عکس پروفایل سحر دانشورس

سحر دانشور

۲۸۳عضو
thumnail
بسم‌الله
• در ابتدااحسان عبدی‌پور در مجله ادبی مدام متنی در بزرگداشت خانم فرزانه پزشکی منتشر کرده است. من مجله را هنوز ندیدم، اما فیلمِ خواندن روایت توسط عبدی‌پور در نشست رونمایی از مجله را دیده و متن را شنیده‌ام. توضیح این نکته هم ضروری است که من با خانم فرزانه پزشکی آشنایی نداشتم، وصف ایشان را اما از دوستانم شنیده‌ام که چیزی جز خوبی و خیر نبود. رحمت خداوند بر ایشان و بر همه مومنین و مومنات. این یادداشت سعی دارد بر لایه‌های درونی نگاه عبدی‌پور که در روایتی از یک شخصیت بروز و ظهور داشته است نور بیفکند و آنرا تحلیل کند.• و اما بعدمواجهه با متون ادبی و آثار هنری بدون درنظر گرفتن نقش مهمی که در تولید بازنمایی فرهنگی دارند، مواجهه‌ای ناقص خواهد بود. درک این واقعیت است که امکان رودرو شدن جدی‌تر با متون روایی و ادبی که در سالهای اخیر انتشارشان در کشور رواج ویژه‌ای یافته است را فراهم می‌کند. از این رو هر روایت و اثر هنری در کنار لذتی که از طریق خواندنش نصیب ما می‌کند، امکان رودررویی جدی برای واکاوی عناصرش را نیز برایمان فراهم می‌کند. هرکدام از این عناصر چگونه رمزگذاری شده و چه پیامی را به مخاطب منتقل می‌کنند؟ کدام تصویر به میانجی آثار هنری مختلف تولید و بازتولید می‌شود؟! این قبیل پرسش‌ها خواننده را به جهان بازنمایی شده در اثر و متن هنری راهنمایی می‌کند، جهانی که دسترسی به آن در گرو رمزگشایی از متن و اثر است. چنین مواجهه‌ای زمانی اهمیت بیشتری می‌یابد که در فضای تولید انبوه و انتشار روایت و ناداستان طی سالهای اخیر، هنوز تمرکز خاصی بر بررسی تولید بازنمایی فرهنگی این آثار صورت نگرفته است. عمده تحلیل‌ها و مواجهات بر ضرورت انتشار روایت‌های شخصی و ناداستان تاکید دارند، اما آنچه در این جهان بازنمایی می‌شود مورد غفلت است. نمی‌توان فراموش کرد که روایت‌ها تنها قصه‌هایی سرگرم کننده و شخصی نیستند که می‌توانند ما را به جهان شخصی و یا خصوصی‌ترین ابعاد وجودی یک فرد نزدیک کنند، بلکه هرکدام از آنها حاوی ارزش‌های فردی‌ و خاصی هستند که در جهان نویسنده پررنگند و خلق متن نیز نمی‌تواند منهای آنها صورت بگیرد. در متن این ارزش‌ها و ذهنیت‌ها هستند که رمزگذاری شده و در ادامه به ساخت جهان فرهنگی ما منجر می‌شوند.ابتنای ویژه‌ای که روایت‌های شخصی و ناداستان‌ها بر خاطره دارند، توجه تحلیلی به آنها را ضروری‌تر می‌کند، چه اینکه «خاطره هرگز واقعیتی تک و مجزا نیست بلکه نوعی تداعی واقع در بافتی خاص، یا به عبارتی بافتمند است... بافت‌ها و بسترها بار سیاسی دارند. آنچه در گذر زمان به خاطر آورده می‌شود و از خاطر می‌رود و چرایی مسئله تغییر می‌کند. بدین ترتیب به خاطرآوری جنبه‌های سیاسی هم دارد.»(ادبیات من، ص 59)از اینرو آنچه تحت عنوان روایت و ناداستان تولید و منتشر می‌شود، تاثیری به‌سزا در شکل‌گیری نظام دانش و فرهنگ یک سرزمین و نگرش مردم آن سرزمین(و دیگر مردمان) نسبت به خود، حال، آینده و گذشته تاریخیشان دارد. در حقیقت ما با فرایندی فرهنگی مواجهیم که در حال ساختن نظام دانش و درک ما از خویشتن است. شاید بتوان در برخی تحلیل‌های ادبی از جمله تحلیل رمان و داستان میان نویسنده و اثر فاصله ایجاد کرد و تنها بر متن تمرکز کرد، اما در روایت‌های شخصیِ خاطره‌محور چنین فاصله‌گذاری‌ای کمی سخت است. چه بسا بتوان ادعا کرد روایت و نویسنده در رفت و برگشت با یکدیگر هستند که خلق می‌شوند و باید مورد تحلیل قرار بگیرند. حتی در فرایند نوشتن، راوی می‌تواند ضمن به خاطر آوردن، خالق مضامین مهم و برجسته‌ای باشد که در بافت‌ سیاسی و فرهنگی حامل معانی ویژه‌ای باشند. از این رو روایت احسان عبدی‌پور صرفا خاطره‌ای معمولی از فرزانه پزشکی نیست، بلکه روایتی است که در بافت و بستر جامعه حامل معناست.متن، خاطره اولین مواجهه عبدی‌پور با فرزانه پزشکی در کلاس داستان‌نویسی است. قرار است به واسطه عبدی‌پور با فرزانه پزشکی-که حالا از جهان مادی رخت بربسته و به دیدار پروردگارش شتافته- بیشتر آشنا شویم، با یک متن روایی که -علی‌الظاهر- به مشاهده‌ی آمیخته با بهت پزشکی نشسته است؛ اما با خاطره‌ای طرفیم که خاطره‌نگار در مرکز آن نشسته و محور یا رکن اصلی آن است. نشستن خاطره‌نگار در مرکز متن باعث می‌شود ما با روایت دو نفر روبرو باشیم: روایت عبدی‌پور و پزشکی. حتی متن بیش از اینکه ما را به جهان پزشکی نزدیک کند، سیر و سفرمان در جهان عبدی‌پور را ممکن می‌کند. چرا که آنکه در مرکز روایت است احسان عبدی‌پور است و نه فرزانه پزشکی. خاطره از آنِ اوست و اوست که به اجزای آن ساخت می‌دهد.
ادامهundefinedundefined

