۱۸:۱۹
۱-حسنه دنیا.mp3
۴۲:۳۲-۲۹.۲۸ مگابایت
۲۰:۰۴
۶:۳۷
۲-حسنه دنیا.mp3
۴۹:۱۴-۲۲.۶ مگابایت
۹:۳۸
۱۷:۴۶
۳-حسنه دنیا.mp3
۴۶:۳۶-۲۱.۵۴ مگابایت
۴:۵۳
۷:۰۸
بازارسال شده از پژوهشکده شورای نگهبان
۹:۳۳
محسن قنبریان
در نشست «حمایت از مستضعفان جهان در قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران» مطرح شد؛ حجتالاسلام قنبریان: حمایت از فلسطین در جهان تشیع از ابتدا با تکیه بر مبانی اسلامی شکل گرفته است خانعلیزاده: هنر سیاست خارجی جمهوری اسلامی ممزوج کردن تکالیف شرعی و قانونی حمایت از مقاومت با تأمین منافع ملی ایران است اصغری شورستانی: اصول مربوط به حمایت از مستضعفان جهان در مجلس بررسی نهایی قانون اساسی با اتفاق آرا تصویب شدند ذاکرحسین: باید همپای جنگ نظامی جنگ حقوقی را دنبال کنیم چهارمین نشست از سلسله نشستهای علمی «خانه ملی گفتوگوی حقوق اساسی» با موضوع «حمایت از مستضعفان جهان در قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران» توسط پژوهشکده شورای نگهبان برگزار شد. خبر کامل: https://ccri.ac.ir/0000u8 #پژوهشکده_شورای_نگهبان @ccri_ir
۱۶:۱۴
۱۸:۴۵
محسن قنبریان
درسهای نهج البلاغه شرح خطبه ۲۱۶ جلسه اول / ۲آذر۱۴۰۳ حجت الاسلام قنبریان • نمای کلی خطبه • خطبه ۵ بخش اصلی دارد ۱. حق و فلسفه آن ۲. بزرگترین این حقوق ۳. حالت خروج از اعتدال در روابط میان والی و مردم ۴. توصیه ها ۵. مواجهه با مدح والی ️ گلایه از جبهه انقلاب #خطبه_۲۱۶ @m_ghanbarian
۲-شرح خطبه۲۱۶.mp3
۵۹:۴۲-۲۰.۵۶ مگابایت
۱۷:۳۴
درسهای نهج البلاغه شرح خطبه ۲۱۶چکیده جلسه دوم / ۹آذر۱۴۰۳حجت الاسلام قنبریان#بخش_اول
۴مقدمه: وجود یا انکار حق!• منکرین وجود حق، آنچه حق می خوانیم را بازتاب اجرای قواعد و تکالیف درباره مردم می دانند. حق نزد اینان انعکاس موقعیت هر شخص در جامعه است. قرار دادن هرچیز جای خود، لازمه اش این است که بدون آن جایگاه، حق مستقل و فطری و بشری وجود ندارد!برخی از اهل مذهب هم حق را زاده حکم شرع می دانند نه چیزی غیر آن.سوسیالیست های افراطی هم حق را از آن جامعه و فرد را مکلف می دانند.• قائل به وجود حق نوعی حق مستقل منهای جایگاه و موقعیت اجتماعی برای انسان قائل اند؛ که خود طیف هستند.در بزرگان ما "حقاً للمخلوق" شیخ انصاری، حق فطری یا طبیعی شهید مطهری(مجموعه آثار ج۱۹ص۱۵۸) و... احتمالا در این قسم قرار گیرند.
حق، جعل و اعتبار است ولو متکی به تکوین.حق، از مقولات ماهوی و اعراض نیست اعتباری عقلایی است. اعتبار، حد و تعریف چیزی را به چیز دیگر دادن است ادعائاً؛ مثل شیر خواندن انسان شجاع.در تکوین، "حق" یعنی "هست" ، "ثابت"؛ انَّ الجنه و النار حق و... از این قسم است؛ حال در عالم اعتبار اگر چیزی را حق کسی می دانیم، انشاء و ایجاد آن را برایش کمال وجودی می دانیم.حق علف برای گوسفند و حق فکر و انتخاب برای انسان در بیان شهید مطهری از این قبیل است (ر.ک: همان)
تفاوت حق/ حکم/ تکلیف؟• اقوال معروف درباره حق: سلطنت اعتباریِ ضعیف تر از مِلک(مشهور)/ منتزع از احکام تکلیفی و وضعی/ نفس جواز تکلیفی یا وضعی(منکر حق مستقل)• حکم دست شارع و قانون گذار است و غیر قابل اسقاط و انتقال؛ اما حق نوعی سلطه و اختیار است دست خود فرد لذا معمولا نشانه اش قابلیت اسقاط و انتقال است.• تکلیف مقابل هست و قابل جمع با حق در همان مورد و همان جهت نیست. هر حقی البته تکلیف برای مقابلش ثابت می کند.انتخاب هم حق و هم تکلیف است؛ از یک جهت نیست از جهت حق جامعه، تکلیف فرد و از جهت فرد، حق است.قابل اسقاط نیست مثل حق حضانت در بیان شیخ که مصلحت دیگری در آن است و لذا غیر قابل نقل و اسقاط است.چه فرقی می کند چیزی را حق بدانیم یا حکم؟! مثلا قوامیت مرد در خانواده را اگر حق مستقل بدانیم؛ اختیاری است که بر پایه نفع شخصی هرچه خواست بکند؛ الا آن چیزی که دلیل خاص منع کند(مثل کشتن یا...)!اما اگر حکم باشد یا از مجموع تکالیف و احکام انتزاع شده باشد؛ بر پایه رعایت مصالح خانواده باید اعمال شود.لذا مثلا برای رسیدن زن به حقوق مصرح اش (کسب و بیعت و...) باید زمینه سازی کند نه اینکه همه را به نفع خود تاویل ببرد!(دقت کنید)• مامقانی در نهایه المقال در حاشیه مکاسب (بحث خیار فسخ) بر تعریف حق( سلطنت اعتباری) چیزی افزوده: "حق" امتیازی است که به شخص تعلق گرفته؛ "حکم" قاعده ای که به رابطه مربوط است، قطع نظر از اینکه چه کسی طرف رابطه است. در حق، قطع رابطه با شخص همیشه ممکن نیست برخی موارد بخاطر شدت ربط و علاقه قابل اسقاط و انتقال نیست مثل حضانت و ولایت.
