بله | کانال در آن نیامده ایام
عکس پروفایل در آن نیامده ایامد

در آن نیامده ایام

۷۴۵عضو
thumbnail
undefined*رنجی که قهرمان می‌کشد همیشه بیشتر است*
کتاب «سیدحسن نصرالله؛ انقلابی جنوبی» را دکتر رفعت سید احمد تاریخ‌نگار و پژوهشگر سرشناس و سنی‌مذهب مصری گردآوری کرده است. بخشی از کتاب روایت خود او و بخشی دیگر گردآوری روایت‌های مستند درمورد فصلی از زندگی و مبارزه این قهرمان بزرگ مردم آزادهٔ جهان است. اصل کتاب مربوط به ۱۹ سال پیش است و ۱۰ سال پیش اسماء خواجه‌زاده آن را ترجمه و در نشر معارف منتشر شد. ترجمه قابل قبول است ولی کتاب مشکلات ویراستاری زیادی دارد.
اما این روایت خاص و خواندنی را که برای سالگرد انتخاب کردم، به نقل از طلال سلمان (شاید مهمترین روزنامه‌نگار لبنان و سردبیر السفیر که دوسال پیش درگذشت) در کتاب آمده و شامل دو روایت غیرمستقیم و مستقیم از قهرمان عزیز ماست:.شنبه شب مورخ ۲۷ ژوئن ۱۹۹۸ ، کنار آقای سیدحسن نصرالله در دفتر کارش در دبیرخانه حزب‌الله نشسته بودم. همه منتظر ورود کاروان پیکرهای شهدای لبنانی بودند که در پی مذاکرات غیر‌مستقیم و موفقیت‌آمیز میان حزب‌الله و اسرائیل، به میهن باز می‌گشتند. پیکرها کفن‌پوش و در پرچم سرخ‌رنگ لبنان پیچیده شده بودند. به چهرهٔ آرام رهبر چهل‌سالهٔ حزب‌الله که ظاهری ساده و آراسته و محاسن سیاه و انبوهی داشت و مرزی بین عمامه سیاه و محاسن او دیده نمی‌شد خیره شده بودم.
او منتظر رسیدن پیکر فرزند دلیر خود شهید سیدهادی نصرالله بود که یک سال قبل در نبرد با اسرائیلی ها در منطقه اشغالی «سجد» در نوار امنیتی جنوب لبنان به شهادت رسیده بود. همرزمان سیدهادی موفق به عقب‌کشیدن پیکر او نشده بودند. اسرائیلی‌ها جنازه هادی را در اختیار داشتند و گمان می‌کردند می‌توانند شروط خود را بر رهبر داغدار حزب‌الله که پیکر فرزند خود را ندیده بود، تحمیل کنند.
درک احساس سیدحسن نصرالله دربارهٔ بازگشت پیکر فرزندش سیدهادی نصرالله چندان دشوار نبود، اما سخن درباره تحصیلات، نوجوانی، همسالان، داوطلب‌شدن سیدهادی برای حضور در میدان رزم، آخرین ملاقات او با پدر و واکنش مادر داغدیده، بسیار دشوار بود.
در میان سخنان سیدحسن، این نکته توجه مرا جلب کرد که گفت خبر شهادت فرزندش سیدهادی و سه نفر از همرزمان او را روز جمعه‌ای به او اطلاع دادند که فردای آن روز قرار بوده مراسم پرشوری با حضور تودهٔ مردم به منظور همبستگی با مقاومت برگزار شود. این مراسم طبق سنت‌های نوگرایانهٔ شیعه با عزاداری برای سرور شهیدان امام حسین بن علی آغاز می‌شود و مراسم تعزیه‌خوانی نام دارد و در آن مراسم واقعه کربلا و شهادت اباعبدالله الحسين (علیه السلام) و برادران و فرزندان ایشان بازگو می‌شود. در اینگونه مجالس مردان شیعه قبل از زنان با صدای تعزیه‌خوانان به گریه و زاری و اشک‌ریختن می‌پردازند و به کسانی که به خاندان اهل بیت ظلم کردند و آنان را به شهادت رساندند لعنت و نفرین نثار می‌کنند.
سیدحسن نصرالله به من گفت:
«سعی کردم با لغو مجلس عزاداری، برنامهٔ مراسم را تغییر دهم تا برخی از افراد تصور نکنند که به خاطر هادی و همرزمان او ترتیب داده شده است. این شیوهٔ مناسبی برای استقبال از پیکرهای شهدا نیست. بر شهید نباید گریست. شهید الگو و اسوه و مایهٔ عزت و سربلندی امت است. طبق برنامه قرار بود که بعد از مراسم عزاداری سخنرانی کنم، هنگامی که پشت تریبون قرار گرفتم با ده‌ها دوربین تلویزیونی با نورافکن‌های قوی روبرو شدم. گرما فوق‌العاده طاقت‌فرسا بود. به ویژه اینکه نورافکن‌ها حرارت زیادی تولید می‌کردند و به چشم انسان آسیب می‌رسانند. مخصوصاً برای کسانی مثل من که از عینک استفاده می‌کنند خیلی دشوار است. سخنرانی را مثل همیشه شروع کردم و لحظاتی بعد احساس کردم چیزی نمی‌بینم. از شدت گرما عرق از سر و صورتم سرازیر شده و شیشه‌های عینکم را پوشانده بود. خواستم دستم را دراز کنم و از روی میز تریبون دستمال کاغذی بردارم و عرق روی چشم و صورتم و دستکم شیشه‌های عینکم را تمیز کنم، اما در یک لحظه به فکرم رسید که برخی از دوربین‌های تلویزیونی هویت بیگانه دارند و ممکن است برنامهٔ تولیدی خود را به اسرائیل بفروشند و همه گمان کنند که من برای فرزندم گریه و اشک‌هایم را پاک می‌کنم، بنابراین ترجیح دادم صورتم خیس بماند، ولی به دست دشمن بهانه ندهم که بگوید پدر داغدیده پشت تریبون ایستاده بود و برای جوان ارشد خود گریه می‌کرد و در عین حال دیگران را به شهادت در راه خدا فرامی‌خواند. من یکی از خانواده‌های شهدا بیش نیستم.»
#سید_حسن_نصرالله@FihMaFih

