۱۸ اسفند ۱۴۰۱
۶:۳۳
آیین رونمایی از تقریظ مقام معظم رهبری بر کتاب «حوض خون» اسفندماه سال گذشته با حضور جمعی از اهالی فرهنگ و ادب در اندیشمک در محل بیمارستان شهید کلانتری اندیمشک برگزار شد. محلی که امروز مجموعه راهآهن اجازه ورود نویسنده و ناشر کتاب که کاری جز روایتگری برای کاروانهای راهیان نور انجام میداند، نمیدهند.
۷:۴۴
۲۰ اسفند ۱۴۰۱
۶:۱۸
۷:۵۰
۱۶:۳۳
تحقیقوتدوین: محمد حکمآبادی232صفحه 80هزار تومان
۱۷:۳۲
۲۱ اسفند ۱۴۰۱
«نویسنده به نکته های ریز، پنهان و مهمی اشاره می کند که معمولا در هیجان و شور و شوق فعالیتهای فرهنگی گم می شوند و اثر کارهای فرهنگیمان را کمرنگ و بعضا بیاثر میکند. مطالعه این کتاب رو به تمامی فعالان فرهنگی جوان توصیه میکنم.»

«کتابی که ناظر با واقعیت و عینی بود و قابل استفاده برای طلاب و اهالی فرهنگ که دغدغه کار تربیتی فرهنگی دارند.»
نظر شما درباره کتاب «به اضافه مردم» در برنامه کتابخوان «طاقچه»taaghche.com/book/76907
سفارش آنلاین نسخه چاپی با تخفیف 15درصد:raheyarpub.ir
@Raheyarpub
۶:۴۸
۲۲ اسفند ۱۴۰۱
۵:۰۷
http://fna.ir/1ut9xe
۱۳:۳۱
۲۳ اسفند ۱۴۰۱
۶:۳۷
انتشارات راه یار
با تقدیر رهبری، همه خستگیام دررفت
زهره یزدانپناه، نویسنده کتاب «اینجا سوریه است» در گفتگو با روزنامه «همشهری»:
درباره اینکه چرا روایت کتاب، از زبان زنان بوده، خب، پرسش اصلی من در این پژوهش میدانی، این بود که جنگ تحمیل شده بر دولت و مردم سوریه، چه اثری را بر زندگی زنان و کودکان این کشور درگیر بحران جنگ گذاشته است؛ زنان و کودکانی که از مردم عادیاند و اصلا نظامی هم نیستند! از سوی دیگر، وقتی نام زن به میان میآید، در کنارش، خانواده مطرح میشود و خانواده هم، یعنی کوچکترین نهاد جامعه. پس وقتی زنان، روایتگر میشوند، یعنی خانواده و سپس جامعه دارد روایت میشود. در کنار این موضوع، جریانساز بودن زنان هم مطرح است. این جریانساز بودن زن در طول تاریخ، قابل اثبات است. بهترین مصداق را هم میتوانید در مورد حضرتزینب(س) در واقعه کربلا و نهضت عاشورا ببینید...
اینکه یک زن بخواهد به یک کشور درگیر بحران جنگ، مثل سوریه برود، یک موضوع است و اینکه همین زن بخواهد سراغ زنان درگیر بحران در آن کشور برود هم، موضوع دیگری است. وقتی یک خانم بخواهد سراغ پژوهش میدانی درباره موضوعی برونمرزی برود، بهطور یقین، مشکلاتی را به همراه دارد. این مشکلات را بگذارید در کنار موافق نبودن بعضی از افراد با این موضوع. رفتن من هم به سوریه، ابتدا مورد مخالفت بعضیها واقع شد، اما با وجود این مسائل و البته حمایتهای دیگر، با همه فرازونشیبهایی که وجود داشت، سفر من انجام شد. خب من قبلا بهدلایل مختلف، بارها به سوریه رفته بودم، ولی همهشان قبل از درگیریهای سوریه بوده است. وقتی اواخر جنگ یعنی سال 2017 و 2018 میلادی به این کشور رفتم، وضعیت با آن چیزی که من در سفرهای قبلیام دیده بودم، خیلی متفاوت بود...