http://ble.ir/emroznevesht

۱۰:۲۷

نکته مهم اینکه نویسنده در متن (و البته در روز مواجهه با فرزانه پزشکی) تنها با فرزانه پزشکی روبرو نمی‌شود، بلکه پای انبوهی از زنانِ غایب در کلاس داستان‌نویسی را نیز به روایت باز می‌کند: زنان محجبه و چادری. غایبان در کلاس و حاضران در روایت که حضورشان از اعضای کلاس و فرزانه پزشکی-که قرار است روایت درباره او باشد- هم پررنگ‌تر است. پس این روایت بخش مهم دیگری نیز دارد، دخترانی که قرار نیست درباره آنها چیزی بشنویم، اما به شدت حاضرند و به روایت رنگ می‌دهند! چه رنگی؟ رنگ مدنظر نویسنده. حالا ما در روایت با نویسنده، فرزانه پزشکی و دختران چادری طرفیم. حضور دختران چادری امکان فهم بهتر موقعیت نویسنده در اثر را برایمان ممکن می‌کند، موقعیتی در محور و مرکز. در مرکزبودگی برای عبدی‌پور چند امکان فراهم می‎کند؛ البته نباید فراموش کرد این امکان‌ها همان نقاطی هستند که مرکزبودگی عبدی‌پور در روایت را نیز افشا می‌کنند. همان ارزش‌ها، ذهنیت و دریافت‌های هر نویسنده که در روایت‌های شخصی رمزگذاری شده و به ما منتقل می‌شوند. - پیش‌فرض به جای توصیفنویسنده معمولا در روایت توصیف می‌کند، اما عبدی‌پور در متن پیش‌فرض ارائه می‌دهد. این را از اولین مواجهه‌اش با پزشکی می‌فهمیم: «این وسط بحث ما و کتاب و داستان چه میکند؟» کلمه «این» اشاره دارد به «یکی در لفاف انبوه پارچه مشکی لایه در لایه در حالیکه کمی صورتش و بگی نگی مقدار کمی دستش پیدا بود داخل شد»، یعنی خانم پزشکی. از نظر نویسنده فردی با این شمایل و با چنین پوششی نمی‌تواند به ادبیات علاقمند باشد، حضورش در کلاس داستان‌نویسی وصله ناجور است: «موجود همراهش هضم نمی‌شود در معده کلاس..»، «اصلا خوش آمد نبود حضورش، سنگین بود و از ثانیه‌ای که پا تو کلاس گذاشت مدل حرف زدن من عوض شد و آن شوخ و شنگی و سبکی و جسارتی که در حرف زدنم و حال کلاس بود یکباره رفت»، علائقش کاملا شناخته شده و واضح هستند: «آیا خودش جمعه‌هاش را می‌رفت قمی، نجفی، جایی فلسفه و اصول نمی‌دانم چه را خدمت یک آیات عظامی که جز برای خواص و نوابش از پرده برون نمی‌آید می‌نشست و گاف‌های سهروردی و ملاهادی سبزواری را درمی‌آوردند و به سانتیمانتالیزم مستتر در آثار مولانا و صناعی می‌خندیدند و از خدا برایشان طلب عفو می‌کردند؟» و ظاهرش نشانی است از نداشتن پیچیدگی، شخصیت و فردیت.معمولا در چنین موقعیت‌هایی که «موقعیت غریبه» نامیده می‌شود، اولین چیزی که ضروری است سوال برای کشف مورد مشاهده است، سوال برای نزدیک شدن به آنچه در ذهن تازه‌وارد می‌گذرد و تجربه‌ای جدید برای راوی محسوب می‌شود. اما عبدی‌پور ترجیح می‎دهد آن بالا بایستد و با پیش‌فرض‌هایش صحنه را روایت و قضاوت کند. جواب‌های حاضرآماده از قبل، تصمیم‌های گرفته شده، تصویرهای نهایی شده، ذهنیت‌های شکل گرفته از شمایلی از یک زن که حالا در قالب روایت رمزگذاری شده و منتقل می‌شوند. با نگاهی خوشبینانه می‌توان گفت عبدی‌پور در حال آشنایی‌زدایی است و قرار است در ادامه ما را با یک پایان شگفت‌انگیز روبرو کند، اما تعابیر به کار گرفته شده در اثر خوشبینی را کمرنگ می‌کنند. «توده در سیاهی خفته»، «مهابت مشکی»، «آن توده مشکی و هیکل دار صقیل بود و وصله ناجور بود»، «آن طاقه پارچه سیاه»، «توده سیاه بزرگ»، «کوه انکار سیاه‌رنگ» بخشی از تعابیری هستند که عبدی‌پور برای توصیف یک زن به کار می‌برد. گذشته از کدر بودن و حتی توهین‌آمیز بودن تعابیر که بخش زیادی از زنان جامعه را دربرمی‌گیرد، باید گفت او قادر نیست، فرد روبرویش را یک انسان ببیند با انتخابی مخصوص به خودش، نمی‌تواند آن ظاهر و شمایل را با انتخاب انسانی و پیچیدگی‌های یک انسان پیوند بدهد، پس با اتخاذ موضعی مسلط و از بالا به پائین به تعابیری پناه می‌برد که وجه انسانی و انتخاب‌گونه زن را زیر سوال می‌برد. به خاطر دارم که در پایان متن به جمله خود پزشکی در انتخابی بودن حجابش اشاره می‌‌کند، اما این اشاره کوتاه در متن هیچ نسبتی با تعابیر سنگین و تلخی که در ابتدای متن به صورت پی‌در‌پی به صورت مخاطب می‌خورند برقرار نمی‌کند. ما با تعابیری روبروییم که از توصیف یک زن فراتر رفته و بخش عمده‌ای از زنان را قضاوت-و نه توصیف- می‌کنند. این تعابیر در ادامه زمینه‌ای برای شناخت بیشتر و بهتر این بخش از زنان جامعه نمی‌شوند، از آنها آشنایی‌زدایی نمی‌کنند، بلکه به بستری برای استثناانگاری شخصیت روایت شده تبدیل می‌شوند. عبدی‌پور در پایان از تعابیرش که شمولیت داشته‌اند بازنمی‌گردد، حتی به خاطر نمی‌آورد ادبیاتش درباره بخش عمده‌ای از جامعه چقدر ناامیدکننده است. او ترجیح می‌دهد بعد از آن همه تعمیم‌دهی ناروا، به دوستی‌ فردی‌اش با زنی که حالا استثنا شده است بیندیشد و خوشحال باشد از اینکه این یکی شکل بقیه‌شان نیست.
ادامهundefinedundefined
http://ble.ir/emroznevesht