۸:۳۰

بازارسال شده از در آن نیامده ایام
undefined «پاییز ما»
قدهای کوتاه و صف‎های طولانییک یادگاری از نظمِ رضاخانی
انگار با خطکش کوتاهمان کردندانگار ناظم‎ها بودند سلمانی
هم ساعتِ تفریح، بودیم سرگردانهم در کلاسِ درس، بودیم زندانی
بغضِ عدالت را خوردیم با تلخیفریاد را در دل کردیم زندانی
هم بی‎طراوت، رنگ: خاکستری، طوسیهم بی‎صدا، خنده: آرام، پنهانی
گاهی رفیقم بود تصویرِ روی جلدگاهی پناهم بود دیوارِ سیمانی
{آموزگار خوب هم بود اما کمچون شعله‎ای کوچک در شامِ ظلمانی}
آموزگاری هم هرچند با تسبیحمی‎خواند در گوشم آیاتِ شیطانی
این را معلم گفت که: غرب باهوش استاما عقب‎مانده است انسانِ ایرانی
هم ذوق، بی ارزش؛ هم شوق، مصنوعیهم ظهر، پاییزی؛ هم شب، زمستانی
خلاقیت‎های سرخورده و متروکانسانیت‎های بیمار و حیوانی
تنبیهِ ناظم بود آسان و شد دشواروقتی خیانت کرد یارِ دبستانی
وادار شد شاید... شاید طمع هم داشت...بخشیدمش اما یک روز بارانی
*با مرکبِ لرزان بر صفحه‎ی تردیدمی‎شد نوشت آیا مشقِ مسلمانی؟


#شعر #حسن_صنوبری @FihMaFih

۷:۲۹

بازارسال شده از در آن نیامده ایام
undefined «پاییز شما»
شُرّۀ شال و پَرِ کُلات مبارککوچه‎ی پاییز! برگ‎هات مبارک

صبح شده دخترک! بلند شو از جاتدلهرۀ مدرسه برات مبارک
می‎رود این دلهره اگر که بخندیمی‎شود این روزها برات مبارک
حرف بزن، مثل نسیم است برایماین خشِ بامزۀ صدات، مبارک
بوی نوی کاغذ و سفیدیِ دفترروشنیِ جوهر و دوات مبارک
کیف و کتاب و مداد و کاغذ و خودکارخط‎کش و پرگار و گونیات مبارک
از پس یک فصل بی‎قراری و دوریدیدنِ یارانِ آشنات مبارک
حلقۀ گل‎های شادِ ساعتِ تفریحگعدۀ یارانِ باصفات مبارک
راز شنیدن، نهان ز چشمِ معلمعهدِ رفیقانِ با وفات مبارک
در دلِ این مدرسه نشاط تو جاویداز پسِ این مقنعه حیات مبارک
قهر معلم، کنارِ مهرِ معلمچاییِ تلخِ تو با نبات مبارک

صبح شده صبح شده صبح شده صبحدخترِ خورشید! خنده‎هات مبارک

#شعر #حسن_صنوبری
@FihMaFih

۷:۴۳

thumbnail
undefined حزن أيلول (اندوهِ مهرگان)به احترام نخستین سالگرد شهادتِآزادی‌خواهِ بزرگِ روزگارِ بردگی:والامقام #سید_حسن_نصرالله
undefinedخواننده: #بسام_شمصundefinedتنظیم: #محمد_علیقundefinedشاعر: #سید_علوی_الغریفیundefinedتاریخ اثر: اکتبر ۲۰۲۵undefined جغرافیای اثر: #لبنان
#موسیقی @FihMaFih

۰:۲۴

undefined قایق
[تقدیم به ناوگان‌های آزادی، ایستادگی و هزارمادلینو همه دل‌های دریایی]

«قایقی خواهم ساخت خواهم انداخت به آب»این سخن را می‌گفت روزگاری سهراب
روزگاری که نبودظلم اینقدر: نقاب‌افکنده؛ بالندهروزگاری که نبود زندگی اینهمه گرم سَیَلان و سیلاب
هیچ فصل اینهمه پاییز نبودهیچ سال اینهمه سیلاب نداشتهیچ قرن اینهمه کشتار نکرد- کودکان را در خواب -
آرزوها دور و اشک‌ها بسیار و دست‌ها کوتاه‌اند
پاسبان‌ها کور و بغض‌ها سرشار و نعره‌هامان آه‌اند
جاده‌ها مسدود و مرزها محدود و واژه‌ها ممنوع و کوچه‌ها بن‌بست و ذهن‌ها زندان و خشم‌ها تبعید و چشم‌ها سرگرم و اسب‌ها بی‌اصل و نسل‌ها بی‌فریاد
نه اگر مانده به جا پاینده: قهرمانی زندهنه اگر مانده سلاحی در دستهست در دستم: مشت
«غم این خفتهٔ چندخواب در چشم ترم...» را می‌خواند روزگاری نیما،اینک اما غم این کشتهٔ بسیار مرا خواهد کشت
گرچه دیوان به شکار آسمان را و زمین را بستند کودکان گُل و خار خسته در ساحل شب منتظر ما هستند«قایقی باید ساخت»«قایقی باید ساخت»
«می‌تراود مهتاب می‌درخشد شبتاب»کودکان غزه پشتِ شب منتظرند«قایقی خواهم ساخت خواهم انداخت به آب»

#حسن_صنوبری ۱۵مهر و ۷اکتبر
[سطرهای داخل گیومه از #سهراب_سپهری و #نیما_یوشیج هستند]
#شعر@FihMaFih

