بله | کانال کوخَک
عکس پروفایل کوخَکک

کوخَک

۳۷۵عضو
بازارسال شده از روایت پیشرفت ایران
thumbnail
🧬درمان بیمار سرطانی از ژاپن تا ایران
undefinedصحبت‌های جالب خانم دکتر ابراهیمی در موردبیماری که درمانش رو از ژاپن شروع کرد و در ایران ادامه داد!قبلا درمان سلولی یعنی سفر،امروز یعنی شروع از همین‌جا.undefined
undefined*خانم دکتر مرضیه ابراهیمی*، عضو هیئت‌علمی و مدیر گروه «درمان سرطان به کمک سلول‌های ایمنی» پژوهشگاه رویان و مدیرعامل شرکت دانش‌بنیان «کیان ایمن سلول» است؛ شرکتی که چندین محصول برای درمان تومورهای بدخیم سرطانی به کمک سلول‌درمانی تولید کرده‌اند. روایت زندگی و فعالیت‌های علمی خانم دکتر ابراهیمی در شماره دوم مجله سُها با تیتر «خانم دکترِ رویان» آمده است.


#سلول_درمانی #علم #دانش#روایت_پیشرفت #پیشرفت_دانش‌بنیان#روایت_زنان #خانم_دکتر_ابراهیمی#درمان_سرطان #رویان #شماره_دوم_سها
undefinedخوانندگان عزیز جهت تهیه مجله «سُــها» به آیدی @soha_magiran پیام ارسال کنید.
undefined خانه هنر و رسانه پیشرفت‌| راوی پیشرفت ایران @khaneh_pishraft

۱۱:۰۲

کوخَک
undefined 🧬درمان بیمار سرطانی از ژاپن تا ایران undefinedصحبت‌های جالب خانم دکتر ابراهیمی در مورد بیماری که درمانش رو از ژاپن شروع کرد و در ایران ادامه داد! قبلا درمان سلولی یعنی سفر، امروز یعنی شروع از همین‌جا.undefined undefined*خانم دکتر مرضیه ابراهیمی*، عضو هیئت‌علمی و مدیر گروه «درمان سرطان به کمک سلول‌های ایمنی» پژوهشگاه رویان و مدیرعامل شرکت دانش‌بنیان «کیان ایمن سلول» است؛ شرکتی که چندین محصول برای درمان تومورهای بدخیم سرطانی به کمک سلول‌درمانی تولید کرده‌اند. روایت زندگی و فعالیت‌های علمی خانم دکتر ابراهیمی در شماره دوم مجله سُها با تیتر «خانم دکترِ رویان» آمده است. #سلول_درمانی #علم #دانش #روایت_پیشرفت #پیشرفت_دانش‌بنیان #روایت_زنان #خانم_دکتر_ابراهیمی #درمان_سرطان #رویان #شماره_دوم_سها undefinedخوانندگان عزیز جهت تهیه مجله «سُــها» به آیدی @soha_magiran پیام ارسال کنید. undefined خانه هنر و رسانه پیشرفت‌| راوی پیشرفت ایران @khaneh_pishraft
.شهید تهرانی‌مقدم که امروز در سالگردش به سر می‌بریم، یک جمله معروف دارد که همه‌مان صدبار شنیده‌‌ایم. آن‌جا که می‌گوید؛ فقط انسان‌های ضعیف به اندازه امکاناتشان کار می‌کنند. جمله‌ای که از اول انقلاب تا امروز بعضی فقط ادایش را در آوردند و بعضی زندگی‌اش کردند. مثل همین دستاوردی که خانم دکتر دارد برایمان روایت می‌کند. قصه آدم‌هایی که فاصله علمی ایران را نه فقط با ژاپن که با خیلی از کشورهای دنیا برداشتند‌. هرچند که عده‌ای هم‌چنان صُمٌّ بُكمٌ عُميٌ فَهُم لا يَرجِعونَ‌اند. نمی‌خواهند دست از نمی‌شود و نمی‌توانیم بردارند و یک کم جهت قبله‌شان را به سمت داشته‌های خودشان مایل کنند. اما نمی‌دانند که خدا گفته؛ فَاَمَّا الزَّبَدُ فَیَذهَبُ جُفآء. این دلبری برای دشمن و لگد زدن به اهل خانه، زورش یک کف روی آب است که می‌رود و نابود می‌شود.‌ نه این که مشکلات نباشد، هست ولی به قول آقا شرطش این است که بایستیم، نبازیم، تحمل کنیم بدانیم که نتیجه می‌دهد؛ درست مثل حسن آقا.روحت شاد بابای موشک‌ها
@koookhak

۱۱:۰۵

.سوژه داره تعریف می‌کنه قرار بود برم یه کنفرانس بین‌المللی خارج از کشور(این حرف برا سال هفتاده) میگه نشستم یه مانتوی بلند و گشاد برای خودم دوختم. یک روسری بزرگ هم خریدم.ببینید کنش‌‌ش رو. برای حضور تو یک عرصه اجتماعی داره اون لباس رزم مناسب رو آماده می‌کنه. یه حضور معنادار برا این زن تعریف شده که ذیلش داره لوازم و ابزارش رو فراهم می‌کنه.حالا برخی حاج‌آقاهای ما یه جوری منبر میرن برای حضرت زهرا سلام الله علیها که این ایام متعلق به وجود بابرکت ایشونه، انگاری حجاب برای حجاب است. جوری وصف حجاب حضرت رو می‌کنن انگاری واسه خونه حجاب می‌کردن خانم.چون پشت‌بندش میگن و اما بعد، جهاد المراه حسن التبعل. خب حاجی بزرگوار، اینجا یه چیزی لنگ می‌زنه یه چیزی رو نگفتی. شبیه اوستا غلام سریال نون خ که ضرب‌المثل‌ها رو نصفه می‌گفت. چه قدر تو ذهن ما تهی و بی معنی می‌اومد.آقا چرا سبک زندگی بانو رو دم بریده تعریف می‌کنیم، حجاب می‌کردن خانم برای چی؟ این حسن التبعل که می‌فرمایی خب یه عرصه از وظایف زن است؛ ساحت خانواده. چرا بقیه عرصه‌ها رو نمی‌گی. چرا جوری روایت می‌کنی که اون پامنبری شما گمان کنه که تنها و تنها وظیفه حس التبعل داره. چه بسا که اصلا همون شوهرداری و خانواده داری خوب هم میاد ذیل آماده‌سازی مرد و بچه و اعضای خونه برا نقش‌آفرینی درست درمون تو عرصه اجتماع.ولی با این منبرهای نصف نیمه چنین گفتمانی به روح پامنبری شما حاکم میشه؟ خیراین ادبیات هزار فرسنگ از اندیشه حضرت روح‌الله فاصله داره. اندیشه امام یعنی اسلام ناب محمدی
بیاین یه سخنرانی امام رو ببینیم. سال ۶۴ یه تعداد خانم طلبه و بسیجی و اینا به مناسبت ولادت خانم حضرت زهرا سلام الله علیها رسیدن خدمت امام.لطفا سطر به سطر این سخنرانی رو با دقت ببینید. هر سطرش هزار حرف است. هزار راه است برای کنش‌گری و... .حیف و صد حیف که فعالین فرهنگی ما سر سفره همه اساتید و حاج‌آقاها می‌شینن إلا امام.
@koookhak

