عکس پروفایل امین نوشتا

امین نوشت

۳,۱۸۷عضو
عکس پروفایل امین نوشتا
۳.۲هزار عضو

امین نوشت

اینجا از خوانده‌ها و شنیده‌ها و تجربه‌ها و آرزوهایم می‌نویسم.
ارتباط با من:@tajammolian

۲۸ فروردین

#۱۷۰) چگونه پربیننده‌ترین برنامه تلویزیون در یک اتاق کوچک کلید خورد؟
خیلی‌ها می‌گویند شبکه ۴ کم‌بیننده‌ترین شبکه سیماست. در این میان اما یک استثنا وجود دارد. برنامه‌ای از شبکه ۴ که با اختلاف فاحش همه برنامه‌های دیگر را پشت سر می‌گذارد. آن هم در ماه مبارک رمضان که شبکه‌های اصلی تلویزیون برگ‌های برنده‌ی خود را رو می‌کنند و بهترین سریال‌ها و برنامه‌ها در شبکه‌های اصلی پخش می‌شود!
زندگی پس از زندگی امسال هم مثل سال‌های قبل گل سرسبد و پربیننده‌ترین برنامه سیما در ماه مبارک رمضان بود. حالا عباس موزون تهیه‌کننده و مجری‌ این برنامه تکه‌ای از پشت صحنه فصل اول را منتشر کرده که آن را ۷ سال پیش، در خانه شخصی‌اش و با کمترین امکانات تهیه کرده است. جایی که دکور برنامه‌اش پرچم مشکی روضه‌ی سالانه حضرت رقیه بوده و در اتاقی کوچک آن را ضبط می‌کرده.
او توصیه‌‌هایی هم دارد که برای همه ما مفید است:
«توصیه‌ام این است که اگر ایده موفق و موثری دارید این مراحل را پیش ببرید:۱. ایده و هدفتان را با خداوند هماهنگ، کسب رخصت و استمداد کنید.۲. اجرا شده نهایی کار را به‌خوبی مجسم کنید.۳. از آمیختن «حداقل امکانات» + «حداکثر خلاقیت» خمیره‌ای بسازید۴. با خمیره‌ای ساخته شده، اولین مجسمه کارتان را بسازید.۵. خواهید دید که روند، برعکس می‌شود و حالا دیگر نهادهای فرهنگی هستند که به دنبال مجسمه‌های هنری شما خواهند آمد.» _undefined امین‌نوشت | @amin_neveshtble.ir/join/MjNkNjU2OW

۱۹:۵۹

۲۹ فروردین

thumnail
#۱۷۱) صفا هم شهید شد: غمناک‌ترین قصه دنیا
غمناک‌ترین قصه عمرم را امروز خواندم. قصه‌ای چند خطی از غزه. از آدمیانی اسیر در چنگال شقی‌ترین انسان‌نماهای تاریخ. سوختم و فرو ریختم. قصه این بود:
undefinedصفا هم شهید شد..
در طول یک هفته، پدرم، مادرم، برادر بزرگم، برادر دیگرم، همسرم، دخترم، و‌‌ تنها پسرم شهید شدند.
فقط صفا ماند، صفا من را در آغوش می‌گرفت، گونه‌ام را می‌بوسید و می‌گفت: پدر! من جبران می‌کنم، غمگین نباش.

امروز صبح، صفا هم شهید شد.

