۶:۰۰
روزی که فوت شد جلسه نقد کتابم بود_من خواب دیدهبودم_استاد قادری آشفته رسید و گفت قبل آمدنش خبر رسیده که زروعی فوت شده. و من زیر لبم شعرش مثل نبات بود که شهر بدون مرد شهر دردهقربون شکل ماه هرچی مرده
۶:۰۴
در حال حاضر نمایش این پیام پشتیبانی نمیشود.
امروز اولین روز از پویش سه روزه است. دوست دارم کاری برای خانم امالبنین انجام بدم و ازشون باران و برکت بخوام برای ایران عزیزمونبیاید این سه روز با هم دعا کنیم.با هم متوسل بشیمدست خدا با جماعتهدلهامون رو متوجه کنیم و از خدا خاضعانه طلب رحمت کنیم.برای زمینهای خشکچشمهای نگران کشاورزهاو رودخانههای بی آب
۹:۳۸
رهبر انقلاب در دیدار هزاران نفر از زنان و دختران:
زن، کارگزار خانه نیست، مدیر است
زن، کارگزار خانه نیست، مدیر است
۱۵:۱۱
میتوانم بگویم اساس اختلافهای خانوادگی در خانوادههای مذهبی بین زن و مرد فهم این نکته است که زن در گذر از ادراک امام و رهبری در گذر از تجربه انقلاب اسلامی نقش تکراری کارگزار بودن او تغییر کرده و به جایگاه حقیقی خود برگشتهو مرد مذهبی باید این نکته را فهم کند که نمیتواند مانند یک کارگزار مطیع اوامر او باشدو در زندگی مصرف شود.بلکه باید سهمی و بلکه تمام سهم مدیریت منزل را بر عهده داشته باشد.و از خود بپرسد یک مدیر برای اعمال مدیریتش به چه ابزاری احتیاج دارد؟و آیا او این ابزار را به زن میدهد؟ابزار اقتصادی، اختیارات اجرایی، برنامه ریزی و ....
@rozhaye_khob
@rozhaye_khob
۱۵:۱۵
رهبر انقلاب: اگر زن بخواهد شوهرش به او محبت بورزد، باید حرکت و تلاش کند. اگر مرد بخواهد زنش او را دوست داشته باشد، باید یک تلاشی انجام بدهد. محبت، محتاج تلاش و ابتکار است.
#تلاش_کن_زن#ابتکار_داشته_باش_مرد
@rozhaye_khob
#تلاش_کن_زن#ابتکار_داشته_باش_مرد
@rozhaye_khob
۹:۳۹
بازارسال شده از انجمن ادبی خورشید
یادداشت تفصیلی چهلودومین نشست انجمن ادبی خورشید با موضوع نقد و بررسی رمان «سنگ اقبال» در خبرگزاری مهر.
https://www.mehrnews.com/news/6676631/
@khorshiddastan
https://www.mehrnews.com/news/6676631/
@khorshiddastan
۱۲:۳۶
خانم چه کرامتهای غریب که تاریخ از شما به خود ندیدهچه لطفها که ما از شما ندیدهایمای مادر عباس که همین عنوان برای تو کافی استما را دریاب
۱۳:۱۱
در حال حاضر نمایش این پیام پشتیبانی نمیشود.
بسماللهالرّحمنالرّحیم
#به_بهانه_دیدار_رهبر_حکیم_انقلاب_با_بانوان
پشتِ درِ آزمایشگاه نشستهام و مثل همیشه که اینجور وقتها زمان خاصیت ارتجاعی خودش را به رخ میکشد، من هم سر خودم را به نوشتن گرم کردهام.
زن پس از چهلسالگی انگار در آستانهی فروپاشی است و این مخصوص سبک زندگیِ ولنگار ما ایرانیها نیست. همین حرفها را سوزان سانتاگ هم میزند که چهلسالگی برای مرد نشاندهندهی دستاوردهای او و برای زن نشانی از عمر بر بادرفتهی اوست.
