عکس پروفایل فطرسستان 🇵🇸🇱🇧ف

فطرسستان 🇵🇸🇱🇧

۱۸۴عضو
بازارسال شده از نانوشته‌ها
thumnail
همان که سید گفتبه قدر کافی خندیدیدو حالا وقت گریه است :)

۱۷:۳۵

بسم رب القلم
سوگند میخوریم. سوگند به نفس نفس های اسب جنگی(۱) . سوگند به غرّش "سجيل". سوگند به جرقه‌ی سم مرکب ها هنگام حمله(۲) . سوگند به ستاره های درخشانِ مرگ در آسمان، که کودکان غزه با دیدنشان یاد ستاره های دنباله دار می افتند و زیر لب آرزو می کنند:《بسوزانیدشان!》سوگند به آرزوهای محقق شده و سوگند به آرزوهای بر باد رفته؛ آرزوی نیل تا فرات، آرزوی قوم برتر بودن.سوگند به حمله‌ی سحرگاهی(۳) ، سوگند به غافلگیری و نا آگاهی. سوگند به آن لحظه که گرد و غبار میدان نبرد را در بر میگیرد(۴) و مرحَب ردّ "ذوالفقار" را روی رادار گم می کند. سوگند به سپیده دم وقتی میمنه و میسره‌ی شب را در هم می‌شکند. سوگند به ساعت صفر.
سوگند میخوریم که زمان محاسبه رسیده است. بناست تا خون شهدای اخیر، از سید رضی تا زاهدی را با شما حساب کنیم حتی خون حاج قاسم و ابو مهدی و حتی حاج رضوان را. امشب پیکر صد چاک فخری زاده و خون خانواده سید عباس موسوی که در چهارچوب آهنی ماشینشان با هم مخلوط شد را حساب می کنیم و البته تک تک روزهای غیبت "حاج احمد" را از قلم نمی‌اندازیم. امشب هر چشمِ به ناحق از خواب پریده و هر طفلِ در آغوش بی‌مادری گریسته و هر جنازه‌ی مجهول الهويه را محاسبه می کنیم. حتی پیمان شکنی بنی قریظه و زباله هایی که ریختید بر سر نبی(ص) را. همه را حساب خواهیم کرد و صورتحساب را می‌فرستیم برای آن قوم برگزیده ای که هرشب از ترس مرگ، هزار بار میمیرند.درِ خانه‌ی علی(علیه السلام) را یک شمعدان هشت شاخه شعله ور کرد و زبانی که طعنه زد به مجتبی(علیه السلام) لهجه‌ی یهودی داشت و من شک ندارم دستان عباس(علیه السلام)_همان دستانی که بناست شر اسرائیل را از این جهان کم کنند_ طعمه‌ی حسادت یک تیغ کهنه شدند، که اصالتش به قلعه‌ی خیبر باز می گشت.
پس بخوان قاری! بخوان و صدای خدا را در شرق و غرب طنین انداز کن تا این ها که خودشان را فرزند خدا میخوانند و نام تانک هایشان را مرکاوا یعنی ارّابه‌ی خدا میگذارند رسوا شوند. اصلاً بیایید جنگ را از سر بگیریم، خدایِ تانک سوارِ شما در برابر خدایِ در کمینگاهِ ما...بخوان قاری! بگذار آوای وحی اینبار از ایرانِ اسلامی در جهان بپیچد و بگذار پیر و مرادمان_که چقدر امروز جایش خالیست_ از آسمان به ما لبخند بزند. بخوان و سوره‌ات را کامل کن.
سوگند به لحظه‌ی حمله به قلب دشمن(۵) همانا انسان به پروردگارش بسیار ناسپاس است(۶) و این را خودشان هم خوب می دانند!(۷) اما همچنان بر این دنیا دلبسته اند.(۸) آیا از لحظه ای که مرده ها از قبر بیرون کشیده می شوند، خبر ندارند؟(۹)
undefined فطرس
undefined #فطرسستان
undefined @fotrosesstan

۱۷:۳۸

thumnail
نابود خواهید شد«یواش یواش»undefinedundefined #فطرسستان
undefined @fotrosesstan

۱۸:۰۱

thumnail
فرمانده #جبهه_حقساعاتی پس از موشک باران جبهه کفر
undefined #فطرسستان
undefined @fotrosesstan