۱۹:۳۲

کوخَک
. سوژه داره تعریف می‌کنه قرار بود برم یه کنفرانس بین‌المللی خارج از کشور(این حرف برا سال هفتاده) میگه نشستم یه مانتوی بلند و گشاد برای خودم دوختم. یک روسری بزرگ هم خریدم. ببینید کنش‌‌ش رو. برای حضور تو یک عرصه اجتماعی داره اون لباس رزم مناسب رو آماده می‌کنه. یه حضور معنادار برا این زن تعریف شده که ذیلش داره لوازم و ابزارش رو فراهم می‌کنه. حالا برخی حاج‌آقاهای ما یه جوری منبر میرن برای حضرت زهرا سلام الله علیها که این ایام متعلق به وجود بابرکت ایشونه، انگاری حجاب برای حجاب است. جوری وصف حجاب حضرت رو می‌کنن انگاری واسه خونه حجاب می‌کردن خانم. چون پشت‌بندش میگن و اما بعد، جهاد المراه حسن التبعل. خب حاجی بزرگوار، اینجا یه چیزی لنگ می‌زنه یه چیزی رو نگفتی. شبیه اوستا غلام سریال نون خ که ضرب‌المثل‌ها رو نصفه می‌گفت. چه قدر تو ذهن ما تهی و بی معنی می‌اومد. آقا چرا سبک زندگی بانو رو دم بریده تعریف می‌کنیم، حجاب می‌کردن خانم برای چی؟ این حسن التبعل که می‌فرمایی خب یه عرصه از وظایف زن است؛ ساحت خانواده. چرا بقیه عرصه‌ها رو نمی‌گی. چرا جوری روایت می‌کنی که اون پامنبری شما گمان کنه که تنها و تنها وظیفه حس التبعل داره. چه بسا که اصلا همون شوهرداری و خانواده داری خوب هم میاد ذیل آماده‌سازی مرد و بچه و اعضای خونه برا نقش‌آفرینی درست درمون تو عرصه اجتماع. ولی با این منبرهای نصف نیمه چنین گفتمانی به روح پامنبری شما حاکم میشه؟ خیر این ادبیات هزار فرسنگ از اندیشه حضرت روح‌الله فاصله داره. اندیشه امام یعنی اسلام ناب محمدی بیاین یه سخنرانی امام رو ببینیم. سال ۶۴ یه تعداد خانم طلبه و بسیجی و اینا به مناسبت ولادت خانم حضرت زهرا سلام الله علیها رسیدن خدمت امام. لطفا سطر به سطر این سخنرانی رو با دقت ببینید. هر سطرش هزار حرف است. هزار راه است برای کنش‌گری و... . حیف و صد حیف که فعالین فرهنگی ما سر سفره همه اساتید و حاج‌آقاها می‌شینن إلا امام. @koookhak
بخشی از صحبت امام. کاملش رو خودتون مطالعه کنید.
من عید سعید مولود معظم حضرت زهرا ـ سلام الله علیها ـ را به همۀ شما خانمها و‏‎ ‎‏زنهای تمام کشورهای اسلامی تبریک عرض می کنم و از خداوند تعالی مسئلت دارم که‏‎ ‎‏همۀ زنهای محترمه را در راهی که خدای تبارک و تعالی مقرر فرموده است، همان راه را‏‎ ‎‏بروند و به مقاصد عالیۀ اسلامی برسند. برای زنها کمال افتخار است که روز تولد حضرت‏‎ ‎‏صدیقه را روز زن قرار داده اند، افتخار است و مسئولیت.‏
‏‏و شما افتخار کنید که، و همۀ ما که این روز را «روز زن» قرار داده اند و باید که‏‎ ‎‏مسئولیتش هم به عهده بگیرید. اگر شما پذیرفتید که روز بیستم جمادی الثانیه که روز تولد‏‎ ‎‏حضرت زهراست، پذیرفتید که روز زن باشد، این روز را پذیرفتید، این به عهدۀ شما‏‎ ‎‏خیلی مسائل را می آورد. اگر یک ملتی پذیرفت که فلان روز، روز جهاد است، این باید‏‎ ‎‏در آن روز مشغول مجاهده بشود. اگر کسی مشغول مجاهده نشد، این نپذیرفته است که‏‎ ‎‏آن روز، روز جهاد است. اگر یک وقت یک ملتی پذیرفت که امروز روز جنگ است،‏‎ ‎‏اگر کسی پذیرفت که روز جنگ است و تخلف کند، برخلاف وظیفۀ انسانی خودش‏‎ ‎‏عمل کرده. اگر شما زنها هم و زنهای ما هم همه، کشور ما همه، پذیرفتند که امروز روز زن‏‎ ‎‏است؛ یعنی روز تولد حضرت زهرا که آن کمال و آن وضعیت را دارد، پذیرفتید که روز‏‎ ‎‏زن است، به عهدۀ شما مسائل بزرگی ‏‏[‏‏خواهد آمد‏‏]‏‏؛ از قبیل مجاهده، که حضرت‏‎ ‎‏مجاهده داشته است، حضرت به اندازۀ خودش که در این ظرف کوتاه مجاهده داشته‏‎ ‎‏است، مخاطبه داشته است با حکومتهای وقت، محاکمه می کرده است حکومتهای وقت‏‎ ‎‏را، شما باید اقتدا به او بکنید تا پذیرفته باشید که این روز، روز زن است؛ یعنی، روز تولد‏‎ ‎‏این حضرت روز زن است. زهد و تقوا و همۀ چیزهایی که داشته است و عفافی که او‏‎ ‎‏داشته است و همه چیز، شما باید اگر پذیرا شدید، آنها را تبعیت کنید و اگر تبعیت‏‎ ‎‏نکردید، بدانید که شما داخل در روز زن نیستید، هر کس نپذیرفت، این در روز زن وارد‏نشده است و در این شرافت وارد نشده است.
‏‏و من امیدوارم که شما بپذیرید و شما هم به آن وظایفی که باید عمل کنید که هم در‏‎ ‎‏میدان تحصیل که یکی از امور مهمه است مجاهده کنید و هم در میدان دفاع از اسلام،‏‎ ‎‏این از مهماتی است که بر هر مردی، بر هر زنی، بر هر کوچک و بزرگی جزء واجبات‏‎ ‎‏است. دفاع از اسلام، دفاع از کشور اسلامی، احدی از علمای اسلام، احدی از اشخاصی‏‎ ‎‏که در اسلام زندگی کرده اند و مسلم هستند، در این جهت خلاف ندارند که این واجب‏‎ ‎‏است. آن چیزی که محل حرف است، محل صحبت است، قضیۀ جهاد اولی است، آن بر‏‎ ‎‏زن واجب نیست، اما دفاع از حریم خودش، از کشور خودش، از زندگی خودش، از مال‏‎ ‎‏خودش و از اسلام، دفاع بر همه واجب است. اگر دفاع بر همه واجب شد، مقدمات دفاع‏‎ ‎‏هم باید عمل بشود، از آن جمله قضیۀ اینکه ترتیب نظامی بودن، یادگرفتن انواع نظامی‏‎ ‎‏بودن را برای آنهایی که ممکن است. این طور نیست که واجب باشد بر ما که دفاع کنیم و‏‎ ‎‏ندانیم چه جور دفاع کنیم، باید بدانیم چه جور دفاع می کنیم. البته در آن محیطی که شما‏‎ ‎‏تعلیم نظامی می بینید باید محیط آزاد باشد، محیط صحیح باشد، محیط اسلامی باشد،‏‎ ‎‏همۀ جهات عفاف محفوظ باشد، همۀ جهات اسلامی محفوظ باشد.‏

