکدانه بینظیر انسانی را در وجود ما مخفی و پنهان نگه داشته است. حج هجرت از خودپرستیهایی است که از هوا و هوس ناشی میشود. هجرت از خودخواهیهایی است که ما را از خدا دور میکند؛ هجرت از طبقه بندیها و مرزبندیهاییست که زندگی انسانها را از هم جدا میکند و فقیر و غنی، شریف و وضیع، بزرگ و کوچک - بر طبق معیارهای عامیانه مردمی - را به هم نزدیک میکند و در کنار هم قرار میدهد و وجه مشترک همه انسانها یعنی عبودیت را در همه زنده میکند.#نوبهار_دل_و_جان#سید_علی_خامنهای
بریدههایی از کتابهای خوب
@Qandopand
@Qandopand
۱۵:۵۰
دیدگاه جزء نگر در پزشکی جدید کار را بدانجا رسانده است که روز به روز بر تعداد تخصصها افزوده شده است؛ به گونهای که برای اکثر اعضای بدن انسان تخصصهای جداگانه تعریف کرده است و دراین رشتهها متخصصینی تربیت میشوند که همه چیز را دربارۀ جزء کوچکی از بدن انسان میدانند و در مقابل پزشکان عمومی تربیت میشوند که اگر خیلی اهل مطالعه باشند، هیچ چیز را درباره همه چیز خواهند دانست؛ در نتیجه به عنوان مثال اگر بیماری به طور همزمان به مشکل ادراری و افسردگی مبتلا باشد، متخصص کلیه و مجاری ادرار بیشتر به مجاری اداری و متخصص روانپزشک بیشتر به افسردگی او اهمیت میدهد.از نظر طب مدرن چنین فردی دارای دو بیماری متفاوت است که باید توسط دو متخصص معاینه و درمان شود و هر متخصص معمولاً بدون مشورت با دیگری به مداوای این شخص می پردازد در جامعه علمی نیز هر دو شاخه برای خود سازمان و تحقیقات متفاوت و هر یک مجله علمی ویژه خود را دارد و امکان اینکه اعضای یک شاخه مجله مربوط به شاخه دیگر را مطالعه کند بسیار کم است؛ همچنین احتمال دارد ژورنال یکی از آنها چندان هم قابل درک برای دیگری نباشد این نحوه مواجهه با انسان و بیماری در پزشکی مدرن اشکالات عدیدهای ایجاد میکند که از جمله آنها میتوان به عدم تشخیص صحيح علت اصلی بیماری پرداختن به علائم و نشانههای بیماری به جای حل ریشه ای مشکل بروز تداخلات دارویی و در خیلی موارد تشدید عوارض دارویی در فرد بیمار، تضعیف سیستم ایمنی بدن و سرگردانی او در تدبیر بیماری و... اشاره کرد؛ از این جهت تخصص گرایی آفت پزشکی رایج است، نه نقطه قوت او در درمان بیماریها.ممكن است برخی ایراد بگیرند که تخصصی شدن پزشکی به علت پیشرفت روزافزون آن است و این مسئله در سایر رشتهها نیز اتفاق افتاده است؛ یعنی پیشرفت علم پزشکی ما را از طبقه بندی آن تحت عناوین تخصصهای مختلف ناگزیر کرده است. در پاسخ باید گفت گسترده شدن (نه پیشرفت حقیقی) هم نتیجه حاکمیت دیدگاه جزء نگر بر بیولوژی و پزشکی و این نیز خود معلول حاکم بودن جهان بینی مادی بر علوم جدید و جدایی علم از دین بعد از رنسانس است. طبیعی است که وقتی جزء نگری ما را بر آن داشت که از سلول وارد هسته و از هسته وارد کروموزوم شویم و به آن هم بسنده نکنیم و به ساختمان و عملکرد ژنها پرداختیم و پس به فکر این افتادیم که با دستکاری ژنها موجود جدیدی خلق کنیم، روز به روز دامنه پزشکی گستردهتر میشود و این گستردگی نیز تخصصهای جدید را ایجاد خواهد کرد؛ به عبارت دیگر، گستردگی (نه پیشرفت) معلول جزء نگری است و تخصصی شدن محصول آن دو