۱۳:۲۳

بیا ما منتظریم...
undefined #فطرسستان
undefined @fotrosesstan

۲۰:۱۹

+... بخاطر همین نتونستم زبان بردار...
- میشه خلاصه کنی بری سر اصل مطلب؟
+ خب میخواستم ببینم نامه ما اومده دست شما؟
- بله، پیش منه، ولی تا نفهمم چی شد که نتونستی زبان برداری ترتیب اثر نمیدم.
+ خب داشتم همینو خدمتتون میگفتم.undefined
- ممنون خداحافظ.

undefined مکالمه واقعی با یکی از بزرگواران آموزش

undefined #فطرسستان
undefined @fotrosesstan

۵:۰۷

thumnail
فرزند زمان خود باشید!
دقیقا ۷۹ سال پیش، دستی روی ماشه میرود، ضامنی رها میشود و یک "پسر کوچک" ۴ تُنی شیرجه میزند روی هیروشیما و ناکازاکی.[به نظرم اینکه اسم یک بمب اتم را پسر کوچک بگذاریم برای هیچکس علی الخصوص کسانی که قرار است طعم آن را بچشند چندان شوخی بامزه ای نیست، اما خب اختیارش با ارتش آمریکا است]...
نمیدانم در این چند ثانیه ای که این ۲۲۰ هزار نفر اهالی این دو شهر بودند و چند ثانیه بعد، دیگر نبودند چه گذشته. شاید پسرکی زبانش را به تمنای یک لیس دیگر به بستنی قیفیش نزدیک کرده، شاید پدری در پارک چشمانش را دوخته به فرزندش و لحظه ای پلک زده تا چشم باز کند و باز فرزند را ببیند، شاید عاشقی دستش را به سمت دستان محبوبی برای اولین بار دراز کرده و در عطش گرمای اولین برخورد است. همه اینها و هزاران زشت و زیبای دیگر در یک لحظه بوده و در لحظه بعد نبوده... حالا، چند ثانیه بعد از شیرجه این غول ۴ تنی این شهر است و زبانی که به بستنی نرسیده، پلکی که دیگر باز نشده و دستی که به وصال دستان محبوب نرسیده حالا، چند ثانیه بعدترش، هیچکدام از این آدم ها و دلخوشی هایشان دیگر وجود هم ندارند.
میشود نشست و ۲۲۰ هزار قصه نوشت از زندگی هایی که یک آن بوده و لحظه ای بعد تمام شده، شما را نمیدانم، اما برای من چندان موضوع جذابی نیست. مرا به سنگدلی متهم نکنید، من فرزند زمان خودم هستم، فرزند زمانی که در آن رئیس جمهور آمریکا برای سالگرد بمباران اتمی ژاپن بیانیه همدردی صادر میکند و رجال سیاسی ژاپن از انسان دوستی او قدردانی میکنند. در موازنه امروز قدرت دیگر نه جایی برای آن ۲۲۰ هزار نفر هست و نه جایی برای این سوال که؛ "ملیت آن پسر کوچک، آمریکایی نبود احیانا؟"
مرا سرزنش نکنید من فرزند زمان خودم هستم، زمانی که در آن یکی از شاهدان عینی لحظه انفجار اتمی را میاورند پشت تریبون، تلو تلو خوران و با کمک بقیه میکشندش بالای سِن تا صدایش از پشت میکروفون ها خوب پخش شود، احتمالا جزو ویژگی هایش این است که هنوز میتواند لبخند بزند و این باعث شده که امروز او اینجا باشد. به زور چند کلامی حرف میزند و از تمام دنیا بابت هم دردیشان تشکر میکند و با همان توانایی مهم لبخند زدن کار را تمام میکند... همه دنیا با او هم دردند و او هم شب پیش نوه های تالاسمی زده خود که هنوز یادگاری های تشعشات را در خود دارند برمیگردد و با آنها خوش است. همه چیز عالیست و جای خالی برای آن ۲۲۰ هزار نفر یا این سوال که "آن کسی که پسر کوچک را انداخت، نماینده بخشی از دنیا نبوده احیانا؟" حس نمیشود.
میبینید! من در زمانی زندگی میکنم که میتوان در یک لحظه ۲۲۰ هزار نفر را در چشم به هم زدنی محو کرد و چند سال بعدش طوری وانمود کرد که گویی اصلا ۲۲۰ هزار نفری وجود نداشته. وقتی اصل سوژه را حذف کنی دیگر سبب و علت و انگشت و ضامن و پسر کوچک و ملیت خلبان چه اهمیتی دارد؟
امروز در اخبار خواندم که جایزه صلح نوبل پس از مشاجره های طولانی بین تعلق گرفتن به فلسطین یا اسرائیل دست آخر تعلق گرفته به سازمانی ژاپنی تبار که برای دنیای عاری از سلاح هسته ای تلاش میکند و هزاران نفر از بازماندگان بمباران اتمی در آن حضور دارند. من فرزند زمان خودم هستم، امروز و در سالگرد ۸۰ سالگی سقوط یک توده ۴ تنی از مرگ بر سر ۲۲۰ هزار آدم، حالا وقت پرداختن به آنهاست. عدد ۸۰ را قاب میکنم و میچسبانمش به دیوار مغزم تا بشود بخشی از قوای شناختیم...