دو مقام حق: اهلیت تمتع/ اهلیت استیفاء• ممکن است کسی صلاحیت و استحقاق حق داشته باشد، اما خود او مجاز به استیفاء و اجراء نباشد! مثل صغیر و مهجور که واجد حق است اما اهلیت استیفاء ندارد• چالش ها در حقوق سیاسی -محل بحث خطبه۲۱۶ و...- است که مثلا حق هم داشته باشند مثل مهجورین اند که باید قیّم یا ولیّ برایشان استیفاء کند یا خود حق استیفاء هم دارند؟! اینها به غایت در فقه سیاسی موثر و مکتب ساز است.
ادامه در بخش دوم @m_ghanbarian
۴مقدمه: وجود یا انکار حق!• منکرین وجود حق، آنچه حق می خوانیم را بازتاب اجرای قواعد و تکالیف درباره مردم می دانند. حق نزد اینان انعکاس موقعیت هر شخص در جامعه است. قرار دادن هرچیز جای خود، لازمه اش این است که بدون آن جایگاه، حق مستقل و فطری و بشری وجود ندارد!برخی از اهل مذهب هم حق را زاده حکم شرع می دانند نه چیزی غیر آن.سوسیالیست های افراطی هم حق را از آن جامعه و فرد را مکلف می دانند.• قائل به وجود حق نوعی حق مستقل منهای جایگاه و موقعیت اجتماعی برای انسان قائل اند؛ که خود طیف هستند.در بزرگان ما "حقاً للمخلوق" شیخ انصاری، حق فطری یا طبیعی شهید مطهری(مجموعه آثار ج۱۹ص۱۵۸) و... احتمالا در این قسم قرار گیرند.
حق، جعل و اعتبار است ولو متکی به تکوین.حق، از مقولات ماهوی و اعراض نیست اعتباری عقلایی است. اعتبار، حد و تعریف چیزی را به چیز دیگر دادن است ادعائاً؛ مثل شیر خواندن انسان شجاع.در تکوین، "حق" یعنی "هست" ، "ثابت"؛ انَّ الجنه و النار حق و... از این قسم است؛ حال در عالم اعتبار اگر چیزی را حق کسی می دانیم، انشاء و ایجاد آن را برایش کمال وجودی می دانیم.حق علف برای گوسفند و حق فکر و انتخاب برای انسان در بیان شهید مطهری از این قبیل است (ر.ک: همان)
تفاوت حق/ حکم/ تکلیف؟• اقوال معروف درباره حق: سلطنت اعتباریِ ضعیف تر از مِلک(مشهور)/ منتزع از احکام تکلیفی و وضعی/ نفس جواز تکلیفی یا وضعی(منکر حق مستقل)• حکم دست شارع و قانون گذار است و غیر قابل اسقاط و انتقال؛ اما حق نوعی سلطه و اختیار است دست خود فرد لذا معمولا نشانه اش قابلیت اسقاط و انتقال است.• تکلیف مقابل هست و قابل جمع با حق در همان مورد و همان جهت نیست. هر حقی البته تکلیف برای مقابلش ثابت می کند.انتخاب هم حق و هم تکلیف است؛ از یک جهت نیست از جهت حق جامعه، تکلیف فرد و از جهت فرد، حق است.قابل اسقاط نیست مثل حق حضانت در بیان شیخ که مصلحت دیگری در آن است و لذا غیر قابل نقل و اسقاط است.چه فرقی می کند چیزی را حق بدانیم یا حکم؟! مثلا قوامیت مرد در خانواده را اگر حق مستقل بدانیم؛ اختیاری است که بر پایه نفع شخصی هرچه خواست بکند؛ الا آن چیزی که دلیل خاص منع کند(مثل کشتن یا...)!اما اگر حکم باشد یا از مجموع تکالیف و احکام انتزاع شده باشد؛ بر پایه رعایت مصالح خانواده باید اعمال شود.لذا مثلا برای رسیدن زن به حقوق مصرح اش (کسب و بیعت و...) باید زمینه سازی کند نه اینکه همه را به نفع خود تاویل ببرد!(دقت کنید)• مامقانی در نهایه المقال در حاشیه مکاسب (بحث خیار فسخ) بر تعریف حق( سلطنت اعتباری) چیزی افزوده: "حق" امتیازی است که به شخص تعلق گرفته؛ "حکم" قاعده ای که به رابطه مربوط است، قطع نظر از اینکه چه کسی طرف رابطه است. در حق، قطع رابطه با شخص همیشه ممکن نیست برخی موارد بخاطر شدت ربط و علاقه قابل اسقاط و انتقال نیست مثل حضانت و ولایت.
دو مقام حق: اهلیت تمتع/ اهلیت استیفاء• ممکن است کسی صلاحیت و استحقاق حق داشته باشد، اما خود او مجاز به استیفاء و اجراء نباشد! مثل صغیر و مهجور که واجد حق است اما اهلیت استیفاء ندارد• چالش ها در حقوق سیاسی -محل بحث خطبه۲۱۶ و...- است که مثلا حق هم داشته باشند مثل مهجورین اند که باید قیّم یا ولیّ برایشان استیفاء کند یا خود حق استیفاء هم دارند؟! اینها به غایت در فقه سیاسی موثر و مکتب ساز است.
