مجله هفده دی
*نادیدنیهای قاب (۱) کاسهٔ زننیابی را بر سر انقلاب شکستند* نرگس حاجی زاده میخواستم کمی از بغض مژگان رحمانی در دنیای زننیابیها بنویسم که خبر قهرمانی تیم والیبال زنان را در لابهلای انبوه اخبار، گمشده یافتم. همان اندک پرداختی که به آن خبر شده بود هم در هالهای از ابهام و سیاهنمایی دیدم. همهمههای زیادی بود؛ میگفتند قهرمانی پس از شصتودو سال میسر شده یا مدعی بودند که نه سال پیش نیز این تیم بر سکوی قهرمانی ایستاده، اما به فراموشی سپرده شده است. چند روز بعد، در مصاحبهای با یکی از اعضای تیم معلوم شد نه سال پیش، در آن دوره از بازیهای آسیای مرکزی که ایران نیز در آن شرکت داشت، ساختاری گروهی تعریف شده بود که بر اساس آن، دو تیم برتر هر گروه باید در مرحلهٔ نهایی به مصاف هم میرفتند تا قهرمان اصلی راهی مسابقات مهمتر شود. مرحلهٔ نخست بازیها که انجام شد، ایران به مقام قهرمانی رسید، اما مرحلهٔ دوم که دیدار تیمها بود، ناتمام ماند و هرگز به سرانجام نرسید؛ از اینرو، آن مدال نه سال پیش هیچگاه به رسمیت شناخته نشد. در جریان همین بگومگوها یادم افتاد جایی خوانده بودم که چشم انسان از همان لحظهای که باز میشود، یاد میگیرد چه چیزهایی را باید ببیند یا نبیند. این، بهخاطر نقص عدسی یا شبکیه نیست؛ بلکه اثر فیلترهاییست که ذهن بر واقعیتهای اطرافش میکشد. این فیلترها طی سالها شکل میگیرند، لایهبهلایه و موبهمو، تا جایی که دیگر خود فرد هم متوجه نباشد آنچه را میخواهد ببیند، چگونه انتخاب میکند. مغز انسان اطلاعاتی را که با باورهای پیشینش همخوانی دارد، تقویت میکند و آنچه را که با این باورها در تضاد است، نادیده میگیرد یا حداقل، تفسیری دیگر از آن ارائه میدهد که با معنای اصلیاش ناسازگار است. مثلاً وقتی سالها یاد میگیری موفقیتهای بزرگ را در چهرهٔ مردان جستوجو کنی، دیدن زنی بر بام دنیا برای مغزت یک ناهنجاری محسوب میشود که یا باید تبیینش کنی، یا کوچکش سازی و یا به حاشیه برانی. اما این فیلترهای ذهنی از کجا میآیند؟ معمولاً از ساختارهایی مخرب و خودخواه. این ساختارها، فیلترهای ذهنی را تقویت میکنند تا با گذشت زمان، در ذهن هر انسانی رسوب کند و در برابر عمل هر زن بایستد و با خود بگوید اصلاً چه نیازی به ورود زن در هر عرصه است؟ تا در نهایت، به نقطهای برسد که بخواهد این زن را از هر صحنهای که برای او ایجاد خطر میکند، حذف نماید. زنی که وقتی تاریخ را جستوجو میکنیم، میبینیم با نیروی پیشران وجودیاش، هم در شکوفایی خود مؤثر بوده و هم برای ملتها راهگشا و نجاتبخش بوده است. الگویی که این ساختار مخرب برای بروز و ظهور زن در جامعه ترسیم میکند، مثلاً اینطور است که با وجود تأکیدات صریح مقام معظم رهبری در بیاناتشان مبنی بر لزوم توجه مسئولان به مقولهٔ ورزش بانوان و فراهمسازی امکانات برای آنان و اینکه مدیران باید اهتمامی ویژه به این موضوعات داشته باشند، میبینیم منابع بهشکل نابرابر توزیع میشوند و بودجهها، امکانات و پوششهای رسانهای بهگونهای تخصیص مییابند که گویی از ابتدا نتیجه مشخص است. این وضعیت، در واقع، پیشبینی خودتحققبخشی را شکل میدهد که چنین الگویی را تقویت میکند: به زنان کمتر فرصت میدهی چون انتظار کمتری داری، و چون فرصت محدودتری دادهای، کمتر به دست میآورند و این، دوباره باور اولیهات را تأیید میکند. چرخهای بسته که خود را تغذیه میکند و با آنچه انقلابِ اسلامی از زن و ارادهٔ او فهم کرده، در تضاد است. اما این زنی که میتوانست محصول این ساختار ناقص باقی بماند و در دنیای محدودیتها و نادیدهگرفتهشدنهایش متوقف شود یا به حداقل دستاوردهای ناشی از این تفکر رضایت دهد، در بطن همان چرخهٔ معیوب نیز متوقف نمیماند؛ چراکه نه در ارادهٔ وجودی او چنین قیودی معنا میپذیرد و نه در توان ساختارهای معیوب است که مانع از حرکت گفتمان انقلاب اسلامی در جهت اعتلای جایگاه زن گردد.