۱۰:۳۱

واقعیت این است که نوشتن جملاتی چون آن چادر سیاه نبود، گلهایی هم داشت و... هیچ ارتباطی با توده‌انگاری جمعیتی که به تصویر کشید برقرار نمی‌کند. هرچقدر تلاش عبدی‌پور برای اثبات فردیت و انسانیت خودش و اعضای کلاسش در متن بیشتر می‌شود، انسانیت‌زدایی از زن محجبه خاطره‌اش اوج می‌گیرد. در متن او فرزانه پزشکی نیست که مشاهده می‌شود، بلکه عضوی از توده بی‌شکلی است که گویی نویسنده در زندگی‌اش آنها را ندیده است. اما واقعیت این است که متن بیش از اینکه از پزشکی و دیگر زنانی که مانند او پوشش چادر را برگزیده‌اند انسانیت‌زدایی کند، از جناب نویسنده و آثارش انسانیت‌زدایی می‌کند. در حقیقت ما در متن با واقعیت احسان عبدی‌پور روبرو می‌شویم، مردی که در تمام آثارش به دیدن و شناختن جزئیات و مردم تاکید می‌کند به یکباره در یک موقعیت ویژه نشان می‌دهد در نگاهش به بخش مهمی از جامعه هیچ سوالی وجود ندارد و هیچ جزئیاتی را نمی‌بیند. نویسنده کنجکاو و شوخ و شنگ ما اینبار کنجکاوی، جستجو و جزئیات را کنار گذاشته و با تصمیمی از قبل گرفته شده وارد صحنه متن می‌شود، نگاه انسانی که اولین ویژگی‌اش پرسش و چالش است را کنار می‌گذارد و با انبوهی از پیش‌فرضهای پمپاژ شده خاطره‌اش را برمی‌سازد.- استیضاح به جای گفتگوپیش‌فرض‌های انباشت شده برای نویسنده و شاگردانش یک امکان مهم فراهم می‌کند: استیضاح. پزشکی به نمایندگی از همان توده بی‌شکل(با آن تعابیر خاص) باید در دادگاه بنشیند تا «خنده‌های انکارآمیز 33، 34 تن چغر بزند خودش را و جزوه‌های سهروردی، سبزواری توی مغزش را و آن شیخ خلوت‌نشین پس‌پرده‌اش را جرواجر و ریزریز و کنجه‌کنجه کند»، «به جهنم خوش آمدی نماینده تام و تمام دولت و نهادهای امنیتی و دگماتیسم مذهبی ماه به ماه حقوق بگیرشان!». آنها کسانی هستند که باید به واسطه ظاهر و پوشش یک زن او را به چالش بکشانند و اگر تیپ زندگی، مدل مطالعه و علائقش با ایشان متفاوت بود بزنند به تعبیر نویسنده «کنجه‌کنجه‌»اش کنند؛ و آن زن کسی است که باید بابت علائق و سبک زندگی‌اش پاسخگو باشد. استیضاح از موقعیت بالا صورت می‌گیرد، از مرکزنشینی، از مدل ایده‌آل! نویسنده و شاگردانش نمایندگاه ایده‌آل تایپ هستند و دیگران باید بتوانند خودشان را به آنها اثبات کنند. ذهن نویسنده آنقدر تخت است که وقتی پای شغل پدر خانم پزشکی به میان می‌آید باز هم نمی‌تواند ویژگی‌های یک جامعه انسانی را هضم کند: «پشت توده جدابافته نجف و قم و جامعه‌المصطفی و دانشگاه امام صادق و ملاصدرا و مطهری و چه و چه یک بابای خلبان هم قرار داشت؟ و آنطور که بعدتر گفت یک خلبان آمریکا تعلیم‌دیده دوره شاهی!» البته که از نظر نویسنده پاسخ‌گویی در چنین دادگاهی چندان هم آسان نیست: «می‌خواستم بداند جلوی سی چهل تا از این نسل رکاب‌نده و رودربایستی‌ندار حرف زدن از راندان اف فور یا اف چارده باباش هم سخت‌تر است!» چگونه است که چالش داشتن و سخت‌گیری در بحث و اندیشه‌ورزی با پوشش ارتباط مستقیم برقرار می‌کند؟ اما خب در نگاه نویسنده چادر نماینده تعطیلی فکر است: «اینها تو جمع‌های خودشان برای باورمندان ارادتمند خودشان حرف می‌زنند و همینطور اتومات دلشان برای حرف‌های هم می‌رود، زود می‌خندند، زود اگر قرار باشد شعار می‌دهند، زود گریه می‌گیرند، زود تکبیر می‌گویند و خلاصه مثل این صفحه کلیدی که دارم دکمه‌هایش را فشار می‌دهم جای همه چیز معلوم است و یکیشان فشارش می‌دهد و باقی تایپش می‌کنند.» عبدی‌پور در موقعیتی که برایش ناآشناست، به جای گفتگو با زنی که نماینده یک قشر معرفی‌اش می‌کند، به جای تلاش برای شناخت بیشتر آن زن که از نظرش تنها یک زن نیست بلکه نماینده یک توده است، استیضاح را انتخاب می‌کند. او در موقعیتی است که می‌تواند هرآنکس غیر از خود و همفکرانش را قضاوت کند. در این قضاوت سنجه اساسی و مهم نوع تفکر و مصرفی است که استیضاح‌کننده دارد. دوست داشتم بدانم اگر مرحوم پزشکی از گوگوش حرف نمی‌زد، قضاوت نویسنده و شاگردانش چه بود؟ مطابق با ذهنیت نویسنده اگر خانم پزشکی و یا دیگرانی چون او تنها ملاصدرا بخوانند و سهروردی و به دانشگاه امام صادق بروند و پدرشان خلبان نباشد و یک کارگر یا مغازه‌دار یا معلم و یا قاضی معمولی باشد؛ چگونه باید تحلیل شوند؟ به عنوان همان توده سیاه؟ به عنوان همان مهابت مشکی؟ چگونه است که عناصر تحلیل و شناخت یک فرد از زندگی خودش احصا نمی‌شوند و تنها باید با سنجه فردی دیگر که در موقعیت برتر نشسته است بررسی شوند؟ - طرد و فاصله‌گذاری به جای نزدیکی نویسنده شاگردانش را بچه‌ها، دخترپسرهای رنگارنگی می‌داند که نه می‌خواهند و نه می‌توانند به این توده سیاه نزدیک شوند، خودش هم نه تنها میلی به نزدیک شدن ندارد بلکه از این مواجهه غیرقابل پیش‌بینی کلافه است. نه تنها ارتباطی برقرار نمی‌شود، بلکه امکان آن نیز رد می‌شود.
ادامهundefinedundefinedhttp://ble.ir/emroznevesht