اولین نشانههای ناتوانی بسیار موذی در زن راه باز میکند؛ مثل سرمایی که از درزی تو بخزد و استخوانهایت را بگزد.من اولین بار که دیدم مفصل دستِ راستم یار نیست، فکر کردم باز تا صبح دستم زیر سرِ عباس مانده و تا عصر خوب میشود؛ اما چند ماه است که خوب نشده.
من این موضوع را به کسی نگفتهام. فقط خودم میفهمم که مایعِ ظرفشویی را اگر پر باشد باید با دستِ چپ بردارم. و این اتفاق چند بار در روز تکرار میشود تا وقتی که مایع به نیمه برسد و مفصل آرنج من توانِ بلند کردنش را داشته باشد.
یک زنِ زیر چهل سال شاید هیچ ادراکی از آنچه میگویم نداشته باشد، اما چهلسالهها میفهمند که زن ذرهذره فرو میپاشد اما ناگهان آوار میشود؛ ناگهان تویِ خودش آوار میشود. ناتوانی زنانه پنهان میشود اما ناتوانی مردانه موجب جلب توجه است. ناتوانیهای پس از چهل سال زنان انگار یک معنای دوم هم دارند: اینکه دیگر خواستنی نیستی؛ شبیه یک ماشین که به خرج افتاده.
از این جهت به الههگان و اسطورهها حسودیم میشود که یا نامیرا هستند یا مسئلهشان برداشتنِ مایع ظرفشویی نیست.
یکبار مشاور دبیرستانمان که زنِ بهقاعدهای بود مرا کنار کشید و گفت:«امیرزاده، تو فکر نکن هرکول هستی و قدرت بدنت از بقیهی دخترها خیلی بیشتر است» — البته بود — «تو داری از انرژی آیندهات استفاده میکنی. تو الان نمیفهمی که در آینده چقدر به بدنت احتیاج داری.»و من این را اصلاً نمیفهمیدم. گفت: «باید زایمان کنی، بچه بزرگ کنی و یک خانه را سامان بدهی. اینطور که پیش میروی به آنجاها نمیرسی.»
آن وقتها من آنقدر جانم به قالبم زیاد بود که دخترها را ردیف میکردم تا آزمایشگاه مدرسه را خانهتکانی کنند. بیچاره سرایدار را حکم کردم که بایستد روی میزِ وسط آزمایشگاه و پنکهی سقفی را تمیز کند.مرد پنکه را خاموش کرد و رفت روی میز، اما پنکه هنوز جان داشت که گرفت به شقیقهاش و خون شتک زد روی روپوشِ سفیدِ بچهها و آقای سرایدار سرش را گرفت و خون از بین انگشتهایش شره کرد.
چشمم که به خون افتاد، دل و رودهام بههم ریخت اما یادم افتاد به پدرم که میگفت اولین بار که توی جبهه خون دیده بالا آورده و من با خودم گفتم اگر کوتاه بیایم تا آخر عمر از خون میترسم. برای همین مرد را نشاندم روی صندلی و زخمش را گربهپیچ کردم تا خودش را برساند بیمارستان؛ چون از کنار ابرویش تا گوشش شکاف برداشته بود.
همچین جانوری بودم من که حالا صبحها شبیه رباتهای روغننخورده از جا بلند میشوم و باقی روز را روی مدارِ «هیچ بدنی برای آنچه انسان اراده کرده ضعیف نیست» به شب میرسانم و شب از درد پاهایم را به هم میکشم.
ناتوانی در زن اغلب پنهان و کتمان میشود.و این شاید تتمهی همان ترسِ اجدادی از کارا نبودن باشد؛مستهلک شدن و دور انداخته شدن.
پن: اما باید به خود بیاییم در هر سنی که هستیم.که به قول دوستی خردمندناامید نباشیم از این که روی این ویرانه بنایی بسازیم بهتر از قبل، هر چند عمرش به بلندی دورهی غفلت و جوانی نباشد.که ما زنیم و سنگ بنای زندگی...