فصلنامه هفده دی| #جستار_مجازی @mag_17dey
نهایتاً هنگامیکه زنی موفق میشود خود را از آن چرخهٔ معیوب رهایی بخشد و به قلهٔ پیروزی برسد، سیاهنمایان تشویقکنندهاش میشوند! این واکنش اغلب در قالب بزرگداشت موفقیت فعلی نمود پیدا میکند؛ مانند آنچه در مورد تیم والیبال زنان رخ داد که پس از سالها سکوت، ناگهان مورد توجه قرار گرفت. در این میان، موفقیتهای پیشین، از جمله آن رویداد نه سال قبل، به گورستان فراموشی سپرده میشود. هدف نهایی این رویکرد آن است که کاسهٔ زننافهمی و نادیدهانگاری ساختار را بر سر گفتمان انقلاب اسلامی شکسته و ذهنها را به این سمت سوق دهد که گویا این انقلاب بوده که ظرفیتهای زنان را نادیده گرفته است. این مکانیسم تلاش میکند با برجستهسازی یک موفقیت کنونی، مسئولیت نادیدهگرفتن مسیرهای پیشین را به دوش انقلاب اسلامی بیندازد.در واقع، این عمل نوعی تلاش برای بازنویسیِ تاریخ است که در آن، هرگونه دستاورد زنان که خارج از چارچوب زمانی مطلوب آنان رخ داده، باید حذف یا کماهمیت جلوه داده شود تا روایت کنونی بهعنوان تنها نقطهٔ عطف معرفی گردد.از طرفی، ساختارهای معیوب که بر پایهٔ سوگیریهای شناختی و کجفهمیهای تثبیتشده بنا شدهاند، نهتنها دستاوردهای کنونی زنان را کمرنگ میسازند، بلکه ظرفیتهای آتی آنان را نیز در سطح ملی تضعیف میکنند. نادیدهگرفتن پیروزیهایی نظیر آنچه در عرصهٔ ورزش رخ داد، صرفاً یک اشتباه رسانهای نیست، بلکه بازتولید یک پارادایم معرفتی است که پویایی زن مسلمان را در چارچوبی محدود تعریف میکند. در مقابل، تبیین صحیح این موفقیتها مستلزم شکستن فیلترهای ادراکی جامعه است؛ امری که باید با اتکا به الگوی اصیل اسلامی صورت پذیرد. الگویی که در آن، تعالی فردی و نقشآفرینی اجتماعی زن، نه استثناء بلکه اصلی بنیادین است. مواجههٔ رهبر انقلاب با فرایندها و ساختارهای معیوب را در کلام ایشان میبینیم که فرمودند: «بعضی افراد گفتند: دختران، مدال نیاوردند.» من میگویم دختران، با این حرکت و با این رفتار سنگین و بزرگوارانهشان، بالاترین مدال را به گردن زن مسلمان آویختند. این، عزتی است که انسان در حرکت آنها احساس میکند.» این عزت، نه با نادیدهانگاشتن، بلکه با سرمایهگذاری هدفمند بر بستر فرصتهای برابر شکوفا خواهد شد و نشان خواهد داد که ارادهٔ زن مسلمان ایرانی، موتور محرکهٔ حقیقی در مسیر پیشرفت جامعه است.
۱۵:۵۶
28 مهرماه
️اولین سالگرد شهادت #معصومه_کرباسی بانوی ایرانیو همسرش رضا عواضهدر حملۀ تروریستی رژیم صهیونی
بخشی از روایت این بانوی شهید را به قلم سرکارخانم محدث تکفلاح از شمارۀ یکم فصلنامه هفده دی میخوانید.
«... معصومه این موضوع را با او در میان میگذارد و پاسخی محکم دریافت میکند: «پدرجان، من میخواهم با کسی ازدواج کنم که مایۀ رشد من است» و همین هم شد ...»
برای دریافت یادنامۀ شهید معصومه کرباسی و ویژهنامه مقاومت زن ایرانی با 20% #تخفیف میتوانید به سایت دفتر مطالعات جنسیت و جامعه مراجعه بفرمائید.
لینک سفارش: Gesostu.ir/mag_17dey/
فصلنامه «هفده دی»روزگار زنانهتر میشود ...
@mag_17dey
«... معصومه این موضوع را با او در میان میگذارد و پاسخی محکم دریافت میکند: «پدرجان، من میخواهم با کسی ازدواج کنم که مایۀ رشد من است» و همین هم شد ...»
برای دریافت یادنامۀ شهید معصومه کرباسی و ویژهنامه مقاومت زن ایرانی با 20% #تخفیف میتوانید به سایت دفتر مطالعات جنسیت و جامعه مراجعه بفرمائید.
