یک ایل نشسته وقت جولان برسدچون صاعقه ای که قبل طوفان برسدبا این همه سردار که من میبینمای کاش به ما هم اذن میدان برسد
" />
مصطفی شالباف
رسانه بیداری | @resanebidari_ir
رسانه بیداری | @resanebidari_ir
۹:۰۴
پا به رکاب پسرم
خونم به جوش آمده. گوشی از دستم نمی افتد. بین اخبار و تحلیل ها متنی توجهم را جلب کرد: - اخبار ناگوار را جلوی کودکان نگویید. اتفاقات را طوری تعریف کنید که نترسند، ممکن است فوبیا سراغشان بیاید.پیش خودم گفتم نکند بین این اتفاقات حواسم به پسرم نبوده، نکند حرفی زدهام که ترسیده باشد. شب را در محل کار با همین فکرها گذراندم. صبح که برگشتم خانه، وسایلم را گذاشتم یک گوشه. توی دفترم چیزی مینوشتم که پسرم جلویم ایستاد و گفت: - بابا من تفنگ موشک انداز میخوام. همانطور که نگاهم به دفتر بود گفتم: - تو که همه مدل تفنگی داری. پسرم نزدیک تر آمد و تیر آرپی جی را نشانم داد: - از اینا میگم. تیرش هست ولی تفنگش خراب شده.توی همان حالت گفتم: - باشه، پولاتو جمع کن و تفنگش رو بخر. پسرم با خوشحالی رفت و من باز رفتم بین صفحات دفترم. نوشتنم که تمام شد انگار تازه حواسم جمع شده بود و پسرم را مشغول بازی دیدم. تیر آرپی جی را ایستاده گذاشته بود، با دستش چند حرکت انجام میداد و بعد تیر را برمیداشت و پرتاب میکرد. جلوتر رفتم و پرسیدم: - بابایی این چیه؟ با شوق و ذوق شروع کرد به تعریف کردن: - این موشکه، میذاریمش اینجا، تنظیمش میکنیم. بعد پرتاب میشه سمت اسرائیل مادرش که حرفهای ما را شنید، گفت:دیشب توی پارک بودیم، توی آسمون دیدیم که چجوری پدافند داشت موشکها رو میزد، علیاکبر از دیشب داره موشکبازی میکنه.خلاصه که حالا علیاکبر شده فرمانده و عملیات طرح ریزی میکند. من و مادرش هم شده ایم دشمن تمرینیش. تا دلتان بخواهد موشک حوالیمان کرده. داریم فوبیای موشک و انفجار میگیرم. منتظریم جوامع بین المللی میانجیگری کنند تا دست از سرمان بردارد.
" />
مصطفی شالباف
رسانه بیداری | @resanebidari_ir
خونم به جوش آمده. گوشی از دستم نمی افتد. بین اخبار و تحلیل ها متنی توجهم را جلب کرد: - اخبار ناگوار را جلوی کودکان نگویید. اتفاقات را طوری تعریف کنید که نترسند، ممکن است فوبیا سراغشان بیاید.پیش خودم گفتم نکند بین این اتفاقات حواسم به پسرم نبوده، نکند حرفی زدهام که ترسیده باشد. شب را در محل کار با همین فکرها گذراندم. صبح که برگشتم خانه، وسایلم را گذاشتم یک گوشه. توی دفترم چیزی مینوشتم که پسرم جلویم ایستاد و گفت: - بابا من تفنگ موشک انداز میخوام. همانطور که نگاهم به دفتر بود گفتم: - تو که همه مدل تفنگی داری. پسرم نزدیک تر آمد و تیر آرپی جی را نشانم داد: - از اینا میگم. تیرش هست ولی تفنگش خراب شده.توی همان حالت گفتم: - باشه، پولاتو جمع کن و تفنگش رو بخر. پسرم با خوشحالی رفت و من باز رفتم بین صفحات دفترم. نوشتنم که تمام شد انگار تازه حواسم جمع شده بود و پسرم را مشغول بازی دیدم. تیر آرپی جی را ایستاده گذاشته بود، با دستش چند حرکت انجام میداد و بعد تیر را برمیداشت و پرتاب میکرد. جلوتر رفتم و پرسیدم: - بابایی این چیه؟ با شوق و ذوق شروع کرد به تعریف کردن: - این موشکه، میذاریمش اینجا، تنظیمش میکنیم. بعد پرتاب میشه سمت اسرائیل مادرش که حرفهای ما را شنید، گفت:دیشب توی پارک بودیم، توی آسمون دیدیم که چجوری پدافند داشت موشکها رو میزد، علیاکبر از دیشب داره موشکبازی میکنه.خلاصه که حالا علیاکبر شده فرمانده و عملیات طرح ریزی میکند. من و مادرش هم شده ایم دشمن تمرینیش. تا دلتان بخواهد موشک حوالیمان کرده. داریم فوبیای موشک و انفجار میگیرم. منتظریم جوامع بین المللی میانجیگری کنند تا دست از سرمان بردارد.