شما خانمها، شما زنها توجه به این معنا داشته باشید که همان طوری که بر مردها در‏‎ ‎‏جبهه لازم است که جلو بروند و پیشقدم باشند، شما هم در خارج، در پشت جبهه باید‏‎ ‎‏کمک کنید و مهیا بشوید که چنانچه ـ خدای نخواسته ـ یک وقت دفاع عمومی واجب‏‎ ‎‏شد بر همه؛ یعنی، همۀ ما بی استثنا، هر کس قدرت دارد بی استثنا، دفاع بر او واجب شد،‏‎ ‎‏مهیا باشید از برای دفاع. و البته سنگر علم هم یک سنگر دفاعی است، دفاع از همۀ‏‎ ‎‏فرهنگ اسلام. شما می دانید که فرهنگ اسلام در این مدت مظلوم بود، در این مدت‏‎ ‎‏چند صد سال، بلکه از اول بعد از پیغمبر ـ سلام الله علیه ـ تا برسد به حالا، فرهنگ اسلام‏‎ ‎‏مظلوم بود، احکام اسلام مظلوم بودند و این فرهنگ را باید زنده کرد. و شما خانمها‏‎ ‎‏همان طوری که آقایان مشغول هستند، همان طوری که مردها در جبهۀ علمی و فرهنگی‏‎ ‎‏مشغول هستند، شما هم باید مشغول باشید. و من امیدوارم که خداوند به همۀ شما توفیق‏‎ ‎‏عنایت کند و در این سنگر هم پیشروی کنید و دعا کنید که آنهایی که در جبهه ها مشغول به‏‎ ‎‏دفاع از کشور خودشان و از اسلام هستند، آنها هم ان شاءالله ، پیروز باشند. و همۀ شما‏‎ ‎‏ان شاءالله مؤید و موفق و سالم و سلامت باشید.‏
http://www.imam-khomeini.ir/fa/C207_44452/_شرافت_و_فضیلت_حضرت_زهرا_(ع)
@koookhak

۱۹:۳۸

.امروز رفتم یه روضه نوجوانانه برا حضرت زهرا سلام الله علیها واقعا حالم از منبرش گرفته شد.پامنبری شما نوجوان خلاق، باهوش پرانرژی اون وقت منبر و روضه انقد منفعل.‌ خب بیا براش خطبه فدکیه بخون کیف کنه. چه عباراتی دارن خانم اونجا. موزون، زیبا، محکم درهم شکننده. حماسه سرایی به تمام معنا.خدا تو دو تا قصه مهم تاریخ اسلام، دو‌ زن رو می‌ذاره فرمانده روایت‌ش. یکی قصه عاشورا، یکی غدیر، برای افشای ظلم.خب یه کم ازین زاویه روایت کنیم. تا به قول استاد داستان‌نویسی ما داستانت از زمین بلند بشه. حرکت کنه.

۲۰:۰۰

.و در آخر منبرمون، صلواتی هدیه کنیم محضر حضرت روح‌الله که شأن اسلام رو از نوحه‌سرایی به خطبه‌خوانی تبدیل کرد. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

