۲۸ فروردین
#۱۷۰) چگونه پربینندهترین برنامه تلویزیون در یک اتاق کوچک کلید خورد؟
خیلیها میگویند شبکه ۴ کمبینندهترین شبکه سیماست. در این میان اما یک استثنا وجود دارد. برنامهای از شبکه ۴ که با اختلاف فاحش همه برنامههای دیگر را پشت سر میگذارد. آن هم در ماه مبارک رمضان که شبکههای اصلی تلویزیون برگهای برندهی خود را رو میکنند و بهترین سریالها و برنامهها در شبکههای اصلی پخش میشود!
زندگی پس از زندگی امسال هم مثل سالهای قبل گل سرسبد و پربینندهترین برنامه سیما در ماه مبارک رمضان بود. حالا عباس موزون تهیهکننده و مجری این برنامه تکهای از پشت صحنه فصل اول را منتشر کرده که آن را ۷ سال پیش، در خانه شخصیاش و با کمترین امکانات تهیه کرده است. جایی که دکور برنامهاش پرچم مشکی روضهی سالانه حضرت رقیه بوده و در اتاقی کوچک آن را ضبط میکرده.
او توصیههایی هم دارد که برای همه ما مفید است:
«توصیهام این است که اگر ایده موفق و موثری دارید این مراحل را پیش ببرید:۱. ایده و هدفتان را با خداوند هماهنگ، کسب رخصت و استمداد کنید.۲. اجرا شده نهایی کار را بهخوبی مجسم کنید.۳. از آمیختن «حداقل امکانات» + «حداکثر خلاقیت» خمیرهای بسازید۴. با خمیرهای ساخته شده، اولین مجسمه کارتان را بسازید.۵. خواهید دید که روند، برعکس میشود و حالا دیگر نهادهای فرهنگی هستند که به دنبال مجسمههای هنری شما خواهند آمد.» _ امیننوشت | @amin_neveshtble.ir/join/MjNkNjU2OW
خیلیها میگویند شبکه ۴ کمبینندهترین شبکه سیماست. در این میان اما یک استثنا وجود دارد. برنامهای از شبکه ۴ که با اختلاف فاحش همه برنامههای دیگر را پشت سر میگذارد. آن هم در ماه مبارک رمضان که شبکههای اصلی تلویزیون برگهای برندهی خود را رو میکنند و بهترین سریالها و برنامهها در شبکههای اصلی پخش میشود!
زندگی پس از زندگی امسال هم مثل سالهای قبل گل سرسبد و پربینندهترین برنامه سیما در ماه مبارک رمضان بود. حالا عباس موزون تهیهکننده و مجری این برنامه تکهای از پشت صحنه فصل اول را منتشر کرده که آن را ۷ سال پیش، در خانه شخصیاش و با کمترین امکانات تهیه کرده است. جایی که دکور برنامهاش پرچم مشکی روضهی سالانه حضرت رقیه بوده و در اتاقی کوچک آن را ضبط میکرده.
او توصیههایی هم دارد که برای همه ما مفید است:
«توصیهام این است که اگر ایده موفق و موثری دارید این مراحل را پیش ببرید:۱. ایده و هدفتان را با خداوند هماهنگ، کسب رخصت و استمداد کنید.۲. اجرا شده نهایی کار را بهخوبی مجسم کنید.۳. از آمیختن «حداقل امکانات» + «حداکثر خلاقیت» خمیرهای بسازید۴. با خمیرهای ساخته شده، اولین مجسمه کارتان را بسازید.۵. خواهید دید که روند، برعکس میشود و حالا دیگر نهادهای فرهنگی هستند که به دنبال مجسمههای هنری شما خواهند آمد.» _ امیننوشت | @amin_neveshtble.ir/join/MjNkNjU2OW
۱۹:۵۹
۲۹ فروردین
۱۹:۰۰
۳۱ فروردین
#۱۷۲) آقای نجفی صاحبخانه
این اسم را ۱۲ سال است در گوشیام ذخیره کردهام. سال ۹۱ بود. بعد از حدود یک و نیم سال زندگی در خوابگاه متاهلی، امکان تمدید حضور میسر نشد. به هر دری زدیم و هر کاری کردیم موافقت نکردند که حداقل یک ترم دیگر بمانیم. هنوز درس داشتم و درآمد چندانی هم نه. پول زیادی هم برای اجاره منزل نداشتیم. خیلی گشتیم ولی خب بودجهمان محدود بود و قیمتها بالا. تصمیممان آخر این شد که من بروم خوابگاه مجردی و همسرم برگردد یزد تا راهحلی پیدا شود. تصمیمی تلخ، از سر ناچاری.