من 2بار در مورد این کتاب، خستگیام در رفته است؛ یکی وقتی بود که از حلب تازه برگشته بودم و میخواستم دیگر به ایران برگردم که یک دفعه شنیدم قرار است بهزودی آخرین گروه مردم تحت محاصره فوعه و کفریا با مسلحان و خانوادههای آنها مبادله شوند؛ نیمساعت بعد، من با کولهپشتی و دوربینم، در جاده حلب بودم تا خودم را به اردوگاه جبرین برسانم. من نخستین و تنها بانوی ایرانی بودم که شاهد این آزادی بودم. آن لحظه احساس میکردم، خداوند پاداش رنج و زحمات من را در این سفر و پژوهش میدانی برای نگارش کتاب «اینجا سوریه است» داده است. بار دوم وقتی بود که مدتی بعد از چاپ این کتاب، متوجه شدم همین کتاب، مورد توجه حضرتآقا واقع شده، همه خستگیام از جسم و جانم بیرون رفت. من از قبل اطلاع نداشتم که اصلا آن روز قرار است، چنین تقدیری باشد. به من گفته بودند که آن روز برای جلسهای بروم. وقتی وارد شدم، تازه متوجه حضور مدعوین، دوربینها، عکاسها و بقیه قرائن و شواهد شدم...
بیشتر: newspaper.hamshahrionline.ir/id/184405
سفارش آنلاین: raheyarpub.ir
@Raheyarpub
۱۶:۴۴
۲۴ اسفند ۱۴۰۱
۸:۱۰
۲۵ اسفند ۱۴۰۱
تحقیقوتدوین:محمدرضا حسینی، علی مشایخی184صفحه 60هزار تومان
۶:۱۶
۲۷ اسفند ۱۴۰۱
این نفسهای آخر «جمکو*»، بدجوری رمق را از پاهای مهندس تازه از راه رسیده، گرفته بود. دیگر نمیتوانست معطل کند. از همان سولهای که برای سرکشی رفته بود، راهش را به سمت اتاقش کج کرد. وقتش رسیده بود عملیات احیا را شروع کند. با همراهی همکارانش که پایشان از گوشهگوشه کشور به جمکو باز شده بود، دانه دانه آچارها را از جعبه تخصص بیرون کشید و وارد میدان شد. حالا هر آچار قرار بود یک پیچ و مهره را توی جای خودش محکم کند. دست به هرکدامش که میبُرد برای خودش قصهای داشت. قصهای پُر فرازونشیب از رفتن و رسیدن.
قصهای که هر تکهاش جوری به هم جوش خورده که حاصلش یک «ما میتوانیم» رقم زده است. از آن «ما میتوانیم»هایی که تو را یاد انقلاب خمینی میاندازد. انقلابی که اول دلها را تکان داد و بعد جسمها را به صحنه آورد.
«عملیات احیا» هم توی لحظه لحظهاش دارد از انقلاب توی آدمها حرف میزند. وقتی حسابی دلها آچارکشی میشود، قوت میگیرد تا گرد و خاکها را کنار بزند و دوباره تکتک چرخها را راه بیندازند. قدم به قدم با این انقلاب کوچک جلو میروی و به انتهای روایت میرسی. اما روایتی که پایانش هم نسخه شروع برایت میپیچد. السلام علیکم و رحمةالله را که میگویی و به این طرف و آن طرف سر میچرخانی تازه باید کرکره را بالا بزنی و خودت را برای یک آچارکشی حسابی آماده کنی.کتاب «عملیات احیا» روایت یک شرکت دانشبنیان و نمونهای از صدها انقلاب کوچکی است که هر روز یک گوشه این کشور رقم میخورد. حالا یکی از آن صدتا را سوا کردهاند و جلوی چشممان گذاشتهاند تا ببینیم وقتی تعهد و تخصص به ایمان و توکل تکیه میکند، قادر است چگونه یک جسم بیجان را سرپا کند و روی پای خودش نگه دارد...
