بازارسال شده از باشگاه ادبی بانوی فرهنگ
کارگروه نوجوانان باشگاه ادبی بانوی فرهنگ برگزار میکند:
«جوهر جادو»
یک دورهمی برای خلاقانه نوشتن
۲ جلسه، به صورت حضوری
(۱۸ شهریور و ۲۵ شهریور )
با تدریس: فاطمه سادات مظلومی
زمان: سهشنبهها ۱۵ الی ۱۷
مکان: خیابان جمهوری، خیابان شیخ هادی، جنب خیابان حسین سخنور، خانه فرهنگ شیخ هادی، طبقه سوم، دفتر باشگاه ادبی بانوی فرهنگ.
هزینه برای عموم: ۵۰۰ هزار تومان
با تخفیف ویژه برای اعضای فعال: ۲۵۰ هزار تومان
جهت اطلاعات بیشتر و ثبتنام با نام کاربری @banooyefarhang
در پیامرسان بله در ارتباط باشید.
با ما همراه باشید
https://ble.ir/banooyefarhang_info
«جوهر جادو»
یک دورهمی برای خلاقانه نوشتن
۲ جلسه، به صورت حضوری
(۱۸ شهریور و ۲۵ شهریور )
با تدریس: فاطمه سادات مظلومی
زمان: سهشنبهها ۱۵ الی ۱۷
مکان: خیابان جمهوری، خیابان شیخ هادی، جنب خیابان حسین سخنور، خانه فرهنگ شیخ هادی، طبقه سوم، دفتر باشگاه ادبی بانوی فرهنگ.
هزینه برای عموم: ۵۰۰ هزار تومان
با تخفیف ویژه برای اعضای فعال: ۲۵۰ هزار تومان
جهت اطلاعات بیشتر و ثبتنام با نام کاربری @banooyefarhang
در پیامرسان بله در ارتباط باشید.
با ما همراه باشید
۱۸:۴۳
من الغریب... الی الحبیب
کارگروه نوجوانان باشگاه ادبی بانوی فرهنگ برگزار میکند: «جوهر جادو» یک دورهمی برای خلاقانه نوشتن ۲ جلسه، به صورت حضوری (۱۸ شهریور و ۲۵ شهریور ) با تدریس: فاطمه سادات مظلومی زمان: سهشنبهها ۱۵ الی ۱۷ مکان: خیابان جمهوری، خیابان شیخ هادی، جنب خیابان حسین سخنور، خانه فرهنگ شیخ هادی، طبقه سوم، دفتر باشگاه ادبی بانوی فرهنگ. هزینه برای عموم: ۵۰۰ هزار تومان با تخفیف ویژه برای اعضای فعال: ۲۵۰ هزار تومان جهت اطلاعات بیشتر و ثبتنام با نام کاربری @banooyefarhang در پیامرسان بله در ارتباط باشید. با ما همراه باشید
https://ble.ir/banooyefarhang_info
قراره یک کارگاه جمع و جور داشته باشم برای نوجوونهایی که دلشون میخواد با دنیای کلمات آشنا بشن... 