اینجا بود که خداوند آقای نجفی را جلوی راهمان گذاشت. همسرم در قطار با دختری آشنا شد و داستان را برایش گفته بود. دختر -که چند روز بعد فهمیدیم دختر آقای نجفی بود- گفته بود: غصه نخور. خدا بزرگ است و شماره همسرم را گرفته بود. خدا به راستی بزرگ بود.
فردا صبح دختر آقای نجفی زنگ زد و گفت: یکی از آشناها منزلی دارد. میایید ببینید میپسندید؟
و ما رفتیم. یادم نمیرود وقتی به درب خانه رسیدیم تعجب کرده بودیم! همسرم که انگار میدانست میشود گفت: «ما و اینهمه خوشبختی؟ محاله!» راست میگفت. با جستجویی که ما کرده بودیم مطمئن بودیم این خانه اصلا به بودجهمان نمیخورد. اما دل را زدیم به دریا و زنگ طبقه سوم را زدیم. خانه چهار طبقه تکواحدی نوساز بود. آقای نجفی و دخترش در واحد بودند. یک واحد دو خوابه خوشنقشه، هال پرده خور، سه طرف پنجره و نورگیر، آسانسور و انباری و خلاصه هر آنچه خوبان واحدها داشتند این واحد یکجا با هم داشت.
اول که وارد شدم بعد از سلام و احترام گفتم: آقای نجفی این واحد قیمتش چند است؟ گفت: ببین حاج خانم میپسندد؟ و خب معلوم بود که میپسندیم.
بعد از یکی دو دقیقه نگاه کردن مجددا گفتم: حاج آقا چه قیمتی گذاشتید؟ گفت: شما چقدر میتوانی بدهی؟ و من همان بودجه محدودم را گفتم. همانجا کاغذ را برداشت. خودش و خودم موجر و مستاجر شدیم. همسرم و دخترش هم شاهد قراردادمان شدند. آقای نجفی گفت: «مبارک است.» جای انباری را نشان داد، کلید واحد را داد و رفت. باورمان نمیشد. کل ماجرا کمتر از نیمساعت شده بود.
ما دو سال در منزل آقای نجفی مستاجر بودیم. خانهاش آنقدر برکت داشت که بعد از دو سال با هر زحمتی بود خانهدار شدیم و اسباب کشیدیم به خانهمان. آذر ۹۳ بود که از آنجا رفتیم و حالا ۱۰ سال از آن زمان میگذرد. در این ده سال هر روز اول فروردین اسم «آقای نجفی صاحبخانه» را در دفتر تلفن گوشی پیدا میکنم و به او زنگ میزنم. سال را تبریک میگویم و برایش عزت و سربلندی و سلامتی آرزو میکنم. از این کارم خیلی خوشحال میشود و مدام میگوید: «لطف کردید آقای تجملیان و خوشحالم کردید.» اما این خوشحالی در برابر خوشحالی من و همسرم وقتی آقای نجفی بدون شرط و شروط کلید واحد نوسازش را بهمان داد حتما کمتر است.
آقای نجفی! سایه لطفتان به بندگان خدا مستدام! امید که ما هم مثل شما گشادهدست و خیرمند باشیم. _ امیننوشت | @amin_neveshtble.ir/join/MjNkNjU2OW
این اسم را ۱۲ سال است در گوشیام ذخیره کردهام. سال ۹۱ بود. بعد از حدود یک و نیم سال زندگی در خوابگاه متاهلی، امکان تمدید حضور میسر نشد. به هر دری زدیم و هر کاری کردیم موافقت نکردند که حداقل یک ترم دیگر بمانیم. هنوز درس داشتم و درآمد چندانی هم نه. پول زیادی هم برای اجاره منزل نداشتیم. خیلی گشتیم ولی خب بودجهمان محدود بود و قیمتها بالا. تصمیممان آخر این شد که من بروم خوابگاه مجردی و همسرم برگردد یزد تا راهحلی پیدا شود. تصمیمی تلخ، از سر ناچاری.
اینجا بود که خداوند آقای نجفی را جلوی راهمان گذاشت. همسرم در قطار با دختری آشنا شد و داستان را برایش گفته بود. دختر -که چند روز بعد فهمیدیم دختر آقای نجفی بود- گفته بود: غصه نخور. خدا بزرگ است و شماره همسرم را گرفته بود. خدا به راستی بزرگ بود.