۲۰:۳۰

undefined که با شکستگی ارزد به صدهزار درست
روز ملی پارالمپیک به همهٔ آن‌هایی کهبیش از دیگران بهانه داشتند تا روی صندلی قربانی بنشینند؛ بیش از همه دلیل داشتند که ناامید و افسرده باشند؛ اما روی صندلی قربانی ننشستند،‌ ناامید نشدند، و قهرمان شدند، و دنیا را تکان دادند، و ایران را ایران‌تر کردند و همهٔ ما را قوی‌تر، تاب‌آورتر، امیدوارتر و با اعتماد به نفس‌تر کردند، مبارک!
به: ساره جوانمردی، مرتضی مهرزاد، هاشمیه متقیان، روح‌الله رستمی، زهرا نعمتی، سعید افروز، یاسین خسروی، احمد امین‌زاده، علی‌اکبر غریب‌شاهی، امیرحسین علی‌پور، بهزاد زاده‌ای اصغری، حسین گلستانی، داود علی‌پوریان، رمضان صالحی، محمد حسین حسینی، صادق بیگدلی، مجید لشکری، محمد نعمتی، مرتضی رمضانی، مرتضی مهرزاد، مهدی بابادی، مهرزاد مهروان و میثم علی‌پور،‌ زنده‌یاد سیامند رحمان، شهید بهمن گلبارنژاد و... به همهٔ این قهرمانان فروتن و الهام‌بخش، چه با مدال‌ها و چه هنوز بی‌مدال‌هایشان.

@FihMaFih

۱۹:۵۴

بازارسال شده از مجله میدان آزادی
thumbnail
undefined قدمِ بلندِ انیمیشنِ چین، به سمت مخاطب جهانی
undefined این روزها انیمیشن نژا ۲ دو عنوان مهم پرفروش‌ترین فیلم سال در تمام جهان و همچنین پردرآمدترین انیمیشن تاریخ سینما را کسب کرده؛ اما ما فعلا می‌خواهیم برویم سراغ انیمیشن #نژا_۱ ، محصولی که شش‌سال پیش اکران شد و گرچه فروش عجیب قسمت دوم خود را نداشت، ولی از نظر موفقیت هنری به نسبت زمانۀ خود چه‌بسا انیمیشن دیدنی‌تری بود و دستکم چیزی از قسمت دوم کم نداشت.
undefinedاگر بخواهیم خوشبینانه بگوییم: نژا سرشار از «بینامتنیت» و اقتباس است و سعی کرده از تمام ظرفیت‌های پیشینی انیمیشن و حتی سینمای پیش از خود استفاده کند تا به محصولی خاص، محبوب، همه‌پسند و البته متعهد به فرهنگ بومی خود برسد.
undefinedاگر بخواهیم همین واقعیت را با لحنی منفی بگوییم: #نژا اثری است با دورترین تعریف از مفهوم «اصالت» ، چون سرشار از کپی‌کاری‌ها، اقتباس‌ها و مهندسی‌ها برای جلب توجه متنوع‌ترین و بیشترین مخاطبان است. اثری کاملا صنعتی و تجاری، برای رسیدن به یک محبوبیت بزرگ اما زمانمند.
undefinedاز نظر معنایی یکی از مهم‌ترین ویژگی‌های نژا که در کمتر انیمیشنی با این صراحت دیده می‌شود، سرنوشت‌ستیزی و باور به ارادۀ انسانی در تغییر جهان است.
undefined متن کامل ریویوی نقد و بررسی انیمیشن «نژا ۱» را در سایت مجله بخوانید.
#انیمیشن#مجله_میدان_آزادی
undefinedundefinedundefinedundefined@azadisqart

۲۰:۰۴

دنیا، دنیای بی‌فکرها و‌عمل‌گراهاستundefined ( #از_میراث_ادبیات_کهن )

آرام نیست قسمت دانا، که بحر را
بالین حباب و وحشتِ امواج، بستر است

#بیدل_دهلوی
آقای بیدل -این شاعرِ متفکرِ رازآمیز- در این #شعر یکی از انواع اضطراب را #اضطراب_دانایی یا اضطرابِ دانایان معرفی می‌کند.
می‌گوید آدمِ دانا مثل دریاست، عمیق است، پر‌ است، و همین عمق و فربهی برایش اضطراب‌آور است، همانطور که دریا حتی وقتی بخواهد بخوابد هم، رختخوابش موج‌های هولناک و همواره در حرکت است و تنها چیزی که برایش شبیه بالش است، حباب است، بالشی که وقتی سرت را رویش بگذاری می‌ترکد!
این است حال دائمی (و بلکه: سرنوشت) یک فرد دانا، حتی وقتی که می‌خواهد لحظاتی به چیزی فکر نکند و در آرامش باشد.
@FihMaFih