۲۰:۱۳

.یک بار در یکی از نشست‌های جنبش عدالت‌خواه، استاد جلسه آقای یاسر عسکری، می‌خواست درباره موضوع ترویج کتاب برایمان حرف بزند. تنها یک قاب از گفت‌وگوهای آن روز توی ذهنم حک شده. وقتی از یک کوله پر از کتاب گفتند که همه جا همراه‌‌شان بوده. تعریف می‌کردند توی سلف دانشگاه یک دفعه درِ کوله‌ام را باز می‌کردم، پنج شش تا کتاب می‌ریختم روی میز و درباره‌اش با آدم‌های اطرافم حرف می‌زدم.این تصویر چنان در نظرم جذاب آمد که آرزو کردم روزی من هم، چنین کاری انجام بدهم.زور یک کوله کتاب را نداشتم ولی چند ماه بعد با چهار پنج تا کتاب سبک، شروع کردم. اول‌های کار خیلی محدود، کتاب از کیفم درمی‌آوردم ولی کم‌کم ترسم ریخت و هرجا موقعیت مناسبی بود، یک کتاب از ته کیف یا کوله می‌کشیدم بیرون و می‌شد بهانه گفت و‌گویمان. اصلا انگار یک استکان چای ریخته باشی و نشسته باشی به یک گپ خودمانی.دیگر آن‌قدر این عادت برایم ریشه‌دار شد که چند سال اول ازدواج، وقتی ساکن یه منطقه کم برخوردار کتابی شدیم، اولین کاری که به ذهنم رسید، ترویج کتاب بود. از باز گذاشتن در خانه‌مان توی ساعاتی از روز، برای رفت و آمد همسایه‌ها تا کیسه‌های کتابی که از مقر کتاب سبزوار، امانت می‌گرفتم و با خودم می‌بردم شهرستانی که ساکن بودیم. هرجا مجلس روضه و جشن و دورهمی و برنامه‌ای بود کتاب‌ها را می‌آوردم وسط، درباره‌شان حرف می‌زدم و بعد نوبت به بیرون آوردن دفتر ثبت امانات می‌رسید.از یک ستون باریک در ماه‌های اول بعد از دو سه سال، رسیدم به یک سررسید پر از اسم با سن و موضوعات متنوع کتابی.زمانی هم که مادران میدان پا به دنیا گذاشت، شد پای ثابت کتاب‌های داخل کیفم. دیگر به زنده و مرده برای حرف زدن ازش رحم نمی‌کردم. نشان به آن نشان که یک روز رفتم سر مزار حمید سبزواری و از کتاب برایش گفتم. انتظار داشتم بیاید توی خوابم و چند بیتی برای کتابمان بسراید.هرجا می‌رفتم مادران میدان همراه‌ام بود. بعدتر، دختران ایران، نشریه دانشمند، سها و چند تا کتاب دیگر هم به محتویات توی کیفم اضافه شد.کتاب شد حلقه‌ای که مرا به آدم‌های اطرافم وصل می‌کرد. تجربه‌ای که به امتحان کردنش می‌ارزد.
پ_ن: البته این کار بدون خطر و خسارت نیست. گاهی کتابتونو با خواهش و التماس هدیه میگیرن. گاهی امانت میبرن نمیارن. گاهی هم در اثر عدم شناخت آدم رو به رویی بحث بالا میگیره. ولی مهم‌ترین خطر،‌ همون زورکی هدیه گرفتن کتابه که اینم بعد از چند مدت دستتون میاد چه جوری نه تنها کتاب ندین به زور هدیه بگیرین.
@koookhak

۱۹:۵۵

.دیشب داشتم از یه برنامه برمی‌گشتم خونه، راننده یه خانم میانسال بود، وقتی دید از صدا و سیما سوار شدم شروع کرد سوال پرسیدن که شما برنامه داشتین یا کارمند هستین و...گفتم اومدم اینجا درباره کتاب‌هامون صحبت کنم.بعد کلی ذوق کرد و گفت پس نویسنده‌این. اسم کتاب‌تون چیه؟بنده خدا انتظار داشت لابد بگم موفقیت در سی دقیقه، ده راز خوشبختی یا تهش دیگه بامداد خماری چیزی. نه این که مادران میدان جمهوری و دختران ایران. یکهو فضا سنگین شد.حالا باز دختران ایران یه کم عنوان سبک‌تری بود و از قضا همونم تو کیفم داشتم. مادران میدان رو مجری به زور هدیه گرفت.درآوردم کتاب دختران ایران رو بهش نشون بدم که یه کم بنده خدا از گرخیدگی دربیاد.چشمش به جلد گل‌بهی و خانومای رو جلد که افتاد یه کم صورتش باز شد. گفت یعنی خانومای شهیدن؟! دقیقا مثل سوال مجری، سی ثانیه مونده به رفتن رو آنتن!گفتم نه ۱۶ تا خانم هستن که کارای مختلفی انجام دادن. دو تا مشت زد به ضبطش روشن نشد.شروع کرد غر زدن از وضعیت مملکت و این که یه خانم تا ده شب باید بچه‌هاش رو بذاره و بیاد مسافرکشی.چه جوابی داشتم بدم؟ هیچی! گفتم بذار فضا رو حداقل یه کم عوض کنم. مقداری همدردی کردم و گفتم راستی می‌دونید تو این دختران ایران ما قصه یه خانم رو داریم که مثل شما راننده بوده؟ تازه هشت تا هم بچه داشته.نیمچه لبخندی زد و گفت خب حق داشته با هشت تا بچه. من تو دوتاش موندم.گفتم می‌دونستین نماینده مجلس هم بوده قبل مسافرکشی؟یهو برگشت. نماینده مجلس؟ چه قصه‌ها می‌نویسین خانم!گفتم ولی اینا قصه نیست. واقعیه. گفتم می‌دونستین قبل‌ترش فرمانده سپاه بوده؟بلند بلند خندیدگفتم می‌دونستین قبل‌ترش محافظ امام بوده؟انگشتاشو برد توی موهای جلوی مقنعه‌اش، گفت حتما قبل‌ترترشم مرد عنکبوتی بوده!دوتایی خندیدیم.ولی بعدش تو دلم کلی غصه‌دار شدم که چرا مرضیه حدیدچی مادر انقلاب، همون که آقا گفت ما زن مثل دباغ می‌خوایم رو نشناخت. خنده‌مون که تموم شد. چند خط از کتاب رو براش خوندم.وقتی جلوی مجتمع ترمز زد. تیکه‌هایی از مستند دباغ رو بهش نشون دادم. یه کمی هم درباره‌اش گفتم. بعد صفحه کتاب رو بهش نشون دادم و گفتم ببین اصلا داستان از مسافرکشی شروع میشه. معلوم بود که هنوز نتونسته شنیده‌هاشو بذاره کنار هم. گفت کاش میشد بخونمش. من خودم ادبیات خوندم. اهل کتابم.دیگه تسلیم قضا و قدر الهی شدم و کتاب رو هدیه دادم ولی به شرط خوندن و نظر دادن.تا برسم بالا، مدام تو آسانسور با خودم فک می‌کردم گیر کار کجاست که هنوز مردم کف جامعه خصوصا زن‌های ما کسی مثل خانم دباغ رو نباید بشناسند ولی فلان زن اون سر دنیا انقد براشون آشناست.شنیدم همین روزا کنگره بانو دباغه. انگار پارسال هم بوده. برگزاری این همایش و کنگره‌ها خیلی خوبه، مفیده. دستشون درد نکنه ولی اگر منجر به این نشه خانم دکتر، مهندس، فعال فرهنگی‌های حوزه زنان و الگوی سوم اینا... بتونن مرضیه دباغ رو بیارن و برسونن دست زن و مادر و دختر کف جامعه، عقل ناقص من میگه یه جای کار می‌لنگه!
@koookhak