۱۸:۴۵
میگه چرا کم مینویسی؟میگم چون این روزا زیاد کار میکنم!میگه چه ربطی داره؟میگم من دستگاه تولید انبوه کتاب و کلمه نیستم :) برای هر ۴خطی که مینویسم، ۴۰ خط میخونم و ۴۰۰دقیقه فکر میکنم، حالا تو حساب کن من چندوقت یکبار دست به قلم بشم خدا رو خوش میاد؟!خندید و رفت
.همچنان از معلم مدرسه بودن گریزانم لکن سر و کله زدن با نوجوونا، سلیقمه
It's a good day to be happy
درِ کلاس رو که باز کردم، دو جفت چشم آشنا بهم سلام کردن... تابستون دو سال پیش شاگردم بودن و خب بله، حضور دوبارهشون سر کلاسم خیلی چسبید
@elaa_habib
درِ کلاس رو که باز کردم، دو جفت چشم آشنا بهم سلام کردن... تابستون دو سال پیش شاگردم بودن و خب بله، حضور دوبارهشون سر کلاسم خیلی چسبید
@elaa_habib
۶:۱۲
جنگ دوازده روزه تازه تمام شده بود که از دفتر یک نشریهی تخصصی حوزه زنان تماس گرفتند تا برایشان یادداشتی بنویسم.موضوع را خودم انتخاب کردم:تفاوت زیستِ آرامِ مومنانه با زندگی در خلسهی نادیده گرفتن جنگ!همان اول کاری یک مشت مقاله و کتاب و نظریه ریختم جلوی دستم تا ذهنم برای جستارنویسی ملات کم نیاورد.میخواستم بگویم خیلی خوب است که زنان ایرانی پویش راه انداختند و در زمان جنگ روی پشت بام خانهها لواشک درست کردند و تولد گرفتند و فرشهایشان را توی حیاط خانهای که نمیدانستند تا چند ساعت دیگر هست یا نه، شستند و آواز سر دادند که: اصلا هم درد نداشت!اصلا جنگ کاری به کار ما ندارد!خیلی هم صدای پدافند برای زیرصدای کلیپهایمان قشنگ استاما راستش این برای چند روز اول خوب بود... همان چند روزی که فکر نمیکردیم واقعا با چشم ببینیم... همان چند روزی که شعارهایمان رنگ و بوی واقعیت گرفته بود و ما واقعا داشتیم با اسرائیل میجنگیدیم... اما چند روز که گذشت باید میفهمیدیم چه اتفاقی دور و برمان در حال رقم خوردن است... باید میفهمیدیم چرا از این همه کشور، ما نباید انرژی و دانشمند هستهای داشته باشیم... بچههایمان درک میکردند که ما در جنگ حق و باطلیم... جنگی که نسلهای بسیاری در انتظارش بودند و عمرشان کفاف نداد... باید میفهمیدیم راه پیروزی در این جنگ آرامشی از جنس ایمان است، نه خلسه!که خلسهها وقتی مصیبت دامنگیر آدمیزاد شود، از سرش میپرند اما آرامش ایمان، با مصیبت بیشتر در وجود آدم ریشه میدواند و رشد میکند...همهی اینها را میخواستم با خاطراتی از جنگ در آن جستار روایی بنویسم که این کلیپ را دیدم!همین ۱۰ثانیه تمام آنچه میخواستم بگویم را، نشان داد...پسرکی در غزه، در میان ویرانهای به جای خانه و با زیر صدای انفجار بمبها، جشن پایانِ حفظ قرآن میگیرد !این همان آرامشی است که در نهایت رنج و مصیبت آوارگی و گرسنگی و شهادت عزیزان و همزیستی با شهادت، #الحمدلله را از قلب اهالی غزه به زبانشان جاری میکند!من که قلبم پای لبخند پرغرور و محزون مادر پسرک، دو برابر تپید...
#غزه@elaa_habib
#غزه@elaa_habib
۱۲:۵۲
بعد از دقیقا ۳۶۵ روز، من هنوز قابلیت اینو دارم که با مرور ماجرای انفجار پیجرهای لبنان، بند بند وجودم از یک شکوه زجرآمیز پر بشه... از تصور زندگیهایی که در یک لحظه تمام نشد، بلکه باید ادامه پیدا کنه اما به شکلی دردناک و صبورانه!
@elaa_habib
@elaa_habib
۱۹:۰۳
۷:۴۲
خب خدا رو شکر پاییز هم اومد... دیگه واقعابه شبهای بلندبه هوای خنکبه نم باروننیاز داشتم! 