لینک سفارش: Gesostu.ir/mag_17dey/
۱۲:۱۹
۱۲:۱۹
۱۲:۱۹
۱۲:۱۹
۱۲:۱۹
۱۰:۱۶
مجله هفده دی
تصویر
*میراثدار زمزمههای طنیناندازلالایی مقاومت خاموش نمیشود*
زهرا سادات امیری
چند روز قبل، بیهوا خودم را در میدان انقلاب یافتم. نه برای خرید آمده بودم و نه قراری داشتم؛ فقط میخواستم قدمی در خیابان محبوبم بزنم.نگاهم به دیواری افتاد. ایستادم، نه از تعجب، بلکه از چیزی شبیه آشنایی. دیوارنگارهای با رنگهای گرم، واژههایی آشنا و روایتی که انگار از حنجرهای زنانه میآمد.لالایی مقاومت، چه ترکیب جالبی!مادران میدانند که لالایی فقط برای خواب نیست؛ لالایی، نشاندنِ بینشها و عواطف در عمق جانِ طفل است و لالایی مقاومت را تنها مادرانی میسرایند که مقاومت را زیسته باشند.مادرم را به یاد آوردم؛ شبهایی که صدای آرامش، لابهلای ترسهای این دنیای هزاررنگ، چشمانم را با نور آشنا میکرد. لالاییهایی که از عشق میگفتند، از ایستادگی؛ از اینکه زنبودن یعنی ساختن، یعنی مجاهدت، یعنی معنا دادن به درد.نزدیکتر رفتم. فهمیدم چرا مجذوب این اثر شدهام. خالق آن زنانی بودند که نه فقط با دست، بلکه با دل آن را روایت کرده بودند؛ با خاطره، با تجربه و با چیزی که فقط یک زن میتواند آن را بازگو کند. این تصویر انگار فریاد میزد که ما زنان، تماشاگر مقاومت نیستیم بلکه خودِ مقاومتیم. ما زندگی میکنیم، زندگی میآفرینیم و در این حیات، به دنبال گسترش نوریم؛ نور ایمان، در خانه، در کشور و حتی در عالم. من در تهران، او در غزه، دیگری در بیروت و آن یکی در صنعا یا بغداد و هر زنی که سمتِ نور را انتخاب کرده، شاید در کابل یا اسلامآباد.در دیوارنگاره، زنانی از سرزمین زیتون تابوت شهیدی را مشایعت میکنند؛ خمیدهاند اما نشکستهاند، مانند آن مادرِ شهید خودمان، خدای من ما چقدر شبیه همیم!در آن لحظه بود که این دیوارنگاره را نه یک تصویر که آینهای دیدم. در آن آینه زنانی به بلندای تاریخ بودند که نسل به نسل و سینه به سینه، لالایی مقاومت میخواندند. مریم مقدس را دیدم که برای مسیح میخوانْد، آسیه را دیدم که در گوش موسی زمزمه میکرد، خدیجه سلام الله و فاطمه زهرا سلام الله را دیدم و پس از آن، مادران شهدا را از ایران، لبنان، فلسطین، یمن و... و بعد خودمان را دیدم؛ زنان نسل انقلاب اسلامی و همهٔ ما زنان نسلهای بعدی دلبسته به انقلاب خمینی کبیر. همین مایی که تا امروز در دیوارها و دیوارنگارههای دیگر این شهر جایی نداشتیم. حتی زنانی از آینده را دیدم که لالایی مقاومت را برای کودکانشان میخواندند. پژواک تمام این صداها در عالم امتداد دارد تا آن روز که زمین سبز شود از ظهور نور.این روزها برای غزه، ظاهراً آتشبس شده اما این لالایی، هیچ وقت بس نمیشود! تا شیطان و لشکریانش هستند این لالایی ادامه دارد. تا آن روز ما زنان، لالایی مقاومت را نه فقط برای طفل خود که برای جهان زمزمه میکنیم؛ برای بیداری، برای ایستادگی و برای معنا دادن به زندگی در این عصر وحشت.