احتمالا این روزها هم مدام دست مجهول الهویتی روی ماشه میرود، ضامنی رها میشود و چندین زندگی در یک لحظه به پایان میرسند، متاسفم اهالی غزه! من فرزند زمان خودم هستم، شما امروز برایم جذابیتی ندارید، ۸۰ سال دیگر نوبت شماست...

undefined فطرس(محمد سبحان گودرزی)
undefined #فطرسستان
undefined @fotrosesstan

۷:۲۵

thumnail
برای سید...
بعد از شهید نصرالله(چقدر این پیشوند نا مانوس است)در ذهنمان بارها تو را در قامت دبیر کلی تصور کرده بودیم.
اینکه احتمالا پشت همان میز معروف مینشینی و با همان لهجه لبنانی سید حسن بر سر صهیونیست ها فریاد میکشی، با کمی تندی و خشم بیشتر، همان ویژگی که از تو برایمان نقل کرده اند. با بغض فریاد میزنی که؛ راه سید ادامه دارد/حرف همان است که او گفت/شما به شمال باز نخواهید گشت و...
اولش برایمان حس غریبی دارد دیدن شخص دیگری روی آن صندلی، اما گیرایی نگاه و بغض صدایت در همان اولین سخنرانی کار خودش را میکند و آرام آرام دردمان را تسکین میدهد.
در سخنرانی بعدیت آثار عزا در چهره ات کمتر شده و رفتارت پخته تر، با یاد سید مقاومت شروع میکنی و بجای فریاد با خنده ای مثل خودِ سید تیپ گولانی و شام آخرشان را به سخره میگیری. سرت را پائین میندازی و با لبخند مرموزی میگوئی "البته حالا نمیخواهم درباره آنها صحبت کنم" و میروی بند بعدی.
سالها میگذرد، کم کم چهره ات جایش را در پوستر ها، پروفایل ها و قلب ها باز میکند. اسمت کم کم در شعار ها مینشیند و قافیه پیدا میکند. نسل پنجم و ششم انقلاب میرسند و با پرتره ای پیرتر و البته جذاب تر از تو مواجه میشوند و وقتی تصاویر امروزت را میبینند با تعجب میگویند؛ سید صفی چقدر عوض شده! جمله ای که ما بارها بعد از دیدن جوانی های سید حسن به پدرانمان گفتیم.
بار ها در ذهنمان این ها را مجسم کردیم و تا بیست سال آینده را با تو دیدیم و امروز که این متن را مینویسم دو هفته است که از تو خبری نیست...
کجایی سید مقاومت؟ کجایی تجلیِ "اذا غاب سید قام سید"؟
undefined فطرس
undefined #فطرسستان
undefined @fotrosesstan

۸:۱۵

thumnail
دیشب همین که ما وسط #گعده_راوی مشغول تمرین روایت نویسی با این کارت های استوژیت بودیم، صدای برنامه حوار مفتوح(گفتگوی آزاد) بچه ها به زبان عربی از وسط مسجد میامد و همزمان در سالن دفاع دانشگاه برنامه ای با موضوع تحلیل تکنولوژیک انفجار پیجر ها توسط اندیشکده حکیم برگزار میشد. برخی رفقا هم بعد از نماز از من خداحافظی کردند و رفتند برای مباحثه هفتگی شهید مطهری و من مطمئنم کلی برنامه کوچک و بزرگ، خودجوش و بسیج جوش و اندیشکده جوش و... به موازات هم در همین ساعت تشکیل شده بود...