- این داستان قلب را آتش می‌زند و اگر پدری دختردار باشی از درون فرو‌می‌ریزاندت. عجب صبری خدا دارد undefined_undefined امین‌نوشت | @amin_neveshtble.ir/join/MjNkNjU2OW

۱۹:۰۰

۳۱ فروردین

#۱۷۲) آقای نجفی صاحبخانه
این اسم را ۱۲ سال است در گوشی‌ام ذخیره کرده‌ام. سال ۹۱ بود. بعد از حدود یک و نیم سال زندگی در خوابگاه متاهلی، امکان تمدید حضور میسر نشد. به هر دری زدیم و هر کاری کردیم موافقت نکردند که حداقل یک ترم دیگر بمانیم. هنوز درس داشتم و درآمد چندانی هم نه. پول زیادی هم برای اجاره منزل نداشتیم. خیلی گشتیم ولی خب بودجه‌مان محدود بود و قیمت‌ها بالا. تصمیممان آخر این شد که من بروم خوابگاه مجردی و همسرم برگردد یزد تا راه‌حلی پیدا شود. تصمیمی تلخ، از سر ناچاری.
اینجا بود که خداوند آقای نجفی را جلوی راهمان گذاشت. همسرم در قطار با دختری آشنا شد و داستان را برایش گفته بود. دختر -که چند روز بعد فهمیدیم دختر آقای نجفی بود- گفته بود: غصه نخور. خدا بزرگ است و شماره‌ همسرم را گرفته بود. خدا به راستی بزرگ بود.
فردا صبح دختر آقای نجفی زنگ زد و گفت: یکی از آشناها منزلی دارد. میایید ببینید می‌پسندید؟
و ما رفتیم. یادم نمی‌رود وقتی به درب خانه رسیدیم تعجب کرده بودیم! همسرم که انگار می‌دانست می‌شود گفت: «ما و این‌همه خوشبختی؟ محاله!» راست می‌گفت. با جستجویی که ما کرده بودیم مطمئن بودیم این خانه اصلا به بودجه‌مان نمی‌خورد. اما دل را زدیم به دریا و زنگ طبقه سوم را زدیم. خانه چهار طبقه تک‌واحدی نوساز بود. آقای نجفی و دخترش در واحد بودند. یک واحد دو خوابه خوش‌نقشه، هال پرده خور، سه طرف پنجره و نورگیر، آسانسور و انباری و خلاصه هر آنچه خوبان واحدها داشتند این واحد یک‌جا با هم داشت.
اول که وارد شدم بعد از سلام و احترام گفتم: آقای نجفی این واحد قیمتش چند است؟ گفت: ببین حاج خانم می‌پسندد؟ و خب معلوم بود که می‌پسندیم.
بعد از یکی دو دقیقه نگاه کردن مجددا گفتم: حاج آقا چه قیمتی گذاشتید؟ گفت: شما چقدر می‌توانی بدهی؟ و من همان بودجه محدودم را گفتم. همانجا کاغذ را برداشت. خودش و خودم موجر و مستاجر شدیم. همسرم و دخترش هم شاهد قراردادمان شدند. آقای نجفی گفت: «مبارک است.» جای انباری را نشان داد، کلید واحد را داد و رفت. باورمان نمی‌شد. کل ماجرا کمتر از نیم‌ساعت شده بود.
ما دو سال در منزل آقای نجفی مستاجر بودیم. خانه‌اش آن‌قدر برکت داشت که بعد از دو سال با هر زحمتی بود خانه‌دار شدیم و اسباب کشیدیم به خانه‌مان. آذر ۹۳ بود که از آنجا رفتیم و حالا ۱۰ سال از آن زمان می‌گذرد. در این ده سال هر روز اول فروردین اسم «آقای نجفی صاحبخانه» را در دفتر تلفن گوشی پیدا می‌کنم و به او زنگ می‌زنم. سال را تبریک می‌گویم و برایش عزت و سربلندی و سلامتی آرزو می‌کنم. از این کارم خیلی خوشحال می‌شود و مدام می‌گوید: «لطف کردید آقای تجملیان و خوشحالم کردید.» اما این خوشحالی در برابر خوشحالی من و همسرم وقتی آقای نجفی بدون شرط و شروط کلید واحد نوسازش را بهمان داد حتما کمتر است.
آقای نجفی! سایه لطفتان به بندگان خدا مستدام! امید که ما هم مثل شما گشاده‌دست و خیرمند باشیم. _undefined امین‌نوشت | @amin_neveshtble.ir/join/MjNkNjU2OW