فردا صبح دختر آقای نجفی زنگ زد و گفت: یکی از آشناها منزلی دارد. میایید ببینید میپسندید؟
و ما رفتیم. یادم نمیرود وقتی به درب خانه رسیدیم تعجب کرده بودیم! همسرم که انگار میدانست میشود گفت: «ما و اینهمه خوشبختی؟ محاله!» راست میگفت. با جستجویی که ما کرده بودیم مطمئن بودیم این خانه اصلا به بودجهمان نمیخورد. اما دل را زدیم به دریا و زنگ طبقه سوم را زدیم. خانه چهار طبقه تکواحدی نوساز بود. آقای نجفی و دخترش در واحد بودند. یک واحد دو خوابه خوشنقشه، هال پرده خور، سه طرف پنجره و نورگیر، آسانسور و انباری و خلاصه هر آنچه خوبان واحدها داشتند این واحد یکجا با هم داشت.
اول که وارد شدم بعد از سلام و احترام گفتم: آقای نجفی این واحد قیمتش چند است؟ گفت: ببین حاج خانم میپسندد؟ و خب معلوم بود که میپسندیم.
بعد از یکی دو دقیقه نگاه کردن مجددا گفتم: حاج آقا چه قیمتی گذاشتید؟ گفت: شما چقدر میتوانی بدهی؟ و من همان بودجه محدودم را گفتم. همانجا کاغذ را برداشت. خودش و خودم موجر و مستاجر شدیم. همسرم و دخترش هم شاهد قراردادمان شدند. آقای نجفی گفت: «مبارک است.» جای انباری را نشان داد، کلید واحد را داد و رفت. باورمان نمیشد. کل ماجرا کمتر از نیمساعت شده بود.
ما دو سال در منزل آقای نجفی مستاجر بودیم. خانهاش آنقدر برکت داشت که بعد از دو سال با هر زحمتی بود خانهدار شدیم و اسباب کشیدیم به خانهمان. آذر ۹۳ بود که از آنجا رفتیم و حالا ۱۰ سال از آن زمان میگذرد. در این ده سال هر روز اول فروردین اسم «آقای نجفی صاحبخانه» را در دفتر تلفن گوشی پیدا میکنم و به او زنگ میزنم. سال را تبریک میگویم و برایش عزت و سربلندی و سلامتی آرزو میکنم. از این کارم خیلی خوشحال میشود و مدام میگوید: «لطف کردید آقای تجملیان و خوشحالم کردید.» اما این خوشحالی در برابر خوشحالی من و همسرم وقتی آقای نجفی بدون شرط و شروط کلید واحد نوسازش را بهمان داد حتما کمتر است.
آقای نجفی! سایه لطفتان به بندگان خدا مستدام! امید که ما هم مثل شما گشادهدست و خیرمند باشیم. _ امیننوشت | @amin_neveshtble.ir/join/MjNkNjU2OW
۱۸:۴۳
۱ اردیبهشت
۱۹:۳۶
۲ اردیبهشت
#۱۷۴) کمرنگترین جوهرها از قویترین حافظهها ماندگارتر است
این درس را ۲۰ سال پیش یاد گرفتم. پشت جلد دفتر برنامهریزی به روش قلمچی نوشته شده بود. دفتر را از دوم دبیرستان تا سال کنکور داشتمش. عجب دفتر خوبی بود و این درس هم عجب درسی بود. در مورد نوشتن، این چهار نکته برایم به تجربه ثابت شده:
نوشتن تاثیر عجیبی در بهخاطرسپاری دارد. انگار چیزی که جایی مینویسی یکجای مغزت هم نوشته میشود. مثلا الان این ۱۷۴مین مطلب امیننوشت است و من تقریبا همه این ۱۷۴ مطلب را به یاد دارم. در صحبتهایم با دوستانم خیلی وقتها به مطلبی در امیننوشت ارجاع میدهم. انگار چون آنها را نوشتهام در ذهنم باقی مانده. اگر نمینوشتم در یادم نمیماند.
نوشتن تاثیر خوبی هم در عزم و اراده دارد. چیزی که نوشته میشود نوعی عزم هم با خودش به همراه میآورد. عزمی برای انجام آنچه نوشته شده. انگار واقعا حرف باد هواست. به جایی بند نیست. اما وقتی نوشته میشود با خود مسئولیت و اراده میآورد.
نوشتن در خالی شدن ذهن هم خیلی موثر است. چیزی که نوشته میشود را ذهن آزاد میکند. نوشتن ذهنمشغولی را کم میکند و فضا را برای ایدهپردازی برای انجام کارها (و نه فقط ذخیرهسازی عناوین کارها) آزاد میکند.
