عکس پروفایل خبــر بــــ∞ـــزرگخ

خبــر بــــ∞ـــزرگ

۴۳۸عضو

1407459075_-210090.mp3

۰۹:۴۶-۴.۵۵ مگابایت
مدح undefinedسپس تمام دلم را به نام حیدر کرد.... undefined

۹:۰۹

-376299774_-210112.mp3

۰۰:۵۹-۹۳۷.۷ کیلوبایت
بند نعلین علی در و گهر undefined

۹:۱۰

1223827202_-210089.mp3

۰۳:۱۶-۸.۳۳ مگابایت
از سینه یا علی می‌جوشه...undefined

۹:۱۴

-228057343_-210087.mp3

۰۳:۴۰-۳.۶۲ مگابایت
منم و عشق امیرم...undefined

۹:۱۶

835985154_-210111.mp3

۰۵:۴۳-۵.۵۱ مگابایت
ناد علی یاد علی.... undefined

۹:۱۹

-908255486_-210115.mp3

۰۳:۵۹-۳.۶۵ مگابایت
من کنت مولا فعلی مولا.... undefined

۹:۲۳

Meysam Motiei - Eyde Ghadir 5 (128).mp3

۰۳:۳۴-۴.۱۷ مگابایت
ذکر تپش تپش قلب شیدا undefined

۹:۲۶

Meysam Motiei - Eyde Ghadir 3 (128).mp3

۰۷:۰۱-۶.۴۹ مگابایت
گذاشته خدا ولایتو؛ رو دوش محکم مرتضی…

۹:۳۹

Meysam Motiei - Eyde Ghadir 12 (128).mp3

۰۳:۵۰-۳.۵۸ مگابایت
یا علی یا علی؛ مالک ملک دلینام زیبای تو شد؛ رافع هر مشکلی undefined

۱۱:۲۰

fa-ghadir-karimi05-amr-khodaye-lam-yazal (1).mp3

۰۵:۰۲-۱۶.۴۶ مگابایت
امام اول علیشیر دلاور علیفاتح خیبر علی undefined

۱۱:۲۰

در حال حاضر نمایش این پیام پشتیبانی نمی‌شود.

مامان های عزیزسلام و عرض ادببازهم عیدتون مبارکخوشحال بودیم که حدود ۱۵ روز کنار هم در مسیر امیرالمومنین از بازی با فرشته هامون لذت بردیمهدف ما این بود که نشون بدیم میشه بدون رسانه هم زندگی کرد لذت برد، با کودک ، کودکی کردامیدوارم که شما هم از تمام این لحظات لذت برده باشینامیدوارم کم و کاستی های ما رو به بزرگی خودتون ببخشید
ان شاءالله در حق هم دعا کنیم
یاعلیخدا نگهدار

۶:۰۳

1_13916908807.mp3

۳۱:۵۷-۱۰.۹۸ مگابایت
undefinedوظیفهٔ ما بعد از شهادت سید مقاومت چیهundefined

#عباسی_ولدی_هستمبا توجه به سؤالات جدی دربارۀ وظیفۀ جبهۀ انقلاب در برابر حوادث اخیر بویژه شهادت سیدحسن نصرالله به نظرم رسید حرف‌هایی رو با شما در میون بذارم.امیدوارم این صحبت‌ها بتونه در روشن شدن مسیر به شما کمک کنه.خدا عاقبت همۀ ما رو شهادت در راه خودش قرار بده.
#سید_حسن_نصرالله#نشر_حداکثری

@abbasivaladi

۱۹:۴۵

بازارسال شده از دوره‌ی حضوری طرح کلی
thumnail
#عباسی_ولدی_هستم
امروز مثل نون شب نیاز به این حرف‌های امام جامعه داریم.خواهش می‌کنم هر چقدر می‌تونید این فیلم رو منتشر کنید.باور کنید انتشار این فیلم که صحبت‌های امام امت اسلامه، دقیقا مصداق جهاد فی سبیل الله ست.جبهۀ حق امروز نیازمند قوت قلبه و این حرف‌ها برای قوت قلب امت اسلامی، حکم آب حیات رو داره.
با این هشتگ‌ها این فیلم رو منتشر می‌کنیم تا هشتگها هم فراگیر بشه و همه بدونن:#إنَّ_مَعیَ_رَبّی#الله_مولانا_و_لا_مولا_لکم#خدا_با_ماست
یاعلی بگید و این فیلم رو تو هر کانال و گروهی می‌تونید بارگذاری کنید و به هر کسی که دسترسی دارید بفرستید.
@abbasivaladi

۱۲:۴۰

بازارسال شده از آقا مربی 🌻نسل نو، نگاه نو

در حال حاضر نمایش این پیام پشتیبانی نمی‌شود.