ادامه در بخش دوم @m_ghanbarian
۱۱:۱۰
درسهای نهج البلاغه شرح خطبه ۲۱۶چکیده جلسه دوم / ۹آذر۱۴۰۳حجت الاسلام قنبریان#بخش_دوم
فراز اول: فقد جعل الله لی علیکم حقاً بولایة امرکم و لکم علیّ من الحق مثل الذی لی علیکم
جعل الله[...] حقاً جعل و اعتبار الهی حق مورد بحث در خطبه را بیان می کند؛ جعلی در اعتبارات عقلایی.
"لی علیکم" و "لکم علیَّ" می فرماید "الحق".آیا حق مصطلح است یا بیان دیگر از حکم است؟!چند احتمال:- حق مستقل و اعتبار خاص- منتزع از حکم شرعی اما باز حق- منظور همان حکم که در لسان حق بیان شده است️ثمرات مهم:اگر واقعا حق باشد، قابل الزام و اجبار نیست اما اگر حکم باشد قابل الزام است.اگر حکم باشد، حتی قابل تفصیل است که در یک جانب(مثلا حاکم) مطلق باشد و در جانب دیگر(مثلا مردم) مقید باشد! در اختلاف بین مردم و حاکم این ثمرات بسیار جدی و موثر است.
"مثل الذی لی علیکم" ؛ حق متقابل است.• یک وقت تقابل حق-تکلیف داریم؛ هرکس محق شد، مقابلش کسی مکلف می شود.• یک وقت تقابل حق-حق است؛ مقابل حق، برای دیگری هم حقی جعل شده است. اینجا دومی را می فرماید.در فراز های بعد شاهد قوی وجود دارد:فَجَعَلَها تَتَکافَئُ فِی وُجُهِها: در ابعاد گوناگون با یکدیگر برابرند!ملاصالح مازندرانی در شرح کافی(ج۱۲ص۴۷۷) ذیل آن آورده: المراد المماثله فی جنس الحق و ان کان الحقان متغایرین.
نکته مهم؛ در مکتب علوی بین حاکم و مردم، حق متقابلِ متکافئ برقرار است.محمد عبده در شرح نهج البلاغه اش در صدر این خطبه آورده: شیخ رشیدرضا صاحب المنار در ص۹۵۵ از جزء۱۲ از مجلد۱۲ آورده: معاویه شکل حکومت اسلامی را به حکومت شخصی استبداد تغییر داد، مصالح امت را مثلی مالی که نزدیکان از هم ارث می برند قرار داد ولو همه امت هم نپسندند! پس این ریشه همه مصائب امت اسلامی شد.متفکر فلسطینی دکتور ولید قمحاوی در مجله العربی می گوید: معاویه وطن عربی را ملکی کرد که فرزندان و نوه ها مثل اقطاع بزرگ زمین ارثش می برند؛ مردم کشور هم مثل گله برندگان شدند!
"مثل الذی" از حیث حق بودن نه متعلق.• چه حق مستقل چه منتزع از حکم، برای هردو طرف مثل هم است.• یکی حق، یکی حکم یا حتی یکی حق مستقل، یکی منتزع از احکام شود؛ در غیر معصوم بسا سر از استبداد در آورد !• "مثل الذی"، هم در اهلیت تمتع و هم در اهلیت استیفاء است.یعنی چنانچه حاکم، حق استیفای حقش را دارد، مردم هم حق استیفاء دارند نه اینکه مثل مهجوران، صاحب حق باشند اما استیفای حق شان بر عهده حاکم باشد!حضرت امیر(ع) اینرا در حکمت۱۶۴ در جمله ای طلایی و فوق العاده بیان کرده است:مَنْ قَضَى حَقَّ مَنْ لَا يَقْضِي حَقَّهُ، فَقَدْ عَبَدَهُ [عَبَّدَهُ]. هر كه حق كسى را ادا كند كه او حقش را ادا نكرده، خود را بنده او ساخته.
یعنی پذیرش دوگانگی در مقام استیفاء -که یکی حق استیفاء داشته و دیگری فقط اصل حق را داشته باشد- سر از ملکیت و اربابیت می انجامد که خلاف توحید و پرستش خداست.• در همین خطبه باز این مهم را توجه می دهد: یُوجِبُ بَعضُها بَعضاً و لایُستَوجَبُ بَعضُها الا بِبَعض: بعضی از این حقوق، بعضی دیگر را وجب می کند و بعضی از آنها واجب نمی شود مگر با انجام حقی که در مقابلش هست.نامه۵۰ معما را روشن می کند بعد از سه حق مردم را شمرد می فرماید: فَإِذَا فَعَلْتُ ذَلِكَ وَجَبَتْ لِلَّهِ عَلَيْكُمُ النِّعْمَةُ. وَ لِي عَلَيْكُمُ الطَّاعَةُ: چون چنين كردم، بر خداست كه نعمت خود بر شما عنايت كند و بر شماست كه از من فرمان ببريد.
این مکتب علوی است که با استیفاء حق مردم، تازه حق حاکم لازم الاستیفاء میشود!این مکتب آن جور که باید در محافل مذهبی و حوزوی ما هم شناخته شده نیست!
@m_ghanbarian
فراز اول: فقد جعل الله لی علیکم حقاً بولایة امرکم و لکم علیّ من الحق مثل الذی لی علیکم
جعل الله[...] حقاً جعل و اعتبار الهی حق مورد بحث در خطبه را بیان می کند؛ جعلی در اعتبارات عقلایی.
"لی علیکم" و "لکم علیَّ" می فرماید "الحق".آیا حق مصطلح است یا بیان دیگر از حکم است؟!چند احتمال:- حق مستقل و اعتبار خاص- منتزع از حکم شرعی اما باز حق- منظور همان حکم که در لسان حق بیان شده است️ثمرات مهم:اگر واقعا حق باشد، قابل الزام و اجبار نیست اما اگر حکم باشد قابل الزام است.اگر حکم باشد، حتی قابل تفصیل است که در یک جانب(مثلا حاکم) مطلق باشد و در جانب دیگر(مثلا مردم) مقید باشد! در اختلاف بین مردم و حاکم این ثمرات بسیار جدی و موثر است.