اینجا دانشگاه امام صادق(علیه السلام) است، بخش اعظمی از یادگیری تازه بعد از اتمام ساعت کاری دانشکده ها آغاز میشود.

پ.ن: خیلی با ذوق و تاکید ازتون دعوت میکنم شنبه ها ساعت ۱۹:۳۰ تو گعده راوی شرکت کنیدundefined
undefined #فطرسستان
undefined @fotrosesstan

۷:۵۱

سلام
امشب هیئت میثاق #مهمان_ویژه داره...undefined

undefined #فطرسستان
undefined @fotrosesstan

۱۵:۰۷

بازارسال شده از بلوک دَه🍃
thumnail
از زیبایی های دانشگاه امام صادق
رابطه شاگردان با استاد(:

۱۳:۴۲

thumnail
...جمع الجمعشان گربه‌ی مرتضا علی هم نیست...
#قیدار
undefined #فطرسستان
undefined @fotrosesstan

۱۶:۲۴

thumnail
خدا! چقدر ما بد شانس بودیم...
مسیر تهران به قم بر قاعده نقشه و نشان ۱ ساعت و ۹ دقیقه راه است، اگر باران آمده باشد و جاده زیر چرخ ماشین ها امان ندهد میشود ۱ ساعت و ۵۷ دقیقه و اگر ایران، یک بازی باخته مقابل ژاپن را در یک چهارم نهایی جام ملت های آسیا در دقایق پایانی، با گل دقیقه ۹۶ جهانبخش برده باشد و رسیده باشد به بازی نیمه نهایی با قطر، این مسیر زیر ۳ ساعت طی نمیشود.با هر بدبختی بود با احمد خودمان را رساندیم به قم و فوری رفتیم داخل حرم، بازی ۲-۳ بود و قلب ما در کنار همه‌ی ایران، ۸۵ میلیون بار در ثانیه میتپید.کنار آیت الله بروجردی، سرها پائین بود و همه با هر موقعیتِ گل از جا میجهیدند و با از دست رفتنش خراب میشدند، سر جایشان. ثانیه های آخر که نه! پسا دقیقه ۹۰ بود که ناگهان توپ افتاد زیر پای سردار، یک پاس هوایی برای جهانبخش، قد مردم به موازات بالا آمدن تن صدای گزارشگر بالا می‌آمد. جهانبخش بدو به سمت دروازه میرفت. همه ایستاده بودند. محوطه جریمه. کل قدرت پشت توپ. شلیک به سمت دروازه. توپ بصورت چشمی در چهارچوب قرار داشت. نفس یک ایران حبس بود... ولی توپ بدون ذره ای توجه و ترحم با صورت کوبید به تیرک و راهش را کشید و شصت تیر از کنار امید و آمال یک ملت رد شد. احمد با دست کوبید روی پیشانیش و احمد های دیگر هم...
احمدی اما در آن لحظه روی آنتن زنده شبکه سه، جمله ای گفت که فقط از یک گزارشگر کارکشته با آن لحن و حس از اعماق جان بر می‌آمد: "خدا! چقدر ما بد شانس بودیم" یک ایران در این جمله با او شریک شدند و سوختند و بعضا گریستند. آمدیم بیرون، احمد دمغ خداحافظی کرد و من هم رفتم و آن شب هم بالاخره رفت. اما، من این جمله و حس قلبی این جمله در دقیقه نودِ یک بازی که میتوانست تغییر کند را در میان تک تک سلول های بدنم ذخیره کردم.