بازارسال شده از پورصفوی

1_14102952871.mp3

۴۲:۰۲-۳۶.۷۸ مگابایت
undefined صوت پخش زنده سخنرانی #حجت_الاسلام_راجی، با موضوع #فناوری_پاسخ_به_شبهات و با رویکرد "چرایی کمک به محور مقاومت"
undefined چگونه واجب فوری حمایت از حزب‌الله را انجام دهیم؟
undefined اندیشکده راهبردی سعداء undefined @soada_ir

۱۹:۳۰

بازارسال شده از دوره‌ی حضوری طرح کلی
thumnail
دوستان این پیام رو برسونین به دست هر کسی که فکر میکنید موثر هست. تیم امام زاده الان لبنان هستن و منتظر کمک رسانی.خیلی اوضاع خوراکشون بدهکمک کنید

۱۷:۱۵

در حال حاضر نمایش این پیام پشتیبانی نمی‌شود.

undefinedداستانی از شهید یحیی سنواربراساس کتاب خار و میخک

بفروشید
یحیی می‌خواست برای کبوترها دانه بریزد که با صدای بوق اسراییلی‌ها از خواب پرید. دور و برش را نگاه کرد. آنجا کبوتری پر نمی‌زد.باز هم توی همان خانه‌ی کوچکی بود که دوستش نداشت. چون اسراییلی‌ها آن‌ها را مجبور کرده بودند به اینجا بیایند.مادرش می‌گفت:《خانه‌ی خودمان بزرگ بود و حیاطش پر از زیتون و انگور و کبوتر.》حالا باید تا خواب بعدی صبر می‌کرد که با کبوترها بازی کند. یحیی به سقف خیره شد تا سوراخ‌هایش را پیدا کند اما فایده‌ای نداشت. انگار فقط قطره‌ها می‌توانستند آن‌ها را ببینند. شب‌های بارانی قطره‌ها از سقف تند تند توی خانه می‌چکیدند. مادر هم بچه‌ها را یکی یکی بر می‌داشت و به جایشان کاسه و کوزه می‌گذاشت. آن وقت تا صبح خانه پر از صدای تِق تق و چِک چِک می‌شد.
صبحانه‌اش را خورد و در حیاط را باز کرد. کوچه‌شان صاف‌تر و بزرگتر از همیشه شده بود. ماشین اسراییلی‌ها از کوچه رد می‌شد. آن‌ها باز هم تفنگ‌‌های واقعی‌شان را به سمت یحیی گرفتند.او ترسید و آرزو کرد، تیم مقاومت که پر از مردان قوی‌ بود آن‌ها را حسابی بترسانند. پیش بچه‌های کوچه ایستاد و پرسید:《 به نظر شما چرا اسراییلی‌ها کوچه‌ها را بزرگ کردند؟》محمد نشست و گفت: 《من می‌دانم. برای اینکه ماشین‌هایشان تندتر بروند و راحت‌تر تیم مقاومت را بگیرند و زندانی کنند.》
یحیی و بچه‌ها باید فکری می‌کردند. اگر تیم مقاومت نمی‌بود سربازها بیشتر بچه‌ها را اذیت می‌کردند.حسن با عجله گفت: 《باید ماشین‌هایشان را یک‌جوری نگه داریم.》
محمود به دیوار تکیه داد و گفت: 《 آخه زور ما به ماشین می‌رسد؟》محمد آهی کشید و گفت:《کاش بی‌سیم داشتیم آن وقت می‌توانستیم به تیم مقاومت خبر بدهیم.》
با شنیدن کلمه‌ی بی‌سیم توی سرشان فکر تازه‌ای جرقه زد.همین که ماشین اسراییلی‌ها آمد؛ یحیی به تفنگ سربازها اشاره کرد و بلند گفت: 《بفروشید، بفروشید.》 مثلا می‌خواست از آن‌ها تفنگ بخرد.ماشین اسرائیلی ایستاد. بچه‌های دیگر هم بلند گفتند: 《بفروشید، بفروشید.》سربازها گیج شده بودند. سرشان را خاراندند؛ به تفنگ‌هایشان نگاهی کردند و رفتند.اما مردان مقاومت که صدای بچه‌ها را شنیده بودند قایم شدند. بچه‌ها با هم قرار گذاشتند همیشه با دیدن اسراییلی‌ها بلند بگویند: بفروشید، بفروشید.
آن شب یحیی با یک آرزوی بزرگ روی تشک کوچکش خوابید. دلش می‌خواست روزی یکی از قوی‌ترین مردان تیم مقاومت باشد. تفنگ واقعی‌ بخرد و با آن اسراییلی‌ها را بترساند. از خستگی زود خوابش برد. دیگر حتی صدای قطره‌ها هم نمی‌توانست او را بیدار کند.
undefinedسبزه‌ای
#داستان#فلسطین
@gheseshakhsiatemehvari

۸:۵۳

در حال حاضر نمایش این پیام پشتیبانی نمی‌شود.