فصلنامه هفده دی| جستار مجازی
@mag_17dey
زهرا سادات امیری
چند روز قبل، بیهوا خودم را در میدان انقلاب یافتم. نه برای خرید آمده بودم و نه قراری داشتم؛ فقط میخواستم قدمی در خیابان محبوبم بزنم.نگاهم به دیواری افتاد. ایستادم، نه از تعجب، بلکه از چیزی شبیه آشنایی. دیوارنگارهای با رنگهای گرم، واژههایی آشنا و روایتی که انگار از حنجرهای زنانه میآمد.لالایی مقاومت، چه ترکیب جالبی!مادران میدانند که لالایی فقط برای خواب نیست؛ لالایی، نشاندنِ بینشها و عواطف در عمق جانِ طفل است و لالایی مقاومت را تنها مادرانی میسرایند که مقاومت را زیسته باشند.مادرم را به یاد آوردم؛ شبهایی که صدای آرامش، لابهلای ترسهای این دنیای هزاررنگ، چشمانم را با نور آشنا میکرد. لالاییهایی که از عشق میگفتند، از ایستادگی؛ از اینکه زنبودن یعنی ساختن، یعنی مجاهدت، یعنی معنا دادن به درد.نزدیکتر رفتم. فهمیدم چرا مجذوب این اثر شدهام. خالق آن زنانی بودند که نه فقط با دست، بلکه با دل آن را روایت کرده بودند؛ با خاطره، با تجربه و با چیزی که فقط یک زن میتواند آن را بازگو کند. این تصویر انگار فریاد میزد که ما زنان، تماشاگر مقاومت نیستیم بلکه خودِ مقاومتیم. ما زندگی میکنیم، زندگی میآفرینیم و در این حیات، به دنبال گسترش نوریم؛ نور ایمان، در خانه، در کشور و حتی در عالم. من در تهران، او در غزه، دیگری در بیروت و آن یکی در صنعا یا بغداد و هر زنی که سمتِ نور را انتخاب کرده، شاید در کابل یا اسلامآباد.در دیوارنگاره، زنانی از سرزمین زیتون تابوت شهیدی را مشایعت میکنند؛ خمیدهاند اما نشکستهاند، مانند آن مادرِ شهید خودمان، خدای من ما چقدر شبیه همیم!در آن لحظه بود که این دیوارنگاره را نه یک تصویر که آینهای دیدم. در آن آینه زنانی به بلندای تاریخ بودند که نسل به نسل و سینه به سینه، لالایی مقاومت میخواندند. مریم مقدس را دیدم که برای مسیح میخوانْد، آسیه را دیدم که در گوش موسی زمزمه میکرد، خدیجه سلام الله و فاطمه زهرا سلام الله را دیدم و پس از آن، مادران شهدا را از ایران، لبنان، فلسطین، یمن و... و بعد خودمان را دیدم؛ زنان نسل انقلاب اسلامی و همهٔ ما زنان نسلهای بعدی دلبسته به انقلاب خمینی کبیر. همین مایی که تا امروز در دیوارها و دیوارنگارههای دیگر این شهر جایی نداشتیم. حتی زنانی از آینده را دیدم که لالایی مقاومت را برای کودکانشان میخواندند. پژواک تمام این صداها در عالم امتداد دارد تا آن روز که زمین سبز شود از ظهور نور.این روزها برای غزه، ظاهراً آتشبس شده اما این لالایی، هیچ وقت بس نمیشود! تا شیطان و لشکریانش هستند این لالایی ادامه دارد. تا آن روز ما زنان، لالایی مقاومت را نه فقط برای طفل خود که برای جهان زمزمه میکنیم؛ برای بیداری، برای ایستادگی و برای معنا دادن به زندگی در این عصر وحشت.
@mag_17dey
۱۰:۱۶
بازارسال شده از دفتر مطالعات جنسیت و جامعه
سرکار خانم هاشمیخواهر گرامی و همراه و همکار ارجمندبا کمال تأسف و تأثر، درگذشت عمه گرامی سرکار عالی را صمیمانه تسلیت عرض مینماییم و از درگاه ایزد منان برای آن مرحومه علوّ درجات و رحمت واسعه الهی و همنشینی با حضرت صدیقه طاهره سلام الله علیها و برای جنابعالی و سایر بازماندگان صبر جمیل و اجر جزیل مسئلت داریم. انشاءالله روح آن فقیده سعیده غریق رحمت و غفران الهی باد.از همه همراهان عزیز استدعا داریم، بهپاس احترام و تشفی خاطر صاحبان عزا، فاتحهای قرائت فرمایند.