و در آخر یک تجربه شخصی: هیچ چیز نوشتن با کاغذ و قلم نمیشود. انگار جاری شدن کلمات از خودکار و مداد روی کاغذ است که همه تاثیرات بالا را دارد. نوشتن با رایانه و موبایل آنطور که باید نوشتن نیست، تایپ کردن است. تایپ کردن با نوشتن یکی نیست. نوشتن، نوشتن است.
_ امیننوشت | @amin_neveshtble.ir/join/MjNkNjU2OW
این درس را ۲۰ سال پیش یاد گرفتم. پشت جلد دفتر برنامهریزی به روش قلمچی نوشته شده بود. دفتر را از دوم دبیرستان تا سال کنکور داشتمش. عجب دفتر خوبی بود و این درس هم عجب درسی بود. در مورد نوشتن، این چهار نکته برایم به تجربه ثابت شده:
نوشتن تاثیر عجیبی در بهخاطرسپاری دارد. انگار چیزی که جایی مینویسی یکجای مغزت هم نوشته میشود. مثلا الان این ۱۷۴مین مطلب امیننوشت است و من تقریبا همه این ۱۷۴ مطلب را به یاد دارم. در صحبتهایم با دوستانم خیلی وقتها به مطلبی در امیننوشت ارجاع میدهم. انگار چون آنها را نوشتهام در ذهنم باقی مانده. اگر نمینوشتم در یادم نمیماند.
نوشتن تاثیر خوبی هم در عزم و اراده دارد. چیزی که نوشته میشود نوعی عزم هم با خودش به همراه میآورد. عزمی برای انجام آنچه نوشته شده. انگار واقعا حرف باد هواست. به جایی بند نیست. اما وقتی نوشته میشود با خود مسئولیت و اراده میآورد.
نوشتن در خالی شدن ذهن هم خیلی موثر است. چیزی که نوشته میشود را ذهن آزاد میکند. نوشتن ذهنمشغولی را کم میکند و فضا را برای ایدهپردازی برای انجام کارها (و نه فقط ذخیرهسازی عناوین کارها) آزاد میکند.
و در آخر یک تجربه شخصی: هیچ چیز نوشتن با کاغذ و قلم نمیشود. انگار جاری شدن کلمات از خودکار و مداد روی کاغذ است که همه تاثیرات بالا را دارد. نوشتن با رایانه و موبایل آنطور که باید نوشتن نیست، تایپ کردن است. تایپ کردن با نوشتن یکی نیست. نوشتن، نوشتن است.
_ امیننوشت | @amin_neveshtble.ir/join/MjNkNjU2OW
۱۷:۴۴
۳ اردیبهشت
۱۸:۱۹
۱۸:۱۹
۱۸:۱۹
۴ اردیبهشت
۱۸:۱۶
۶ اردیبهشت
#۱۷۷) ممنون بابا
آخر هفته قبل کتابخانهای که سفارش داده بودیم رسید. نقلی و جمع و جور است. پنجشنبه شب نشستم به جاسازی کتابها. هر از گاهی از کار دست میکشیدم و مینشستم روبهروی کتابخانه، نگاهش میکردم و کیف میکردم! کتاب را دوست دارم. داشتن و خواندنشان را. نوشتن در موردشان را. تعریف کردنشان برای دیگران را.
همه اینها را از بابا دارم. بابای خوبی که از بچگی لابلای کتابهای کتابفروشیاش بزرگ شدهام. کتابهای جدید را همانجا میخواندم و خیلیهایشان را هم بابا برایم به خانه میآوردند.
در تمام طول تحصیل از کتاب چیزی کم نداشتم. همه ایام مدرسه (چه دبستان و چه راهنمایی و چه دبیرستان) با بودن بابا و حمایتهایش دلم خوش بود. هیچ وقت معلم خصوصی نخواستم و نداشتم اما از قلمچی و آیندگان و آیندهسازان و مخصوصا اندیشهسازان بهترین کتابها را داشتم. یادم نمیرود که کتابهای اندیشهسازان را که میرسید نمیخواندم که میخوردم. مقدمههایش را، طنازی نویسندگانش را، طرح جلدهایشان را، همه را دوست داشتم.
عشق به کتاب را بابا در وجود ما بچهها گذاشته. عشق به خواندن و یاد گرفتن را. ممنون بابا. ممنون. _ امیننوشت | @amin_neveshtble.ir/join/MjNkNjU2OW
آخر هفته قبل کتابخانهای که سفارش داده بودیم رسید. نقلی و جمع و جور است. پنجشنبه شب نشستم به جاسازی کتابها. هر از گاهی از کار دست میکشیدم و مینشستم روبهروی کتابخانه، نگاهش میکردم و کیف میکردم! کتاب را دوست دارم. داشتن و خواندنشان را. نوشتن در موردشان را. تعریف کردنشان برای دیگران را.