صبح ۳۱ اردیبهشت بیدار شدم، وقتی علی را دیدم که جلوی لپ تاپش نشسته، سرش را روی میز گذاشته و شانه هایش میلرزد و اولین قاب روی اخبار گوشی‌م تصویر سید مان بود با یک روبان مشکی بالایش و وقتی آقا گفتند اگر او میماند خیلی از مشکلات میتوانستند حل شوند، چیزی مدام در قلبم میتپید، در رگ هایم جاری میشد، به مغزم میرسید و فریاد میزد: خدا! چقدر ما بدشانس بودیم...
وقتی صبحِ یکی از روزهای اردوی والعصر، بی توجه به صحبت های اطرافیان درباره ترور و شهید و... راهم را کشیدم و رفتم سلف به خیال اینکه باقی درباره شهید فواد شکر که دیشب زده بودندش صحبت میکنند و وسط صبحانه فهمیدم آنکه خبر رفتنش آن هم وسط تهران غوغا کرده اسماعیل‌مان است. وهم برم داشت و احمدی مدام لحظه شهادتش را برایم گزارش میکرد: خدا! چقدر ما بدشانس بودیم.
وقتی زیر باران شدید در اواسط اجرای قطعه "القدس لنا"ی مُجال در سرزمین تمدن ها برگشتم و به محمد گفتم: مثل اینکه برای سید حسن یه اتفاقایی افتاده، چند ساعت بعدش وقتی تا دیر وقت جلوی شعام با التماس شعار میدادیم و وزیر شعار با صدای گرفته پشت میکروفون یادآوری میکرد که شخص دوم مقاومت را زده اند و در کنارش دعا میکرد که البته انشاءالله سید مان سالم و زنده است، اما نبود و ما این را فردا بعد از ظهرش فهمیدیم. باز چیزی در سرم غوغا میکرد: خدا! چقدر ما بدشانس بودیم...
تاریخ جبهه حق را ورق که میزنم میبینم هیچ فصلی‌ش کم ندارد از این باخت های دقیقه نودی، از این امید های ناامید شده... اینکه والعاقبه للمتقین را همه قبول داریم اما این چند خط را من ناظر به یک سختی و عسرتِ در مسیر نوشتم، نه ناظر به عاقبت.
از صفین و کربلا و سقیفه بگیر و بیا تا تک تک گلوله هایی که نشست در بدن سرمایه هایمان و بمب هایی که چسبید به در ماشینِ امید هایمان و توپ هایی که دقیقه نود بارید بر سر آینده هایمان.
این روزها خیلی به این فکر میکنم که کاش میتوانستم سر بخورم لای اعداد تقویم و بروم به تاریخ و ساعت و دقیقه هایی که دیگر حفظشان هستم. بروم و کاری کنم سردار با آن پرواز آن شب به بغداد نرود، سید را مجاب کنم که بالگرد را بیخیال شود و زمینی برود. بروم و اسماعیل هنیه را از اتاقش خارج کنم، سید حسن را بجای ۴۰ متر به عمق ۴۰۰ متری زمین ببرم و سید هاشم را زودتر بیاورم ایران، یحیی سنوار را راضی کنم که خودش نرود میدان و همه‌ی توپ های این تاریخ ۱۴۰۰ ساله را کمی_قول میدهم، فقط کمی_زاویه بدهم تا بجای تیرک و سرنوشت تاریک صاف بنشینند سه کنج دروازه.
امروز هم در حرم حضرت معصومه(س) در این خیال بودم که حین برگشت با دیدن این قاب، بند افکارم پاره شد... بار نگاهشان سنگین بود و غم نبودنشان سنگین تر، از بلندگو ها پخش میشد: الهی عظم البلاء... "خدا! چقدر ما همیشه بدون صاحبمان بدشانس بودیم!"
undefined #فطرسستان
undefined @fotrosesstan