۲۱:۵۹

undefined محصور‌ در حصار حادواقعیت‌ها | صفحه: ۱/۲
سخن‌گفتن از #قیصر_امین_پور بی‌ابتذال نیست.
با اینکه خود زنده‌یاد استاد امین‌پور یک چهرۀ عمیقا تصنع‌گریز، تقلیدگریز، ابتذال‌گریز، سخت‌پسند، دقیق و در خیلی از شعرهایش خارق‌العاده و دست‌نیافتنی بود؛ اما یادکرد و سخن‌گفتن از او عموما با نوعی سانتی‌مانتالیسم و ابتذال و تصنّع همراه است. شاید چون «یادکرد قیصر امین‌پور» و «تصویر قیصر امین‌پور» فاصلۀ زیادی با «خود قیصر امین‌پور» پیدا کرده‌اند.
#ژان_بودریار فیلسوف پسا‌مدرن، مفهومی در اندیشه‌هایش دارد به نام «حادّواقعیت». حادواقعیت یعنی آن بازنمایی از واقعیت که نه‌تنها مشروعیت و قدرت بیشتری نسبت به خود واقعیت پیدا می‌کند، بلکه دیگر ارجاعی هم به واقعیت اولیه ندارد، بلکه واقعیت اصلی را می‌بلعد؛ حادّواقعیت واقعیتی را تولید می‌کند که با غیاب خود واقعیت همراه است.
نتیجهٔ این مسئله در کسانی که چندان مدعی تخصص در ادبیات نیستند، با ظهور همان شبه‌شعرهای منسوب به امین‌پور رخ می‌نماید (گاهی گمان نمی‌کنی ولی خوب می‌شود ...) که اول فقط انتساب متن بود و حالا -مدتی بعد از تکذیب‌های مداوم- با جستجوی گوگل می‌بینیم کار به انتساب صوت هم رسیده است که بیا این هم سند! و احتمالا مدتی بعد هم باید شاهد این باشیم که با دیپ نوستالوژی و دیگر نرم‌افزارهای مشابه، شعر دروغین را با صدای دروغین در تصویر قیصر امین‌پور زورچپان کنند، که این هم سند دوم!
این کمترین نتیجهٔ حادواقعیت است که قیصر امین‌پور را برای عموم مخاطبان تبدیل می‌کند «به هرآن چیزی که الآن دوست داری باشد» نه «آن چیزی که واقعا هست»؛ همان شاعر گوگولی و زردی که تو می‌پسندی و برای فهم شعرش خدای‌ناکرده هیچ زحمتی نباید به خودت بدهی.
اما نتایج بدتر و بیشتری هم در کار است، اتفاقا در میان متخصصان و شبه‌متخصصان شعر و ادب که بیشتر از «تصویر قیصر امین‌پور» (و متأثر از آن)، در حوزۀ «یادکرد قیصر امین‌پور» اتفاق می‌افتد.
امین‌پورِ شهرت‌گریز، دنیاگریز و عارف‌مسلک در همان دوران زندگی هم محبوب بود، اما پس از مرگ محبوبیتش از روند عادی خارج شد، ناگهان خودِ رویداد درگذشت او فراتر از رویداد درگذشت یک فرد، حالت سمبلیک پیدا کرد و به «نماد مرگ شاعر» تبدیل شد. جامعه (حتی جامعه‌ای که او را نمی‌شناخت) حس کرد اتفاق عظیمی افتاده، چون یک شاعر مرده، «یک» اضافی است، حس کرد: شاعر مرده است؛ و این برای یک جامعه و تمدن شعردوست و شعرمحور بسیار جانگداز شد.
آن مرگ اندوه‌بار و آن تشییع باشکوه و پر سروصدا آغاز تولّد حادّواقعیت درمورد امین‌پور بود؛ آغاز افسانه‌ای‌شدن قیصر؛ چیزی که ناگهان جامعۀ شاعران را در فکر فرو برد!
در آن بازۀ زمانی خاص، مدت‌ها بود تصوّر محبوبیّت ستاره‌وار (و سلبریتی‌وار) یک شاعر نزدیک به محال می‌نمود. پس از انقلاب کمیّت شاعران به طرز عجیبی رو به فزونی گذاشته بود، از طرفی تعداد غول‌های شعری زندۀ دههٔ شصت هم کم نبود؛ این دو نکته، شعر را زیادی دردسترس و عادی کرده بود و وقتی به اوایل هفتاد و اوایل دهه هشتاد رسیدیم شعر در مقابل دیگر هنرها (سینما، موسیقی و...) خیلی هنر معمولی‌ای به نظر می‌آمد، کسی آنچنان توقع شهرت و محبوبیت زیادی از #شعر نداشت، مخصوصا از شعر انقلاب و شعر اجتماعی (برخلاف ترانه و عاشقانه) که در آن روزگار به اندازهٔ کافی زیر آماج حملات روزنامه‌های غرب‌گرای دهه هفتاد انگ‌خورده بود؛ پس توقع یک شهرت عمومی از یک شاعر انقلاب بعید می‌نمود در محاسبات خود شاعران؛ که ناگاه درگذشت امین‌پور مثل انفجاری در کشور صدا کرد (دلایل متعدد جامعه‌شناختی و هنری و رسانه‌ای بسیاری اینجا در کار است، که در حوصلهٔ این بحث نمی‌گنجد).
حال شاعران -مخصوصا شاعرانی که در فضای انقلاب و اجتماع قلم می‌زدند- کوچه‌ای رازآمیز و وسوسه‌کننده را پیش خود می‌دیدند که پیش از آن تصوّرش را نمی‌کردند. این سالکان فروتنِ قافِ معنا که ظاهراً بیزار از دنیا سر به کوه گذاشته بودند، در دامنۀ کوهِ اساطیری شعر، یک دستگاه ویلای مجلل، با نمای سنگ مرمر،‌ مجهز به استخر و اجاق گریل و دیگر امکانات متصور را با در گشوده و بوی کباب نزدیک خود می‌دیدند؛ طبعاً گروهی به این فکر افتادند که در کنار پرداختن به معنویات و شعرسرودن علیه آمریکا و به نفع شهدا و غزه و عدالتخواهی و... زدن دو سیخ جوجۀ مکزیکی در چنین ویلای مصفایی خیلی هم راه قله را طولانی نمی‌کند!
از آبان ۸۶ اگر در بین مردم و به خصوص جوانان و نوجوانان، عشق غمگین و مقدسی به امین‌پور گسترده شد؛ در بین جمعی از شاعران و ادبیاتی‌ها هم نوعی امین‌پورزدگی و امین‌پورمآبی رخ نمود. بازار تعریف خاطرات و حتی تعمیق خاطرات گرم شد، خاطراتی که قبلا پیش‌پاافتاده و سیاه‌سفید تعریف می‌شدند؛ زین‌بعد تمام‌رنگی، فول‌اچی‌دی و سه‌بعدی برای مشتاقان جوانِ تشنۀ امین‌پور و امین‌پوریسم تعریف می‌شدند...