معصومه امیرزاده
#چند_ماه_قبل_بیماری#جستارهایی_درباره_زنان#زن_ریحانه_است_پهلوان_نیست#زن_مدیر_خانه_است_نه_کارگزار#زن_هوای_خانه_است#ورزش_کنیم#سالم_زندگی_کنیم
@rozhaye_khob
#به_بهانه_دیدار_رهبر_حکیم_انقلاب_با_بانوان
پشتِ درِ آزمایشگاه نشستهام و مثل همیشه که اینجور وقتها زمان خاصیت ارتجاعی خودش را به رخ میکشد، من هم سر خودم را به نوشتن گرم کردهام.
زن پس از چهلسالگی انگار در آستانهی فروپاشی است و این مخصوص سبک زندگیِ ولنگار ما ایرانیها نیست. همین حرفها را سوزان سانتاگ هم میزند که چهلسالگی برای مرد نشاندهندهی دستاوردهای او و برای زن نشانی از عمر بر بادرفتهی اوست.
اولین نشانههای ناتوانی بسیار موذی در زن راه باز میکند؛ مثل سرمایی که از درزی تو بخزد و استخوانهایت را بگزد.من اولین بار که دیدم مفصل دستِ راستم یار نیست، فکر کردم باز تا صبح دستم زیر سرِ عباس مانده و تا عصر خوب میشود؛ اما چند ماه است که خوب نشده.
من این موضوع را به کسی نگفتهام. فقط خودم میفهمم که مایعِ ظرفشویی را اگر پر باشد باید با دستِ چپ بردارم. و این اتفاق چند بار در روز تکرار میشود تا وقتی که مایع به نیمه برسد و مفصل آرنج من توانِ بلند کردنش را داشته باشد.
یک زنِ زیر چهل سال شاید هیچ ادراکی از آنچه میگویم نداشته باشد، اما چهلسالهها میفهمند که زن ذرهذره فرو میپاشد اما ناگهان آوار میشود؛ ناگهان تویِ خودش آوار میشود. ناتوانی زنانه پنهان میشود اما ناتوانی مردانه موجب جلب توجه است. ناتوانیهای پس از چهل سال زنان انگار یک معنای دوم هم دارند: اینکه دیگر خواستنی نیستی؛ شبیه یک ماشین که به خرج افتاده.
از این جهت به الههگان و اسطورهها حسودیم میشود که یا نامیرا هستند یا مسئلهشان برداشتنِ مایع ظرفشویی نیست.
یکبار مشاور دبیرستانمان که زنِ بهقاعدهای بود مرا کنار کشید و گفت:«امیرزاده، تو فکر نکن هرکول هستی و قدرت بدنت از بقیهی دخترها خیلی بیشتر است» — البته بود — «تو داری از انرژی آیندهات استفاده میکنی. تو الان نمیفهمی که در آینده چقدر به بدنت احتیاج داری.»و من این را اصلاً نمیفهمیدم. گفت: «باید زایمان کنی، بچه بزرگ کنی و یک خانه را سامان بدهی. اینطور که پیش میروی به آنجاها نمیرسی.»
آن وقتها من آنقدر جانم به قالبم زیاد بود که دخترها را ردیف میکردم تا آزمایشگاه مدرسه را خانهتکانی کنند. بیچاره سرایدار را حکم کردم که بایستد روی میزِ وسط آزمایشگاه و پنکهی سقفی را تمیز کند.مرد پنکه را خاموش کرد و رفت روی میز، اما پنکه هنوز جان داشت که گرفت به شقیقهاش و خون شتک زد روی روپوشِ سفیدِ بچهها و آقای سرایدار سرش را گرفت و خون از بین انگشتهایش شره کرد.
چشمم که به خون افتاد، دل و رودهام بههم ریخت اما یادم افتاد به پدرم که میگفت اولین بار که توی جبهه خون دیده بالا آورده و من با خودم گفتم اگر کوتاه بیایم تا آخر عمر از خون میترسم. برای همین مرد را نشاندم روی صندلی و زخمش را گربهپیچ کردم تا خودش را برساند بیمارستان؛ چون از کنار ابرویش تا گوشش شکاف برداشته بود.