۷:۵۶

بازارسال شده از 🔷🔹 خودم و خودم - "عباد"🔹🔷
تقاضا دارم اگر براتون مقدوره نماز لیلة الدفن رفیق عزیز ما امیرمحمد ناصری، رو بخونید و آن را هدیه سفر آخرت ایشان قرار دهید...

undefined️ امیرمحمد بن محمدرضا

undefined نحوه خواندن نماز شب اول قبر:
در رکعت اول، سوره حمد و سپس آیت الکرسی قرائت شود.
و در رکعت دوم هم پس از سوره حمد؛ ده مرتبه سوره قدر خوانده شود.

پس از تمام شدن بگوید: «اللّهم صل علی محمد و آل محمد و ابعث ثوابها الی قبر امیرمحمد ابن محمدرضا...»

#بخوانیم_تا_برامون_بخوانند

۱۳:۴۱

thumnail
آقا رضا ابوالقاسمی توی گعده این هفته‌ی راوی یه نکته جالبی درباره تاثیر شناختی روایت گفتن که شاید جدید نبود ولی از باب تلنگر برای من خیلی جدی بود...
مثلا من تو اولین مواجهم با پوستر و قضیه خرمالو های دانشگاه حتی یه ذره بنظرم این رویداد، قضیه مسخره ای نیومد. بلکه بنظرم یه کار بامزه و جالب بود.شب که شد، دیدم اطرافم همه دارن به این ماجرا میخندن، کانالای بچه های دانشگاه پر شد و ... و کم کم من باور کردم که این کار چقدررر مسخرست، باورم شد اینه که حقیقت داره و منم که تا قبل از این اشتباه میکردم...واقعیت همون چیزیه که سریع، قدرتمند و پر تکرار روایت میشه، نه لزوما اون چیزی که حقیقت داره و اگه دقت کنیم میبینیم نظر ما درباره خیلی از اتفاقات اطرافمون همینطور شکل گرفته...
اینم یه نمونشundefined، ما انقدر با روایت های سیاه درباره‌ی مهاجرت نخبگان بمبارون شدیم که برامون تبدیل به یه ابر روایت بدیهی و تاریک شده، هرچقدر هم که مستند و سریال و... دربارش میسازیم داریم در طول همین روایت دست و پا میزنیم... اما حضرت آقا روایت رو تغییر میدن، از یک زاویه جدید نگاه میکنن و زمین جدیدی ترسیم میکنن.
undefined #فطرسستان
undefined @fotrosesstan

۱۳:۳۱

سلام
چطورید؟

undefined️ آقا تیز بریم سر اصل مطلب... خبر دارید که عزیزان لبنانی که با شروع جنگ توی زینبیه مستقر شدن و شهروندان سوری که با شروع حمله تروریست ها آواره شدن به شدت توی مضیقه قرار دارن...

undefined سپاه قدس قصد داره که ۲۰٫۰۰۰ بسته کمکی رو تا فردا ظهر تحویل بگیره و به سوریه منتقل کنه. این بسته ها باید تا فردا ظهر بسته بندی بشن و برسن به دست خانواده های آواره لبنانی و سوری...

undefinedاز این بسته ها ۵۰۰۰تاش مونده که باید از امشب تا صبح فردا تموم بشه

undefined خواستیم از شما هم دعوت کنیم تا توی این حرکت جهادی سهیم بشید و اگر میتونید امشب تشریف بیارید برای کمک تو بسته بندی این اقلام.

undefined آدرس: موسسه سرچشمه

undefinedبرای هماهنگی به این آیدی پیام بدید:@sab_140209358884359
پ.ن: هزینه رفت و برگشت به عهده دانشگاه هست.پ.ن: شام رو هم مهمون سپاه هستیم:)

۱۴:۳۶

thumnail
گاه کامل شود، گهی غایب
اَنتِ بدرٌ فلا الیکِ مَغیب

گنبدت عین اشک روشن بود
حین وجهُ الزمانِ کانَ تَریب

undefined #فطرسستان
undefined @fotrosesstan

۷:۴۱

بازارسال شده از 🔻مثلَّث قرمز 🇵🇸
undefinedإِنَّ اللهَ لاَ یُغَیِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُواْ مَا بِأَنْفُسِهِمْ
وقتی ملت و دولت سوریهundefined اراده مقاومت نداشته باشند ، خدا هم دخالت نمی کند چه برسد به جمهوری اسلامی undefined
undefinedمثلث‌قرمز | @mosalasghermez

۱۱:۳۰

بعد از مهمترین اتفاقاتی که تو چندین سال گذشته برای خاورمیانه قابل فرض بوده و ممکنه اثرش تا سال‌های سال به شدت باقی بمونه، شخص اول مملکت قراره دیدار داشته باشه و راهبرد جبهه مقاومت رو مشخص کنه؛ طبیعیه شما انتظار داشته باشین شبکه‌های مختلف از قبل برنامه تحلیلی برن و الان که سخنرانی شروع شده پخش زنده داشته باشین و...
اما در عمل؟
شبکه ١ سرود گذاشته، شبکه ٢ تکرار سریال، شبکه ۳ موشن، شبکه خبر برنامه برای سلامتی مو گذاشته، شبکه خبر ۲ هم صحن مجلس رو نشون میده...چی بهتر از این؟undefinedundefined
undefined تولایی
undefined #فطرسستان
undefined @fotrosesstan

۷:۴۵

بازارسال شده از hakimi
سلام هم‌دانشگاهی عزیزسلام «آن تحلیلگرِ نادانِ بی‌خبر از معنای مقاومت...»

۸:۱۹