۱۱:۵۰

thumbnail
.مامان امشب برایم یک جعبه انار فرستاده بود مشهد. وقتی بهش زنگ زدم، گفت: «مامان اینا انارهای گودآسیاست، یادت نره برا مامان‌بزرگت فاتحه بخونی.» آخر این رسم مادربزرگم بود. اول پاییز، یک کیسه انار به همسایه گودآسیایی‌مان سفارش می‌داد. مامان‌بزرگ تا شب چله هرشب، یک دانه انار بزرگ قاچ می‌کرد و همان‌طور که دانه‌های درشت و سیاه انار قل می‌خورد توی کاسه چینی، قصه‌های گلستان و کلیله‌و‌دمنه برایمان می‌گفت.حالا یکی دو سال است که وقتی چشمم به این انارها می‌افتد، یاد یک مادربزرگ دیگر هم توی ذهنم جان می‌گیرد؛ ننه صدیقه. فکر کنم دوسال پیش بود که مهناز ماجرایش را تعریف کرد.
می‌گفت فصل انار بوده. ننه صدیقه درختان پر از انار گودآسیا را از اتاق‌های بالاخانه می‌دیده. با خودش گفته: «اگه صاحب هر باغ یه جعبه انار بیاره، خاور جبهه پر می‌شه». اول هفته به غلامرضا، متولی مسجد، می‌گوید اهالی را خبر کند. خیلی‌ها خوشحال می‌شوند و با جان و دل از درخت‌های‌شان انار برای رزمنده‌ها باز می‌کنند. نایلون بزرگی روی فرش‌های مسجد می‌اندازد. هر کس انار می‌آورد روی همان نایلون‌ها خالی می‌کند. خودش هم هر روز انارها را زیر و رو می‌کرده تا هوا بخورد. حدوداً ده پانزده خروار انار جمع می‌شود‌ و می‌رود تا کام رزمنده‌ها را شیرین کند.
ننه صدیقه نه فقط در ایام جنگ که همیشه انگار از آن بالاخانه حواسش به روستا و اهالی‌اش بوده. وگرنه دنبال آب و برق و گاز و مدرسه و مخابرات برایشان نمی‌افتاده. حواس‌جمعی ننه صدیقه و وقت شناسی‌اش که تا هزار کیلومتر آن طرف‌تر از روستا هم می‌رفته، امروز به بار نشسته. نشان به آن نشان که ما آدم‌های چند نسل بعد از او به دانه‌های انار به یک چشم دیگر نگاه می‌کنیم. چشمی که توی همین دانه‌های انار هم دنبال رد پای مقاومت می‌گردد.
پ_ن: بخوانید قصه ننه‌صدیقه را در کتاب «شیرین انار تلخ کلپوره» به قلم مهناز کوشکی از نشر راه‌یار
@koookhak

۱۷:۲۷

thumbnail
.دیشب شنیدم خانم زینب مرادی در مسابقات ریاض مدال نقره گرفته. نوش جان خودش و ما.الحمدلله دستم برایش سبک بوده. از وقتی قصه‌اش را توی سها نوشته‌ام تند تند دارد مدال‌هایش را پس می‌گیرد:)اگر می‌خواهید از مسیری که رفته بیشتر بدانید، ماجرایش را در شماره سوم #سها بخوانید. مسیری که از سرطان و قطع پا شروع می‌شود و می‌رسد به فتح میدان‌های جهانی.https://ble.ir/khaneh_pishraft/-6288075144391700670/1762004256131@koookhak

۷:۱۱

thumbnail
.عاشق این نگاه‌های جهانی و بین‌المللی آقا و امام هستم. بچه بودیم خاله بازی می‌کردیم. الکی غذا هم می‌زدیم، استکان پلاستیکی خالی هورت می‌کشیدیم. یکهو مامان، محض تنوع و چشاندن لذت‌های زندگی یه روزشو اجازه می‌داد واقعی غذا بپزیم، چای دم کنیم. تو همون پلاستیکا غذا و چای واقعی بریزیم، اصلا یه دنیای دیگه میشد. همه چی رنگ و جون می‌گرفت. من این موقع‌ها وقتی این دست بیانات رو می‌بینم. این نگاه‌ها رو می‌بینم. حس می‌کنم وسط خاله‌بازی، بین نظریه‌های قد کوتاه و دم دستی، دستی برمی‌آید و می‌گیره تو رو می‌کشه بالا. میگه بیا ببین چه قدر می‌تونی بزرگتر ببینی و فکر کنی و تو کجا موندی.هنوز لای در‌ و لای دعوای شیعه و سنی گیر افتادی. پاشو بابا. باید فاطمه سلام الله علیها رو به جهان صادر کنی. زن‌های دنیا بل، انسان‌های دنیا دلشون فاطمه میخواد. اسیر شدن، تو تحیر و گمراهی و خلأ.
پ_ن: عکس از کتاب حقیقت عظیم
@koookhak

۱۱:۲۵

.دیدگاه‌های کانال از صبح، احتمالا به خاطر مشکلات بله غیر فعال شده.از محضر اعضای محترم عذرمیخوام.