"مثل الذی لی علیکم" ؛ حق متقابل است.• یک وقت تقابل حق-تکلیف داریم؛ هرکس محق شد، مقابلش کسی مکلف می شود.• یک وقت تقابل حق-حق است؛ مقابل حق، برای دیگری هم حقی جعل شده است. اینجا دومی را می فرماید.در فراز های بعد شاهد قوی وجود دارد:فَجَعَلَها تَتَکافَئُ فِی وُجُهِها: در ابعاد گوناگون با یکدیگر برابرند!ملاصالح مازندرانی در شرح کافی(ج۱۲ص۴۷۷) ذیل آن آورده: المراد المماثله فی جنس الحق و ان کان الحقان متغایرین.
نکته مهم؛ در مکتب علوی بین حاکم و مردم، حق متقابلِ متکافئ برقرار است.محمد عبده در شرح نهج البلاغه اش در صدر این خطبه آورده: شیخ رشیدرضا صاحب المنار در ص۹۵۵ از جزء۱۲ از مجلد۱۲ آورده: معاویه شکل حکومت اسلامی را به حکومت شخصی استبداد تغییر داد، مصالح امت را مثلی مالی که نزدیکان از هم ارث می برند قرار داد ولو همه امت هم نپسندند! پس این ریشه همه مصائب امت اسلامی شد.متفکر فلسطینی دکتور ولید قمحاوی در مجله العربی می گوید: معاویه وطن عربی را ملکی کرد که فرزندان و نوه ها مثل اقطاع بزرگ زمین ارثش می برند؛ مردم کشور هم مثل گله برندگان شدند!
"مثل الذی" از حیث حق بودن نه متعلق.• چه حق مستقل چه منتزع از حکم، برای هردو طرف مثل هم است.• یکی حق، یکی حکم یا حتی یکی حق مستقل، یکی منتزع از احکام شود؛ در غیر معصوم بسا سر از استبداد در آورد !• "مثل الذی"، هم در اهلیت تمتع و هم در اهلیت استیفاء است.یعنی چنانچه حاکم، حق استیفای حقش را دارد، مردم هم حق استیفاء دارند نه اینکه مثل مهجوران، صاحب حق باشند اما استیفای حق شان بر عهده حاکم باشد!حضرت امیر(ع) اینرا در حکمت۱۶۴ در جمله ای طلایی و فوق العاده بیان کرده است:مَنْ قَضَى حَقَّ مَنْ لَا يَقْضِي حَقَّهُ، فَقَدْ عَبَدَهُ [عَبَّدَهُ]. هر كه حق كسى را ادا كند كه او حقش را ادا نكرده، خود را بنده او ساخته.
یعنی پذیرش دوگانگی در مقام استیفاء -که یکی حق استیفاء داشته و دیگری فقط اصل حق را داشته باشد- سر از ملکیت و اربابیت می انجامد که خلاف توحید و پرستش خداست.• در همین خطبه باز این مهم را توجه می دهد: یُوجِبُ بَعضُها بَعضاً و لایُستَوجَبُ بَعضُها الا بِبَعض: بعضی از این حقوق، بعضی دیگر را وجب می کند و بعضی از آنها واجب نمی شود مگر با انجام حقی که در مقابلش هست.نامه۵۰ معما را روشن می کند بعد از سه حق مردم را شمرد می فرماید: فَإِذَا فَعَلْتُ ذَلِكَ وَجَبَتْ لِلَّهِ عَلَيْكُمُ النِّعْمَةُ. وَ لِي عَلَيْكُمُ الطَّاعَةُ: چون چنين كردم، بر خداست كه نعمت خود بر شما عنايت كند و بر شماست كه از من فرمان ببريد.
این مکتب علوی است که با استیفاء حق مردم، تازه حق حاکم لازم الاستیفاء میشود!این مکتب آن جور که باید در محافل مذهبی و حوزوی ما هم شناخته شده نیست!
@m_ghanbarian
۱۱:۱۳
مردم چکاره مقاومت اند؟!
اول سه تابلوی تاریخی ببینیم:
سقوط بشار اسد و قبلش صدام حسین!بشار، به پایگاه روسیه فرار کرده بود اما هنوز برخی در ایران، به اطلاعیه های ارتش اعتماد داشتند! عقب نشینی ها را تاکتیکی می خواندند و منتظر بودند ورق برگردد!در عراق هم ارتشی که تا هفته قبل کویت را چند ساعته گرفته بود، مثل ارتش بشار شد! سقوط بغداد همه را غافلگیر کرد.بی مردم و نامردمی بودن، عامل شکست است! جنگ بشار یا صدام مساله مردم نبود و بالتبع جریان اخبار و راهبردها و یاری اش از آنها نمی گذشت؛ گرچه آنها قربانی اشغال و هرج و مرجش شدند!
فرار سپاه حضرت امیر(ع) در صفین!معاویه بر تیری نوشت: "از بنده خیرخواه خدا! شما را آگاه کنم که معاویه می خواهد بند فرات را بر شما بگشاید تا همه غرق شوید! پس مراقب باشید"! و پرتاب کرد.تیر را یک نفر دید و دست به دست چرخید، شایع شد و جان گرفت. همزمان معاویه ۲۰۰کارگر را به کمرگاه رود فرات فرستاد تا با بیلها و زنبیل ها برای فریب حفاری کنند!تیر به حضرت امیر(ع) رسید فرمود: "هشیار باشید این حیله ای که معاویه بدان پرداخته نه درست است نه قابل انجام؛ او می خواهد شما را از جای [استراتژیک تان] براند! نادیده اش انگارید!"سپاه فریب صدای حفاری خورد و موقعیت را رها کرد؛ طوری که امیر(ع) هم ناگزیر شد با آخرین دسته به جای مرتفع برود! "(وقعه صفین ص۱۹۰) نظام علوی، مردم پایه بود؛ اما به تعبیر خود حضرت: "كَأَنَّنِي الْمَقُودُ وَ هُمُ الْقَادَةُ" (گویی من پیرو و آنها پیشوایند)! در این فضا مرجفون برنده اند! اتفاقی که در لیلة الهریر و فردایش قرآن بر نیزه زدن بیشتر کارگر شد!