رسانه بیداری | @resanebidari_ir
۱۷:۵۰
رسانه بیداری | @resanebisari_ir
۲۰:۱۷
ایران، سرزمین نجیب زادگان
جنگ، این واژه سه حرفی، با اینکه هیچ زمانی جایی در دل مردم پیدا نکرد اما واقعیتی است انکار نشدنی، واقعیتی که با فرار از آن هیچ گرهای باز نمیشود. به عنوان یک دهه هفتادی همیشه حسرت روزهای دهه شصت را داشتم، عجیب است اما حسرت دههای را داشتم که تمامش پر بود از کمبودها، صفهای طولانی، آژیر قرمز، سنگر، پناهگاه، اردوگاه و... خب آدم عاقل این سبک زندگی را دوست ندارد، من هم دوست نداشتم. آنچه که در حسرتش بودم یک دست بودن و اتحاد مردم بود، خوراکی بود که مردم باهم تقسیم میکردند، دردهایی بود که مردم باهم میکشیدند، غمهایی بود که مردم باهم میخوردند و آن روحیهی ایثار و تعاونی که دنیا شبیهش را به سختی به یاد میآورد، برایم جذاب بود. حتی کسانی که خودشان هم آن دوره را دیده بودند، حسرت روزهای جنگ را میخوردند. حسرت همدلی که مثال زدنی شده بود، مردمی که از نداشته هایشان هم خرج دفاع از وطن میکردند. از آن دانه تخم مرغ پیرزن روستایی تا طلا و پول و مهم تر از همه چیز جان خود را. عمویی داشتم که از اساس با نظام زاویه داشت اما رزمنده روزهای جنگ بود. هر وقت صحبت به سمت آن دوران میرفت و به یاد فرماندهان و دوستان خود میافتاد رنگ چهرهاش عوض میشد، با نگاهی توام با حسرت میگفت دیگه مثلشون نمیاد.حالا بعد از سی وچند سال از روزهای جنگ، چند روزی است که زمان دهه شصتی شده. راستش خودم تعجب کردم، فکر میکردم که در این اوضاع و احوال جنگ، باید ساعتها با دوست و همکار و فامیل بحث بکشم که چرا میجنگیم. آیا موثر بشود آیا نشود. اما اشتباه فکر میکردم. بدون تعارف میگویم جانم فدای مردم ایران حتی آنهایی که باهاشان درحد زد و خورد بحث و زاویه سیاسی داشتم اما آنجا که گفتم نگران اسرائیل نباش انشالله فتح با ماست گفت:- فک کردی من نگران اسرائیلم،خیال کردی از اسرائیل ترسی دارم؟ دختر خوب من نگرانم نکنه مذاکرهای بشه، آتش بسی بشه و این حروم لقمهها قسر دربرن. فهمیدم ایران سرزمین نجیب زادگان و ایرانی از نسل نجیب زادگان است.
" />
زهره طاهری
رسانه بیداری | @resanebidari_ir
جنگ، این واژه سه حرفی، با اینکه هیچ زمانی جایی در دل مردم پیدا نکرد اما واقعیتی است انکار نشدنی، واقعیتی که با فرار از آن هیچ گرهای باز نمیشود. به عنوان یک دهه هفتادی همیشه حسرت روزهای دهه شصت را داشتم، عجیب است اما حسرت دههای را داشتم که تمامش پر بود از کمبودها، صفهای طولانی، آژیر قرمز، سنگر، پناهگاه، اردوگاه و... خب آدم عاقل این سبک زندگی را دوست ندارد، من هم دوست نداشتم. آنچه که در حسرتش بودم یک دست بودن و اتحاد مردم بود، خوراکی بود که مردم باهم تقسیم میکردند، دردهایی بود که مردم باهم میکشیدند، غمهایی بود که مردم باهم میخوردند و آن روحیهی ایثار و تعاونی که دنیا شبیهش را به سختی به یاد میآورد، برایم جذاب بود. حتی کسانی که خودشان هم آن دوره را دیده بودند، حسرت روزهای جنگ را میخوردند. حسرت همدلی که مثال زدنی شده بود، مردمی که از نداشته هایشان هم خرج دفاع از وطن میکردند. از آن دانه تخم مرغ پیرزن روستایی تا طلا و پول و مهم تر از همه چیز جان خود را. عمویی داشتم که از اساس با نظام زاویه داشت اما رزمنده روزهای جنگ بود. هر وقت صحبت به سمت آن دوران میرفت و به یاد فرماندهان و دوستان خود میافتاد رنگ چهرهاش عوض میشد، با نگاهی توام با حسرت میگفت دیگه مثلشون نمیاد.حالا بعد از سی وچند سال از روزهای جنگ، چند روزی است که زمان دهه شصتی شده. راستش خودم تعجب کردم، فکر میکردم که در این اوضاع و احوال جنگ، باید ساعتها با دوست و همکار و فامیل بحث بکشم که چرا میجنگیم. آیا موثر بشود آیا نشود. اما اشتباه فکر میکردم. بدون تعارف میگویم جانم فدای مردم ایران حتی آنهایی که باهاشان درحد زد و خورد بحث و زاویه سیاسی داشتم اما آنجا که گفتم نگران اسرائیل نباش انشالله فتح با ماست گفت:- فک کردی من نگران اسرائیلم،خیال کردی از اسرائیل ترسی دارم؟ دختر خوب من نگرانم نکنه مذاکرهای بشه، آتش بسی بشه و این حروم لقمهها قسر دربرن. فهمیدم ایران سرزمین نجیب زادگان و ایرانی از نسل نجیب زادگان است.