[ ادامه مطلب undefined]@FihMaFih

۲۰:۴۴

در آن نیامده ایام
undefined محصور‌ در حصار حادواقعیت‌ها | صفحه: ۱/۲ سخن‌گفتن از #قیصر_امین_پور بی‌ابتذال نیست. با اینکه خود زنده‌یاد استاد امین‌پور یک چهرۀ عمیقا تصنع‌گریز، تقلیدگریز، ابتذال‌گریز، سخت‌پسند، دقیق و در خیلی از شعرهایش خارق‌العاده و دست‌نیافتنی بود؛ اما یادکرد و سخن‌گفتن از او عموما با نوعی سانتی‌مانتالیسم و ابتذال و تصنّع همراه است. شاید چون «یادکرد قیصر امین‌پور» و «تصویر قیصر امین‌پور» فاصلۀ زیادی با «خود قیصر امین‌پور» پیدا کرده‌اند. #ژان_بودریار فیلسوف پسا‌مدرن، مفهومی در اندیشه‌هایش دارد به نام «حادّواقعیت». حادواقعیت یعنی آن بازنمایی از واقعیت که نه‌تنها مشروعیت و قدرت بیشتری نسبت به خود واقعیت پیدا می‌کند، بلکه دیگر ارجاعی هم به واقعیت اولیه ندارد، بلکه واقعیت اصلی را می‌بلعد؛ حادّواقعیت واقعیتی را تولید می‌کند که با غیاب خود واقعیت همراه است. نتیجهٔ این مسئله در کسانی که چندان مدعی تخصص در ادبیات نیستند، با ظهور همان شبه‌شعرهای منسوب به امین‌پور رخ می‌نماید (گاهی گمان نمی‌کنی ولی خوب می‌شود ...) که اول فقط انتساب متن بود و حالا -مدتی بعد از تکذیب‌های مداوم- با جستجوی گوگل می‌بینیم کار به انتساب صوت هم رسیده است که بیا این هم سند! و احتمالا مدتی بعد هم باید شاهد این باشیم که با دیپ نوستالوژی و دیگر نرم‌افزارهای مشابه، شعر دروغین را با صدای دروغین در تصویر قیصر امین‌پور زورچپان کنند، که این هم سند دوم! این کمترین نتیجهٔ حادواقعیت است که قیصر امین‌پور را برای عموم مخاطبان تبدیل می‌کند «به هرآن چیزی که الآن دوست داری باشد» نه «آن چیزی که واقعا هست»؛ همان شاعر گوگولی و زردی که تو می‌پسندی و برای فهم شعرش خدای‌ناکرده هیچ زحمتی نباید به خودت بدهی. اما نتایج بدتر و بیشتری هم در کار است، اتفاقا در میان متخصصان و شبه‌متخصصان شعر و ادب که بیشتر از «تصویر قیصر امین‌پور» (و متأثر از آن)، در حوزۀ «یادکرد قیصر امین‌پور» اتفاق می‌افتد. امین‌پورِ شهرت‌گریز، دنیاگریز و عارف‌مسلک در همان دوران زندگی هم محبوب بود، اما پس از مرگ محبوبیتش از روند عادی خارج شد، ناگهان خودِ رویداد درگذشت او فراتر از رویداد درگذشت یک فرد، حالت سمبلیک پیدا کرد و به «نماد مرگ شاعر» تبدیل شد. جامعه (حتی جامعه‌ای که او را نمی‌شناخت) حس کرد اتفاق عظیمی افتاده، چون یک شاعر مرده، «یک» اضافی است، حس کرد: شاعر مرده است؛ و این برای یک جامعه و تمدن شعردوست و شعرمحور بسیار جانگداز شد. آن مرگ اندوه‌بار و آن تشییع باشکوه و پر سروصدا آغاز تولّد حادّواقعیت درمورد امین‌پور بود؛ آغاز افسانه‌ای‌شدن قیصر؛ چیزی که ناگهان جامعۀ شاعران را در فکر فرو برد! در آن بازۀ زمانی خاص، مدت‌ها بود تصوّر محبوبیّت ستاره‌وار (و سلبریتی‌وار) یک شاعر نزدیک به محال می‌نمود. پس از انقلاب کمیّت شاعران به طرز عجیبی رو به فزونی گذاشته بود، از طرفی تعداد غول‌های شعری زندۀ دههٔ شصت هم کم نبود؛ این دو نکته، شعر را زیادی دردسترس و عادی کرده بود و وقتی به اوایل هفتاد و اوایل دهه هشتاد رسیدیم شعر در مقابل دیگر هنرها (سینما، موسیقی و...) خیلی هنر معمولی‌ای به نظر می‌آمد، کسی آنچنان توقع شهرت و محبوبیت زیادی از #شعر نداشت، مخصوصا از شعر انقلاب و شعر اجتماعی (برخلاف ترانه و عاشقانه) که در آن روزگار به اندازهٔ کافی زیر آماج حملات روزنامه‌های غرب‌گرای دهه هفتاد انگ‌خورده بود؛ پس توقع یک شهرت عمومی از یک شاعر انقلاب بعید می‌نمود در محاسبات خود شاعران؛ که ناگاه درگذشت امین‌پور مثل انفجاری در کشور صدا کرد (دلایل متعدد جامعه‌شناختی و هنری و رسانه‌ای بسیاری اینجا در کار است، که در حوصلهٔ این بحث نمی‌گنجد). حال شاعران -مخصوصا شاعرانی که در فضای انقلاب و اجتماع قلم می‌زدند- کوچه‌ای رازآمیز و وسوسه‌کننده را پیش خود می‌دیدند که پیش از آن تصوّرش را نمی‌کردند. این سالکان فروتنِ قافِ معنا که ظاهراً بیزار از دنیا سر به کوه گذاشته بودند، در دامنۀ کوهِ اساطیری شعر، یک دستگاه ویلای مجلل، با نمای سنگ مرمر،‌ مجهز به استخر و اجاق گریل و دیگر امکانات متصور را با در گشوده و بوی کباب نزدیک خود می‌دیدند؛ طبعاً گروهی به این فکر افتادند که در کنار پرداختن به معنویات و شعرسرودن علیه آمریکا و به نفع شهدا و غزه و عدالتخواهی و... زدن دو سیخ جوجۀ مکزیکی در چنین ویلای مصفایی خیلی هم راه قله را طولانی نمی‌کند! از آبان ۸۶ اگر در بین مردم و به خصوص جوانان و نوجوانان، عشق غمگین و مقدسی به امین‌پور گسترده شد؛ در بین جمعی از شاعران و ادبیاتی‌ها هم نوعی امین‌پورزدگی و امین‌پورمآبی رخ نمود. بازار تعریف خاطرات و حتی تعمیق خاطرات گرم شد، خاطراتی که قبلا پیش‌پاافتاده و سیاه‌سفید تعریف می‌شدند؛ زین‌بعد تمام‌رنگی، فول‌اچی‌دی و سه‌بعدی برای مشتاقان جوانِ تشنۀ امین‌پور و امین‌پوریسم تعریف می‌شدند... [ ادامه مطلب undefined] @FihMaFih
undefined*محصور‌ در حصار حادواقعیت‌ها | صفحه: ۲/۲*
البته مظاهر این تشعشعات در همه یک‌شکل نبود؛ بعضی صرفا در مدل موی دلبرانۀ #قیصر_امین_پور استظهار به قیصرانگی می‌کردند و بعضی در طرز شاعری، چقدر شعر نیمایی با زبان امروز (تقریبا شبیه طرز قیصر) رونق گرفت و چقدر نیمایی مبتذل سروده شد؛ بعضی در آلبوم‌ها دنبال عکس‌های کج‌وکوله و تار حالا ارزشمندشدۀ‌شان می‌گشتند، بعضی دنبال فرصت خواننده و آهنگسازِ امین‌پورساز بودند و بعضی سعی می‌کردند با مصاحبه‌های رگباری مخاطب را شیرفهم کنند که خودشان نزدیک‌ترین دوست یا شاگرد امین‌پورند و اینکه: «بفهم! من قیصر زمانه‌ام!». بعضی هم سعی می‌کردند خطوطی از چهرۀ شخصیتی امین‌پور را با قلمویی لرزان در خود بازنمایی کنند؛ مثلا از روی نجابت و جامعیت امین‌پور نوعی بی‌طرفی و بی‌شرفی را در خود پیاده می‌کردند؛ یا از روی تعهد امین‌پور به اجتماعیات و اصول انقلاب؛ سیاست‌زدگی و ستادانتخاباتی‌نوردی را. و بعضی هم: همۀ موارد! (در جستار میرشکاک‌شناسی تطبیقی نیز از این در نوشته‌ام).
همۀ این‌ها کمک کرد تا در کنار حادّواقعیت «تصویر امین‌پور» (که تاحدی برساختۀ رسانه‌ها بود) حادواقعیت «یادکرد و سخن گفتن از امین‌پور» نیز تولید شود. در چنین شرایطی دیگر سخن‌گفتن از امین‌پور لزوما سخن‌گفتن از امین‌پور و #شعر نیست؛ مخصوصا در میان شاعران و ادبیاتی‌‌ها؛ بلکه خطر زیادی وجود دارد که حادواقعیتِ «سخن گفتن از خود و تبلیغ و تزئین خود به بهانۀ سخن‌گفتن از امین‌پور» واقعیت اصلی را بلعیده باشد. به همین دلیل است که تیتر با اسم و عکس امین‌پور آغاز می‌شود اما در ادامه گاهی می‌بینیم فقط به تعریف فرد از خود می‌رسد یا محبت شدید امین‌پور به او؛ یا اینکه می‌بینید صرفا به بیان اموری کلی و غیرتخصصی بسنده می‌شود که درمورد خیلی افراد دیگر هم می‌تواند مصداق داشته باشد: «خیلی خوب بود + واقعا شعرهای زیبایی داشت + آدم معتدلی بود + در اصل نه چپ بود نه راست + از افراط وتفریط بیزار بود + اخلاقی بود + روشنفکر بود + انقلابی بود + بهترین شاعر بود + می‌فهمید + مردمی بود + فرزند زمان خود بود. +فرق داشت + ...» یا گاهی اظهارات غیرفنی و غلط: «در شعر سپید بی‌نظیر بود»!
این سه دسته سخن که نقل کردیم از انواع رایج «حادّ واقعیت یادکرد از امین‌پور»ند که توجه به آن‌ها می‌تواند حاد واقعیت را از واقعیت متمایز کند. بسیار دردناک است که واقعیت امین‌پور پشتِ دیوار این حادّواقعیت‌ها دارد زندانی می‌‌شود.