۱۵:۳۲

thumbnail
.
بدون سانسور با یک مدافع حرم
به روایت نود‌و‌نهمین نفر

وقتی آقا رضا دامرودی ساکش را بست و از گوشه خانه پنجاه متری و ماشین پراید مدل هشتاد که خرج زندگی درمی‌آورد ازش، رفت سوریه، هیچ‌کس نفهمید. اصلا می‌فهمید چه می‌دانست مدافع حرم یعنی چه که یک بچه روستایی بیست و چند ساله را کشانده دنبال خودش، آن طرف مرزها. اما خبر شهادتش که آمد، سکوت همه خبرگزاری‌ها و آدم‌‌های شهر شکست. گفتند؛ دارند اولین شهید مدافع حرم سبزوار را می‌آورند. آقا رضا آن‌قدر در حاشیه بود که اسمش به زور به گوش بسیجی‌ها خورده بود چه برسد باقی مردم.
ولوله‌ای افتاد به جان جوان‌های شهر. گردان امام حسین علیه‌السلام که تا دیروز پرنده تویش پر نمی‌زد، جای سوزن انداختن نداشت. همه جوان‌های بسیجی می‌خواستند مدافع حرم بشوند. آقا مهدی یکی از همان جوان‌ها بود. نگذاشت پیکر بنشیند توی خاک. وسط تشییع، دست زنش را گرفت و برد پیش مسئول اعزام که تو بیا راضی‌اش کن من بروم. نه این که خیال کنی از بس سر به مُهر و تسبیح به دست بود، نه. مدام در رفت و آمد بود. بهش می‌گفتند؛ اگر گوش نسپری به روضه که آدم نمی‌شوی. اما این حرف‌ها توی کتش نمی‌رفت. رسم و رسوم خودش را داشت.
آقا مهدی قیصر ننه، با موتورش تک چرخ می‌زد. آرام و قرار نداشت. یک پایش قهوه خانه بود و قلیان آتش می‌کرد، یک پایش پایگاه شهید شجیعی. لابد به اینجای قصه که برسی خیال می‌کنی، پایگاه و مسجد، بالاخره آقا مهدی را ساخت و انداخت‌ش توی همان مسیری که همه‌مان دلمان می‌خواهد از یک شهید در ذهنمان بسازیم. این که یک روز صبح بیدار شد و دیگر آن آدم سابق نبود. قلیان و قهوه‌خانه و دعوا را سه طلاقه کرد، یقه پیراهنش را محکم بست، ساک برداشت و رفت سوریه؛ اما زهی خیال باطل!
نودو‌نهمین نفر، قصه‌‌اش مثل آن چیزی که تا حالا به گوش و چشم‌مان خورده نیست. آقای مهدی شهید، قطره قطره مثل رودی شد و خودش را به دریا رساند، ذره ذره نرم شد و جوانه زد. کتاب نود‌و‌نهمین نفر با یک روایت چابک و پرسرعت، درست مثل شخصیت شهید، روایت همین رشدی‌ست که لای تک‌تک خاطرات پنهان شده. خاطراتی از زبان همسر، مادر، برادر و دوست و رفیق‌هایش و تو باید خوب دل بدهی به زندگی آقا مهدی، تا نخ تسبیح بیاید دستت. بفهمی چه جور رخت شهادت را اندازه تنش می‌کند.
روایت کتاب نود‌و‌نهمین نفر، به قلم محمد حکم‌آبادی، ماجرای همان آخرمجلس‌هاست‌. نه این که فقط حرف‌ش باشد. اصل اصل است. آدمی که حتی گاهی همان آخر مجلس هم هرچه چشم می‌چرخاندی به زور پیدایش می‌کردی.

@koookhak

۹:۰۰

بازارسال شده از حسینیه هنر سبزوار
thumbnail
مادرانی که نه شرقی‌اند نه غربی!undefined سخنان نویسنده کتاب «مادران میدان جمهوری» و «دختران ایران» در شبکه خراسان رضوی
undefined تهیه کتاب «مادران میدان جمهوری» و «دختران ایران» undefinedundefined حسینیه هنر سبزوار: بیهق ۱۸ ، انتهای اولین بن بست سمت چپundefined غرفه‌‌ باسلام
undefined همراه «حسینیه هنر سبزوار» باشیدundefined @hoseinieh_honar_sabzevar

۱۳:۰۰

کوخَک
undefined مادرانی که نه شرقی‌اند نه غربی! undefined سخنان نویسنده کتاب «مادران میدان جمهوری» و «دختران ایران» در شبکه خراسان رضوی undefined تهیه کتاب «مادران میدان جمهوری» و «دختران ایران» undefined undefined حسینیه هنر سبزوار: بیهق ۱۸ ، انتهای اولین بن بست سمت چپ undefined غرفه‌‌ باسلام undefined همراه «حسینیه هنر سبزوار» باشید undefined @hoseinieh_honar_sabzevar
.تو سخنان گهرباری که این‌جا بیان فرمودم، یه چیزایی شاید به نظر شعار بیاد. شاید انقد شنیدیم و کنفرانس و همایش و فلان براش بوده، تو ذهن‌مون یه حرف کلیشه‌ای شده اما معتقدم با همه مصیبت‌هایی که داریم می‌کشیم چه سر این‌که خودمون تو مسیر الگوی سوم حرکت کنیم چه روایتش کنیم، واقعا اون الگویی که به زن آرامش میده و در نهایت آرامش انسان و جامعه رو به دنبال داره، همین الگوی سومه. چون فک می‌کنم این الگوی سوم زن نیست. الگوی سوم انسان است. اگه محقق بشه، تصویر مرد و خانواده و جامعه و انقلاب الگوی سومی که بهش معتقدیم درمیاد. حالا من به عنوان یه زن خصوصا اگه بخوام حرکت کنم سمت این قله سمت این راه سوم، ممکنه به هزار چاله چوله بخورم. سر ساختارها و دلایل دیگه ولی به چشم این ببینم که دارم بخشی ازین مسیر رو هموار می‌کنم که اون نور اصلی رخ بنماید.این‌جوری من یقین دارم شاید ما آسایش‌مونو از دست بدیم ولی آرامش‌مون پابرجاست.چون این الگو جهت فطرت ماست. راه کجکی نیست هی خراش بندازه آزار بده روان‌مون رو.
که اگه اگه اگه این الگو راه نجات، راه آرامش، راه حیات انسان نبود، نه اون مردی که ما رو از سیطره طاغوت نجات داد، انقد سرش پافشاری می‌کرد و جلوی همه متحجرای زمان خودش یک تنه می‌ایستاد، نه این مردی که امروز علم انقلاب را محکم نگه داشته ما رو بهش دعوت می‌کرد.