رسانه بیداری | @resanebidari_ir
۷:۰۰
روز هفتم جنگ
لباسهای پلاستیکی!
داخل لگن ماشین لباسشویی را چک میکنم که بچهها چیزی ننداخته باشند.جدا میکنم؛لباسهای تیره ، روشن ، رنگی چقدر لباس تیره داریم. مگر شهادت بود؟ذهنم را به عقب میبرم.میلاد امام کاظم(ع)، عید غدیر.رها میکنم. همه چیز که بررسی نمیخواهد. لباس است دیگر.وسط کار چند لکه آب روی ماشین میبینم. از جا بلند میشوم. نور آشپزخانه را کم میکنم و با یک کهنه گلبهی رنگ شروع میکنم به پاک کردن لکه ها.میرسم به لباس مشکیِ ورزشیِ استرجِ پلاستیکی.کمی برای امیرعلی کوچک شده اما کش میآید کار میدهد حالا حالاها.
لباس پلاستیکی!در خبرها میخواندم: "آدم هایِ ایرانیِ خریداری شده توسط دشمن اقدام به آتش زدن لباسهای جنس پلاستیک در حاشیه بزرگراه امام رضا(ع) در شهر تهران برای القای حس ناامنی کرده اند"خریداری شده!چقدر زمان لازم است تا آدم روی خودش قیمت بگذارد؟!با پولی که از فروش خودش به جیب آورده چه چیز خریداری کرده که ارزشش را داشته؟!چقدر زمان باید بگذرد تا آدم خاک وطنش را از روی آن لباسهای پلاستیکی بتکاند و بعد آنجا در حاشیه آن بزرگراه بایستد و آنها را برای القای حس ناامنی در وطنش بسوزاند؟!فک کنم الان دیگر آن استرجِ مشکیِ پلاستیکی حسابی خیس شده و دارد برای خودش میچرخد:))
در یک شبکه خبری مصاحبه با مردی را دیدم که بمب و پهپاد میساخت؛او هم روی خودش قیمت گذاشته بود؛میگفت ۱۲سال آموزش دیده تا یاد بگیرد چطور مردم وطنش را بکشد.
۱۲ سال هم عمری است هااااا.مثلاََ از سالی که به مدرسه میروی تا سالی که کنکور قبول شوی میشود ۱۲سال.یا مثلاً از زمانی که کنکور قبول بشوی تا متخصص بشوی شاید بشود ۱۲سال.
متخصص!یا آن آدمِ دکترِ متخصصِ مغز واعصابِ قیمت گذاری شده ايرانی که با پسرش از ویلای شخصیاش به مردم وطنش پهپاد شلیک میکرد.آیا لحظهای به "عِرق ملی" فکر کرده؟!بیاختیار یاد روزهایی میافتم که درسهای میهن پرستی دریاقلی یا ایستادگی آریوبرزن در برابر سپاه اسکندر را برای دانشآموزانم میخواندم. چه با احساس در بین ردیفها قدم میزدم و چه عاشقانه آخرین لحظات زندگی و ایستادگی آریوبرزن را برای بچهها میخواندم:
"من ، آریو برزنفرزند ایرانمدر آخرین سنگراینک تنم ،جانم"
آیا توانستهام تاثیری بر احساسات میهن دوستی آنها بگذارم؟خدا نکند در بین آنها کسی باشد که مثل آن آقای دکتر روی خودش قیمت بگذارد.خدایا ممنونم که لباسهای پلاستیکیمان را در حاشیه بزرگراههای شهرمان نمیسوزانیم!
ساره دغاغله
رسانه بیداری | @resanebidari_ir
لباسهای پلاستیکی!
داخل لگن ماشین لباسشویی را چک میکنم که بچهها چیزی ننداخته باشند.جدا میکنم؛لباسهای تیره ، روشن ، رنگی چقدر لباس تیره داریم. مگر شهادت بود؟ذهنم را به عقب میبرم.میلاد امام کاظم(ع)، عید غدیر.رها میکنم. همه چیز که بررسی نمیخواهد. لباس است دیگر.وسط کار چند لکه آب روی ماشین میبینم. از جا بلند میشوم. نور آشپزخانه را کم میکنم و با یک کهنه گلبهی رنگ شروع میکنم به پاک کردن لکه ها.میرسم به لباس مشکیِ ورزشیِ استرجِ پلاستیکی.کمی برای امیرعلی کوچک شده اما کش میآید کار میدهد حالا حالاها.