@elaa_habib
@elaa_habib
۲۰:۳۸
اوففففمن چقدر امشب با این فیلم اشک ریختم...اشک شوقاشک حسرتاشک دلتنگی
تیتراژ پخش میشه و من عمیقا حس میکنم قفسهی سینهام سنگین شده... نه بخاطر جملهی آخر فیلمتقدیم به شهیدانمان حسن طهرانی مقدم و امیرعلی حاجیزاده
، بخاطر اینکه هنوز نمیدونم من واسه ایران موندنِ ایرانم، دارم چیکار میکنم؟!!از کدوم دوستداشتنیهام میگذرم و خودم رو پای چه چیزی خرج میکنم؟!
@elaa_habib
تیتراژ پخش میشه و من عمیقا حس میکنم قفسهی سینهام سنگین شده... نه بخاطر جملهی آخر فیلمتقدیم به شهیدانمان حسن طهرانی مقدم و امیرعلی حاجیزاده
@elaa_habib
۲۲:۳۰
این پیام رو تو گروه ذکرمون دیدم و یادم افتاد چند وقت پیش با یک عزیزی حرف امتحانایی بود که تو این چندسال بهشون مبتلا شدم. بهش گفتم: ریاضیوار حساب کنم، تقریبا خدا هرسال یه چیز ازم گرفته!گفت: میدونی چجور دووم آوردی؟گفتم: چجور؟گفت: بجاش سالی یه سفر کربلا بهت داده...بعد از اون زیاد فکر کردم به حرفش... به اینکه واقعا نعمت زیارت اهلبیت چیز کمی نیست... تو این چندسال حسرت و آرزوی خیلیها، رزق مدام من بوده و من مثل خیلی نعمتهای دیگهای که داشتم و به چشمم نمیاومده، یادم میرفته بابتش روزی هزار بار از خدا تشکر کنم... سعی کردم بعد از اون مداومت کنم بر اینکه روزانه ۷بار این ذکر رو بگم؛ چرا که امام صادق علیهالسلام فرمودند:هر كه هر روز هفت بار بگویدالْحَمْدُ للهِِ عَلَى كُلِّ نِعْمَة كَانَتْ أَوْ هِيَ كَائِنَةٌبیگمان سپاس پيشين و سپاس بر جای مانده و پسين (نعمات) را به جای آورده است...
@elaa_habib
@elaa_habib
۱۱:۳۸
آخر شبها میآیم توی این اتاق و زل میزنم به قسمتی از کتابخانه که باز هم فرصت نکردم کتابهایش را بخوانم! امشب نوبت طبقهی داستان و رمان است که بنشینم برایش درد و دل کنم که امروز چه شد و چه شد که نتوانستم سراغ شما عزیزترینهایم بیایم؛بعد چراغ را خاموش کنم تا کتابها، دستهای خالیام را موقع خارج شدن از اتاقِ کتابخانه نبینند...بعد بروم بیافتم روی تخت و تا ساعت ۲ نیمه شب به این فکر کنم که آیا باید بساط نوشتنم را در سرزمین قصه و داستان پهن کنم یا در همان ادبیات واقعگرا بمانم؟!این روزها اما یک چیز را خوب میدانم! آن هم اینکه دست به قلم شدن در ژانری که نوشتنم به چیزی غیر از "من" وابسته باشد را دوست ندارم!.پ.ن:کاش بتوانم وسط این همه کار، خودم را مقید به خواندن روزی ۳۰صفحه کتابِ مورد علاقهام کنم!
پ.ن۲ :پشت این ردیف ناخواندههای عصاقورت داده، یک ردیف پر دیگر کتاب داستان و رمان است که خدا را شکر آنها را خواندهام -هرچند بیشترشان را وقتی جوانتر بودم- !
۱۴۰۴/۷/۱۳
@elaa_habib
پ.ن۲ :پشت این ردیف ناخواندههای عصاقورت داده، یک ردیف پر دیگر کتاب داستان و رمان است که خدا را شکر آنها را خواندهام -هرچند بیشترشان را وقتی جوانتر بودم- !