همه اینها را از بابا دارم. بابای خوبی که از بچگی لابلای کتابهای کتابفروشیاش بزرگ شدهام. کتابهای جدید را همانجا میخواندم و خیلیهایشان را هم بابا برایم به خانه میآوردند.
در تمام طول تحصیل از کتاب چیزی کم نداشتم. همه ایام مدرسه (چه دبستان و چه راهنمایی و چه دبیرستان) با بودن بابا و حمایتهایش دلم خوش بود. هیچ وقت معلم خصوصی نخواستم و نداشتم اما از قلمچی و آیندگان و آیندهسازان و مخصوصا اندیشهسازان بهترین کتابها را داشتم. یادم نمیرود که کتابهای اندیشهسازان را که میرسید نمیخواندم که میخوردم. مقدمههایش را، طنازی نویسندگانش را، طرح جلدهایشان را، همه را دوست داشتم.
عشق به کتاب را بابا در وجود ما بچهها گذاشته. عشق به خواندن و یاد گرفتن را. ممنون بابا. ممنون. _ امیننوشت | @amin_neveshtble.ir/join/MjNkNjU2OW
۱۹:۴۲
۷ اردیبهشت
۱۶:۱۱
۸ اردیبهشت
۱۷:۵۹
۹ اردیبهشت
#۱۸۰) هر چی آرزوی خوبه مال تو!
این درس را از همسرم گرفتم. وقتی با ماشین از کنار موتورسوارهای خیابان رد میشویم برایشان دعا میکند. عموما اینکه: خدا ماشینداشتن را روزیشان کند. آیت الکرسی هم گاهی وقتها. تا سالم برسند و سلامت باشند.
چه درس قشنگی! در روزهای اخیر کمی این درس را بسط دادهام و نتیجهاش خیلی آرامشبخش است:
در طول روز در کوچه و خیابان برای ۵ نفر آرزوی خیر کنید. بهتر است آرزو شخصیسازی شده و با توجه باشد.
مثلا صبح اگر کودکی کیفدردست به همراه پدرش میبینید میشود گفت: خداوند عزیز! این دختر را نور دیدهی پدرش قرار دهید! یا اگر سربازی را در مترو در خود فرو رفته و خفته دیدید میشود گفت: خداوند کریم! دوران خدمت را بر او آسان کنید و صحیح و سالم به خانوادهاش برگردانید.
به نظرم تاثیر این دعاهای ساده در دل خودمان و برای خودمان خیلی زیاد است. شاید این دعاهایی که بیهیچ چشمداشت برای آدمها میفرستیم، به اجابت هم نزدیکتر باشد. کسی چه میداند؟ شاید خودمان هم روزی هدف یکی از این دعاهای مستجاب باشیم. _ امیننوشت | @amin_neveshtble.ir/join/MjNkNjU2OW
این درس را از همسرم گرفتم. وقتی با ماشین از کنار موتورسوارهای خیابان رد میشویم برایشان دعا میکند. عموما اینکه: خدا ماشینداشتن را روزیشان کند. آیت الکرسی هم گاهی وقتها. تا سالم برسند و سلامت باشند.
چه درس قشنگی! در روزهای اخیر کمی این درس را بسط دادهام و نتیجهاش خیلی آرامشبخش است:
در طول روز در کوچه و خیابان برای ۵ نفر آرزوی خیر کنید. بهتر است آرزو شخصیسازی شده و با توجه باشد.
مثلا صبح اگر کودکی کیفدردست به همراه پدرش میبینید میشود گفت: خداوند عزیز! این دختر را نور دیدهی پدرش قرار دهید! یا اگر سربازی را در مترو در خود فرو رفته و خفته دیدید میشود گفت: خداوند کریم! دوران خدمت را بر او آسان کنید و صحیح و سالم به خانوادهاش برگردانید.
به نظرم تاثیر این دعاهای ساده در دل خودمان و برای خودمان خیلی زیاد است. شاید این دعاهایی که بیهیچ چشمداشت برای آدمها میفرستیم، به اجابت هم نزدیکتر باشد. کسی چه میداند؟ شاید خودمان هم روزی هدف یکی از این دعاهای مستجاب باشیم. _ امیننوشت | @amin_neveshtble.ir/join/MjNkNjU2OW
۱۷:۰۹
۱۰ اردیبهشت
#۱۸۱) لطفا ساعتها را اصلاح کنید!
آه از ساعتهای دیواری، از ساعتهای عقربهای، از ساعتهای دیجیتال. از انواع ساعتهای مرسوم. ساعتهایی که مفهوم «گذر زمان» را به سخره گرفتهاند. عقربههایی که میچرخند و میچرخند و شمارههایی که صفر تا بیستوچهار را طی میکنند و دوباره «از نو» شروع میکنند.