با احترامدفتر مطالعات جنسیت و جامعه
۱۹:۴۲
۱۷:۰۸
مجله هفده دی
تصویر
داستان یک کینۀ صدوچندساله از چادر زن ایرانی
رها پارسا
آخرین باری که بیهوا تحقیر شدم از خاطرم نمیرود. آدمیزاد در عمرش هر از گاهی به پست عقدههای تهنشینشده میخورد و ناخواسته در موقعیتی غریب، در دام کینهتوزیهای نامنصفانه قرار میگیرد. هرکسی حداقل یکبار طعم خنجر تحقیر را در خیابان، در کلاس، در محیط کار، حتی صف نانوایی و عموماً هرجایی چشیده است. اما میخواهم اینبار از تجربۀ مشترکی از حقیر شمردهشدن بنویسم.چندباری تا به حال گالری و تئاتر رفتهام. اقتضای محیطهای هنری هم مثل برخی مکانها خاص، به قول خودشان «dress code» است. باید مطابق فرهنگ محیط آمد و شد کنی. این را هم همیشه میدانم که انگار هیچجوره سر و شکل ما همخوان با آنجور جاها نخواهد بود ولی با وجود همهی سوء برخوردها و نگاههای بدبین، خودم را هیچوقت از حضور در محیطهایی که علی الظاهر محدود به قشری خاص است، محروم نکردم. با وجود همهٔ اینها خاطرم هست روزی که در میان نظرها، خیلی همیشگی و معمولی داشتم در کنار دیگران از حضور در یک جشنواره لذت میبردم، چطور یک مرد غریبۀ به اصطلاح آرتیستیک، با آن شمایل نامرتب، جین روشن، تیشرت مشکی، عینک فریم قرمز و موهای آشفته، باصدایی بلند و پر از حرص و تمسخر، ناگهان «آن کیسهی آشغال» خطابم کرد. بعدها پسری با همین شمایل، وقتی آهنگ جدیدش به اسم «آشغال» را منتشر کرد، دوست داشتم این را بداند که روایت خودمحور و مظلومنگارانهاش از ماجرا، آنقدر محصور به خودشان است که منی با آن تجربۀ به شدت تلخ و گزنده در کنار بقیهی خواهران چادریام با همین جنس تجربهها را نمیتواند با خودش شریک کند. ماجرای تحقیر چادر آنقدرها هم خاص و دور نیست. هر چادریای حداقل یکی دو ماه یک بار، متلکی میشنود ولی آنچه که ما هر روز به عنوان روایت رنج زنان از جریانهای فمنیستی میشنویم داستان متلکها و چالشهایی از جنس خودشان و فقط خودشان است. آش گاهی انقدر شور میشود که میبینیم پای ماهم همین خانمها پیش میکشند و نه تنها تجربۀ زنان چادری را به رسمیت نمیشمارند بلکه از او «دیگری» بزرگ و منفوری میسازند. کسی هیچکجا صدایش درنمیآید که محض رضای خدا چه معنی میدهد تمام زنان با بهرۀ هوشی پایین، فاقد تحصیلات، دستکج و خلافکار، دارای مشکلات جدی مالی، بیمار، بدون جایگاه اجتماعی، غالباً از طبقات ضعیف و… تصویر زن چادری و در یک کلام چادر را در رسانهها و تولیدات فرهنگی-هنری متبادر میکنند. طبیعی است وقتی که در پس ذهن همه، آخرین زن چادری سینماییای که به خاطر میرسد یا خدمتکار خانۀ ثروتمندان قصه است و یا در ظلم، بیماری و فقر به جانکندن زندگی میکند. این طور برای بخش قابل توجهی از جامعه عجیب شود که چطور چادریها کافه میروند، پاساژ میگردند، استاد دانشگاه میشوند، شرکت میگردانند و در یک کلمه برخلاف تصویر ساختگی موجود زندگی میکنند. از بحث تحقیر فاصله نگیریم. با وجود تمام پیشرویها و اتفاقاً موفقیتهای جدی و چشمگیری که این زنان دارند، در عین حال همواره خنجرهایی نیز در پهلویشان گاه ناگاه جاخوش میکند. خنجرهای تیز و زهرآگینی که برای از پا در آمدن آنان از حرکتشان، آگاهانه به سمت زن و چادرش گسیل میشود. واضح است که سیستم سلطهخواه غرب هرگز وجود تصویر مستقل و مبارز از زن را در مقابل تصویر بزککرده و فریبخوردۀ درخدمت منافعش، تحمل نمیکند بلکه هر فرصتی که به دستش برسد، راهی برای سرکوب و کوچک کردن زن مسلمان ایرانی پیدا میکند.