کاش یک‌روز بفهمیم:
اگر نمی‌توانیم زیبا زندگی کنیم و زیبا باشیم، دست‌کم دیگر زیبایی‌های پیشین جهان را خراب نکنیم.
و هر آبان و اردیبهشتی که می‌گذرد خوب است از خودمان بپرسیم:گناه غفلت ننوشتن از آن مرد بیشتر است، یا گناه ابتذالِ نوشتن؟

انتشار نخست: آبان ۱۴۰۰، [اینجا]
@FihMaFih

۲۰:۴۹

بازارسال شده از مجله میدان آزادی
thumbnail
undefined نِژا ۲؛ اژدها -دوباره- وارد می‌شود!
undefined #نژا۲ پدیدۀ امروز «صنعت» سینما و انیمیشن جهان است. انیمیشنی خوش‌ساخت و جذاب که با هشتاد میلیون دلار ساخته شد و اکنون با فروش بیش از دو میلیارد دلاری‌اش، «پرفروش‌ترین فیلم سال ۲۰۲۵»، «پنجمین فیلم پرفروش تمام تاریخ سینما» و «پردرآمدترین اثر تمام تاریخ انیمیشن» شده است و این رکوردها ممکن است در روزهای آینده باز هم جابه‌جا شوند و قدرتمندتر. شاید از نظر «هنرِ» سینما و انیمیشن، خیلی کشورهای دیگر مثل ژاپن و بعضی کشورهای اروپایی، بارها هنر انیمیشن آمریکا را پشت سر گذاشته باشند، اما از نظر فروش، درآمدزایی، تکنولوژی‌های جدید، عامه‌پسندی و در یک کلام «صنعت»ِ سینما و انیمیشن، این انیمیشن چین است که در سال‌های اخیر انیمیشن آمریکا را پشت سر می‌گذارد. نژا، خیزِ صنعت انیمیشن چین برای محبوبیت بین مخاطب جهانی و به چالش کشیدن صنعت انیمیشن آمریکاست.
undefined جدا از زمینه‌سازی نژا ۱ از دیگر دلایل این موفقیت عجیب جهانی نژا ۲، وفور ارزش‌های بومی در این دو انیمیشن است. کارگردان #نژا به خوبی به این حقیقت اشراف داشته است که برای جهانی شدن -برای «با موفقیت» جهانی شدن- باید اول -با موفقیت- بومی بود. نژا علی‌رغم زبان جهانی و پست‌مدرن خویش، به شدت سرشار از ارزش‌های هنری و فرهنگی چینی است تا حدی که اگر کسی بخواهد نژا ۲ را بدون دیدن نژا ۱ ببیند حتما در فهم بخش‌هایی از اثر گیج خواهد شد.
undefined متن کامل ریویوی نقد و بررسی انیمیشن «نژا ۲» را در سایت مجله بخوانید.
#انیمیشن#مجله_میدان_آزادی
undefinedundefinedundefinedundefined@azadisqart