لباس پلاستیکی!در خبرها میخواندم: "آدم هایِ ایرانیِ خریداری شده توسط دشمن اقدام به آتش زدن لباسهای جنس پلاستیک در حاشیه بزرگراه امام رضا(ع) در شهر تهران برای القای حس ناامنی کرده اند"خریداری شده!چقدر زمان لازم است تا آدم روی خودش قیمت بگذارد؟!با پولی که از فروش خودش به جیب آورده چه چیز خریداری کرده که ارزشش را داشته؟!چقدر زمان باید بگذرد تا آدم خاک وطنش را از روی آن لباسهای پلاستیکی بتکاند و بعد آنجا در حاشیه آن بزرگراه بایستد و آنها را برای القای حس ناامنی در وطنش بسوزاند؟!فک کنم الان دیگر آن استرجِ مشکیِ پلاستیکی حسابی خیس شده و دارد برای خودش میچرخد:))
در یک شبکه خبری مصاحبه با مردی را دیدم که بمب و پهپاد میساخت؛او هم روی خودش قیمت گذاشته بود؛میگفت ۱۲سال آموزش دیده تا یاد بگیرد چطور مردم وطنش را بکشد.
۱۲ سال هم عمری است هااااا.مثلاََ از سالی که به مدرسه میروی تا سالی که کنکور قبول شوی میشود ۱۲سال.یا مثلاً از زمانی که کنکور قبول بشوی تا متخصص بشوی شاید بشود ۱۲سال.
متخصص!یا آن آدمِ دکترِ متخصصِ مغز واعصابِ قیمت گذاری شده ايرانی که با پسرش از ویلای شخصیاش به مردم وطنش پهپاد شلیک میکرد.آیا لحظهای به "عِرق ملی" فکر کرده؟!بیاختیار یاد روزهایی میافتم که درسهای میهن پرستی دریاقلی یا ایستادگی آریوبرزن در برابر سپاه اسکندر را برای دانشآموزانم میخواندم. چه با احساس در بین ردیفها قدم میزدم و چه عاشقانه آخرین لحظات زندگی و ایستادگی آریوبرزن را برای بچهها میخواندم:
"من ، آریو برزنفرزند ایرانمدر آخرین سنگراینک تنم ،جانم"
آیا توانستهام تاثیری بر احساسات میهن دوستی آنها بگذارم؟خدا نکند در بین آنها کسی باشد که مثل آن آقای دکتر روی خودش قیمت بگذارد.خدایا ممنونم که لباسهای پلاستیکیمان را در حاشیه بزرگراههای شهرمان نمیسوزانیم!
رسانه بیداری | @resanebidari_ir
۱۸:۳۳
مرگ برای وطندارها نیست
از میان شعرهای ادیب الممالک فراهانی یک شعر را بیشتر دوست دارم. شعری راجع به وطن. هفت مهر که در دل آدمیزاد هست را میشمرد و میگوید اگر آدم این هفت مهر را توی دلش نداشته باشد از اهریمن کمتر است:
" مهر ناموس و زندگانی و دین عزت و خاندان و مال و وطن"
آدم است و کم و زیادش. شاید هر هفتمهر را به اندازه نداشته باشد. حتما از این چندتا، یک مورد از همه مهمتر است. ادیبالممالک نمیگذارد شما زیاد فکر کنید تا بین مال و ناموس و دین و وطن و خانواده، انتخاب کنید. آب پاکی را توی بیت بعد روی دستتان میریزد و تمام:
"آن که حبّ وطن نداشت به دل مرده زان خوبتر به باور من"
تا زمانی که نبض میزند و نفس هست، باید وطن را دوست داشت. رمز جاودانگی، حبّالوطن است. مرگ برای وطندارها نیست.
" />
شقایق حیدری کاهکش
رسانه بیداری | @resanebidari_ir
از میان شعرهای ادیب الممالک فراهانی یک شعر را بیشتر دوست دارم. شعری راجع به وطن. هفت مهر که در دل آدمیزاد هست را میشمرد و میگوید اگر آدم این هفت مهر را توی دلش نداشته باشد از اهریمن کمتر است:
" مهر ناموس و زندگانی و دین عزت و خاندان و مال و وطن"
آدم است و کم و زیادش. شاید هر هفتمهر را به اندازه نداشته باشد. حتما از این چندتا، یک مورد از همه مهمتر است. ادیبالممالک نمیگذارد شما زیاد فکر کنید تا بین مال و ناموس و دین و وطن و خانواده، انتخاب کنید. آب پاکی را توی بیت بعد روی دستتان میریزد و تمام:
"آن که حبّ وطن نداشت به دل مرده زان خوبتر به باور من"
تا زمانی که نبض میزند و نفس هست، باید وطن را دوست داشت. رمز جاودانگی، حبّالوطن است. مرگ برای وطندارها نیست.
رسانه بیداری | @resanebidari_ir
۱۹:۲۳
پای حرف پدرم (قسمت چهارم)
پدرم میگفت: جنگ که شروع شد همه حیران بودیم. نمیدانستیم جنگ چیست و وقتی صدای موشک میآید چه کار باید بکنیم. یک روز تمام اهواز لرزید و دود همه جا را گرفت. خبر رسید عراق انبار مهمات لشکر 92 زرهی ارتش را زده. هنوز کسی نمیدانست چه اتفاقی دارد میافتد. نیروهای عراقی تا نزدیک اهواز رسیده بودند. برای خودم نمیترسیدم، نگران زن و بچهها بودم. با چهار عمویت قرار گذاشتیم تمام زن و بچهها را ببریم بیرون اهواز خانه آشنا و فامیل. همه رفتند ولی مادربزرگت گفت:- اینجا خونمه، من جایی نمیرم.عمه کوچکت هم پایش را کرد توی یک کفش که مادرم هر جا باشد من هم همانجا میمانم.گفتیم نمیشود اینجا بمانید، اگر دشمن برسد به هیچ کس امان نمیدهد. با مهربانی گفتیم، با داد و فریاد گفتیم، ولی حریفشان نشدیم. با عموهایت مشورت کردیم و یک اسلحه "ام یک" توی خانه گذاشتیم. قرار شد اگر عراقیها وارد اهواز شدند تا جایی که میتوانیم جلویشان را بگیریم. ولی اگر جلو آمدند و نتواستیم مادربزرگ و عمهات را از خانه ببریم، نگذاریم دست دشمن به آنها برسد و با همان اسلحه...