۱۰:۳۵

یعنی ما با یک امر ممتنع طرفیم! چرا؟ چون فرد مقابل، کسی که به یک کلاس داستان‌نویسی رفته است ظاهری متفاوت از دیگران دارد. تنها به همین دلیل. عبدی‌پور فرد جدید را طرد می‌کند، تنها یک چیز این حصار را می‌شکند: گوگوش. پزشکی این خوش‌شانسی را داشته است که با گوگوش از مطرود بودن خارج شود، اما چند درصد از بقیه توده سیاه مورد نظر جناب نویسنده چنین شانسی خواهند داشت؟ معلوم نیست، حتی نباید به آنها نزدیک شد. موقعیت طرد برخاسته از استیضاح و مرکزنشینی نویسنده‌ای است که خود را راوی یک زن می‌داند. • در پایانعبدی‌پور در روایتی که از فرزانه پزشکی ارائه می‌دهد، بیش از آنکه به سراغ شخصیت خاطره‌اش برود، ذهنیت و دریافت‌های خودش را محور قرار داده و به صحنه می‌پردازد. او مبتنی بر پیش‌فرضهایش پزشکی را استیضاح می‌کند، نه به عنوان فرزانه‌ پزشکی‌ بلکه به عنوان یک طاقه پارچه سیاه، تنها زمانی پزشکی به افتخار تمایز و انسانیت نائل می‌شود که از گوگوش حرف می‌زند و پدر خلبان. در موقعیتی که پزشکی برخلاف تصورات اولیه نویسنده و شاگردانش ظاهر می‌شود ما هیچ ارجاعی به نگاه اولیه استیضاح‌کننده نداریم! فرزانه پزشکی فردیت و شخصیت و تمایز و انسانیت خود را در دادگاه نویسنده به دست می‌آورد، اما «طاقه‌های پارچه سیاه» همچنان در جهان بسته‌ و تاریک و یکدست و غیرانسانی خود باقی می‌مانند. تصور نویسنده‌ای که در تمام قصه‌هایش به دنبال فردیت آدم‌ها، جزئیات زندگی و قصه‌هایشان هست هم دست نخورده باقی می‌ماند. او با توده سیاهی که در اکثر متن حسابی باهاشان تسویه حساب کرده است کاری ندارد، هرکدام از آن افراد باید توفیق پیدا کنند تا در دادگاه ایشان به یکی از مشابهت‌هایشان با او و همفکرانش اعتراف کنند تا از توده‌ بودگی خارج شوند. واقعیت این است که احسان عبدی‌پور در این متن زنان چادری و محجبه را «به جهان خود درآورده» است و با نگاهی از بالا به پائین به آنها می‎نگرد.باید گفت نویسنده با به میان کشیدن پای چادری‌ها به اثر، حتی سوژه اصلی خود یعنی خانم پزشکی را نیز را قربانی کرده است، چون ما با تصویر ذهنی جناب نویسنده و خاطره او طرفیم. تصویری انسانیت‌زدایانه از جناب نویسنده.
undefinedپایان
http://ble.ir/emroznevesht

۱۰:۳۸

بسم‌الله
قال ابوجعفر علیه‏السلام: یا جابِرُ اِنَّ اللّهَ اَوَّلَ ما خَلَقَ، خَلَقَ مُحَمَّدا و عِتْرَتِهِ الهُداةَ المُهْتَدین...

http://ble.ir/emroznevesht

۲۰:۵۸

بسم‌الله
قال ابو عبدالله جعفر بن محمدٍ الصّادق:كُلُّنَا قَائِمٌ بِأَمْرِ اَللَّهِ وَاحِدٌ بَعْدَ وَاحِدٍ حَتَّى يَجِيءَ صَاحِبُ اَلسَّيْفِ فَإِذَا جَاءَ صَاحِبُ اَلسَّيْفِ جَاءَ بِأَمْرٍ غَيْرِ اَلَّذِي كَانَ.