شیرینی بدر صغری و مرجفون مدینه!مشرکان پس از پیروزی در اُحد با مسلمانها قرار جنگی دیگر کنار بازاری فصلی گذاشتند که بدر صغری نام گرفت. مسلمانها در حال آماده شدن بودند اما ابوسفیان آماده نبود. خشکسالی را بهانه کرد و بخاطری که مسلمانان جسور نشوند خروجی دو سه روزه از مکه کرد. نُعیم بن مسعود اشجعی را ۲۰شتر جایزه داد تا مسلمانان را منصرف کند. او با رجفه و شایعه آمد و به اصحاب گفت ابوسفیان همه را جمع کرده و اینبار متفاوت از قبل سراغتان می آید! خارج نشوید که جز فراری کسی نجات نمی یابد ! خانواده هایتان کشته می شوند و...بین یاران گشت و گفت تا رعب و وحشت افتاد و آنان از رفتن اکراه یافتند !(المغازی ج۱ص۳۸۶)رسول الله تهدید را خنثی کرد که: حتی اگر تنها باشد می رود!تهدیدها و رجفه ها با ازدیاد ایمان مومنان جواب گرفت(۱۷۳آل عمران) در مقابل شبکه مرجفون تهدید شدند(۶۰احزاب) خروج شیرین مسلمانان بدون جنگ، ۸روز در بازار فصلی به تجارت گذشت!
چگونه الگوی سوم ساخته شد؟!عناصرش در این دو آیه است:
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا خُذُوا حِذْرَكُمْ...!(۷۱نساء)آیه خطاب به همه مردم است نه فقط فرماندهان و اولی الامر. حِذْر، بیداری و آماده باش و مراقبت همه جانبه در برابر خطر است. گاه برای ابزارِ برحذر شدن(اسلحه) هم به کار می رود؛ اما خودش بمعنای اسلحه نیست؛ چنانچه در آیه۱۰۲ همین سوره باز دستور می دهد: جایی(مثل نماز) که اسلحه زمین می گذارید هم حذرتان را داشته باشید! (...أَنْ تَضَعُوا أَسْلِحَتَكُمْ وَخُذُوا حِذْرَكُمْ...).از خبر دیده بانی تا ارائه تحلیل از آرایش صحنه، بیان درس و عبرتها تا پیشنهاد راهبرد مقابله درست و هرچه مثل اینهاست "اگر در مسیر ماندن و مقاومت" باشد، همه از مصادیق خُذُوا حِذْرَكُمْ است؛ و #مقاومت_مردم_پایه می سازد؛ لذا پیامبر می شنید، در راهبردها مشورت می گرفت که: در شهر بجگنیم یا بیرون؟! مسلمان عادی مشورت می داد که: خندق بکنیم! و...نمونه اول این را ندارد! کنار نهادن مردم از اینجا شروع می شود!
وَإِذا جاءَهُم أَمرٌ مِنَ الأَمنِ أَوِ الخَوفِ أَذاعوا بِهِ ۖ وَلَو رَدّوهُ إِلَى الرَّسولِ وَإِلىٰ أُولِي الأَمرِ مِنهُم لَعَلِمَهُ الَّذينَ يَستَنبِطونَهُ مِنهُم ...﴿۸۳ نساء﴾و هنگامی که خبری از امن یا ترس به آنها برسد، آن را شایع میسازند؛ در حالی که اگر آن را به پیامبر و پیشوایان -که قدرت تشخیص کافی دارند- بازگردانند، از ریشههای مسائل آگاه خواهند شد...در مذمت منافقین و ضعاف مومنین است که خبری(خوب یا بد) از میدان را پیروزی یا شکست تلقی و ترویج می کنند و "قصد تضعیف روحیه دارند". ترویج اخبار اثبات نشده، اتهام پراکنی بی اساس، بزرگ نمایی توان دشمن، تحقیر خودی و رد نکردن به اولوالامر، تابلوی دوم را می سازد. پیروزی یا شکست به جمع بندی میدان و راهبردهاست که کار اولی الامر است.کار اولی الامر در این حوزه، استنباط است. "نَبَط" اولین آب استخراج شده از چاه است و استنباط یعنی خارج کردن قول از حالت ابهام و رساندن به مرحله تمییز و تعیین.ولیّ امر و مردم، مدار مقاومت اند؛ هردو!
محسن قنبریان ۱۴۰۳/۹/۲۶ @m_ghanbarian
اول سه تابلوی تاریخی ببینیم:
سقوط بشار اسد و قبلش صدام حسین!بشار، به پایگاه روسیه فرار کرده بود اما هنوز برخی در ایران، به اطلاعیه های ارتش اعتماد داشتند! عقب نشینی ها را تاکتیکی می خواندند و منتظر بودند ورق برگردد!در عراق هم ارتشی که تا هفته قبل کویت را چند ساعته گرفته بود، مثل ارتش بشار شد! سقوط بغداد همه را غافلگیر کرد.بی مردم و نامردمی بودن، عامل شکست است! جنگ بشار یا صدام مساله مردم نبود و بالتبع جریان اخبار و راهبردها و یاری اش از آنها نمی گذشت؛ گرچه آنها قربانی اشغال و هرج و مرجش شدند!