پدرم میگفت شنیدم نتانیاهو تمام راهها را بسته تا اسرائیلیها به کشورهای دیگر فرار نکنند. بلیط کشتی را به قیمت خون پدرشان میخرند تا بلکه به قبرس برسند. فرق ما با اسرائیلی ها همین است. اینجا خاک ماست، در آن ریشه داریم. هرگز از خانهمان جایی نمیرویم، حتی اگر سرمان را بزنند جنازهمان در همین سرزمین خاک میشود.
" />
مصطفی شالباف
رسانه بیداری | @resanebidari_ir
پدرم میگفت: جنگ که شروع شد همه حیران بودیم. نمیدانستیم جنگ چیست و وقتی صدای موشک میآید چه کار باید بکنیم. یک روز تمام اهواز لرزید و دود همه جا را گرفت. خبر رسید عراق انبار مهمات لشکر 92 زرهی ارتش را زده. هنوز کسی نمیدانست چه اتفاقی دارد میافتد. نیروهای عراقی تا نزدیک اهواز رسیده بودند. برای خودم نمیترسیدم، نگران زن و بچهها بودم. با چهار عمویت قرار گذاشتیم تمام زن و بچهها را ببریم بیرون اهواز خانه آشنا و فامیل. همه رفتند ولی مادربزرگت گفت:- اینجا خونمه، من جایی نمیرم.عمه کوچکت هم پایش را کرد توی یک کفش که مادرم هر جا باشد من هم همانجا میمانم.گفتیم نمیشود اینجا بمانید، اگر دشمن برسد به هیچ کس امان نمیدهد. با مهربانی گفتیم، با داد و فریاد گفتیم، ولی حریفشان نشدیم. با عموهایت مشورت کردیم و یک اسلحه "ام یک" توی خانه گذاشتیم. قرار شد اگر عراقیها وارد اهواز شدند تا جایی که میتوانیم جلویشان را بگیریم. ولی اگر جلو آمدند و نتواستیم مادربزرگ و عمهات را از خانه ببریم، نگذاریم دست دشمن به آنها برسد و با همان اسلحه...
پدرم میگفت شنیدم نتانیاهو تمام راهها را بسته تا اسرائیلیها به کشورهای دیگر فرار نکنند. بلیط کشتی را به قیمت خون پدرشان میخرند تا بلکه به قبرس برسند. فرق ما با اسرائیلی ها همین است. اینجا خاک ماست، در آن ریشه داریم. هرگز از خانهمان جایی نمیرویم، حتی اگر سرمان را بزنند جنازهمان در همین سرزمین خاک میشود.
رسانه بیداری | @resanebidari_ir
۶:۴۱
رد پای سرخ مقاومت خوزستان و شهدای گمنام جنگ دوازده روزه
خوزستان. این واژه برای ما نه فقط نام یک استان، که خود حدیث مفصلی است از مقاومت، ایثار و ایستادگی. " این منطقه، همیشه در خط مقدم دفاع از این آب و خاک بوده، از سالهای دور تا به امروز.
حالا در همین دوازده روز اخیر، که دوباره داغ حملات رژیم صهیونیستی بر دل ملت نشسته، باز هم نام خوزستان به شکلی خاص درخشیده است؛ اما این درخشش، آمیخته با گمنامی است که دل آدم را به درد میآورد. خوزستان، این پاره تن ایران، در همین موج اخیر شهادتها، تعداد زیادی شهید را تقدیم کرده است؛ اما آیا اسامی این گمنامان، این قهرمانان بیادعا، به همان اندازه که باید، مورد توجه رسانهها قرار گرفته است؟
به راستی، این گمنامی چقدر آشناست. تاریخ به ما نشان داده که خوزستان همیشه در بزنگاههای حساس تاریخی، نقش محوری ایفا کرده است. در پیروزی انقلاب اسلامی، این استان جزو پنج شهر اول کشور بود که در خط مقدم مبارزه و راهپیمایی های انقلابی قرار داشت و خونهای بسیاری را در راه آزادی و استقلال فدا کرد. اما پس از آن، نام بسیاری از شهدایش، حتی بسیاری از تاثیرگذارانش، در گرد و غبار زمان و بیتوجهی رسانهها پنهان ماند.
حالا در این دوازده روز اخیر، باز هم این داستان تکرار شده است. در میان شهرهای کشور، خوزستان با تقدیم قهرمانانش، در رتبه سوم بیشترین تعداد شهدا قرار گرفت. سومین شهر در تعداد شهدا! این یعنی باز هم خوزستان، همچون مادری دلسوز، فرزندانش را فدای امنیت و آرامش دیگران کرده است.