صَاحِبُ اَلسَّیْف...

http://ble.ir/emroznevesht

۱۸:۴۸

thumnail
بسم‌الله
عالم، همه قصه موسی نبی است...
http://ble.ir/emroznevesht

۱۲:۴۰

بسم‌الله
و سببِ بیرون شدن ابراهیم از این جهان آن بود که خدای عزرائیل را گفته بود که «چون قبضِ روحِ ابراهیم کنی، جانِ او به فرمانِ او بردار! تا او نفرماید و دستوری ندهد، جانِ او برمدار!»
ترجمه تفسیر طبری؛ باب وفاتِ ابراهیم
#ابراهیم
http://ble.ir/emroznevesht

۱۷:۳۹

بازارسال شده از جایی...
تیتر و جلد امروز روزنامه‌ها - و‌ هفته‌نامه‌ها - رو ببینید و نگاه کنید چطور جماعتی که سی سال با چماق «وطن‌پرستی»، «ملی‌گرایی» و «ایران‌دوستی» دست به سرکوب دیگران - خصوصاً حزب‌اللهی‌ها - زدند و با عوام‌فریبی وانمود کردند تنها مدافعان ایران و وطن خودشان هستند و دیگران مشتی متحجرِ بنیادگرا و طالبانی هستند که از اساس با ایران و ایرانی مخالفند و در صدد نابودی آنند؛ امروز عکس ایرانی و بلغاری را کنار هم چاپ می‌کنند و از «بی‌توجهی به اختلاف‌افکنان» و «دوستی فراتر از ایدئولوژی‌ها و مرز‌ها» می‌گویند!

@Jaieebaraye...

۸:۲۷

thumnail
بسم‌الله
ما هیچ‌کسانِ پادشاییم...

http://ble.ir/emroznevesht

۱۱:۲۳

بسم‌الله
گفتند محبت چیست؟گفت محبت از ازل درآمده است و بر ابد گذشته و در هشده هزار عالم کس را نیافته که یک شربت ازو درکشد تا آخر واحق شد و ازو این عبارت در وجود آمد که: يُحِبُّهُم وَيُحِبّونَهُ...
تذکره‌الاولیاء|ذکر رابعه

http://ble.ir/emroznevesht

۲۱:۳۹

بسم‌الله
تُنسیٰ کَأنَّکَ لَمْ تَکُن...
#محمود_درویش
http://ble.ir/emroznevesht

۲۱:۵۱

بازارسال شده از کانال سید علی سیدان
تحجرِ امروز، آن پشمینه‌پوش تندخو نیست که همه چیز را حرام و همه کس را تکفیر می‌کرد. نباید فریب ظاهر شیک و اتوکشیدۀ برخی متحجران را خورد. تحجر امروز ممکن است شعار «دوقطبی نکنید» سر بدهد اما دُم خروس تحجرش از استوری‌های قرمزی که روز نهم ربیع در ملأ عامِ اینستاگرام می‌گذارد و پایکوبی‌های متعفنش در محافل افیونیِ لعن و وهنِ اهل سنت، بیرون بزند. راه و رسم تحجر امروز این است: وفاق با سکولارها، ستیز با اهل سنت. چرا که تصور می‌کند زیر سایۀ سکولاریسم می‌توان پاک و منزه بود و هویت فرقه‌ای خود را حفظ کرد و به رستگاری رسید! اما وحدت با اهل سنت در برابر استکبار، غرور فردی و فرقه‌ای ما را خدشه‌دار می‌کند!

- بخشی از سرمقاله شماره چهاردهم سوره با عنوان: چه کسی گفت «تحجر»؟

۶:۲۸

بسم‌الله
أَحۡيَآءٌ عِندَ رَبِّهِمۡ يُرۡزَقُونَ...

