بازارسال شده از راوینا | روایت مردم ایران 🇮🇷
کاش آن بالا نمانم و بیفتم
در این سالها تشییع شهدای مقاومت میرفتم، اما انگار شهدای گمنام از من فرار میکردند. وقتی دلیلش را توی خودم گشتم، من را برد به سالهای قبل؛ مراسم باشکوهی از تشییع کاروان بزرگ شهیدان گمنام. خیلی ازدحام بود. خواهرم را هل دادند؛ داشت میافتاد توی جدول بزرگ خیابان. معجزهوار نجات پیدا کرد وگرنه بدجوری پایش خرد میشد. چشمم ترسید. دیگر قسمت نمیشد برم تشییع شهیدان گمنام. حتی در تشییع شهدای دیگر هم نزدیک ماشین نمیشدم.
بعد از آن ماجرا، یک بار دیگر تقلا کردم تا در مراسم تشییع شهید گمنام حاضر شوم، اما دیر رسیدم. مسیر را میدویدم تا شاید به جمعیت برسم، اما شهدا رفته بودند. نشستم روی نیمکتهای چوبی خیابان. چند تا خانم هم نشستند تا خستگی مسیر راهپیمایی را در کنند.
ناامیدانه بهشان گفتم: «دیر رسیدم.»یکیشان گفت: «ناراحت نباش، هر وقت برسی میافتی، اون بالا که نمیمونی.»
گیج و منگ نگاهش کردم. خیره شدم روی صورتش، شاید چیزی بگوید و حرفش را بفهمم. ادامه نداد. راستش شک کردم به عقلش. طوری وانمود کردم که متوجه نشود حرفش را نمیفهمم.
یکبار دیگر حرفهایش از ذهنم گذشت. ناگهان به خودم اومدم: «هر وقت برسم میافتم؛ من خیلی کال و نارسم؛ باید اون بالا روی شاخه بمونم تا وقتش برسه و بیفتم.»
پارسال، روز شهادت حضرت فاطمه سلامالله علیها، از تلویزیون تشییع شهدای گمنام را دیدم. حسرت خوردم. به خودم گفتم: «خاک بر سرت، چرا هر سال جا میمونی؟» عهد کردم سال بعد خودم را برسانم به مراسم.
صبح با استرس جا ماندن بلند شدم. از ترس جا ماندن، قید اتوبوس را زدم و با تاکسی رفتم. وقتی رسیدم، هنوز ماشین حمل پیکر خالی بود. منتظر ماندیم و جمعیت بیشتر شد. خیلی فاصله با ماشین حمل پیکر نداشتم، اما تقلایی هم برای رسیدن بهش نکردم.
ماشین نزدیک حرم ایستاد تا پیکرها روی دوش مردم وارد حرم شوند. گفتم: «بجنب، هنوز هم نمیخواهی کاری کنی؟ نمیخواهی یه تکونی به خودت بدی؟ شاید بتونی خودت رو برسونی.»
رفتم جلو. راستش، خیلی راحت رسیدم به ماشین. پیکر اول و دوم روی دوش مردم رفت داخل حرم. فقط سه تا پیکر مانده بود. دستم را دراز کردم سمت پیکر سوم، با فاصله کمی ازم دور شد. پیکر چهارم رفت قسمت مردها. فقط آخرین پیکر مانده بود. بهش گفتم: «تو دیگه منو ناامید نکن. میشه بهت برسم.»
یکهو دیدم تابوت داره میاد سمت جمعیت. دستم را دراز کردم، ناباورانه رسید بهش. مردی که اون بالا بود بلند بلند میگفت: «زیرشو بگیرید، زیرشو بگیرید.»
وقتی رفتم زیر تابوت، یک حس تمام وجودم را از سر تا پا در برگرفت. زانویم سست شد. لرز کوچکی گرفتم. دوست داشتم بنشینم روی زمین. به دنبالشان نرفتم. ایستادم و به جای خالی شهدا خیره شدم.
برگشتم سمت ماشین. خانمها داشتند گلبرگهای پرپر قرمز را از نوجوان خادمالشهدا برای تبرک میگرفتند. دست کشیدم به جای خالیشان. شهدا مثل دوره زندگیشان آن بالا نماندند، آمدند پایین. به دنبالشان وارد صحن امام رضا شدم. شهدا بالای سکو بودند. بعد از روضه و نماز دوباره آمدند پایین و به ردیف روی دوش مردم برای تدفین رفتند.
اما من آن بالا ماندهام به دنبال کسی که شده با چوب بزند توی سرم تا بیفتم و قاطی شوم با میوههای رسیده. شهدا هر سال میآیند، ریشههای فرو رفته در زمین را میتکانند. سوا نمیکنند؛ درهم میخرند؛ رسیده و نارس، ریز و درشت، ترش و شیرین.
امالبنین مجلسیسهشنبه | ۴ آذر ۱۴۰۴ | #قم
ــــــــــــــــــــــــــــــ
@ravina_irمجلـه | بلـــه | ایتـــا | تلگرام | دیگررسانهها
۱۵:۰۳
@revayat_qomـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱۵:۱۸
۱۵:۱۸
۱۵:۱۸
۱۵:۱۸
@revayat_qom ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱۵:۳۲
@revayat_qomـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱۷:۵۸
۱۷:۵۸
۱۷:۵۸
۱۷:۵۸
۱۷:۵۸
۱۷:۵۸
۱۷:۵۸
پرسشنامهٔ ثبتنام:https://digiform.ir/w0bc0ac95
حتماً پرسشنامه پرکنیدقلم و کاغذ هم فراموش نشود
@revayat_qomـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۴:۳۰
بازارسال شده از ریحانه
ده، دهونیم، نزدیک به یازده باید ناامید شویم؟! وسط اجرای تئاتر یکهو پرده کنار میرود. ورق برمیگردد. جیغ میکشیم. دستهایمان بالاست. به دخترانم نگاه میکنم. میخواهم بدانم حسوحالشان برای اولین دیدار چطوری است. گونهی هردوتایشان اشکی شده و بالاوپایین میپرند: «اومد! اومد!» شبیه پروانههایی که روی دیوارهای حسینیه هستند از شادی به پرواز درآمدهاند، پروانههای سبز، قرمز و سفید. دختر کوچکم گلهای رز را بو میکند و آرام توی گوشم میگوید: «خوشبهحال آقا که آقاست. هروقت دلش تنگ میشه خودش رو توی آینه میبینه.»
رسانه «ریحانه» را دنبال کنید
۳:۳۵
@revayat_qomـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱۱:۲۴
۱۱:۲۴
۱۱:۲۴
۱۱:۲۴
۱۱:۲۴