۱۴۰۴/۷/۱۳
@elaa_habib
۲۰:۴۴
هیچکس دقیقا نمیداند در اتاق تصمیمگیری حماس چه چیزی بین سنوار و همراهانش گذشت که منجر به بزرگترین حرکت سالهای اخیر فلسطینیها نسبت به فراموشی رنجهای تحمیلی و غزه و عادیسازی روابط سایر کشورها با اسراییل شد!اما نتیجه؟آنقدر زیاد که یکی از آنها راه افتادن کاروان صمود از ۴۴کشور دنیا به حمایت از مردم غزه بود... یا تظاهرات ضداسراییلی ملیونی در کشورهای خوابزدهی اروپایی و دانشگاههای آمریکایی و حتی به رسمیت شناختن کشوری به نام فلسطین در مجامع بینالمللی و خالی شدن صحن سازمان ملل موقع نطق نتانیاهو و بسیار اتفاقات مهم دیگر که اگر ۷ اکتبر نبود، در سکوت بینالمللی و رسانهای کمکم دیگر اثری از کشوری به نام فلسطین در جغرافیای جهانی، نمانده بود.۷ اکتبر فرصتی بود که هرکس با هرچه در توان دارد به یاری مظلومترینهای جهان امروز بشتابد، من اما چه داشتم جز چند قطره مرکب در قلم و چند قطره رنگ در قلمو!همان روزها بود که خواندن کتاب "نقاشی و اعتراض" را شروع کردم و خیلی زود فهمیدم قلمو هم میتواند به مثابه تفنگ عمل کند! حالا دیگر نقاشی برایم یک حرکت انقلابی بود.از هفتم اکتبر به بعد فهمیدم باید برای فلسطین کاری کنم، یا بهتر بگویم برای دنیای بدون اسرائیل... نقاشیهایی با همین ایدهها کشیدم و آنها را توی صفحهیمجازیم بارگزاری کردم. کمکم سفارشها شروع شد... قند توی دلم آب میشد از اینکه میدیدم قرار است یک مفهوم دینی-انسانیِ مهم به دست من، جلوی چشم خانوادههایی از شهرهای مختلف ایران باشد!...اما این هم به اندازهی کافی راضیم نمیکرد... دوست داشتم صدای فریادم بلندتر از اینها باشد... تا اینکه رسیدیم به اُکتوبر ۲۰۲۵ !و چالشی که جیک پارکر در سال ۲۰۰۹ راه انداخت؛ اینکتوبر ایدهای برای کشیدنِ یک نقاشی -با موضوع خاص- در هر روز از ماه اکتبر و انتشار آن در رسانههای اجتماعی بود. این چالش جهانی فرصت خوبی بود تا با شرکت در آن، عمیقترین دغدغهی این روزهایم را با دیگر هنرمندان به اشتراک بگذارم، شاید چراغی برای آنها هم روشن شد. پس در چالش نقاشی با موضوع بافتن، شالگردنی با طرح پرچم فلسطین، دور گردن دختری بافتم که دستش را به علامت پیروزی بالا گرفته بود... نتیجه شگفتانگیز بود. نقاشانی از کشورهای مختلف اروپایی و آفریقایی و آسیایی از ایدهام حمایت کردند. لارا، اِمی، نیک، حسین، نور و و و... حالا دیگر فرصتی پیش آمده بود تا صدایم را به گوش آدمهایی فرتر از مرزهای کشورم برسانم و باهم در مورد قدرت نقاشی در بیدار کردن وجدانهای مردم، گفت و گو کنیم... حس خوبی داشتم از اینکه بعضیهایشان میگفتند ماهم بعد از این چالشهای اینوکتوبر را خرج فلسطین میکنیم... هرچند میدانم نقاشی سپر کاملی در برابر موشکهای اسراییلی نیست اما مطمئنم بیتفاوت نماندن آدمهای جهان نسبت به رنج آدمیزاد، تحمل آن را آسانتر کرده و آدم را قویتر میکند...