@mag_17dey
۱۷:۰۸
مجله هفده دی
تصویر
داستان یک کینۀ صدوچندساله از چادر زن ایرانی
رها پارسا
از سر تا پای وجودش گرفته تا مظاهری که انتخاب کرده و درنهایت هویت، زیست و جهانش را به سخره میگیرد، هدف تهاجمها قرار میدهد و بیامان در جهت نابودی تحقیرش میکند. هیچ اتفاقی و بعید نیست که چطور نه تنها برای جنایتی که در حق زن محجبهای که همین اخیراً به قتل رسیده بود، ابراز تأسف و ناراحتی نکردند بلکه با بیشرمی بدترین تهمتها و انگها را به او نسبت دادند. در همین مسئلۀ تعرض به زنی جوان و در مجموع هر جنایت و آسیبی به زنان، فارغ از وابستگیهای سیاسی و سیاستزده کردن مسئله، هیچوقت حرمت و شخصیت زنان را نگاه نداشتند و نسبت به آن حساس نبودند. مرد غربی مثل یک شکارچی وحشی در هر حادثهای منتظر آسیب رساندن به جنس زن برای دستمایه کردن آن در جهت اهداف و مقاصد خودش است. سیستمی که فی نفسه در نهایتِ توهین به شعور و هویت زن است، در نقشۀ فریب خود، به ظاهر ادعای حمایت و تکریم از وجود زن میکند. همین رویۀ نهچندان غریب، بیحرمتی جدیدی را این روزها برای زن مسلمان ایرانی رقم زده است و او را با شمایلی عجیب و غیرطبیعی ضمیمۀ صفحۀ اول روزنامه برای گزارش تجاوز میکند! مشخص و پرواضح است که اصل ناراحتی زن مسلمان، نه در استفادۀ این تصویر به جای زنی با تصویر دیگر است، که مشخصاً استفاده از هر نماد و تصویری که بخواهد توهین و جسارت به وجود هر زنی با هر پوششی باشد، توهین مستقیم به جنس زن است. مسئله اینجاست که در موضعی که هیچ مجموعهای حق بیحرمتی و هتک حریم زنان را ندارد، از تصویر نه هر زنی، بلکه استعارهای تحقیرآمیز به هویت چادر استفاده شده است. در جواب این توهین آشکار قضیه را به کل حاشا میکنند و آن پارچۀ مشکی را چادر نمیدانند، حتی در این توجیهها برخی مذهبیها هم با آنها همجهت میشوند درحالی که هر مخاطبی فارغ از سواد بصری یا نمادشناسانه، استعارۀ توهین به چادر را به راحتی استنباط میکند.ماجرای نزاع دیرینه و همیشگی زنی مبارز و مستقل که دهههاست تلاشهای غرب را در جهت استحالۀ هویت و روحیۀ رو به جلو و پویایش را ناکام گذاشته، این را نشان میدهد که چطور از دورۀ دیکتاتوری رضاخانی و اهانت به چادرها و کشف حجاب اجباری تا به امروز این سیستم در پی ضربه زدن از روشهای گوناگون به این زنان بوده است. چیزی که در این موقعیت بالاخره باید به صورت واضح مشخص شود این است که رویۀ ملاحظهگرایانۀ جامعۀ اسلامی و رویکرد جامعۀ زنان ایرانی در نسبت با سابقۀ طولانی دشمنی جهان غربیها با او، لازم است که تغییر کند و طبیعتاً سکوت در برابر هر شیوهای از توهینها و تحقیرها، جلوۀ پررنگ و درخشان زن مسلمان ایرانی با مظهر چادر را کمرنگ و حرکت پیشرو و مترقیانهاش را کند خواهد کرد. در نهایت آنچه جامعۀ ایرانی باید توجهاش را به آن معطوف کند این است که رویۀ بیتوجهیها و خوشبینیها در نسبت با چنین اهانتهایی نسبت به زنانش، فاصلۀ ما را روز به روز با بازگشت جهان تحقیرگر و سرکوبکنندۀ رضاخانی کمتر خواهد کرد!
@mag_17dey
۱۷:۰۸
۱۲:۳۲
مجله هفده دی
تصویر
فاطمه اکرار رمضانی
اشکم نمیآمد. هرچه بیشتر تقلا میکردم، بیشتر حواسم پرت میشد. دوستم کنارم بود، چادر گلدار مادرش را سر کرده بود و شانههایش با ریتم سینهزدنها میلرزید. خانهشان از بوی اسفند و شعلهزرد پر بود. کتیبههای سیاهی که تن سفید دیوار را پوشانده بود، از زنی میگفت که همه او را «حضرت مادر» صدا میکردند. «یا زهرا» زمزمهای بود که در صدای جمع گم نمیشد، مثل سرودی که زمین و زمان با هم تکرارش میکردند.روضهخوان میخواند و من خیره به چهرههای خیس زنها نشسته بودم. دوست داشتم چشمهای من هم قرمز شوند، اما هرچه تلاش میکردم، تیرم به سنگ میخورد. تا وقتی که روضهخوان، مشت بر سینه زد و از کار کردن در خانه با پهلوی شکسته گفت. آنوقت تصویر مادرم افتاد وسط ذهنم. زنی با بخیههای تازه روی شکم که با همان درد، سفره میانداخت و خانه را جان میداد. همان لحظه تیغهی بینیام سوخت، سپر انداختم و پردۀ اشک بالا آمد. اشک من نه از شنیدن مصیبت، که از دیدن بازتابش در مادرم جاری شد. انگار در او، حضرت را دیده بودم.