شاید ساعت مفهومش همین است اما «گذر زمان» این نیست. زمان «از نو» متولد نمیشود. زمان از دست میرود و هیچ وقت برنمیگردد. این را ساعتها نشان نمیدهند. ساعتها ما را به اشتباه میاندازند. آنها شاید «زمان» را نشان دهند اما «گذر زمان» را نشان نمیدهند.
ای کاش ساعتی بود که به جای نشان دادنِ زمان، به ما نشان میداد چقدر از زمانمان باقی مانده. آن را روی دستمان میچسباندیم و شاید بهتر و بیشتر قدر گوهر نایاب زمان را میدانستیم._ امیننوشت | @amin_neveshtble.ir/join/MjNkNjU2OW
آه از ساعتهای دیواری، از ساعتهای عقربهای، از ساعتهای دیجیتال. از انواع ساعتهای مرسوم. ساعتهایی که مفهوم «گذر زمان» را به سخره گرفتهاند. عقربههایی که میچرخند و میچرخند و شمارههایی که صفر تا بیستوچهار را طی میکنند و دوباره «از نو» شروع میکنند.
شاید ساعت مفهومش همین است اما «گذر زمان» این نیست. زمان «از نو» متولد نمیشود. زمان از دست میرود و هیچ وقت برنمیگردد. این را ساعتها نشان نمیدهند. ساعتها ما را به اشتباه میاندازند. آنها شاید «زمان» را نشان دهند اما «گذر زمان» را نشان نمیدهند.
ای کاش ساعتی بود که به جای نشان دادنِ زمان، به ما نشان میداد چقدر از زمانمان باقی مانده. آن را روی دستمان میچسباندیم و شاید بهتر و بیشتر قدر گوهر نایاب زمان را میدانستیم._ امیننوشت | @amin_neveshtble.ir/join/MjNkNjU2OW
۱۶:۳۷
۱۱ اردیبهشت
#۱۸۲) دکمهی احترام
امروز نگاهم به دکمههایی افتاد که پایین پیراهنم دوخته شده بود. دو تا دکمه: یکی بزرگتر و یکی کوچکتر. یکی اندازهی دکمههای جلوی پیراهن و دیگری اندازهی دکمه سرآستین.
دکمههایی که احتمالا هیچ ارزش مالی خاصی ندارند ولی بودنشان این را در دلم انداخت که روزی فردی یا گروهی حواسشان به من بوده است. به من که ممکن است دکمه لباس یا سرآستینم را گم کنم و اسیر و سردرگم شوم.
آنها درد احتمالی را تشخیص داده بودند و برایش راهکاری داشتند. راهکارشان اگرچه ساده بود و کمهزینه، ولی تاثیری که گذاشت بزرگ بود: حس احترام. احترام به وقتم و احترام به هزینهای که برای پیراهن پرداخته بودم تا به خاطر گمشدن یک دکمه به هدر نرود.
محصولی که به کاربرانش احترام بگذارد جای خودش را در دلشان پیدا میکند. احترام گذاشتن هم لزوما خیلی پیچیده و پرهزینه نیست. «دکمهی احترام» را باید یافت و با هنرمندی استفاده کرد._ امیننوشت | @amin_neveshtble.ir/join/MjNkNjU2OW
امروز نگاهم به دکمههایی افتاد که پایین پیراهنم دوخته شده بود. دو تا دکمه: یکی بزرگتر و یکی کوچکتر. یکی اندازهی دکمههای جلوی پیراهن و دیگری اندازهی دکمه سرآستین.
دکمههایی که احتمالا هیچ ارزش مالی خاصی ندارند ولی بودنشان این را در دلم انداخت که روزی فردی یا گروهی حواسشان به من بوده است. به من که ممکن است دکمه لباس یا سرآستینم را گم کنم و اسیر و سردرگم شوم.
آنها درد احتمالی را تشخیص داده بودند و برایش راهکاری داشتند. راهکارشان اگرچه ساده بود و کمهزینه، ولی تاثیری که گذاشت بزرگ بود: حس احترام. احترام به وقتم و احترام به هزینهای که برای پیراهن پرداخته بودم تا به خاطر گمشدن یک دکمه به هدر نرود.