۱۳:۰۹

بازارسال شده از روایت پیشرفت ایران
thumbnail
undefinedچرا دشمن دانشمندان ما را شهید می‌کند؟وقتی که شهید دکتر فریدون عباسی از دلایل شهادت دکتر شهریاری می‌گوید
undefinedمن فکر می‌کنم جنبه خطرناک آقای شهریاری عالِم‌شدن و استادشدنش در کشور، بدون نیاز به خارج رفتن در هیچ مقطعی بود. یعنی ایشان دیپلم، لیسانس، فوق‌لیسانس و دکترایش را در این کشور گرفت و در این کشور استادتمام شد. درواقع آقای دکتر شهریاری یک نماد از کفایت جمهوری اسلامی در زمینه آموزش و تحقیقات است؛ یک الگو و یک نمونه که نشان می‌دهد با امکانات کشور می‌توان پروفسورتمام شد. دکتر علی‌محمدی هم همین خصوصیت را داشت. تمام تحصیلاتش را در اینجا گذرانده و همه مقالات و همه چیزش در داخل کشور بود و او هم در همین جا استادتمام شد.
undefinedاینها به صورت نماد و سمبل درمی‌آیند و دشمن حس می‌کند همه اینها خطرناکند؛ چون بااینکه آنها برایشان دعوت‌نامه می‌فرستند، حاضرند پول و کرسی دانشگاه بدهند، حاضر نیستند بروند. بدتر از همه اینکه دارند در داخل کشور آدم تکثیر می‌کنند و آموزش می‌دهند و دارند رشته‌های فوق‌لیسانس و دکترا راه می‌اندازند. اینها نه‌تنها نظام اعزام دانشجو به خارج را تغییر می‌دهند، بلکه کم‌کم در ایران دانشجوی خارجی می‌گیرند. اگر از این منظر نگاه کنیم، خطر اصلی کسی مثل آقای شهریاری، قدرت سازماندهی و مدیریتش در آموزش است که می‌تواند برای کشور متخصص تربیت کند که این برای کشورهای دیگر خیلی خطرناک است. ما اگر یک دستگاه داشته باشیم، می‌زنند آن را خراب می‌کنند، ولی با آدم‌هایی که تکثیر شده‌اند کاری نمی‌توانند بکنند.
undefinedآقای دکتر شهریاری با علمش مدام در حال حل مسائل کشور بود. یک سال قبل از شهادتش، کاربرد پرتوها در حفر و آنالیز چاه‌های نفت را در شرکت ملی حفاری شروع کرد؛ خب این یعنی مختل کردن بازار شرکت‌های نفتی خارجی در ایران و کشورهای منطقه. آقای شهریاری می‌توانست محاسبات سوخت هسته‌ای را انجام بدهد و وقتی غربی‌ها سوخت راکتور تهران را که برای تولید رادیو داروها استفاده می‌شد به ما ندادند، ایشان این محاسبات را برای راکتور تهران انجام داد.
undefinedدشمن به این نتیجه رسید که آقای شهریاری نه‌تنها به خارج از کشور نمی‌رود، بلکه نترس و شجاع هم هست و اگر هم او را بترسانند، از پروژه‌های استراتژیک کشور پاپس نمی‌کشد. فهمیدند که او علاوه بر حل مشکلات، می‌تواند امکانات کشور را هم توسعه بدهد و در محاسبات هسته‌ای در سطح اول جهانی قرار می‌گیرد.*برای همین هم دکتر شهریاری و مانندهای او را ترور فیزیکی می‌کنند تا دیگر این آدمها تکثیر نشوند؛ تا از این طریق در جامعه علمی ما رعب ایجاد کنند.* ایشان از سال ۷۸ می‌دانست که ورود به حوزه‌های علمی که غربی‌ها فقط حق خودشان می‌دانند پرخطر است، اما هیچ وقت از کاری که باید می‌کرد و از توسعه علم در کشور دست برنداشت.
undefined پرونده #فتح_علم
#دانشمند_هسته‌ای #شهدای_هسته‌ای #شهیدعلم #روایت‌_پیشرفت #فناوری_هسته‌ای #علم #شهید_عباسی#انرژی_هسته‌ای #شهید_هسته‌ای

undefined خانه هنر و رسانه پیشرفت‌ | راوی پیشرفت ایران @khaneh_pishraft

۱۱:۲۱

کوخَک
undefined undefinedچرا دشمن دانشمندان ما را شهید می‌کند؟ وقتی که شهید دکتر فریدون عباسی از دلایل شهادت دکتر شهریاری می‌گوید undefinedمن فکر می‌کنم جنبه خطرناک آقای شهریاری عالِم‌شدن و استادشدنش در کشور، بدون نیاز به خارج رفتن در هیچ مقطعی بود. یعنی ایشان دیپلم، لیسانس، فوق‌لیسانس و دکترایش را در این کشور گرفت و در این کشور استادتمام شد. درواقع آقای دکتر شهریاری یک نماد از کفایت جمهوری اسلامی در زمینه آموزش و تحقیقات است؛ یک الگو و یک نمونه که نشان می‌دهد با امکانات کشور می‌توان پروفسورتمام شد. دکتر علی‌محمدی هم همین خصوصیت را داشت. تمام تحصیلاتش را در اینجا گذرانده و همه مقالات و همه چیزش در داخل کشور بود و او هم در همین جا استادتمام شد. undefinedاینها به صورت نماد و سمبل درمی‌آیند و دشمن حس می‌کند همه اینها خطرناکند؛ چون بااینکه آنها برایشان دعوت‌نامه می‌فرستند، حاضرند پول و کرسی دانشگاه بدهند، حاضر نیستند بروند. بدتر از همه اینکه دارند در داخل کشور آدم تکثیر می‌کنند و آموزش می‌دهند و دارند رشته‌های فوق‌لیسانس و دکترا راه می‌اندازند. اینها نه‌تنها نظام اعزام دانشجو به خارج را تغییر می‌دهند، بلکه کم‌کم در ایران دانشجوی خارجی می‌گیرند. اگر از این منظر نگاه کنیم، خطر اصلی کسی مثل آقای شهریاری، قدرت سازماندهی و مدیریتش در آموزش است که می‌تواند برای کشور متخصص تربیت کند که این برای کشورهای دیگر خیلی خطرناک است. ما اگر یک دستگاه داشته باشیم، می‌زنند آن را خراب می‌کنند، ولی با آدم‌هایی که تکثیر شده‌اند کاری نمی‌توانند بکنند. undefinedآقای دکتر شهریاری با علمش مدام در حال حل مسائل کشور بود. یک سال قبل از شهادتش، کاربرد پرتوها در حفر و آنالیز چاه‌های نفت را در شرکت ملی حفاری شروع کرد؛ خب این یعنی مختل کردن بازار شرکت‌های نفتی خارجی در ایران و کشورهای منطقه. آقای شهریاری می‌توانست محاسبات سوخت هسته‌ای را انجام بدهد و وقتی غربی‌ها سوخت راکتور تهران را که برای تولید رادیو داروها استفاده می‌شد به ما ندادند، ایشان این محاسبات را برای راکتور تهران انجام داد. undefinedدشمن به این نتیجه رسید که آقای شهریاری نه‌تنها به خارج از کشور نمی‌رود، بلکه نترس و شجاع هم هست و اگر هم او را بترسانند، از پروژه‌های استراتژیک کشور پاپس نمی‌کشد. فهمیدند که او علاوه بر حل مشکلات، می‌تواند امکانات کشور را هم توسعه بدهد و در محاسبات هسته‌ای در سطح اول جهانی قرار می‌گیرد.*برای همین هم دکتر شهریاری و مانندهای او را ترور فیزیکی می‌کنند تا دیگر این آدمها تکثیر نشوند؛ تا از این طریق در جامعه علمی ما رعب ایجاد کنند.* ایشان از سال ۷۸ می‌دانست که ورود به حوزه‌های علمی که غربی‌ها فقط حق خودشان می‌دانند پرخطر است، اما هیچ وقت از کاری که باید می‌کرد و از توسعه علم در کشور دست برنداشت. undefined پرونده #فتح_علم #دانشمند_هسته‌ای #شهدای_هسته‌ای #شهیدعلم #روایت‌_پیشرفت #فناوری_هسته‌ای #علم #شهید_عباسی #انرژی_هسته‌ای #شهید_هسته‌ای undefined خانه هنر و رسانه پیشرفت‌ | راوی پیشرفت ایران @khaneh_pishraft
.این چند خط رو بخونید چه‌قد جالبه! حرکت تو مدار انسان انقلاب اسلامی از تو یه شخص نمی‌سازه. از تو یه جریان میسازه.یه جریان تموم نشدنی! میبرت سمت جاودانگی.کدوم فطرته که دلش نخواد حیات جاودانه داشته باشه. تو همین درس دینی مدرسه بود که می‌گفت آدم میل به جاودانگی داره. وقتی اینا رو می‌خونی یا هی زیر و رو می‌کنی زندگی انسان‌هایی که در اون فرمول انسان انقلابی حرکت کردن، می‌بینی انگاری این میل فطری رو دارن جواب میدن. تو نه تنها دیگه یه نفر نیستی با این دستور پخت انسان انقلابی، بلکه نامیر هم میشی.
خب دشمن که هرکاری کنه نمی‌تونه سر ازین دستور پخت دربیاره. چون یه چیزایی رو هرچی بچشه، ببینه سردرنمیاره ازش. لذا دستگاه محاسباتیش بهش آدرس غلط میده. میگه برو بکششون تموم میشن. امام ولی میگه زهی خیال باطل؛ بکشید ما را ملت ما بیدارتر می‌شود.حالا همه اتاق فکراشم بریزه رو هم نمیتونه سردربیاره چه جوری کشتن بیداری میاره، حیات جاودانه میاره.
مثل چند وقت پیش که ظواهر امر رو گذاشت کنار هم، گفت انسجام اجتماعی تو ایران ضعیف شده برم سراغ‌شون کار تمومه. اما به قول آقا اومدن، زدن، کتک‌خوردن رفتن. و ما رو این حماقت حساب باز کردیم.
پ_ن: یه وقتایی خودمون کار رو سخت می‌کنیم. مثلا میخوایم همین دستور پخت انسان انقلاب اسلامی رو به نوجوان عرضه کنیم به قول بعضیا جذب‌شون کنیم. هزار آسمون ریسمون صورتی و زرد و قرمز و آبی به هم می‌بافیم، باز می‌بینیم با یه جرقه ریسمون هزار تکه میشه. چون قلابیه. بیا از همین منظر جاودانگی، از دریچه همین آدمای بی‌نهایت، روایت کن. اگه اون ریسمون براش اتفاقی افتاد!