من اگر برخیزمتو اگر برخیزیهمه برمیخیزندمن اگر بنشینمتو اگر بنشینیچه کسی برخیزد؟چه کسی با دشمن بستیزد؟چه کسی پنجه در پنجهی هر دشمن دون آویزد؟!...
۷ اکتوبر ۲۰۲۵ - تهران
@elaa_habib
من اگر برخیزمتو اگر برخیزیهمه برمیخیزندمن اگر بنشینمتو اگر بنشینیچه کسی برخیزد؟چه کسی با دشمن بستیزد؟چه کسی پنجه در پنجهی هر دشمن دون آویزد؟!...
۷ اکتوبر ۲۰۲۵ - تهران
@elaa_habib
۸:۵۲
بازارسال شده از 🔹وَهَبْ
یادی از شهدای نبرد مستقیم با آمریکا
در ۱۶ مهر ۱۳۶۶ افرادی که در تصویر می بینید، با هلیکوپترهای آمریکایی درگیر شدند و موفق به سرنگون ساختن یک هلیکوپتر با موشک استینگر گردیدند و خود نیز شربت شهادت را نوشیدند.
یادشان گرامی
@vahab313
در ۱۶ مهر ۱۳۶۶ افرادی که در تصویر می بینید، با هلیکوپترهای آمریکایی درگیر شدند و موفق به سرنگون ساختن یک هلیکوپتر با موشک استینگر گردیدند و خود نیز شربت شهادت را نوشیدند.
یادشان گرامی
۱۳:۳۷
بازارسال شده از روایت پیشرفت ایران
*
۱۵:۳۱
من الغریب... الی الحبیب
لطفا برای اطرافیانتون آدمِ "بیا بریم یهوری بشینیم حرف بزنیم"ی باشید!
#در_ستایش_حرف_زدن @elaa_habib
لطفاً موقع حرف زدن با آدمها "تلاش کنید" چهرهتون بخشی از بار انتقال احساساتتون رو به دوش بکشه...صورتِ شما صفحهی چت نیست که بدون هیچ حسی نسبت به کلمات، اونها رو ادا میکنید!
#در_نکوهش_پوکرفِیس_بودن
@elaa_habib
#در_نکوهش_پوکرفِیس_بودن
@elaa_habib
۱۱:۵۶
یادش بخیر؛اون زمانی که تازه به سرم سودای شاعری افتاده بود، از هر چهارتا شعری که تو فصل پاییز میگفتم، قافیهی سهتاش "ان" بود و حتما یک بیت با قافیهی "آبان" داشت...
نیاز نیست به تقویم سال نو، عمری ستکه روز و هفته و سالم، همیشه آبان است!
یک | آبان | هزار و چهارصد و چهار
@elaa_habib
نیاز نیست به تقویم سال نو، عمری ستکه روز و هفته و سالم، همیشه آبان است!
یک | آبان | هزار و چهارصد و چهار
@elaa_habib
۱۲:۴۲
چند روز پیش فیلم یک بلاگر عراقی را دیدم که شگفتزده از بلوارهای شهری میگفت که به هر چراغ روشنایی وسط بلوار، یک پرچم کشور آویزان بود...بلاگر عراقی با تحیر میگفت: ما کل بغداد را بگردیم معلوم نیست جز سر در چند وزارتخانه جای دیگری پرچم عراق را ببینیم اما شما باید به پایتخت ایران بیایید تا نقش پررنگ پرچم را در هویتبخشی مردمش درک کنید!میخواستم بگویم آقای بلاگر عراقی، بلوارهای پایتخت که سهل است، ما روی دیوارهایِ گونیپوشِ مساجدِ نیمهکارهی شهر و روستایمان هم پرچم ایران آویزان میکنیم...ما باور داریم ایران، حرم است پس عُلمایمان شب عاشورای سیدالشهدا، در حسینیهی امام خمینی(ره) "ای ایران" میخوانند و ورزشکارانمان بعد از قهرمانیهای جهانی روی پرچم کشور عزیزمان سجده میکنند یا سلام نظامی میدهند... در باور ما، پرچم تنها شنلِ دورِ افتخار نیست بلکه تاج افتخاریست که باید برایش خون داد...پرچم در ذهن و روح ما، عَلَمِ مسیر مقدسی ست که آغاز سرخگون شیعه را به انتهای پر نور سبز رنگش متصل میکند...