است. نکته اینجا است که هر گسترده شدن و افزایش حجمی را نباید ضروری مطلوب و معادل پیشرفت در نظر بگیریم مسئله این است که نباید ما به بهانه تخصصی شدن از کلیت وجود بیمار و ارتباط فراوان او در داخل و خارج از بدن او غافل شویم و تمام هم وغم خود را صرف برطرف کردن اشکالات به وجود آمده در اجزای بسیار کوچک بدن او بکنیم و بخواهیم صرفاً با داروهای شیمیایی و دستکاریهای فیزیکی اختلالهای اجزا را برطرف کنیم. نتیجه بحث این است که تخصصی شدن تا آنجا که ناشی از تحقیق و جست وجو با راهبری مبانی صحیح و محکم عقلی و وحیانی باشد ناگزیر و مطلوب است، ولی وقتی ناشی از جزء نگری بی حد و حصر برمبنای حسگرایی افراطی باشد تا جایی که بخواهیم خرابی کل را با تغییر در اجزا اصلاح کنیم مطرود است؛ شاهد به بن بست رسیدن جزء نگری بر مبنای حس گرایی افراطی هم این است که محققان چندی قبل اعلام کرده اند که تعداد ژنها در بدن انسان بسیار بیشتر از آن است که تصور می شده و عملاً امکان شناسایی ساختمان و عملکرد تک تک آنها وجود ندارد.#متافیزیک_و_پزشکی#مرتضی_کمالی_اردکانی
بریدههایی از کتابهای خوب
@Qandopand
@Qandopand
۸:۳۱
کبک میان کوه پنهان است و قلب میان خون؛ اما جاهای دوری هست که آدم میتواند قلبش را آنجا پنهان کند و دوباره برگردد و نگاه کند ببیند میتپد یا نه. من هر بار که کوله میبندم و نیت میکنم برای رفتن، انگار خونی تازه در رگهایم جاری میشود و قلبم مثل روز اولی که به دنیا آمدهام میتپد. مثلاً اگر تا ده دقیقه قبلش از خودم میپرسم که این زندگی کی تموم میشه پس؟و خودم را روی صندلی ول میکنم و ادای بیحوصلهها را در میآورم، به محض اینکه کسی بگوید این هفته برویم فلان جا یک هو از جا میپرم و اگر آن فلان جا کوه باشد مثل بچهای میمانم که برایش بلیت شهربازی گرفته باشند. شادی میپرد توی دلم.#بالابلند#مهدی_قزلی
بریدههایی از کتابهای خوب
@Qandopand
@Qandopand
۸:۳۹
یکی از دانشجویان از من پرسید به نظر شما مناسبترین و کوتاهترین راه برای آنکه بتوانیم نظریه پردازی کنیم و مفهوم بیافرینیم چیست؟ بیدرنگ گفتم «باید خودمان را برای نویسندگی تربیت کنیم.» برای آنکه پژوهشگر علوم انسانی و اجتماعی بتواند با خلق مفاهیم و نظریهها شگفتیهای درون و برون جهان خود را کشف و تفسیر کند، بیهیچ تردیدی نخست باید خود را تربیت کند. در واقع آنچه فیلسوف ساز است حرکتی است که پیوسته، باور به فهمیدن جهان انسانی و اجتماعی را ترویج میکند، بینیاز از نوشتهها اندیشهها، نظریهها و مفاهیم دیگری. اگر امروزه با لحظههایی مواجهایم که انسان دانشگاهی به شمارش تعداد مقاله کتاب و همایش گرفتار شده است، صرفاً به خاطر وضعیت مناسک گرایی بوروکراسی و استعمار علمی حاکم بر نظام علمی کشور نیست؛ بلکه بیشتر بیانگر لحظههای بیآرمانی و تربیت ناشدگی است. زیرا تجربه نشان میدهد، پیش از آنکه تغییری در ساختارها و مقررات دانشگاهی رخ بدهد باید جسارت، باور و توانمندی در نوشتن و مفهوم سازی در میان دانش آموختگان علوم انسانی پرورش پیدا کند*. رخداد نوشتن در حوزه علوم انسانی و اجتماعی نه در یک روز، یک ماه یا یک سال بلکه به لطف *خواندن، اندیشیدن، دیالوگ و کنشگری