۱۸:۴۳

۱ اردیبهشت

thumnail
#۱۷۳) دفتر گلستان سعدی من
از استاد سخن اینجا نوشته بودم. آنقدر از سعدی به دوستان گفته‌ام که بعضی‌هایشان سعدی‌خوان شده‌اند :) با این حال امشب دکتر سعید چیزی برایم فرستاد که خیلی تاثیرگذار بود و به ذهنم نرسیده بود و مطمئنم ایده شگرفی است که اثرات فراوان دارد. ایده را آقای شهاب مرادی در کانالش ارائه کرده بود.
اینکه هر شب یک صفحه از گلستان سعدی را در یک دفتر بنویسیم. هر شب فقط یک صفحه. شاید کمتر از پنج دقیقه وقت می‌گیرد ولی سرشار از فایده است. من که از امشب شروع کردم. شما هم اگر خواستید هر وقت این پست را دیدید شروع کنید.
سعدی فخر شعر فارسی است و اکثر حکایات و اشعارش سرشار از درس و پند و نکته. نوشتن هم کارکرد عجیبی دارد.
پی‌نوشت: دفترچه‌ای که برداشتم دفتر سیره است که اینجا راجع بهش نوشته بودم. چند تای دیگر سفارش داده بودم که از شانس همین امروز به دستم رسید و یکی‌شان قسمتش بود که گلستان سعدی شود. سبک و قابل حمل است و برای من که مدام در سفرم مناسب. خودکار زیبایم را هم سید رضای عزیز هدیه داده که از او ممنونم. _undefined امین‌نوشت | @amin_neveshtble.ir/join/MjNkNjU2OW

۱۹:۳۶

۲ اردیبهشت

#۱۷۴) کم‌رنگ‌ترین جوهرها از قوی‌ترین حافظه‌ها ماندگارتر است
این درس را ۲۰ سال پیش یاد گرفتم. پشت جلد دفتر برنامه‌ریزی به روش قلم‌چی نوشته شده بود. دفتر را از دوم دبیرستان تا سال کنکور داشتمش. عجب دفتر خوبی بود و این درس هم عجب درسی بود. در مورد نوشتن، این چهار نکته برایم به تجربه ثابت شده:
undefined نوشتن تاثیر عجیبی در به‌خاطرسپاری دارد. انگار چیزی که جایی می‌نویسی یک‌جای مغزت هم نوشته می‌شود. مثلا الان این ۱۷۴مین مطلب امین‌نوشت است و من تقریبا همه این ۱۷۴ مطلب را به یاد دارم. در صحبت‌هایم با دوستانم خیلی وقت‌ها به مطلبی در امین‌نوشت ارجاع می‌دهم. انگار چون آن‌ها را نوشته‌ام در ذهنم باقی مانده. اگر نمی‌نوشتم در یادم نمی‌ماند.
undefined نوشتن تاثیر خوبی هم در عزم و اراده دارد. چیزی که نوشته می‌شود نوعی عزم هم با خودش به همراه می‌آورد. عزمی برای انجام آنچه نوشته شده. انگار واقعا حرف باد هواست. به جایی بند نیست. اما وقتی نوشته می‌شود با خود مسئولیت و اراده می‌آورد.
undefined نوشتن در خالی شدن ذهن هم خیلی موثر است. چیزی که نوشته می‌شود را ذهن آزاد می‌کند. نوشتن ذهن‌مشغولی را کم می‌‌کند و فضا را برای ایده‌پردازی برای انجام کارها (و نه فقط ذخیره‌سازی عناوین کارها) آزاد می‌کند.
undefined و در آخر یک تجربه شخصی: هیچ چیز نوشتن با کاغذ و قلم نمی‌شود. انگار جاری شدن کلمات از خودکار و مداد روی کاغذ است که همه تاثیرات بالا را دارد. نوشتن با رایانه و موبایل آنطور که باید نوشتن نیست، تایپ کردن است. تایپ کردن با نوشتن یکی نیست. نوشتن، نوشتن است.
_undefined امین‌نوشت | @amin_neveshtble.ir/join/MjNkNjU2OW