🫡
#ایران_ما
@elaa_habib
#ایران_ما
@elaa_habib
۱۵:۵۵
دیشب این سکانس از سریال "یوسفپیامبر" -که عزیز مصر بر سر سفرهی خانوادهی کشاورزی نشست و با آنها گفت و گو کرد، بیآنکه بدانند چه کسی مهمان سفرهشان شده- من را به یاد حدیثی از معصوم انداخت که میگفت امام زمان در بین شما زندگی میکنند اما شما ایشان را نمیشناسید... دست به جست و جو بردم و دیدم عجب! در حدیثِ کامل اصلاً قصه از شباهت امام زمان(عج) با یوسفنبی شروع میشود....سدیر صیرفی" از امام صادق(ع) روایت میکند: "صاحب الامر" از این جهت با یوسف(ع) شباهت دارد که برادران یوسف با اینکه عاقل و دانا بودند و قبلا هم با وی معاشرت داشتند، وقتی پیش او رفتند، تا خودش را معرفی نکرد، او را نشناختند و با اینکه بین او و یعقوب(ع)، بیش از 18 روز راه فاصله نبود، یعقوب از وی اطلاعی نداشت. پس چرا این مردم انکار می کنند که خداوند همین عمل را نسبت به حجت خویش صاحب الامر نیز انجام دهد؟ او نیز در بین مردم تردد می کند و در بازار ایشان راه می رود و بر فرش های آنان قدم می گذارد؛ ولی "مردم" او را نمیشناسند و به همین وضع زندگی میکند تا هنگامی که خداوند به او اذن معرفی به مردم را بدهد.بحار الانوار، ج52، ص154؛ کمال الدین، ج2، ب33، ج21.در حجاب است ز بیرغبتی ما دلدارورنه یوسف به خریدار نماید خود را...#صائب_تبریزی@elaa_habib
۵:۱۸
بازارسال شده از اقلیم چهارم | محمد محبوبی
همزمان با آزادی گروگانهای آمریکایی در دی ۱۳۵۹، تشکیلات دانشجویان مسلمان پیرو خط امام نیز با صدور بیانیهای به کار خود پایان داد و اعلام انحلال کرد. تنها بخشی که همچنان به فعالیت خود ادامه داد، «بخش اسناد» بود که این بار تحت عنوان «مرکز اسناد لانه جاسوسی» مشغول بازسازی اسناد رشتهشده نمایندگی سیا در تهران بود. مرکز اسناد لانه جاسوسی تا اواخر سال ۱۳۶۳ همچنان دایر بود و انبوه رشتههای کاغذ را (که امروزه در قالب اسناد نمایندگی سیا در اختیار پژوهشگران و علاقهمندان قرار دارد) به همدیگر میچسباند.فیلمی که ملاحظه میکنید، گزارشی از فعالیت مرکز اسناد لانه جاسوسی حوالی سال ۱۳۶۳ است. یکی از اعضای مرکز اسناد، فرایند بازسازی رشتههای یک میلیمتری و ترمیم و ترجمه سندها را توضیح میدهد.