دائمی نویسنده با محیط پیرامونش تحقق مییابد. برای آنکه انسان دانشگاهی ثمر بدهد، نه یک کتاب، نه چند کتاب، بلکه باید سالها بخواند، سالها به آنچه خوانده است بیاندیشد، سالها به تجربه در مسائل مختلف بپردازد و سالها با جهان خود در دیالوگ باشد. برای آنکه نویسنده بتواند مفهوم اندیشه و نظریه جدیدی ارائه بدهد در گام نخست باید به مطالعه آثار و اندیشههای دیگران بپردازد. در مطالعه آثار نیز نباید خود را اسیر رشته تحصیلی خود کند*، بلکه برای آفرینندگی و خدمت به رشته خود و نظریه پردازی و مفهوم آفرینی نویسنده باید بتواند به رشته خود *خیانت کند. در واقع نظریه پردازی در زمینه انسانی و اجتماعی نیازمند آن است که شخص از مرز دانش تخصصی خود عبور کند و گام در مرزهای دیگر معرفت بگذارد. زیرا آن چنان که سقراط بیان میدارد، حقیقت در پدیدههای انسانی و اجتماعی مانند آیینهای است که افتاده و شکسته و هر یک پارهای از آن حقیقت کل را در دست گرفتهاند*. برخی جهان را فقط از چشم انداز روان شناسی میبینند، برخی از افق جامعه شناسی و برخی دیگر نیز از نگاه اقتصاد، سیاست و تعلیم و تربیت به جهان پیرامونشان مینگرند. اگر برای نمونه امروز با نوشتههایی در زمینهٔ جامعه شناسی مواجهایم که لحنی آزرده و گونهای رنگ باخته دارند، برای آن است که نویسندگان چیزی از فلسفه، روان شناسی، اقتصاد، ادبیات و هنر نمیدانند. جهانی که توسط آنها در حوزه اجتماعی به تفسیر کشیده شده است، جهانی پاره پاره شده و به دور از واقعیت است. دانش آموخته علوم انسانی و اجتماعی برای نظریه پردازی باید بتواند پردهها را کنار بزند. اگر فقط از دریچه روان شناسی، جامعه شناسی یا اقتصاد به پدیدهها نگاه کند، افقها و چشم اندازهای محدود گسسته و ناموزونی از حقیقت بر او آشکار میشود. فقط زمانی که انسان دانشگاهی از مرز رشته تخصصی خود عبور کند و به پدیدههای اجتماعی به طور نظام مند و روشمند از افقهای مختلف نگاه کند، آنگاه امکان آفرینش آثار ماندگار و ارزشمند فراهم میشود. در واقع برای آنکه نویسنده حقیقت پدیدههای اجتماعی و انسانی را به طور کامل و جامع درک کند و بتواند با آفرینش مفاهیم آنها را صورت بندی و تفسیر پذیر کند، لازم است خود را از مرکز دانش تخصصیاش دور کند. وقتی همیشه فقط در صحنه و میدان رشته خود باشد، نه میتواند کل جهان را خوب ببیند و نه خود را.
#به_ساز_ستاره_رقصیدن
#محمدرضا_نیستانی
*بریدههایی از کتابهای خوب
@Qandopand
#به_ساز_ستاره_رقصیدن
#محمدرضا_نیستانی
@Qandopand
۱۱:۰۹
«تنها چیزی که بدتر از استثمار شدن به وسیله سرمایه است ...»هم صدا با جون رابینسون، استاد سابق اقتصاد کمبریج و به احتمال قوی معروفترین اقتصاددان زن در تاریخ، معتقدم که تنها چیزی که بدتر از استثمار شدن به وسیله سرمایه است، استثمار نشدن به وسیله سرمایه است. سرمایه گذاری خارجی، به ویژه سرمایه گذاری مستقیم خارجی میتواند ابزاری بسیار مفید برای توسعه اقتصادی باشد. اما این که چقدر مفید است به نوع سرمایه گذاری انجام شده و نحوه نظارت دولت کشور میزبان بر آن بستگی دارد.#نیکوکاران_بدطینت#ها_جون_چانگ
بریدههایی از کتابهای خوب
@Qandopand
@Qandopand
۱۱:۳۱