۱۱:۴۳

thumnail

۱۸:۰۶

بازارسال شده از | فاطمه قاسم‌پور |
نامه جمعی از زنان ایران به زنان صبور و مقاوم لبنان
بسم الله الرحمن الرحيموَ قَضَینا إِلی بَنی إِسْرائیلَ فِی الْکِتابِ لَتُفْسِدُنَّ فِی اْلأَرْضِ مَرَّتَینِ وَ لَتَعْلُنَّ عُلُوًّا کَبیرًا ، فَإِذا جاءَ وَعْدُ أُولاهُما بَعَثْنا عَلَیکُمْ عِبادًا لَنا أُولی بَأْسٍ شَدیدٍ فَجاسُوا خِلالَ الدِّیارِ وَ کانَ وَعْدًا مَفْعُولاً؛ اسراء4/5
undefinedچه سخت و جانکاه است برای جبهه باطل و شيطان، خشم و قهر الهی؛ در حالی که جبهه حق و شهدا در سایه رحمت پروردگار در ابديت متنعم اند و ياران و پيروان جبهه حق، روزی قوم صهیون را به با نصرت الهي و با جهاد و فداكاري فرزندان مقاومت اسلامي در هم خواهند کوبید، ان شاءالله.زمان و زمین در شرح فراغ، صبوري و داغ عزیزان از بیان حقیقت ماجرا عاجز است؛ اما این قلب بصیر و قدرت ايمان و يقين پیروان آل الله است که در تاریخ پر فراز و نشیب امت اسلام، مانند چراغ راه و چون كوهي راسخ، مانع از يأس و اندوه مبارزان حق می‌شود. آن هنگام كه پرچم‌های حق در جبهه اباعبدالله، گویی بر زمین افتادند و خاندان آل الله در زنجیر حقد و کینه و جهل به اسارت رفتند، اين زینب سلام الله علیها بود كه پرچمداری راه حق را با قلبي لبريز از اندوه و درد، اما با استقامتی حیدری و خطابه‌های فاطمی بر عهده گرفت و ادبیات مقاومت را برای زنان شیعه و بل همه زنان آزاده جهان، سرمشق كرد و اسوه صبر و مقاومت شد. عزت و ایستادگی مقتدرانه او و ديگر زنان و دختران اهل بيت عليهم السلام بود كه در سخت ترین ایام در دل سیاه اصحاب رجیم و در حالی که از کنار پیکرهای مطهر و تکه تکه شده امام زمان و عزیزانش عبور می‌کرد، با اشک دیده و خون دل در آمیخته شد و مصحفی از اراده، عزم و ایمان راستين برای زنان مقاومت برجای گذاشت. در پشت صحنه هر قیام و اراده ای برای ایستادگی و حق طلبی در کشاکش شمشیرها و سفیر گلوله های مبارزان، زنانی بصیر و خردمند و آراسته به زیور صبر حضور دارند كه مایه دلگرمی و قوت قلب مردان دلیر خویشند. و گویی تقدیر خداوند بر این بود که این همراهی را در شهادت خواهرمان، زینب نصر الله در ‌کنار پدر به زیبایی و در اوج محبت پروردگار به تصویر بکشد. خوشا به زینب و تهنیت باد این شهادت بر همه زنان مقاومت اسلامي.
undefinedسلام بر شما زنان مقاومت و ایثار در لبنان عزيز که سالهاست در جبهه مقدم رويارويي با شیطان بزرگ و صهيونيسم جنايتكار، صبورانه و دلیرانه ایستادگی کرده‌اید. سلام بر شما که داغ دیده اید و ایستاده اید. زخم خورده اید و ایستاده اید. تشنه و گرسنه مانده اید و ایستاده اید. بر ویرانه های خانه های خود نگاه کرده اید و ایستاده اید. سلام بر شما که در همسر از دست داده ايد و ايستاده اید. و در دامان مطهرتان، شهدا را پرورانده اید. سلام بر شما که نان استقامت در دهان کودکانتان گذاشته اید و باطنشان را با نور قرآن و محبت اهل بیت (ع) روشن کرده اید. سلام بر شما که چادر عفت و حیا را بر خویش پوشانده اید و به تاسی از فاطمه زهرا (س) بر منبرهای حق گویی، خطابه شجاعت و دفاع از دین قرائت کرده اید. سلام بر شما که چون آسیه (س) در برابر فرعونیان زمان، قد خم نکرده اید و در خون خویش غلطیده اید. سلام بر شما كه چون هاجر (س) فرزند خويش را براي قرباني تقدیم راه خداوند نموده اید.
undefinedسلام بر شما كه چون مريم (س) در پاكدامني سرآمديد. سلام بر همه زنان مقاومت اسلامي؛ آنان که روح بزرگ و ایمان رشک برانگیزشان، دشمن را هراسناک ساخته است. ما زنان ایران به خواهري، همدلي و همپیمانی با شما شجاعان مستوره، مفتخریم. قلبهای ما در کنار شماست و دعاهایمان، روز و شب، شما و مبارزان راه خدا را همراهی می‌کند. كه قطعا فردا از آنِ اهالي جبهه حق و مقاومت است. و از دامان زناني چون شما، فردا هزاران فرمانده چون سماحه سيد حسن نصرالله برخواهند خواست و خون ظالمان را بر زمین خواهند ریخت. در اين روزگار پر اشك و داغ، خواهرانه با شما براي ظهور بقيه الله الاعظم عجل الله تعالي فرجه الشريف و منتقم خون مظلومان دعا مي كنيم كه: وَنُرِيدُ أَن نَّمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِينَ.
خواهران شما در ايران اسلامي
undefinedلینک کانال بله:https://ble.ir/f_ghasempour_irundefinedلینک کانال ایتا:https://eitaa.com/fghasempour_irundefinedلینک کانال تلگرام:https://t.me/fghasempour_ir