وقتی مجلس تمام شد و زنها رفتند، هنوز بوی اسفند در هوا مانده بود. رد انگشتهایشان روی استکانها، صدای مداح که زیر لب چیزی زمزمه میکرد و نوری که از لابهلای کتیبهها روی سفره میافتاد؛ همه هنوز در حال و هوای روضه بود. اما در من چیزی عوض شده بود. نه از جنس اندوه، بیشتر شبیه بیداری بود. نوری که از زیر خاکستر اشک بیرون میزد. همان شب فهمیدم گریه پایان نیست، آغاز است.روضه فقط برای گریستن نبود، برای برخاستن بود. مادرم با بخیههایش به من یاد داده بود که زن یعنی احیاگری. همان چیزی که فاطمه سلامالله داشت. زنی که در خانۀ کوچکش، تکیهگاه ولایت شد. بعدتر، در کتابی خواندم که: «کانت فاطمة محدثة؛ یحدثها الملک» فاطمه زنی بود که فرشته با او سخن میگفت. آنجا فهمیدم زن میتواند فقط شنوندهی وحی نباشد، میتواند همسخن با ملک باشد.فاطمیه برایم از آن روز به بعد، موسم اشک نبود، موسم بیداری شد. حالا که این روضهها به منِ زن ایرانی رسیده، نمیشود فقط گوشهای نشست و گریست. اشک باید معنا پیدا کند، باید از چشم بریزد و در عمل ریشه بدواند. فاطمه از خانه بیرون آمد نه برای گلایه از درد، بلکه برای دفاع از حقیقتی که در خطر بود. او اولین زنی بود که در سکوتِ پس از پیامبر، زبانِ ولایت شد.از آن به بعد با خودم فکر میکنم سهم من از این میراث چیست؟ شاید اینکه زن بمانم، اما خاموش نه. مادر باشم، اما بیتفاوت نه. خانهام را بسازم، اما چشمم به بیرون هم باشد. به جایی که همه چیز دنبال پناهی زنانه میگردد.در روایتها آمده: «من بکی أو أبکی أو تباکی علی فاطمة وجبت له الجنة» هرکه برای فاطمه گریست یا دیگری را به گریه آورد یا خودش را به حالت گریه زد، بهشت بر او واجب است. من فکر میکنم بهشتِ واقعی شاید همان لحظهای است که اشک، مرا از خواب بیرون میکشد و به تصمیم میرساند. تصمیم برای روشنماندن چراغی درون خانهام، درون فرزندانم و درون قلمم.زن فاطمی یعنی زنی که اگر حقیقت در ازدحام صداها گم شد، با حضورش یادآور آن باشد. یعنی اگر دنیا از دغدغههای ولی فاصله گرفت، او دوباره احیاگری کند.روضه برایم حالا نقشۀ راه است. راهی که از اشک آغاز میشود و به آگاهی میرسد.حالا دیگر فقط شنوندهی روضه نیستم. من ادامۀ آنم. ادامۀ زنی که پهلویش شکست، اما نگذاشت ستون ولایت فروبریزد.
@mag_17dey
۱۲:۳۳
۱۸:۳۹
مجله هفده دی
تصویر
بستگی دارد فاطمهای که برای او گریه میکنیم کدام فاطمه است؟
مهتاب رضایی
روضه با شعر شروع شد. وصف امیرالمؤمنین بود، با کلمه به کلمۀ شعر جان تازه میگرفتم. حماسهها وصف میشد و احساس میکردم حب و وجودم یکی شده. روضه گردیهایم خط روضه را زود به دستم میدهد. میدانستم خط این روضه کجاست، به همین خاطر در اوج حماسی خواندن روضهخوان، اشکم جاری شد. جلوتر از روضه خوان پیش رفتم تا به کوچه رسیدم. روضهخوان از غربت همسری گفت که یارش را در آن حال دیده و مأمور به سکوت است، روضه را هم از همین زاویه جمع کرد. او جمع کرد و زمینه خواند اما من هنوز وسط کوچه مادر را میدیدم، کنار اميرالمؤمنين غسل میدادم، میدیدم و تلاش بیهودهای میکردم تا جگر به خون نشستهام را با گریه التیام دهم. شنیدن یک صحنه از روضه قلبم را به درد میآورد چه رسد به اینکه روضه تا ته ماجرا رفت و همه چیز با جزییات، جانسوز و جانگداز روایت شد و قلبم را مچاله کرد. شاید به همین خاطر بود که زمینه خواندن هم نتوانست کمی آرامم کند. وسط روضههای متوقف نشدنی که جانم را به لب میرساند به این فکر میکنم که کاش فصلی داشتیم در باب آداب روضه خواندن در مجلس مشترک. یعنی وقتی زنان هم مخاطب روضهمان هستند، چگونه مجلس گردانی کنیم. شاید نوه و نتیجههایمان روزگاری از این موهبت برخوردار