@eghlime_chaharom
۱۱:۴۱
من الغریب... الی الحبیب
گزارشی از «مرکز اسناد لانه جاسوسی» همزمان با آزادی گروگانهای آمریکایی در دی ۱۳۵۹، تشکیلات دانشجویان مسلمان پیرو خط امام نیز با صدور بیانیهای به کار خود پایان داد و اعلام انحلال کرد. تنها بخشی که همچنان به فعالیت خود ادامه داد، «بخش اسناد» بود که این بار تحت عنوان «مرکز اسناد لانه جاسوسی» مشغول بازسازی اسناد رشتهشده نمایندگی سیا در تهران بود. مرکز اسناد لانه جاسوسی تا اواخر سال ۱۳۶۳ همچنان دایر بود و انبوه رشتههای کاغذ را (که امروزه در قالب اسناد نمایندگی سیا در اختیار پژوهشگران و علاقهمندان قرار دارد) به همدیگر میچسباند. فیلمی که ملاحظه میکنید، گزارشی از فعالیت مرکز اسناد لانه جاسوسی حوالی سال ۱۳۶۳ است. یکی از اعضای مرکز اسناد، فرایند بازسازی رشتههای یک میلیمتری و ترمیم و ترجمه سندها را توضیح میدهد.
به اقلیم چهارم بپیوندید @eghlime_chaharom
ابهام بزرگ ذهنم در ماجرای تسخیر سفارت آمریکا درمورد بازسازی رشتههای اسناد توسط دانشجویان مسلمان پیرو خط امام بود، برای اولینبار این فیلم را دیدم و با تمام وجود احساس کردمما برایآنکه ایرانخانهی خوبان شود
رنج دوران بردهایم!
رنج دوران بردهایم!
۱۱:۴۴
احمد الله علی معدله السلطانِاحمد شیخ اویس حسن ایلخانی
خان بن خان و شهنشاه شهنشاه نژادآن که میزیبد اگر جان جهانش خوانی
دیده نادیده به اقبال تو ایمان آوردمرحبا ای به چنین لطف خدا ارزانی
ماه اگر بی تو برآید به دو نیمش بزننددولت احمدی و معجزه سبحانی
جلوه بخت تو دل میبرد از شاه و گداچشم بد دور که هم جانی و هم جانانی
برشکن کاکل ترکانه که در طالع توستبخشش و کوشش خاقانی و چنگزخانی
گر چه دوریم به یاد تو قدح میگیریمبعد منزل نبود در سفر روحانی
از گل پارسیم غنچه عیشی نشکفتحبذا دجلهی بغداد و می ریحانی
سر عاشق که نه خاک در معشوق بودکی خلاصش بود از محنت سرگردانی
ای نسیم سحری خاک در یار بیارکه کند حافظ از او دیده دل نورانی...
#حافظ_خوانی_حافظ_جانی
۱۴۰۴/۸/۱۴
@elaa_habib
خان بن خان و شهنشاه شهنشاه نژادآن که میزیبد اگر جان جهانش خوانی
دیده نادیده به اقبال تو ایمان آوردمرحبا ای به چنین لطف خدا ارزانی
ماه اگر بی تو برآید به دو نیمش بزننددولت احمدی و معجزه سبحانی
جلوه بخت تو دل میبرد از شاه و گداچشم بد دور که هم جانی و هم جانانی
برشکن کاکل ترکانه که در طالع توستبخشش و کوشش خاقانی و چنگزخانی
گر چه دوریم به یاد تو قدح میگیریمبعد منزل نبود در سفر روحانی
از گل پارسیم غنچه عیشی نشکفتحبذا دجلهی بغداد و می ریحانی
سر عاشق که نه خاک در معشوق بودکی خلاصش بود از محنت سرگردانی
ای نسیم سحری خاک در یار بیارکه کند حافظ از او دیده دل نورانی...
#حافظ_خوانی_حافظ_جانی
۱۴۰۴/۸/۱۴
@elaa_habib
۲۱:۵۱