همچین جانوری بودم من که حالا صبحها شبیه رباتهای روغننخورده از جا بلند میشوم و باقی روز را روی مدارِ «هیچ بدنی برای آنچه انسان اراده کرده ضعیف نیست» به شب میرسانم و شب از درد پاهایم را به هم میکشم.
ناتوانی در زن اغلب پنهان و کتمان میشود.و این شاید تتمهی همان ترسِ اجدادی از کارا نبودن باشد؛مستهلک شدن و دور انداخته شدن.
پن: اما باید به خود بیاییم در هر سنی که هستیم.که به قول دوستی خردمندناامید نباشیم از این که روی این ویرانه بنایی بسازیم بهتر از قبل، هر چند عمرش به بلندی دورهی غفلت و جوانی نباشد.که ما زنیم و سنگ بنای زندگی...
#چند_ماه_قبل_بیماری#جستارهایی_درباره_زنان#زن_ریحانه_است_پهلوان_نیست#زن_مدیر_خانه_است_نه_کارگزار#زن_هوای_خانه_است#ورزش_کنیم#سالم_زندگی_کنیم
@rozhaye_khob
۱۵:۱۲
ممنون میشم در صورت پسند به مجله پیشنهاد بدید.
۱۵:۱۳
در حال حاضر نمایش این پیام پشتیبانی نمیشود.
بچههای شما هم به جای درس خوندن چسبیدن به زیر نویس تلویزیون شاخص آلودگی هوا رو به امید تعطیلی تحلیل میکنن؟
حتی با حمله اسرائیل هم موافق هستن.فعلا کم آسیبترین دعایی که کردن اینه که مدرسشون بر اثر سیل خراب بشه.
۱۳:۲۲
اللَّهُمَّ اسْقِنَا سَقْياً تُسِيلُ مِنْهُ الظِّرَابَ ، وَ تَمْلَأُ مِنْهُ الْجِبَابَ ، وَ تُفَجِّرُ بِهِ الْأَنْهَارَ ، وَ تُنْبِتُ بِهِ الْأَشْجَارَ ، وَ تُرْخِصُ بِهِ الْأَسْعَارَ فِي جَمِيعِ الْأَمْصَارِ ، وَ تَنْعَشُ بِهِ الْبَهَائِمَ وَ الْخَلْقَ ، وَ تُكْمِلُ لَنَا بِهِ طَيِّبَاتِ الرِّزْقِ ، و تُنْبِتُ لَنَا بِهِ الزَّرْعَ وَ تُدِرُّ بِهِ الضَّرْعَ وَ تَزِيدُنَا بِهِ قُوَّةً إِلَي قُوَّتِنَا .
(5) خدایا! ما را بارانی فرست که به وسیلۀ آن از تپّهها آب سرازیر نمایی و چاهها از آن پر کنی و نهرها را روان سازی و درختان را برویانی و قیمتها را در تمام شهرها ارزان کنی و چهارپایان و مخلوقات را نشاط و قوّت دهی و روزیهای پاکیزه را برای ما کامل کنی و زراعت را برویانی و پستانها را پر شیر سازی و نیرو به نیروی ما بیافزایی.
#سومین_روز_پویش_طلب_باران
(5) خدایا! ما را بارانی فرست که به وسیلۀ آن از تپّهها آب سرازیر نمایی و چاهها از آن پر کنی و نهرها را روان سازی و درختان را برویانی و قیمتها را در تمام شهرها ارزان کنی و چهارپایان و مخلوقات را نشاط و قوّت دهی و روزیهای پاکیزه را برای ما کامل کنی و زراعت را برویانی و پستانها را پر شیر سازی و نیرو به نیروی ما بیافزایی.
#سومین_روز_پویش_طلب_باران
۱۴:۰۵
سلام بر مرگ
که اندیشیدن به هیچ چیز بیش از او، ما را با زندگی آشتی نداد.وقتی که مرگ در رگِ زندگی جریان دارد،وقتی که مرگ وسعتِ زندگی است، هیچ پدیدهای کوچک و خرد نیست.