۲۰:۲۷

بازارسال شده از مجله میدان آزادی
thumbnail
undefined فراخوان ترم پاییز «مدرسه میدان آزادی»:اولین دورهٔ تخصصی آموزش «هنر»
undefined فراخوان ثبت‌نام در اولین کارگاه‌های تخصصی آموزش «هنر»، ویژهٔ ترم پاییز توسط «مدرسهٔ میدان آزادی» منتشر شد.
undefined «مدرسهٔ میدان آزادی» در اولین دورهٔ تخصصی آموزش هنر با برگزاری کارگاه‌های تخصصی، و با حضور جمعی از بهترین‌های عرصۀ هنر، میزبان هنرجویان و علاقه‌مندان رشته‌های هنر و ادبیات است.
undefined اطلاعات کامل کلاس‌های اولین دورۀ آموزشی هنر مدرسهٔ میدان آزادی، از روز دوشنبه دوازدهم آبان‌ماه ۱۴۰۴ در سایت مدرسهٔ میدان آزادی منتشر خواهد شد. زمان برگزاری این کلاس‌ها از هفتۀ آخر آبان خواهد بود. کلاس‌های آموزشی این دوره از مدرسه، برای نخستین بار است که در مجلهٔ میدان آزادی برگزار خواهند شد.
undefined نظر به محدودیت‌های برگزاری، در کارگاه‌های حضوری و آنلاین اولویت ثبت‌نام با هنرجویانی است که زودتر اقدام به ثبت‌نام کنند.
ثبت‌نام:undefined آخرین مهلت ثبت‌نام: بیستم آبان ۱۴۰۴undefined آغاز کلاس‌ها: هفتهٔ آخر آبان undefined<img style=" />undefined محل ثبت‌نام: وبسایت مدرسه میدان آزادی

undefined در صورت نیاز به راهنمایی، اینجا هستیم:@azadi_sqart
undefined جزئیات برگزاری کلاس‌ها و نکات تکمیلی را در متن کامل فراخوان بخوانید.
#مدرسه_میدان_آزادیundefinedundefinedundefinedundefined@azadisqart

۸:۱۳

thumbnail
#حدیثاز #حضرت_فاطمه (سلام‌الله علیها)به نقل از #کفایة_الأثر
@FihMaFih

۳:۵۰

undefined ماجرای نماز باران
سنم خیلی کم بود، دبستان یا راهنمایی، رفته بودم مجلس آیت‌الله #حاج_آقا_مرتضی_تهرانی -عارف کهنسال شهرمان، که هنوز بود- او این قصه را اینطوری تعریف کرد:
گفت آن قدیم‌ها نمازشب‌خواندن چندان کار خاص و آنتیکی نبوده، مخصوصاً در میان طلبه‌ها، مخصوصاً در فضای نجف. نوع متعارفش را همه می‌خواندند. در یک شب سرد، تعدادی از این طلبه‌ها در خانۀ یک آقای بازاری مهمان بودند و نشسته بودند به بحث‌های علمی. مباحثه تا دیروقت طول کشید. هوا خیلی سرد شد. قرار شد شب بمانند همانجا و نروند مدرسه. زیر کرسی خوابیدند. سحر، زمان «نماز شب» که نزدیک شد یکی یکی بلند شدند ایستادند به نماز شب‌های طولانی و پر مستحبات. به جز یک نفر. کمی عجیب بود. اذان صبح را هم گفتند. همه نماز صبح خواندند به جماعت، با نوافل و فرائضش. باز آن یک نفر خواب بود. مشغول تعقیبات نماز و اعمال بین‌الطلوعین شدند. باز آن یک نفر در خواب. خیلی عجیب شد. ده دقیقه مانده بود آفتاب بزند، پاشد رفت لب حوض سریع وضو گرفت و نمازش را خواند.
چهل سال بعد همزمان با اشغال ایران توسط قوای متفقین قحطی و خشکسالی عجیبی در ایران آمد. جمعی از مردم مذهبی فقیر قم یاد ماجرای «نماز باران» افتادند. بقیه را هم جمع کردند راه افتادند سمت خانۀ عالم بزرگ شهر. گفتند لطفاً بیایید نماز باران بخوانید باران بیاید، دام‌ها و زراعت‌هایمان تلف شدند، خودمان هم داریم تلف می‌شویم از بی‌آبی و از فشار اشغال‌گران و... آن عالم بزرگ فکری کرد و بعد چندروز جواب منفی داد. رفتند پیش عالم بزرگ بعدی، او هم درجا یا با تأملی قبول نکرد و گفت اگر اعمال و ایمانتان را درست کنید باران خودش می‌آید. رفتند پیش نفر بعد، او هم با بهانه‌ای و تواضعی رد کرد. فقط یک نفر ماند از مراجع و مجتهدان بزرگ شهر؛ که ظاهراً اهمیتش از بقیه بیشتر نبود. رفتند در خانه‌اش و ماجرا را گفتند، بدون مقدمه قبول کرد و گفت: «به مردم بگویید سه‌روز روزه بگیرند، بعد همه در صحرا جمع شوند نماز باران بخوانیم».
این خبر مثل باران نه، مثل سیل در شهر پخش شد.با پخش شدن سیل خبر، سیل تلگراف و نامه و پیغام و پسغام و مراجعه هم به این عالِم شروع شد، از سوی که؟ از سوی همان علمای بزرگ و دیگر علما و مذهبی‌های موجّه، که چی؟ که نخوان! که حرفت را پس بگیر، که نماز باران نخوان، که چرا؟ که اگر بخوانی و باران نیاید همین ته‌ماندۀ ایمان مردم هم در این روزگار ذلت ایران و اسلام زیر چکمۀ استعمار و اشغال اجنبی از بین می‌رود و چیزی از دین و مذهب به جا نمی‌ماند.و جواب آن عالم به همۀ پیغام‌ها چه بود؟اگر مردم به من مراجعه نمی‌کردند برای نماز اعلام عمومی نمی‌کردم، ولی وقتی به من مراجعه کردند، بنا به تکلیف شرعی روز جمعه به صحرا خواهم رفت و نماز خواهم خواند و انشاالله به پشتیبانی مادرم حضرت زهرا (س) قطعا باران هم خواهد آمد.
پیرمرد، تسلیم هشدارهای متفکرانه، مؤمنانه و خیرخواهانۀ مکرّر دیگران نشد، روز جمعه به صحرا رفت و با جمعیت بسیار زیادی از مردم مضطر و مضطرب که ته‌ماندۀ ایمانشان را کف دست قنوتشان گذاشته بودند، نماز باران خواند. نماز تمام شد و بارانی نیامد. از همان ساعت اول، طعنه‌ها و تمسخرهای اشغالگران انگلیسی و آمریکایی و همچنین بهایی‌ها شروع شد. شنبه هم هیچ بارانی نیامد. موج تردید حتی به دل بعضی نمازگزاران افتاد. اما روز یکشنبه باران که نه... انگار سیل آمد. برخلاف تمام محاسبات علمی و هواشناسی اشغالگران غربی، چندروز پشت سر هم بارانی بسیار شدید آمد.
این مجتهد پیر، همان طلبۀ جوان بود که به پاس حفظ اخلاص در درون خود، حاضر نشده بود شبی که همه نماز شب خواندند نماز شب بخواند و روزی دیگر که هیچکس حاضر نشده بود نماز باران بخواند نماز باران خواند و بارانی را به آسمان آورد که تا ابد در تاریخ ایران ثبت شد.نام آن روحانی این بود:#آیت_الله_سیدمحمدتقی_خوانساری
عارفی و دانشمند بزرگی که سلوک و عرفانش بیگانه با جهاد و سیاستش نبود و در نهایت تقوا، عرفان، دانش و حتی هنر (خوشنویسی)، از قهرمانان بزرگ مبارزه با استعمار انگلیس در ایران و عراق بود و از اولین حق‌خواهان مردم فلسطین.
@FihMaFih