اما آیا نام این شهدای عزیز خوزستانی، به راحتی در جستجوهای اینترنتی یافت میشود؟ آیا رسانهها به اندازهای که باید، به این فداکاریها پرداختهاند؟ متاسفانه پاسخ غالبا منفی است. در حالی که شاید نام شهدای استانهای دیگر با جستجویی ساده در فضای مجازی در دسترس باشد، یافتن اسامی شهدای خوزستان در همین دوره کوتاه اخیر، همچنان نیازمند تلاشی مضاعف است.
این گمنامی، نه از بیاهمیتی، که از جنس ایثار و خلوصی است که این مردمان با آن عجین شدهاند. خوزستان، باز هم دین خود را به این آب و خاک ادا کرد. باز هم این سرزمین نشان داد که قلب تپنده مقاومت است، حتی اگر قرار باشد قهرمانانش در سکوت و گمنامی به دیدار معبود بشتابند. اما تاریخ، هیچگاه این رشادتها را فراموش نخواهد کرد، حتی اگر برخی صفحات، دیرتر به نام آنها مزین شوند.
" />
زینب امیری
رسانه بیداری | @resanebidari_ir
خوزستان. این واژه برای ما نه فقط نام یک استان، که خود حدیث مفصلی است از مقاومت، ایثار و ایستادگی. " این منطقه، همیشه در خط مقدم دفاع از این آب و خاک بوده، از سالهای دور تا به امروز.
حالا در همین دوازده روز اخیر، که دوباره داغ حملات رژیم صهیونیستی بر دل ملت نشسته، باز هم نام خوزستان به شکلی خاص درخشیده است؛ اما این درخشش، آمیخته با گمنامی است که دل آدم را به درد میآورد. خوزستان، این پاره تن ایران، در همین موج اخیر شهادتها، تعداد زیادی شهید را تقدیم کرده است؛ اما آیا اسامی این گمنامان، این قهرمانان بیادعا، به همان اندازه که باید، مورد توجه رسانهها قرار گرفته است؟
به راستی، این گمنامی چقدر آشناست. تاریخ به ما نشان داده که خوزستان همیشه در بزنگاههای حساس تاریخی، نقش محوری ایفا کرده است. در پیروزی انقلاب اسلامی، این استان جزو پنج شهر اول کشور بود که در خط مقدم مبارزه و راهپیمایی های انقلابی قرار داشت و خونهای بسیاری را در راه آزادی و استقلال فدا کرد. اما پس از آن، نام بسیاری از شهدایش، حتی بسیاری از تاثیرگذارانش، در گرد و غبار زمان و بیتوجهی رسانهها پنهان ماند.
حالا در این دوازده روز اخیر، باز هم این داستان تکرار شده است. در میان شهرهای کشور، خوزستان با تقدیم قهرمانانش، در رتبه سوم بیشترین تعداد شهدا قرار گرفت. سومین شهر در تعداد شهدا! این یعنی باز هم خوزستان، همچون مادری دلسوز، فرزندانش را فدای امنیت و آرامش دیگران کرده است.
اما آیا نام این شهدای عزیز خوزستانی، به راحتی در جستجوهای اینترنتی یافت میشود؟ آیا رسانهها به اندازهای که باید، به این فداکاریها پرداختهاند؟ متاسفانه پاسخ غالبا منفی است. در حالی که شاید نام شهدای استانهای دیگر با جستجویی ساده در فضای مجازی در دسترس باشد، یافتن اسامی شهدای خوزستان در همین دوره کوتاه اخیر، همچنان نیازمند تلاشی مضاعف است.
این گمنامی، نه از بیاهمیتی، که از جنس ایثار و خلوصی است که این مردمان با آن عجین شدهاند. خوزستان، باز هم دین خود را به این آب و خاک ادا کرد. باز هم این سرزمین نشان داد که قلب تپنده مقاومت است، حتی اگر قرار باشد قهرمانانش در سکوت و گمنامی به دیدار معبود بشتابند. اما تاریخ، هیچگاه این رشادتها را فراموش نخواهد کرد، حتی اگر برخی صفحات، دیرتر به نام آنها مزین شوند.
رسانه بیداری | @resanebidari_ir
۱۴:۳۵
رفیق وطنی
شاید قدیمترها، با هم توی کوچهها دویدند تا از دست سربازهای پهلوی فرار کنند.شاید یک روزی با هم چفیه بستند به گردن و اسلحه دست گرفتند تا حتی یک مشت خاک باج ندهند.شاید وقتی یکیشان جانباز شد، آن یکی قول داد هیچ وقت دستش را ول نکند و همیشه با هم باشند. شاید با هم همسایه هستند و هر صبح بعد از شنیدن اخبار، دم در خانه صندلی میگذارند و تحلیل سیاسی میکنند. شاید وقتی خبر رسید که دست موشکها، خاک تلآویو و حیفا را زیر رو کرده، اشک شوق چشمهاشان را براق کرد.شاید صبح جمعهای، بعد از خوردن قرصها و گرفتن فشار خون، در حالی که اخبار نگاه میکردند زنگ زدند به هم تا هماهنگ کنند بروند نماز جمعه. یکی حالش میزان نبوده و دیگری گفته:« غمت نباشه. با هم میریم.»شاید خبر حملهی آمریکا را که شنیدند برای هم سر تکان دادند و زیر لب گفتند:« ترامپ غلط اضافی کرده»شاید بعد از آتشبس، چای روضه به دست نشستند و در مورد فتاح و سجیل و خرمشهر حرف زدند و کیف کردند.شاید این بهترین نحوهی پیر شدن است. پیر شدن با رفیقی که با وطن و برای وطن باشد.