۱۷:۴۴

۳ اردیبهشت

thumnail
#۱۷۵) درسی از سیل اخیر: ویرانگر در ایرانundefined؛ آب‌تنی در امارات!undefined
دو عکس بالا را ببینید. هر دو از یک کانال (ایندیپندنت فارسی) هستند. در مورد یک موضوع: سیل.
اما دو خبر دو تیتر کاملا متضاد با هم دارند:سیل ویرانگر در استان‌های جنوبی ایران
سیل در دوبی: آب‌تنی در خیابان‌ها و ادامه اخلال در پرواز هواپیما‌ها!برای هر خبر، ویدیویی هم کار شده که در بالا فرستادم. در دوبی: مردمی که از سیل خوشحال هستند؛ با آهنگی شاد و آرامش‌بخشو در ایران: موسیقی استرس‌زا و تلاش برای نشان دادن ویرانی ناگزیر سیل.
برایم خیلی عجیب بود. راستش اینجور مغرضانه گزارش کردن در مورد یک موضوع را تا به حال ندیده بودم! باید بیشتر مواظب رسانه‌ها باشیم. مخصوصا حالا که انگار برخی‌شان رسالت خودشان را ناامید کردن مردم با هر بهانه قرار داده‌اند. آن‌ها از یک موضوع کاملا یکسان برای کشور ما مرثیه می‌سرایند و برای بقیه دنیا آرامش و شادی برداشت می‌کنند.
_undefined امین‌نوشت | @amin_neveshtble.ir/join/MjNkNjU2OW

۱۸:۱۹

thumnail

۱۸:۱۹

thumnail

۱۸:۱۹

۴ اردیبهشت

thumnail
#۱۷۶) تو کارگرِ اوستا کریمی!
چقدر این ویدیو دلنشین بود. دست روی چه نکته‌ای گذاشته و چه تمثیل جالبی دارد. آدم باید حواسش باشد: خدا می‌تواند رزق را از هزاران مجرای دیگر هم به بندگانش برساند. پس اگر ما توان دست‌گیری از دیگران را پیدا کردیم نباید غرّه شویم. در عوض باید شکر کنیم که خدا از بین هزاران مسیر و روش، به ما فرصت خدمت به بندگانش را داده شده است. _undefined امین‌نوشت | @amin_neveshtble.ir/join/MjNkNjU2OW

۱۸:۱۶

۶ اردیبهشت

#۱۷۷) ممنون بابا
آخر هفته قبل کتابخانه‌ای که سفارش داده بودیم رسید. نقلی و جمع و جور است. پنجشنبه شب نشستم به جاسازی کتاب‌ها. هر از گاهی از کار دست می‌کشیدم و می‌نشستم رو‌به‌روی کتابخانه، نگاهش می‌کردم و کیف می‌کردم! کتاب را دوست دارم. داشتن و خواندنشان را. نوشتن در موردشان را. تعریف کردنشان برای دیگران را.
همه این‌ها را از بابا دارم. بابای خوبی که از بچگی لابلای کتاب‌های کتابفروشی‌اش بزرگ شده‌ام. کتاب‌های جدید را همانجا می‌خواندم و خیلی‌هایشان را هم بابا برایم به خانه می‌آوردند.
در تمام طول تحصیل از کتاب چیزی کم نداشتم. همه ایام مدرسه (چه دبستان و چه راهنمایی و چه دبیرستان) با بودن بابا و حمایت‌هایش دلم خوش بود. هیچ وقت معلم خصوصی نخواستم و نداشتم اما از قلم‌چی و آیندگان و آینده‌سازان و مخصوصا اندیشه‌سازان بهترین کتاب‌ها را داشتم. یادم نمی‌رود که کتاب‌های اندیشه‌سازان را که می‌رسید نمی‌خواندم که می‌خوردم. مقدمه‌هایش را، طنازی نویسندگانش را، طرح جلدهایشان را، همه را دوست داشتم.
عشق به کتاب را بابا در وجود ما بچه‌ها گذاشته. عشق به خواندن و یاد گرفتن را. ممنون بابا. ممنون. _undefined امین‌نوشت | @amin_neveshtble.ir/join/MjNkNjU2OW