۱۰:۱۷

undefined از درس‌های بارانی
خلاصه که «لطف خدا بیشتر از جرم ماست» و در این دو روز ایام میلاد حضرت زهرا سلام الله علیها باران لطف خداوند (و در بعضی مناطق حتی برف)، خیلی از شهرهای آلوده از جمله تهران را شست و تمیز کرد.
ولی یادمان نرود سال گذشته خبرگزاری‌ها و روزنامه‌های اصلاح‌طلب با تیترهای درشتِ اعلانِ «خبر خوش توقف مازوت‌سوزی در دولت پزشکیان» فضای جامعه را برای قطعی‌های گستردهٔ برق آغاز کردند. قطعی‌هایی که در تابستان به آب هم رسید. این رسانه‌ها فضایی خیالی و توخالی را به وجود آوردند که اصلاح دشوار رویهٔ نیرو در دولت رئیسی و جلوگیری از قطعی‌ها (پس از سال‌ها قطعی نیرو وحشتناک در دولت روحانی) نه حاصل همت و درایت که حاصل یک فضاحت بزرگ‌تر به نام مازوت‌سوزی یا قطع برق صنایع بوده و اگر الان در دولت پزشکیان عزیز قرار است دوباره قطعی‌ها برگردد به‌جایش قرار است هوای پاکیزه‌ای داشته باشیم و اقتصادی قدرتمند. و امسال پس از قطعی‌های انبوه، پس از تورم شگفت و قطعی برق صنایع، حجم آلودگی‌ها نه فقط در تهران بلکه در تمام شهرهای بزرگ (مشهد، اصفهان، تبریز، اهواز و...) به حدی رسید که تمام رکوردهای قبلی را شکست. و جالب که خبرگزاری رسمی دولت و رسانه‌های اصلاح‌طلب در دفاع از وضعیت آلودگی شدید پایتخت همین دو سه روز پیش گفتند «ده سال است در تهران مازوت نمی‌سوزانیم»! (ده‌سالی که طبیعتاً شامل دوران رئیسی هم می‌شود!).
البته که انصاف حکم می‌کند تلاش‌های متعدد دولت در خیلی از بخش‌ها را ببینیم و رویکرد رسانه‌ای و شارلاتانیسم اصلاح‌طلبان تندرو را به حساب کل دولت نگذاریم، ولی خب حافظه تاریخی هم چیز خوبی‌ست، و این هم یک درس اخلاقی است: اگر در کاری بهتر از دیگری نیستیم، نباید پشت سر او صفحه بگذاریم و تهمت بزنیم تا خودمان را بهتر جلوه بدهیم، مخصوصاً پشت سر شهیدی که نیست تا از خود دفاع کند، مخصوصاً در بخش‌هایی که به طور واضح از دولت فعلی بهتر بوده، مثل همین وزارت نیرو، یا وزارت خارجه و...».
در هر صورت، به قول حافظ:«لطف خدا بیشتر از جرم ماست»!و‌ شکر بی‌حد خدای مهربان را، و باران را.
* اسناد
@FihMaFih

۲۳:۰۲

thumbnail
undefined اسناد و تصاویر پیوستبرای مطلب از درس‌های بارانی
از: روزنامه اعتمادروزنامه شرقروزنامه سازندگیروزنامه آرمان ملیخبرگزاری ایرنا
@FihMaFih

۲۳:۰۸

thumbnail

۲۳:۰۸

thumbnail

۲۳:۰۸

thumbnail

۲۳:۰۸

thumbnail

۲۳:۰۸