۱۷:۳۷

بسم‌الله
وَجاهِدوا فِي اللَّهِ حَقَّ جِهادِهِ ۚ هُوَ اجتَباكُم وَما جَعَلَ عَلَيكُم فِي الدّينِ مِن حَرَجٍ ۚ مِلَّةَ أَبيكُم إِبراهيمَ ۚ هُوَ سَمّاكُمُ المُسلِمينَ مِن قَبلُ وَفي هٰذا لِيَكونَ الرَّسولُ شَهيدًا عَلَيكُم وَتَكونوا شُهَداءَ عَلَى النّاسِ ۚ فَأَقيمُوا الصَّلاةَ وَآتُوا الزَّكاةَ وَاعتَصِموا بِاللَّهِ هُوَ مَولاكُم ۖ فَنِعمَ المَولىٰ وَنِعمَ النَّصيرُ.

#یوم_الله_یک_اکتبر
http://ble.ir/emroznevesht

۲۰:۳۱

thumnail
مبانی حکمی اقتصاد و معیشت؛ سید عباس معارف.
http://ble.ir/emroznevesht

۱۱:۱۷

thumnail
خورشیدیتابیدیای شهید...
http://ble.ir/emroznevesht

۲۱:۵۶

بازارسال شده از ماهنامۀ سوره
thumnail
undefined سحر دانشور در جدیدترین شماره مجله «سوره» روایتی از پویش‌های جمع‌آوری طلا برای کمک به لبنان و فلسطین ارائه کرده است..undefined او در روایت خود به سراغ انگیزه‌ها، باورها و معنای این اقدام رفته. متن دانشور با روایت‌های متعدد از زنان شرکت‌کننده در این حرکت، به ارتباط عمیق میان وظیفه دینی، هویت جمعی، و ارزش‌های انسانی می‌پردازد؛ این روایت می‌گوید که این زنان اهدا طلاهای خود را نه به‌عنوان از دست دادن دارایی‌های شخصی، بلکه به‌عنوان انجام وظیفه دینی و انسانی برای حمایت از جبهه م‌قاومت می‌بینند..undefined روایت سحر دانشور از میدان پویش‌های کمک و همدلی با مردم لبنان و فلسطین نشان می‌دهد که چگونه طلا به عنوان یک کالای مادی، برای این دسته از زنان به عنوان سرمایه‌ای تلقی می‌شود که در موقعیت‌های بحرانی باید در خدمت ارزش‌های بالاتر، یعنی حفظ جان و عزت انسان‌ها قرار بگیرد؟دانشور در متن خود با چند نفر از زنانی که طلاهای خود را برای کمک به لبنان اهدا کرده‌اند به گفت‌وگو نشسته است تا خوانندگان روایت به این پاسخ برسند که چگونه این زنان پیوند میان زندگی و مقاومت را شکل داده‌اند؟ چه چیز در اندیشه و نگاه اهداکنندگان می‌گذرد که می‌گویند «اگه خوشحالی می‌خواهیم باید همه مسلمونا خوشحال باشن، اگه ناراحتی هست برا همهمونه. ما نمی‌تونیم ببینیم مردم غزه و لبنان اینطور توی سختی باشند و ما خوشحال باشیم و این طلاها رو به عنوان زیورآلات استفاده کنیم»
undefined متن کامل این روایت سحر دانشور با عنوان «زندگی بیست و چهارعیار» در جدیدترین شماره مجله سوره به چاپ رسیده است.‌.undefined برای تهیه مجله «سوره» می‌توانید به صفحه مجله در اینستاگرام یا پیام‌رسان‌های بله، ایتا، تلگرام و روبیکا پیام دهید. همچنین این مجله را می‌توانید از فروشگاه‌هایی که آدرس آنها در هایلایت «مراکز فروش» آمده است، تهیه کنید.
undefined@Sourehmagazine

۱۷:۵۷