شقایق حیدریکاهکش
رسانه بیداری | @resanebidari_ir
شاید قدیمترها، با هم توی کوچهها دویدند تا از دست سربازهای پهلوی فرار کنند.شاید یک روزی با هم چفیه بستند به گردن و اسلحه دست گرفتند تا حتی یک مشت خاک باج ندهند.شاید وقتی یکیشان جانباز شد، آن یکی قول داد هیچ وقت دستش را ول نکند و همیشه با هم باشند. شاید با هم همسایه هستند و هر صبح بعد از شنیدن اخبار، دم در خانه صندلی میگذارند و تحلیل سیاسی میکنند. شاید وقتی خبر رسید که دست موشکها، خاک تلآویو و حیفا را زیر رو کرده، اشک شوق چشمهاشان را براق کرد.شاید صبح جمعهای، بعد از خوردن قرصها و گرفتن فشار خون، در حالی که اخبار نگاه میکردند زنگ زدند به هم تا هماهنگ کنند بروند نماز جمعه. یکی حالش میزان نبوده و دیگری گفته:« غمت نباشه. با هم میریم.»شاید خبر حملهی آمریکا را که شنیدند برای هم سر تکان دادند و زیر لب گفتند:« ترامپ غلط اضافی کرده»شاید بعد از آتشبس، چای روضه به دست نشستند و در مورد فتاح و سجیل و خرمشهر حرف زدند و کیف کردند.شاید این بهترین نحوهی پیر شدن است. پیر شدن با رفیقی که با وطن و برای وطن باشد.
رسانه بیداری | @resanebidari_ir
۱۸:۲۰
داغ های باغ سنگین است اما نو به نواز دل این خاك می روید درختی تازه تر
یك به یك دیوار ها افتاد تا هجرت كنیماز شبِ این چار دیواری به آغوش سحر
مراسم سوگواری خیمه اهالی هنر و رسانه خوزستان
زمان : ۱۸ الی ۲۰ تیرماه ۱۴۰۴
مکان : بهشت آباد - یادمان شهید علی هاشمی
رسانه بیداری | @resanebidari_ir
۱۵:۵۶
سلام؛برای تولید یه سری مستند کوتاه پنج دقیقهای در مورد جنگ ۱۲ روزه با اسرائیل، نیاز به سوژههای مردمی اهوازی داریم که توی جنگ حرکت خودجوشی انجام داده باشن.
مثلا:- صاحبخونه ای که خونهشو در اختیار جنگ زدهها قرار داده- میوه فروشی که میوههاش رو به خاطر جنگ حراج کرده یا ارزان فروخته- تعمیرکاری که ماشینای دارای پلاک شهرای جنگ زده رو رایگان تعمیر کرده- هیئتهایی که علیه تهدید آقا کار خاصی کردن- افراد و گروههایی که نذر یا قربانی زیاد و یا خاصی داشتن- گروههای زنانهای که کنش خاصی داشتنو...
لطفا سوژههاتون رو برای این آیدی ارسال کنید:
@resanebidariAdmin
رسانه بیداری | @resanebidari_ir
مثلا:- صاحبخونه ای که خونهشو در اختیار جنگ زدهها قرار داده- میوه فروشی که میوههاش رو به خاطر جنگ حراج کرده یا ارزان فروخته- تعمیرکاری که ماشینای دارای پلاک شهرای جنگ زده رو رایگان تعمیر کرده- هیئتهایی که علیه تهدید آقا کار خاصی کردن- افراد و گروههایی که نذر یا قربانی زیاد و یا خاصی داشتن- گروههای زنانهای که کنش خاصی داشتنو...
لطفا سوژههاتون رو برای این آیدی ارسال کنید:
@resanebidariAdmin
رسانه بیداری | @resanebidari_ir
۱۳:۴۱
رسانه بیداری | @resanebidari_ir
۱۳:۰۷
رسانه بیداری | @resanebidari_ir
۱۵:۴۱
بازارسال شده از کتاب رسانه بیداری
#ضروری #فوری
نوشتافزارتون به قیمت پارسال از ما خریداری کنید
ما تولیدکننده نوشتافزار ایرانیاسلامی هستیم...
اینجا تلاش میکنیم محصولات با کیفیت ایرانی با طرح قهرمانانمون رو با ارسال کاملا #ارزان و با #تخفيف خیلی ویژه به دست شما برسونیم.
ارسال در سریع ترین زمان
تنوع فوق العاده بالا
کیفیت بالای محصولات
با ما همراه باشید:
https://eitaa.com/joinchat/2440757372Cea3e75b12d
https://ble.ir/resanebidari
۱۴:۵۳
بیست دفتر، یک عهد
شلوغی نمایشگاه بین همهمه غرفهها جاری بود.