۱۹:۴۲

۷ اردیبهشت

thumnail
#۱۷۸) ما انسان‌های معمولی
این تکه ویدیوی کوتاه در نگاه اول کول و بامزه است. ایده‌هایی که همه‌مان با اکثرشان آشناییم و خودمان هم در کودکی و شاید همین الان انجامشان داده یا حتی می‌دهیم!
اما در پس این ویدیو انگار چیز دیگری هم هست: ماها چقدر به هم شبیهیم! خیلی بیشتر از چیزی که فکر می‌کنیم. هر یک از ما آن‌قدرها خاص نیستیم. فکری که به ذهن ما می‌رسد احتمالا به فکر صدها و هزاران یا حتی میلیون‌ها انسان دیگر در این کره خاکی رسیده. آن‌ها هم روزی بهش فکر کرده‌اند یا همین الان در حال فکر کردن در موردش هستند.
انگار نباید خیلی نباید خودمان را در فکر و ایده‌پردازی دست بالا بگیریم. تمایز بین انسان‌ها شاید در جایی دیگر شروع می‌شود. شاید در استقامت داشتن، شاید در صبور بودن، شاید در قناعت و شاید در تقوا. _undefined امین‌نوشت | @amin_neveshtble.ir/join/MjNkNjU2OW

۱۶:۱۱

۸ اردیبهشت

thumnail
#۱۷۹) دهُم و چه دهُمی!
در حدیثی حضرت رضا (ع) ده نشانه‌ی عاقل را نام برده‌اند. نشانه‌هایی که تک‌تک‌شان زیباست و تفکربرانگیز. اما در آخر حدیث و در هنگام نام بردن از ویژگی دهم امام فرموده‌اند:
العاشره ما العاشره! دهم و چه دهمی! یعنی این دهمی از همه قبلی‌ها مهمتر و بهتر است:
دهم آن است که هیچ فردی را نبیند مگر اینکه بگوید او از من بهتر و پرهیزکارتر است!
وقتی افراد روبرویمان را بی‌بروبرگرد بهتر از خودمان بدانیم نوع برخوردمان با ایشان فرق می‌کند. برایشان احترام بیشتری قائل خواهیم بود. اگر عیبی در ایشان ببینیم با خود می‌گوییم: حتما ده‌ها خوبی دیگر دارد که من نمی‌دانم. به دیگران حسن ظن خواهیم داشت و در رفتارهایمان با ایشان تواضع. شاید کلید رفتار متواضعانه در همه حال که در دعای کمیل هم آرزویش می‌کنیم «و فی جمیع الاحوال متواضعا» همین باشد.
ممنون از بهنام عزیزم که این فیلم چهاردقیقه‌ای از سخنرانی دکتر الهی قمشه‌ای را در تفسیر این حدیث برایم فرستاد.

حدیث را از اینجا بخوانید.