حجمِ هوایی که از پریدنِ یک پرنده با ساقپایی ترد جابهجا میشود؛درخشیدنِ موهای دخترکی زیر نورِ پیادهرو، وقتی که روی دفترش خم شده و مینویسد؛صدای چکچکِ شیر آب در نیمهشب...
نه! هیچچیز کوچک نیست. هر پدیده امتدادِ زندگی است و میتواند لحظهای دیگر در زوالی زودهنگام از دست برود.
با این دریچه از دیدن است که من شبها گاهی برای پیرمردِ توی کوچه چای میبرم تا خستگیاش را لابهلای خشخشِ برگها بتکاند. پیش از خوابیدن، پسرهایم را در آغوش میگیرم تا کینههای کودکانهشان را زیرِ بارشِ بارانِ بوسهای مادرانه بشویم و دستِ همسرم را به سمتِ گونهام میبرم و میگویم:ـ بیا آشتی کنیم. معلوم نیست چه کسی صبحِ فردا را میبیند.
تمام احساسهای من از این دریچه زنده و تپندهاند.
سلام بر مرگ که ما را به کنهِ زندگی برد؛که اگر نبود، عشق را، شادی را، اندوه و انتظار را نمیفهمیدیم.
این اضطرابِ اتمامِ وقت، انسان را به انتخابِ بهتر در لحظه مجبور میکند؛به اینکه چیزی را بر چیزی در وجودش برتری دهد.انسان در اضطرارِ زمان انتخاب میکند،به سمتِ امیالِ اصیلِ وجودیاش دست میبردو در هر لحظه متمایل به ساحتی از خودش میشود؛و انسان چیزی جز انتخاب نیست.
پس سلام بر مرگ که ما را مجبور به اختیار و انتخاب میکند.
معصومه امیرزاده
@rozhaye_khob
که اندیشیدن به هیچ چیز بیش از او، ما را با زندگی آشتی نداد.وقتی که مرگ در رگِ زندگی جریان دارد،وقتی که مرگ وسعتِ زندگی است، هیچ پدیدهای کوچک و خرد نیست.
حجمِ هوایی که از پریدنِ یک پرنده با ساقپایی ترد جابهجا میشود؛درخشیدنِ موهای دخترکی زیر نورِ پیادهرو، وقتی که روی دفترش خم شده و مینویسد؛صدای چکچکِ شیر آب در نیمهشب...
نه! هیچچیز کوچک نیست. هر پدیده امتدادِ زندگی است و میتواند لحظهای دیگر در زوالی زودهنگام از دست برود.
با این دریچه از دیدن است که من شبها گاهی برای پیرمردِ توی کوچه چای میبرم تا خستگیاش را لابهلای خشخشِ برگها بتکاند. پیش از خوابیدن، پسرهایم را در آغوش میگیرم تا کینههای کودکانهشان را زیرِ بارشِ بارانِ بوسهای مادرانه بشویم و دستِ همسرم را به سمتِ گونهام میبرم و میگویم:ـ بیا آشتی کنیم. معلوم نیست چه کسی صبحِ فردا را میبیند.
تمام احساسهای من از این دریچه زنده و تپندهاند.
سلام بر مرگ که ما را به کنهِ زندگی برد؛که اگر نبود، عشق را، شادی را، اندوه و انتظار را نمیفهمیدیم.
این اضطرابِ اتمامِ وقت، انسان را به انتخابِ بهتر در لحظه مجبور میکند؛به اینکه چیزی را بر چیزی در وجودش برتری دهد.انسان در اضطرارِ زمان انتخاب میکند،به سمتِ امیالِ اصیلِ وجودیاش دست میبردو در هر لحظه متمایل به ساحتی از خودش میشود؛و انسان چیزی جز انتخاب نیست.
پس سلام بر مرگ که ما را مجبور به اختیار و انتخاب میکند.
معصومه امیرزاده
@rozhaye_khob
۲۰:۰۹
بازارسال شده از سرای سیندخت
۸:۳۶
در حال حاضر نمایش این پیام پشتیبانی نمیشود.
چرا روز دانشجو رو کسی به من تبریک نگفت؟
۱۴:۳۱