محصولی که به کاربرانش احترام بگذارد جای خودش را در دلشان پیدا میکند. احترام گذاشتن هم لزوما خیلی پیچیده و پرهزینه نیست. «دکمهی احترام» را باید یافت و با هنرمندی استفاده کرد._ امیننوشت | @amin_neveshtble.ir/join/MjNkNjU2OW
۱۹:۲۸
۱۲ اردیبهشت
۱۶:۳۵
۱۳ اردیبهشت
سلام
بنا به تقاضای برخی از مخاطبان عزیز برای دریافت استوریهای کانال، به فکرم افتاد که در کانالی مجزا استوریهایی که در امیننوشت قرار میگیرد را بارگذاری کنم.
اگر با این پیشنهاد موافقید این پیام را پسند کنید. اگر استقبال خوب بود این فکر را عملیاتی میکنیم.
ارادت
بنا به تقاضای برخی از مخاطبان عزیز برای دریافت استوریهای کانال، به فکرم افتاد که در کانالی مجزا استوریهایی که در امیننوشت قرار میگیرد را بارگذاری کنم.
اگر با این پیشنهاد موافقید این پیام را پسند کنید. اگر استقبال خوب بود این فکر را عملیاتی میکنیم.
ارادت
۸:۱۸
#۱۸۴) چگونه یک عادت بسازیم؟ یک راهنمای ساده
در جایی خوانده بودم: «چیزی که آدمها را موفق میکند چه در دنیا و چه در آخرت ساختن عادت است.» عادت یعنی اینکه بتوانیم بدون اینکه خیلی فکر کنیم، رفتاری را انجام دهیم.
مشخص است که برای تبدیل چیزی به عادت باید آن را تکرار کرد. اما مساله اینجاست که تکرار کردن سخت است، مخصوصا در روزهای اول. چه کنیم که این تکرار برایمان سادهتر شود؟ اینجا سه تجربهی شخصیام در این رابطه را سیاهه کردهام:
کار باید ساده باشد. مثلا نمیشود به خواندن یک جز قرآن به راحتی عادت کرد. اول باید از یک صفحه شروع کرد.
برای انجام کار، باید زمان مشخصی تعریف کرد. اگر بتوانیم زمان انجام کار جدید را به زمان انجام یک کار قدیمی که تبدیل به عادت شده گره بزنیم نتیجه خیرهکننده است. مثلا ما عادت کردهایم که شبها بخوابیم! پس به جای اینکه بگوییم در روز یک صفحه قرآن میخوانم بهتر است بگوییم مثلا هر شب قبل از خواب یک صفحه را میخوانم.
اگر میشود برای تبدیل به عادت، از فشار اجتماعی استفاده کنیم. مثلا من برای نوشتن هر شب یک صفحه از گلستان سعدی، این کار را در امیننوشت اعلام کردم. حالا خودم را بیشتر ملزم میدانم که این کار کوچک را هر شب تکرار کنم. _ امیننوشت | @amin_neveshtble.ir/join/MjNkNjU2OW
در جایی خوانده بودم: «چیزی که آدمها را موفق میکند چه در دنیا و چه در آخرت ساختن عادت است.» عادت یعنی اینکه بتوانیم بدون اینکه خیلی فکر کنیم، رفتاری را انجام دهیم.
مشخص است که برای تبدیل چیزی به عادت باید آن را تکرار کرد. اما مساله اینجاست که تکرار کردن سخت است، مخصوصا در روزهای اول. چه کنیم که این تکرار برایمان سادهتر شود؟ اینجا سه تجربهی شخصیام در این رابطه را سیاهه کردهام:
کار باید ساده باشد. مثلا نمیشود به خواندن یک جز قرآن به راحتی عادت کرد. اول باید از یک صفحه شروع کرد.
برای انجام کار، باید زمان مشخصی تعریف کرد. اگر بتوانیم زمان انجام کار جدید را به زمان انجام یک کار قدیمی که تبدیل به عادت شده گره بزنیم نتیجه خیرهکننده است. مثلا ما عادت کردهایم که شبها بخوابیم! پس به جای اینکه بگوییم در روز یک صفحه قرآن میخوانم بهتر است بگوییم مثلا هر شب قبل از خواب یک صفحه را میخوانم.
اگر میشود برای تبدیل به عادت، از فشار اجتماعی استفاده کنیم. مثلا من برای نوشتن هر شب یک صفحه از گلستان سعدی، این کار را در امیننوشت اعلام کردم. حالا خودم را بیشتر ملزم میدانم که این کار کوچک را هر شب تکرار کنم. _ امیننوشت | @amin_neveshtble.ir/join/MjNkNjU2OW
۱۵:۲۰
۱۴ اردیبهشت
۶:۲۲
۱۶ اردیبهشت
#۱۸۶) در ستایش نوآوری
دو هفته پیش این مصاحبه پاول دوروف، مالک تلگرام را خواندم. گفته بودم که از هر نوشتهای سعی میکنم یک چیز را بردارم و همین هم برایم کافی است. از تمام مصاحبه نسبتا بلند دوروف هم اهمیت نوآوری برایم پررنگ شد و در خاطرم ماند. چیزی که از ابتدای شکلگیری بله نیز به آن توجه جدی داشته و داریم. شاید فراز و فرودهایی در توجه به نوآوری در تمام این ۸ سال داشتهایم ولی همیشه یکی از ارزشهای کلیدی شرکتمان نوآور بودن بوده و هست.