فرار سپاه حضرت امیر(ع) در صفین!معاویه بر تیری نوشت: "از بنده خیرخواه خدا! شما را آگاه کنم که معاویه می خواهد بند فرات را بر شما بگشاید تا همه غرق شوید! پس مراقب باشید"! و پرتاب کرد.تیر را یک نفر دید و دست به دست چرخید، شایع شد و جان گرفت. همزمان معاویه ۲۰۰کارگر را به کمرگاه رود فرات فرستاد تا با بیلها و زنبیل ها برای فریب حفاری کنند!تیر به حضرت امیر(ع) رسید فرمود: "هشیار باشید این حیله ای که معاویه بدان پرداخته نه درست است نه قابل انجام؛ او می خواهد شما را از جای [استراتژیک تان] براند! نادیده اش انگارید!"سپاه فریب صدای حفاری خورد و موقعیت را رها کرد؛ طوری که امیر(ع) هم ناگزیر شد با آخرین دسته به جای مرتفع برود! "(وقعه صفین ص۱۹۰) نظام علوی، مردم پایه بود؛ اما به تعبیر خود حضرت: "كَأَنَّنِي الْمَقُودُ وَ هُمُ الْقَادَةُ" (گویی من پیرو و آنها پیشوایند)! در این فضا مرجفون برنده اند! اتفاقی که در لیلة الهریر و فردایش قرآن بر نیزه زدن بیشتر کارگر شد!
شیرینی بدر صغری و مرجفون مدینه!مشرکان پس از پیروزی در اُحد با مسلمانها قرار جنگی دیگر کنار بازاری فصلی گذاشتند که بدر صغری نام گرفت. مسلمانها در حال آماده شدن بودند اما ابوسفیان آماده نبود. خشکسالی را بهانه کرد و بخاطری که مسلمانان جسور نشوند خروجی دو سه روزه از مکه کرد. نُعیم بن مسعود اشجعی را ۲۰شتر جایزه داد تا مسلمانان را منصرف کند. او با رجفه و شایعه آمد و به اصحاب گفت ابوسفیان همه را جمع کرده و اینبار متفاوت از قبل سراغتان می آید! خارج نشوید که جز فراری کسی نجات نمی یابد ! خانواده هایتان کشته می شوند و...بین یاران گشت و گفت تا رعب و وحشت افتاد و آنان از رفتن اکراه یافتند !(المغازی ج۱ص۳۸۶)رسول الله تهدید را خنثی کرد که: حتی اگر تنها باشد می رود!تهدیدها و رجفه ها با ازدیاد ایمان مومنان جواب گرفت(۱۷۳آل عمران) در مقابل شبکه مرجفون تهدید شدند(۶۰احزاب) خروج شیرین مسلمانان بدون جنگ، ۸روز در بازار فصلی به تجارت گذشت!
چگونه الگوی سوم ساخته شد؟!عناصرش در این دو آیه است:
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا خُذُوا حِذْرَكُمْ...!(۷۱نساء)آیه خطاب به همه مردم است نه فقط فرماندهان و اولی الامر. حِذْر، بیداری و آماده باش و مراقبت همه جانبه در برابر خطر است. گاه برای ابزارِ برحذر شدن(اسلحه) هم به کار می رود؛ اما خودش بمعنای اسلحه نیست؛ چنانچه در آیه۱۰۲ همین سوره باز دستور می دهد: جایی(مثل نماز) که اسلحه زمین می گذارید هم حذرتان را داشته باشید! (...أَنْ تَضَعُوا أَسْلِحَتَكُمْ وَخُذُوا حِذْرَكُمْ...).از خبر دیده بانی تا ارائه تحلیل از آرایش صحنه، بیان درس و عبرتها تا پیشنهاد راهبرد مقابله درست و هرچه مثل اینهاست "اگر در مسیر ماندن و مقاومت" باشد، همه از مصادیق خُذُوا حِذْرَكُمْ است؛ و #مقاومت_مردم_پایه می سازد؛ لذا پیامبر می شنید، در راهبردها مشورت می گرفت که: در شهر بجگنیم یا بیرون؟! مسلمان عادی مشورت می داد که: خندق بکنیم! و...نمونه اول این را ندارد! کنار نهادن مردم از اینجا شروع می شود!
وَإِذا جاءَهُم أَمرٌ مِنَ الأَمنِ أَوِ الخَوفِ أَذاعوا بِهِ ۖ وَلَو رَدّوهُ إِلَى الرَّسولِ وَإِلىٰ أُولِي الأَمرِ مِنهُم لَعَلِمَهُ الَّذينَ يَستَنبِطونَهُ مِنهُم ...﴿۸۳ نساء﴾و هنگامی که خبری از امن یا ترس به آنها برسد، آن را شایع میسازند؛ در حالی که اگر آن را به پیامبر و پیشوایان -که قدرت تشخیص کافی دارند- بازگردانند، از ریشههای مسائل آگاه خواهند شد...در مذمت منافقین و ضعاف مومنین است که خبری(خوب یا بد) از میدان را پیروزی یا شکست تلقی و ترویج می کنند و "قصد تضعیف روحیه دارند". ترویج اخبار اثبات نشده، اتهام پراکنی بی اساس، بزرگ نمایی توان دشمن، تحقیر خودی و رد نکردن به اولوالامر، تابلوی دوم را می سازد. پیروزی یا شکست به جمع بندی میدان و راهبردهاست که کار اولی الامر است.کار اولی الامر در این حوزه، استنباط است. "نَبَط" اولین آب استخراج شده از چاه است و استنباط یعنی خارج کردن قول از حالت ابهام و رساندن به مرحله تمییز و تعیین.ولیّ امر و مردم، مدار مقاومت اند؛ هردو!
محسن قنبریان ۱۴۰۳/۹/۲۶ @m_ghanbarian
۱۹:۲۵
۱۲:۲۹
۴:۵۲
۱۱:۱۶
۳-شرح خطبه۲۱۶.mp3
۴۱:۳۴-۱۴.۳۴ مگابایت
۱۶:۰۴
درسهای نهج البلاغه شرح خطبه ۲۱۶چکیده جلسه سوم / ۲۳آذر۱۴۰۳حجت الاسلام قنبریان
فراز: فَالْحَقُّ أَوْسَعُ الْأَشْيَاءِ فِي التَّوَاصُفِ وَ أَضْيَقُهَا فِي التَّنَاصُفِ️ مقام تواصف و تناصفآیا همان مقام تمتع حق و استیفای حق است ؟!