_undefined امین‌نوشت | @amin_neveshtble.ir/join/MjNkNjU2OW

۱۷:۵۹

۹ اردیبهشت

#۱۸۰) هر چی آرزوی خوبه مال تو!
این درس را از همسرم گرفتم. وقتی با ماشین از کنار موتورسوارهای خیابان رد می‌شویم برایشان دعا می‌کند. عموما اینکه: خدا ماشین‌‌داشتن را روزی‌شان کند. آیت الکرسی هم گاهی وقت‌ها. تا سالم برسند و سلامت باشند.
چه درس قشنگی! در روزهای اخیر کمی این درس را بسط داده‌ام و نتیجه‌اش خیلی آرامش‌بخش است:
در طول روز در کوچه و خیابان برای ۵ نفر آرزوی خیر کنید. بهتر است آرزو شخصی‌سازی شده و با توجه باشد.
مثلا صبح اگر کودکی کیف‌دردست به همراه پدرش می‌بینید می‌شود گفت: خداوند عزیز! این دختر را نور دیده‌ی پدرش قرار دهید! یا اگر سربازی را در مترو در خود فرو رفته و خفته دیدید می‌شود گفت: خداوند کریم! دوران خدمت را بر او آسان کنید و صحیح و سالم به خانواده‌اش برگردانید.
به نظرم تاثیر این دعاهای ساده در دل خودمان و برای خودمان خیلی زیاد است. شاید این دعاهایی که بی‌هیچ چشم‌داشت برای آدم‌ها می‌فرستیم، به اجابت هم نزدیک‌تر باشد. کسی چه می‌داند؟ شاید خودمان هم روزی هدف یکی از این دعاهای مستجاب باشیم. _undefined امین‌نوشت | @amin_neveshtble.ir/join/MjNkNjU2OW

۱۷:۰۹

۱۰ اردیبهشت

#۱۸۱) لطفا ساعت‌ها را اصلاح کنید!
آه از ساعت‌های دیواری، از ساعت‌های عقربه‌ای، از ساعت‌های دیجیتال. از انواع ساعت‌های مرسوم. ساعت‌هایی که مفهوم «گذر زمان» را به سخره گرفته‌اند. عقربه‌هایی که می‌چرخند و می‌چرخند و شماره‌هایی که صفر تا بیست‌وچهار را طی می‌کنند و دوباره «از نو» شروع می‌کنند.
شاید ساعت مفهوم‌ش همین است اما «گذر زمان» این نیست. زمان «از نو» متولد نمی‌شود. زمان از دست می‌رود و هیچ وقت برنمی‌گردد. این را ساعت‌ها نشان نمی‌دهند. ساعت‌ها ما را به اشتباه می‌اندازند. آن‌ها شاید «زمان» را نشان دهند اما «گذر زمان» را نشان نمی‌دهند.
ای کاش ساعتی بود که به جای نشان دادنِ زمان، به ما نشان‌ می‌داد چقدر از زمان‌مان باقی مانده. آن را روی دستمان می‌چسباندیم و شاید بهتر و بیشتر قدر گوهر نایاب زمان را می‌دانستیم._undefined امین‌نوشت | @amin_neveshtble.ir/join/MjNkNjU2OW

۱۶:۳۷

۱۱ اردیبهشت

#۱۸۲) دکمه‌ی احترام
امروز نگاهم به دکمه‌‌هایی افتاد که پایین پیراهن‌م دوخته شده بود. دو تا دکمه: یکی بزرگتر و یکی کوچکتر. یکی اندازه‌ی دکمه‌های جلوی پیراهن و دیگری اندازه‌ی دکمه سرآستین.
دکمه‌هایی که احتمالا هیچ ارزش مالی خاصی ندارند ولی بودنشان این را در دلم انداخت که روزی فردی یا گروهی حواس‌شان به من بوده است. به من که ممکن است دکمه لباس یا سرآستین‌م را گم کنم و اسیر و سردرگم شوم.
آن‌ها درد احتمالی را تشخیص داده بودند و برایش راهکاری داشتند. راهکارشان اگرچه ساده بود و کم‌هزینه، ولی تاثیری که گذاشت بزرگ بود: حس احترام. احترام به وقت‌م و احترام به هزینه‌‌ای که برای پیراهن پرداخته بودم تا به خاطر گم‌شدن یک دکمه به هدر نرود.
محصولی که به کاربرانش احترام بگذارد جای خودش را در دلشان پیدا می‌کند. احترام گذاشتن هم لزوما خیلی پیچیده و پرهزینه نیست. «دکمه‌‌ی احترام» را باید یافت و با هنرمندی استفاده کرد._undefined امین‌نوشت | @amin_neveshtble.ir/join/MjNkNjU2OW