بله حالا تنها اپلیکیشن ارتباطی در ایران است که کلاینت تلگرام را کپی نکرده. چرا؟ تا راه را برای نوآوریهای کلیدیاش هموار کند. بله و تیم توسعهاش DNA نوآوری را در خود دارند و تلاش میکنند به فراخور نیاز کاربران ایرانی، با نوآوری پاسخ درخوری را ارائه دهند. پاکت هدیه، فال حافظ، پیشنهاد مجله، استوری برای کانالها، نامگذاریهای خلاقانه ویژگیها، تبلیغات درونکانالی، افکار، سامانه اعلام وضعیت اربعین و کلی ویژگی دیگر نشاندهندهی عزم بله در تمامی این سالها برای ارائه نوآوری بوده و هست.
نوآوری هزینههایی هم داشته و دارد: خیلی از نوآوریها شکست میخورند، انتخاب ایده نوآورانه از بین انبوه ایدهها سخت است، شما ممکن است متهم به ارائه ایدههای تخیلی شوید یا فعالیتتان کمثمر جلوه کند، ایدهها در مقام ایده جذاب و خیلیهایشان در مقام پیادهسازی سخت و طاقتفرسا هستند. اما همین است: که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها.
با تمامی هزینههای نوآوری معتقدم در ساحت اپلیکیشنهای موبایل و به خصوص در شبکههای اجتماعی، تنها نوآوری است که مانا است. شرکتی که از نوآوری تهی شود، اندکاندک جمع یاران و کاربرانش را از دست میدهد. نوآوری هزینه دارد ولی تنها راه موفقیت است. _ امیننوشت | @amin_neveshtble.ir/join/MjNkNjU2OW
دو هفته پیش این مصاحبه پاول دوروف، مالک تلگرام را خواندم. گفته بودم که از هر نوشتهای سعی میکنم یک چیز را بردارم و همین هم برایم کافی است. از تمام مصاحبه نسبتا بلند دوروف هم اهمیت نوآوری برایم پررنگ شد و در خاطرم ماند. چیزی که از ابتدای شکلگیری بله نیز به آن توجه جدی داشته و داریم. شاید فراز و فرودهایی در توجه به نوآوری در تمام این ۸ سال داشتهایم ولی همیشه یکی از ارزشهای کلیدی شرکتمان نوآور بودن بوده و هست.
بله حالا تنها اپلیکیشن ارتباطی در ایران است که کلاینت تلگرام را کپی نکرده. چرا؟ تا راه را برای نوآوریهای کلیدیاش هموار کند. بله و تیم توسعهاش DNA نوآوری را در خود دارند و تلاش میکنند به فراخور نیاز کاربران ایرانی، با نوآوری پاسخ درخوری را ارائه دهند. پاکت هدیه، فال حافظ، پیشنهاد مجله، استوری برای کانالها، نامگذاریهای خلاقانه ویژگیها، تبلیغات درونکانالی، افکار، سامانه اعلام وضعیت اربعین و کلی ویژگی دیگر نشاندهندهی عزم بله در تمامی این سالها برای ارائه نوآوری بوده و هست.
نوآوری هزینههایی هم داشته و دارد: خیلی از نوآوریها شکست میخورند، انتخاب ایده نوآورانه از بین انبوه ایدهها سخت است، شما ممکن است متهم به ارائه ایدههای تخیلی شوید یا فعالیتتان کمثمر جلوه کند، ایدهها در مقام ایده جذاب و خیلیهایشان در مقام پیادهسازی سخت و طاقتفرسا هستند. اما همین است: که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها.
با تمامی هزینههای نوآوری معتقدم در ساحت اپلیکیشنهای موبایل و به خصوص در شبکههای اجتماعی، تنها نوآوری است که مانا است. شرکتی که از نوآوری تهی شود، اندکاندک جمع یاران و کاربرانش را از دست میدهد. نوآوری هزینه دارد ولی تنها راه موفقیت است. _ امیننوشت | @amin_neveshtble.ir/join/MjNkNjU2OW
۱۸:۰۷