• تواصف، از ریشه وَصَف؛ وصف طرفینی و توصیف برای دیگران است (التواصف ان یصف بعضهم بعضاً)• تناصف، از ریشه نَصَف؛ به معنی انصاف دادن/ تنصیف؛ در حق دیگری انصاف را رعایت کردن (التناصف ان ینصف بعضهم بعضاً)
• معنای انصاف:- در لغت نصف چیزی را گرفتن و برابری بین دو طرف- در اصطلاح در حدیث هم گاهی تنصیف(نصف کردن) است؛ مثل روایت سکونی (وسائل ج۱۸ص۴۵۲)در عرف، تکمیل و تصحیح قانون در جایی که به سمت عدالت باشد، تصمیم گیری برابر وجدان و حق؛ نوعی عدالت برترمثلا در زمانی که حاکمان جور مالیات های متعدد و سنگین بر مردم می بستند در برخی روایات ائمه(ع) درباره بخشیدن خمس فرمودند: ما انصفناکم ان کلّفناکم ذلک الیوم: انصاف نورزیده ایم اگر آن روز شما را به سختی بیاندازیم! (وسائل ج۹ص۵۴۵)اینجا انصاف، تنصیف نیست؛ گذشتن از حق خود در جهت عدالت و احسان است. قدر متیقن انصاف، رعایت حق طرف و تنصیف در حقوق متقابل است.
• فالحق اوسع الاشیاء فی التواصف:دو احتمال:۱. چون حق، مستند خوبی است هرکس حرف و ادعای خود را با آن توصیف و بدان مستند کند.۲. در همان حقوق متقابل، تواصف صورت می گیرد. هر طرف در مقام جعل یا ابلاغ و تبلیغ، حق طرف مقابل را توصیف می کند.مثلا اول خواستگاری یا پیروزی یک انقلاب و جنبش، برای طرف مقابل فهرست بلندی از حق می شماریم...این احتمال درست تر است.
• و اضیقها فی التناصف:اما پای تحقق که در بین آمد که هر طرف نصفِ طرف مقابل را بدهد، ضیق و تنگ می شود!- مثلا مردم حق حاکم را ندهند چنانچه شکواییه حضرت امیر(ع) بود که: ان کانت الرعایا قبلی لتشکوا حیف رُعاتها و اننی الیوم لاَشکو حیف رعیتی: اگر مردم قبل از ستم رهبرانشان شکایت داشتند، من از ستم مردمم شکایت دارم(حکمت۲۶۱)- یا برعکس حاکم حق طرف مقابل(مردم) را ندهد! یا اصلا تمتع حق هم نباشد یا در مقام تمتع و قانون حق قرار داده شده اما در مقام استیفای حق، اجازه ندارند! هر اقدام برای استیفای حق مردم مارک و مهری بخورد و مورد مواخذه شود! از اینرو مقاوم تناصف اعم از دو مقام تمتع و استیفای حق است.
• تناصف حاکم با مردم در عهدنامه مالک اشتر هم آمد!أَنْصِفِ اللهَ وَ أَنْصِفِ النَّاسَ مِنْ نَفْسِکَ، وَ مِنْ خَاصَّةِ أَهْلِکَ، وَ مَنْ لَکَ فِيهِ هَوًى مِنْ رَعِيَّتِکَخدا و مردم یک طرف، خود حاکم و خویشاوندان خاص و نورچشمی ها یک طرف؛ بین این دو طرف انصاف را رعایت کن!( بیان رهبر انقلاب درباره این فراز )
اگر انصاف رعایت نشد و داد مردم از خودش و نزدیکان و مقربانش گرفته نشد چه می شود: فَإِنَّکَ إِلاَّ تَفْعَلْ تَظْلِمْ؛ این ظلم است فقط ترک یک انصاف اخلاقی نیست . وَ مَنْ ظَلَمَ عِبَادَ اللهِ کَانَ اللهُ خَصْمَهُ دُونَ عِبَادِهِ؛ چون خدا خود را با مردم یک طرف قرار داد، این ظلم به بندگان خدا موجب دشمنی خدا می شود حتی قبل از شروع خشم و دشمنی مردم علیه حاکم! وَ مَنْ خَاصَمَهُ اللهُ أَدْحَضَ حُجَّتَهُ؛ اثرش این است که دیگر حجت و عذر حاکم ناکار و باطل می شود! وَ کَانَ لِلَّهِ حَرْباً حَتَّى يَنْزِعَ أَوْ يَتُوبَ؛ این دشمنی خدا یا نتیجه اش توبه حاکم است یا برکنار شدنش! وَ لَيْسَ شَيْءٌ أَدْعَى إِلَى تَغْيِيرِ نِعْمَةِ اللهِ وَ تَعْجِيلِ نِقْمَتِهِ مِنْ إِقَامَة عَلَى ظُلْم، فَإِنَّ اللهَ سَمِيعٌ دَعْوَةَ الْمُضْطَهَدِينَ وَ هُوَ لِلظَّالِمِينَ بِالْمِرْصَادِ. هیچ چیز به تغییر نعمت خداوند و زودرس کردن نقمت به اندازه برپا داشتن ظلم به بندگان نیست. خداوند شنونده درخواست سرکوب شدگان است و در کمین ظالمین است.
• از همین جاست که شیخ طوسی در امالی خود، مجلس دهم، ص۲۴۶ روایت کرده: «پیامبر اکرم(ص) میفرماید: هیچکس نیست که بر ده نفر یا بیشتر، ریاست و امارت داشته باشد مگر اینکه او را روز قیامت در حالی میآورند که دستش به گردنش بسته است؛ پس اگر چنانچه آدم درستکاری بود و تقصیری متوجّه او نبود، او را رها میکنند و اگر چنانچه بدکار و گناهکار بود، غل و زنجیرش افزایش پیدا میکند.» ( بیان رهبر انقلاب را درباره این روایت ببینید )
@m_ghanbarian
فراز: فَالْحَقُّ أَوْسَعُ الْأَشْيَاءِ فِي التَّوَاصُفِ وَ أَضْيَقُهَا فِي التَّنَاصُفِ️ مقام تواصف و تناصفآیا همان مقام تمتع حق و استیفای حق است ؟!