۹:۰۹
من هم میخندیدم.
فقط از آن آردهایی که آوردین نیست؛ از آرد خودمان هم قاتیاش کردم.
تحقیقوتدوین: زهره یزدانپناه344صفحه 120هزار تومان
۹:۵۶
۲۸ اسفند ۱۴۰۱
کتاب «منم یه مادرم»، حاصل مصاحبه با مادران شهیدان مصطفی احمدی روشن، محمد مَسرور و محمدحسین حدادیان بود. با دست گرفتن کتاب، بیاختیار خودکار رنگیام را برمیدارم تا زیر نکات تربیتی که مادر شهید برای تربیت فرزندش، گفته خط بکشم. آنجا که مادر شهید احمدیروشن او را در همان سنین کودکی میفرستد سر کار و میگوید: «مصطفی، نه به درآمد این کار نیازی داشت و نه بودنش در خانه کلافهام کرده بود و نه برای پُر کردن وقتش، دستم را خالی میدیدم.» مادرش او را هُل داده بود وسط کار و کارگری که تنبل و بیعُرضه بار نیاید و همان هم شد. شاید اگر در آن سن کار نمیکرد بعدها با محیط کارش در نطنز کنار نمیآمد. شاید اگر شخصیتش با کار سخت و پُرتلاش خو نمیگرفت، توی کارگاهی پنجاه متر زیر زمین، دنبال هزار و یک جور دردسر نمیگشت...
در میان تربیتها و محبتهای مادرانه، تربیت پدران نیز بیتأثیر نیست. مصطفی چهار پنج ساله که میشود پای ثابت برنامههای پدر میشود. مصطفی با ذکر زیارت عاشورا و دعا توسل و… توی محافل بزرگ میشود. همراهی پدران شهید مَسرور و شهید حدادیان در یاد دادن آموزههای دینی در قالب داستان، در جای خود قابل تأمل است. ضمن آنکه «توجه به لقمه حلال» نقطه اشتراک سبک تربیتی هر سه خانواده شهدا است.
این حرف خیلی بزرگ است وقتی که مادری میگوید: «نذرم برای سلامتی و هدایت بچههایم است.» اتوپیای مادر نه پزشک شدنش است، نه مهندس شدنش، میخواهد انسانی که خدا بر سایر موجودات برتریاش داده را درست و در راهش تربیت کند و در این راه همراهی پدر، میتواند مطلوب باشد.
۱۰:۲۶
آری بهدرستی این سرزمین را سرزمین گنجهای پنهان و محرومیتهای آشکار نام نهادهاند. هنوز هم که هنوز است میتوان داشتههای این استان را به رخ نداشتههایش کشید. واقعاً هم چه عیبی دارد؟! بیاییم و بیش از پیش، مردان و مدیران سختکوش و پرتلاش این سرزمین را بزنیم توی سر سیل و خشکسالی و طوفان و غوغای ریزگردها و کموکاستیها و تمام محرومیتهای چندین و چندسالۀ سیستانوبلوچستان!
تحقیق: محمدجواد کربلایی، میلاد حبیبیتدوین: میلاد حبیبی456صفحه140هزار تومان
۱۳:۱۰
۱ فروردین
یَا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ وَ الْأَبْصَارِیَا مُدَبِّرَ اللَّیْلِ وَ النَّهَارِ یَا مُحَوِّلَ الْحَوْلِ وَ الْأَحْوَالِحَوِّلْ حَالَنَا إِلَی أَحْسَنِ الْحَالِ
انتشارات راه یار؛ ناشر فرهنگ، اندیشه و تجربه انقلاب اسلامی
@Raheyarpub
۱۲:۱۰
۵ فروردین
مادر و پدر شهید محمدحسین حدادیان به این امر واقف بودند که ما در این اثر بهدنبال سبک تربیتی هستیم نه خاطرهنویسی. پس با توجه به این آگاهی، هم مادر و هم پدر شهید بزرگوار همراهی خیلی خوبی داشتند...
۸:۲۱
۹:۳۸