۱۹:۲۸

۱۲ اردیبهشت

thumnail
#۱۸۳) درود بر دانشجویان آمریکا!
هرگز به نیكى نمی‌رسید، مگر آنكه از آنچه دوست دارید، (در راه خدا) انفاق كنید و بدانید هر چه را انفاق كنید، قطعاً خداوند به آن آگاه است. (آل عمران | ۹۲)
دانشجویانی که این روزها در دانشگاه‌های امریکا به اعتراض به رژیم غاصب مشغولند به نظرم مصداق این آیه‌اند. فکر کن: با سال‌ها زحمت و شاید هزاران دلار هزینه به دانشگاهی برتر وارد می‌شوی. دانشگاهی که با داشتن مدرک‌ش می‌توانی بهترین و پردرآمدترین شغل‌ها را داشته باشی. اما به خاطر مردمی مظلوم تحصن می‌کنی، دستگیر می‌شوی، کتک می‌خوری و در انتها از تحصیل محروم می‌شوی. تو بهترین و دوست‌داشتنی چیز زندگی‌ات را برای مظلوم‌ترین آدم‌های روی زمین انفاق می‌کنی!
دانشجویان امریکایی و اعتراضاتشان آنقدر عجیب و بزرگ‌ند که باید به احترامشان برخاست و به ایشان درود فرستاد. آنها در حال انفاق بهترین دارایی‌هایشان هستند و این انفاق حتما مورد توجه آنی است که باید باشد. _undefined امین‌نوشت | @amin_neveshtble.ir/join/MjNkNjU2OW

۱۶:۳۵

۱۳ اردیبهشت

سلام
بنا به تقاضای برخی از مخاطبان عزیز برای دریافت استوری‌های کانال، به فکرم افتاد که در کانالی مجزا استوری‌هایی که در امین‌نوشت قرار می‌گیرد را بارگذاری کنم.
اگر با این پیشنهاد موافقید این پیام را پسند undefined کنید. اگر استقبال خوب بود این فکر را عملیاتی‌ می‌کنیم.
ارادت

۸:۱۸

#۱۸۴) چگونه یک عادت بسازیم؟ یک راهنمای ساده
در جایی خوانده بودم: «چیزی که آدم‌ها را موفق می‌کند چه در دنیا و چه در آخرت ساختن عادت است.» عادت یعنی اینکه بتوانیم بدون اینکه خیلی فکر کنیم، رفتاری را انجام دهیم.
مشخص است که برای تبدیل چیزی به عادت باید آن را تکرار کرد. اما مساله اینجاست که تکرار کردن سخت است، مخصوصا در روزهای اول. چه کنیم که این تکرار برایمان ساده‌تر شود؟ اینجا سه تجربه‌ی شخصی‌ام در این رابطه را سیاهه کرده‌ام:
undefined کار باید ساده باشد. مثلا نمی‌شود به خواندن یک جز قرآن به راحتی عادت کرد. اول باید از یک صفحه شروع کرد.
undefined برای انجام کار، باید زمان مشخصی تعریف کرد. اگر بتوانیم زمان انجام کار جدید را به زمان انجام یک کار قدیمی که تبدیل به عادت شده گره بزنیم نتیجه خیره‌کننده است. مثلا ما عادت کرده‌ایم که شب‌ها بخوابیم! پس به جای اینکه بگوییم در روز یک صفحه قرآن می‌خوانم بهتر است بگوییم مثلا هر شب‌ قبل از خواب یک صفحه را می‌خوانم.
undefined اگر می‌شود برای تبدیل به عادت، از فشار اجتماعی استفاده کنیم. مثلا من برای نوشتن هر شب یک صفحه از گلستان سعدی، این کار را در امین‌نوشت اعلام کردم. حالا خودم را بیشتر ملزم می‌دانم که این کار کوچک را هر شب تکرار کنم. _undefined امین‌نوشت | @amin_neveshtble.ir/join/MjNkNjU2OW