• تواصف، از ریشه وَصَف؛ وصف طرفینی و توصیف برای دیگران است (التواصف ان یصف بعضهم بعضاً)• تناصف، از ریشه نَصَف؛ به معنی انصاف دادن/ تنصیف؛ در حق دیگری انصاف را رعایت کردن (التناصف ان ینصف بعضهم بعضاً)
• معنای انصاف:- در لغت نصف چیزی را گرفتن و برابری بین دو طرف- در اصطلاح در حدیث هم گاهی تنصیف(نصف کردن) است؛ مثل روایت سکونی (وسائل ج۱۸ص۴۵۲)در عرف، تکمیل و تصحیح قانون در جایی که به سمت عدالت باشد، تصمیم گیری برابر وجدان و حق؛ نوعی عدالت برترمثلا در زمانی که حاکمان جور مالیات های متعدد و سنگین بر مردم می بستند در برخی روایات ائمه(ع) درباره بخشیدن خمس فرمودند: ما انصفناکم ان کلّفناکم ذلک الیوم: انصاف نورزیده ایم اگر آن روز شما را به سختی بیاندازیم! (وسائل ج۹ص۵۴۵)اینجا انصاف، تنصیف نیست؛ گذشتن از حق خود در جهت عدالت و احسان است. قدر متیقن انصاف، رعایت حق طرف و تنصیف در حقوق متقابل است.
• فالحق اوسع الاشیاء فی التواصف:دو احتمال:۱. چون حق، مستند خوبی است هرکس حرف و ادعای خود را با آن توصیف و بدان مستند کند.۲. در همان حقوق متقابل، تواصف صورت می گیرد. هر طرف در مقام جعل یا ابلاغ و تبلیغ، حق طرف مقابل را توصیف می کند.مثلا اول خواستگاری یا پیروزی یک انقلاب و جنبش، برای طرف مقابل فهرست بلندی از حق می شماریم...این احتمال درست تر است.
• و اضیقها فی التناصف:اما پای تحقق که در بین آمد که هر طرف نصفِ طرف مقابل را بدهد، ضیق و تنگ می شود!- مثلا مردم حق حاکم را ندهند چنانچه شکواییه حضرت امیر(ع) بود که: ان کانت الرعایا قبلی لتشکوا حیف رُعاتها و اننی الیوم لاَشکو حیف رعیتی: اگر مردم قبل از ستم رهبرانشان شکایت داشتند، من از ستم مردمم شکایت دارم(حکمت۲۶۱)- یا برعکس حاکم حق طرف مقابل(مردم) را ندهد! یا اصلا تمتع حق هم نباشد یا در مقام تمتع و قانون حق قرار داده شده اما در مقام استیفای حق، اجازه ندارند! هر اقدام برای استیفای حق مردم مارک و مهری بخورد و مورد مواخذه شود! از اینرو مقاوم تناصف اعم از دو مقام تمتع و استیفای حق است.
• تناصف حاکم با مردم در عهدنامه مالک اشتر هم آمد!أَنْصِفِ اللهَ وَ أَنْصِفِ النَّاسَ مِنْ نَفْسِکَ، وَ مِنْ خَاصَّةِ أَهْلِکَ، وَ مَنْ لَکَ فِيهِ هَوًى مِنْ رَعِيَّتِکَخدا و مردم یک طرف، خود حاکم و خویشاوندان خاص و نورچشمی ها یک طرف؛ بین این دو طرف انصاف را رعایت کن!( بیان رهبر انقلاب درباره این فراز )
اگر انصاف رعایت نشد و داد مردم از خودش و نزدیکان و مقربانش گرفته نشد چه می شود: فَإِنَّکَ إِلاَّ تَفْعَلْ تَظْلِمْ؛ این ظلم است فقط ترک یک انصاف اخلاقی نیست . وَ مَنْ ظَلَمَ عِبَادَ اللهِ کَانَ اللهُ خَصْمَهُ دُونَ عِبَادِهِ؛ چون خدا خود را با مردم یک طرف قرار داد، این ظلم به بندگان خدا موجب دشمنی خدا می شود حتی قبل از شروع خشم و دشمنی مردم علیه حاکم! وَ مَنْ خَاصَمَهُ اللهُ أَدْحَضَ حُجَّتَهُ؛ اثرش این است که دیگر حجت و عذر حاکم ناکار و باطل می شود! وَ کَانَ لِلَّهِ حَرْباً حَتَّى يَنْزِعَ أَوْ يَتُوبَ؛ این دشمنی خدا یا نتیجه اش توبه حاکم است یا برکنار شدنش! وَ لَيْسَ شَيْءٌ أَدْعَى إِلَى تَغْيِيرِ نِعْمَةِ اللهِ وَ تَعْجِيلِ نِقْمَتِهِ مِنْ إِقَامَة عَلَى ظُلْم، فَإِنَّ اللهَ سَمِيعٌ دَعْوَةَ الْمُضْطَهَدِينَ وَ هُوَ لِلظَّالِمِينَ بِالْمِرْصَادِ. هیچ چیز به تغییر نعمت خداوند و زودرس کردن نقمت به اندازه برپا داشتن ظلم به بندگان نیست. خداوند شنونده درخواست سرکوب شدگان است و در کمین ظالمین است.
• از همین جاست که شیخ طوسی در امالی خود، مجلس دهم، ص۲۴۶ روایت کرده: «پیامبر اکرم(ص) میفرماید: هیچکس نیست که بر ده نفر یا بیشتر، ریاست و امارت داشته باشد مگر اینکه او را روز قیامت در حالی میآورند که دستش به گردنش بسته است؛ پس اگر چنانچه آدم درستکاری بود و تقصیری متوجّه او نبود، او را رها میکنند و اگر چنانچه بدکار و گناهکار بود، غل و زنجیرش افزایش پیدا میکند.» ( بیان رهبر انقلاب را درباره این روایت ببینید )
@m_ghanbarian
۱۶:۰۴