صدای قدمها و نگاههای کنجکاو مشتریها بین قفسهها میچرخید که یک پدر و پسر آرام وارد غرفه شدند.
چشم پسر روی قفسهای قفل شد که دفترهایی با تصویر شهدا و حضرت آقا آرام کنار هم چیده شده بودند.
بیهیچ مکثی، دست در دست پدر، بیست دفتر برداشتند.
پدر، با همان لبخند ساده و چهره آفتابسوختهاش از عکس گرفتن استقبال کرد:
«یه عکس از پسرم بگیرید، ولی دفتری باشه که عکس حاجی روش هست…»وقتی پرسیدیم چرا این همه دفتر از محصولات ایرانی گرفتهاند، مکث نکرد و گفت:«برای تربیت بچههامون… برای اینکه یاد بگیرن به فرهنگ خودشون افتخار کنن… و برای دل کارگر و تولیدکننده ایرانی که این دفتر رو ساخته.»عکس گرفته شد؛اما آن لحظه، چیزی فراتر از یک تصویر ثبت شد تصویر نسلی که قرار است هم درس بخواند و هم پاسدار فرهنگ و هویت خود باشد.
" />
زینب امیری
رسانه بیداری | @resanebidari_ir
شلوغی نمایشگاه بین همهمه غرفهها جاری بود.
صدای قدمها و نگاههای کنجکاو مشتریها بین قفسهها میچرخید که یک پدر و پسر آرام وارد غرفه شدند.
چشم پسر روی قفسهای قفل شد که دفترهایی با تصویر شهدا و حضرت آقا آرام کنار هم چیده شده بودند.
بیهیچ مکثی، دست در دست پدر، بیست دفتر برداشتند.
پدر، با همان لبخند ساده و چهره آفتابسوختهاش از عکس گرفتن استقبال کرد:
«یه عکس از پسرم بگیرید، ولی دفتری باشه که عکس حاجی روش هست…»وقتی پرسیدیم چرا این همه دفتر از محصولات ایرانی گرفتهاند، مکث نکرد و گفت:«برای تربیت بچههامون… برای اینکه یاد بگیرن به فرهنگ خودشون افتخار کنن… و برای دل کارگر و تولیدکننده ایرانی که این دفتر رو ساخته.»عکس گرفته شد؛اما آن لحظه، چیزی فراتر از یک تصویر ثبت شد تصویر نسلی که قرار است هم درس بخواند و هم پاسدار فرهنگ و هویت خود باشد.
رسانه بیداری | @resanebidari_ir
۴:۲۷
رسانه بیداری | @resanebidari_ir
۱۴:۲۱
بازارسال شده از عمار خوزستان
۱۰:۳۷
🥳*خبر خوب، خبر خووووب*🥳
یک فرصت استثنایی ویژه بچههای گل خوزستانی
سومین جشنواره استنداپ کمدی استندکاپ
با حضور داورهای خفن در فینال حضوری
*محمدرضا شهبازی*(استندآپ کمدین و مجری برنامۀ پاورقی)
*ناصر جوادی*(نویسندۀ برنامۀ دیبیسی)
*محمدامین میمندیان*(استندآپ کمدین، مجری برنامۀ کشیده و نویسندۀ برنامۀ پاورقی)
و همچنین جوایز بسیار بسیار ارزنده برای نفرات برتر
نفر اول ۱۰۰ میلیون ریال به همراه تندیس و لوح زرین
نفر دوم ۶۰ میلیون ریال به همراه لوح نقرهای
نفر سوم ۴۰ میلیون ریال به همراه لوح برنزی
و ۵ نفر شایستهٔ تقدیر هر کدام ۲۰ میلیون ریال به همراه لوح یادبود
فقط تا ۳۰ آبانماه فرصت دارید که آثارتون رو برامون بفرستید و در صورت گزینش وارد جشنواره بشید
برای کسب اطلاعات بیشتر و ارسال آثار به این شناسه پیام بدید
@standcup_ir
اگه فکر میکنی استعدادشو داری این بهترین فرصته
کاری مشترک از باشگاه طنز انقلاب اسلامی و مرکز فرهنگی رسانه بیداری
میبینیمتون
@resanebidari_ir
با حضور داورهای خفن در فینال حضوری
و همچنین جوایز بسیار بسیار ارزنده برای نفرات برتر
فقط تا ۳۰ آبانماه فرصت دارید که آثارتون رو برامون بفرستید و در صورت گزینش وارد جشنواره بشید
میبینیمتون
@resanebidari_ir
۱۶:۳۴
#ببینید | مردم قهرمان
روایتی از همدلی مردم خوزستان در ایام جنگ تحمیلی 12 روزه
کاری از موسسه فرهنگی رسانه بیداری
#شبکهیکسیما
رسانه بیداری | @resanebidari_ir
روایتی از همدلی مردم خوزستان در ایام جنگ تحمیلی 12 روزه
کاری از موسسه فرهنگی رسانه بیداری
#شبکهیکسیما
رسانه بیداری | @resanebidari_ir
۸:۰۷
حدس میزنی کجاست؟
تا آخر ببین...
@resanebidari_ir
۱۷:۲۴