۱۱:۴۲

.
این روزها فرصت کمی برای خوندن کتاب دارم. اما سعی می‌کنم به مقدار کم هم که شده لا به لای کارها در طول روز چند صفحه‌‌ای بخونم. چند شبه نشستم پای یک رمان تاریخی که نوشته براساس واقعیته. تازه هم ترجمه شده؛ درباره نقش پنهان زنان در علم است.وقایع این رمان درباره دو زن هست که ظاهراً در آینده جز دانشمندان میشن و داره تو قرن نوزده انگلیس میگذره. زمانی که زن‌ها جنس دوم و ضعیفه حساب میشدن و این دو تا بیچاره هم هرچی اکتشاف می‌کنن، مردا به اسم خودشون می‌زنن(بماند که الآنم وضعیت زن در غرب همینه فقط بهش کمی ادکلن زدن).غیر از این، ما تو این قرن تقابل جدی علم و دین داریم. دیشب رسیدم به قسمتی که خانم قهرمان قصه، اکتشافات و سوالاتش رو برمی‌داره می‌بره پیش پدر روحانی‌شون. پدر روحانی هم یه کم براش انجیل می‌خونه بلکه کفر نگه ولی فایده نداره و در آخر با یه استدلال کاملا منطقی که تو کافر شدی از کلیسا به بیرون هدایت‌ش می‌کنه.هی که میای جلو و وضعیت جامعه رو در ابعاد مختلف نگاه می‌کنی تو این رمان، قصه تقابل علم و دین و نگاه درجه چندم به زن عمیق‌تر و پررنگ‌تر میشه.و من چه قد دلم سوخت برا این حجم مستضعف بودن زن غربی. دلم خواست این دو تا زن رو دعوت کنم به یکی از دیدارهای آقا با نخبه‌ها یا بانوان. اصلا دیشب خواب می‌دیدم پرینت گرفتم چند تا ازین بیانات دیدار با نخبه‌ها رو بردم واسه اون پدر روحانی و دو تا زن قصه.بین این رمان‌ها و ماجراها آدم بیشتر می‌فهمه که وقتی آقا میگه ما تو بحث زن طلبکاریم در برابر غرب، باید فاز حمله داشته باشیم نه دفاع یعنی چی!ما خودمون داریم ذیل چه اندیشه متعالی درباره زن، درباره همگامی علم و دین زندگی می‌کنیم. آقا میگن سرزمین دین و دانش. بعد مدام تو لاک دفاعی در برابر اندیشه غربی هستیم که چنین گذشته‌ منحط و الآنم چنین روزگار به بن‌بست رسیده‌ای داره.
@koookhak

۵:۳۹

thumbnail
.هرچه قدر بعضی آدم‌بزرگا منبع کور کردن ذوق و شوق‌اند، عوض‌ش این چهارده، پانزده‌ساله‌ها بمب انرژی و امید و انگیزه‌‌اند. وقتی باهاشون حرف می‌زنی سخت می‌تونی بشینی یه جا. ‌برا تر و تازه موندن، برا زنده موندن، به این نسل متصل باشید!تو همه سال‌هایی که با نوجوان‌ها تعامل داشتم، فهمیدم این منم که به اونا احتیاج دارم، نه اونا به من.
@koookhak

۲۰:۵۶

thumbnail
.از شبی که شنیدم دچار سانحه شده‌اید، هروقت از کنار قفسه‌ کتاب‌هایتان توی خانه رد می‌شوم، برایتان حمد شفا می‌خوانم. مدام فکر می‌کنم کلمه‌ها چه قدرت عجیبی دارند که می‌توانند این‌جور روح و جان آدم‌ها را به هم پیوند بزنند، بدون این که تو حتی یک‌بار، صاحب آن کلمات را از نزدیک دیده باشی.آقای نویسنده! برای همهٔ شب و روزهای شیرینی که از نوجوانی، با کلمات‌تان برایم ساختید، دعا می‌کنم زودتر از بستر بیماری برخیزید.
@koookhak

۲۱:۵۳