۱۵:۲۰

۱۴ اردیبهشت

thumnail
#۱۸۵) ارتباط کافی نیست...
این چند ثانیه فیلم چند روز است ذهنم را مشغول کرده. استوری‌‌اش هم کردم ولی دیدم حیف است اینجا نگذارمش. حکمتی متعالی از پیرمردی رنج‌دیده. در تفاوت ارتباط و اعتماد به خدا. پیرمرد می‌گوید ارتباط کافی نیست. اعتماد هم لازم است.
کاش این تفاوت را بفهمم. _undefined امین‌نوشت | @amin_neveshtble.ir/join/MjNkNjU2OW

۶:۲۲

۱۶ اردیبهشت

#۱۸۶) در ستایش نوآوری
دو هفته پیش این مصاحبه پاول دوروف، مالک تلگرام را خواندم. گفته بودم که از هر نوشته‌ای سعی می‌کنم یک چیز را بردارم و همین هم برایم کافی است. از تمام مصاحبه نسبتا بلند دوروف هم اهمیت نوآوری برایم پررنگ‌ شد و در خاطرم ماند. چیزی که از ابتدای شکل‌گیری بله نیز به آن توجه جدی داشته و داریم. شاید فراز و فرودهایی در توجه به نوآوری در تمام این ۸ سال داشته‌ایم ولی همیشه یکی از ارزش‌های کلیدی شرکت‌مان نوآور بودن بوده و هست. 
بله حالا تنها اپلیکیشن ارتباطی در ایران است که کلاینت تلگرام را کپی نکرده. چرا؟ تا راه را برای نوآوری‌های کلیدی‌اش هموار کند. بله و تیم توسعه‌اش DNA نوآوری را در خود دارند و تلاش می‌کنند به فراخور نیاز کاربران ایرانی، با نوآوری پاسخ درخوری را ارائه دهند. پاکت هدیه، فال حافظ، پیشنهاد مجله، استوری برای کانال‌ها، نام‌گذاری‌های خلاقانه ویژگی‌ها،‌ تبلیغات درون‌کانالی، افکار، سامانه اعلام وضعیت اربعین و کلی ویژگی دیگر نشان‌دهنده‌ی عزم بله در تمامی این سال‌ها برای ارائه نوآوری بوده و هست. 
نوآوری هزینه‌هایی هم داشته و دارد: خیلی از نوآوری‌ها شکست‌ می‌خورند، انتخاب ایده نوآورانه از بین انبوه ایده‌ها سخت است، شما ممکن است متهم به ارائه ایده‌های تخیلی شوید یا فعالیت‌تان کم‌ثمر جلوه کند، ایده‌ها در مقام ایده جذاب و خیلی‌هایشان در مقام پیاده‌سازی سخت و طاقت‌فرسا هستند. اما همین است: که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل‌ها.
با تمامی هزینه‌های نوآوری معتقدم در ساحت اپلیکیشن‌های موبایل و به خصوص در شبکه‌های اجتماعی، تنها نوآوری است که مانا است. شرکتی که از نوآوری تهی شود، اندک‌اندک جمع یاران و کاربرانش را از دست می‌دهد. نوآوری هزینه دارد ولی تنها راه موفقیت است. _undefined امین‌نوشت | @amin_neveshtble.ir/join/MjNkNjU2OW

۱۸:۰۷