شوند که در روضه دیده شوند و روضهخوان مراعاتشان را کند که آنها ایستاده سینه نمیزنند که سنگینی روضه کمی مرتفع شود. من مخاطب روضۀ احساسی خواندنم. از آن جنس روضههایی که آرام اشک میگیرند و با دلت بازی میکنند تا درگیر روضه شوی. بعد از روضۀ احساسی شنیدن حس میکنی حالت خوب شده چون آن طور که باید حق روضه را ادا کردی، انگار داغ دلت کمی سبکتر شده. البته که هرجا شیب روضه تند میشود و جانم را به لب میرساند بعد مراسم غرم را میزنم. آنجایی که غر میزنم برآیند درگیری منِ روضهِ احساسی نشین با منِ مطهری خوانده است. آن لحظهای که دوست دارم میکروفون را بر سر مداح بکوبم منِ مطهری خوانده پیروز شده که در سرم فریاد زده قرار نبود روضه محل تخلیۀ احساساتمان باشد تا حس سبکی کنیم. به همین خاطر روضۀ احساسی اگر بیش از حد شور شود فقط حال خوب کن است، اما روضه به معنای واقعی کلمه نیست. شاید اگر میخواستیم واقعا روضه بخوانیم، روضۀ فاطمیه را در روایت در و دیوار و غسل شبانه خلاصه نمیکردیم. بعد از یکی از روضههای فاطمیۀ اول که با مدح اميرالمؤمنين شروع شد و همه چیز را انقدر گفت که جان خودش هم به لب رسید، به این فکر کردم که چرا حضرت زهرای فاطمیه حرکت آفرین نیست؟ منِ مطهری خوانده دستِ برتر شده بود، راست هم میگفت ما که هزار و چهارصد سال این روضهها را پابرجا نگه نداشتیم که فقط دور هم گریه کنیم. یکبار تمام روضههای فاطمیهای که شنیده بودم مرور کردم. همۀ روضهها در تلاش بودند فضا احساسی شود به همین دلیل از تمام ماجرا فقط همسر دست بسته، گریۀ امام حسن و مابقی صحنههای خانوادگی روایت میشوند. همه چیز در کنار هم مینشیند تا تصویر ساخته شده از حضرت زهرا، یک همسر مظلوم ستمدیده باشد. این تصویر مذموم نیست، همین تصویر باعث شده روضه تداوم یابد اما بنا نبود همین جا متوقف شویم. آنچه در روضۀ فاطمیه مرا بیچاره میکند، غربت است اما چرا تصویر ذهنیمان در همین نقطه مانده؟ فاطمۀ مظلوم اگر از مظلومیت، بیپناهی و ضعف روایت شود و در همین نقطه هم بماند، حرکت آفرین نمیشود. روضه اگر روضه باشد، فاطمه پرور میشود اما نه فاطمۀ مظلومی که تمام حرکتش در نسبت با همسر خلاصه میشود بلکه فاطمهای که ولی را تنها نگذاشت. اهمیت تصویری که در روضه برساخت میشود و امتدادش در جامعه را اگر میفهمیدیم، تصویر حضرت زهرا زنِ ضعیفِ مظلوم ماندهای نبود که از تصور مظلومیت زنی رگ غیرت برادران باد کند و به سر و صورت بکوبند. این صحنه نقطهٔ پایانی است نه تمام ماجرا. اگر میخواستیم حق روضه را ادا کنیم در اشک غرق نمیشدیم، فاطمه را مثل اميرالمؤمنين برساخت میکردیم. شنیدن اینکه فاطمۀ خطبهخوان، فاطمهای که درد ولی نقطۀ آغاز و پایان حرکتش است و مدبرانه درد ولی را چاره میکند و پشت هر حرکتش برنامهای است برای اثر گذاری بیشتر، حال به کوچه رسیده، جانمان را به لب میآورد نه فاطمهای که تمام حرکت عظیمش از پشت در شروع شد و به غَسِّلْنِی بِاللَّیل ختم شد. اگر مواجههمان با حضرت زهرا مواجههٔ صحنهای نبود، یعنی کل حضرت را میدیدیم نه صرفا صحنههایی که به مذاقمان خوش آمده، امروز حرفهای ولی زمین نمیماند. حالا حالاها به ماجرای کوچه بدهکاریم. اگر روزی توانستیم برای ورود به روضۀ فاطمیه به جای وصف اوصاف امیرالمؤمنین، وصف جلوداریها و تدابیر حضرت زهرا را بخوانیم، شاید بتوانیم ادعا کنیم کمی حق روضه را ادا کردیم.
@mag_17dey
۱۸:۳۹
۱۴:۳۹
مجله هفده دی
تصویر
روایت زنی که هندسۀ نقشها را تغییر داد
زهرا سادات امیری
وقتی برای نخستینبار با زندگی خانم مرضیه دباغ آشنا شدم، احساس کردم با شخصیتی روبهرو هستم که در هیچ قالب از پیشساختهای نمیگنجد. زنی که هم مادر هشت فرزند بود و هم فرماندۀ سپاه، هم در زندانهای ساواک شکنجه شد و هم در حساسترین مأموریت دیپلماتیک جمهوری اسلامی، در کنار آیتالله جوادی آملی و محمدجواد لاریجانی، پیام امام خمینی را به گورباچف رساند. این تنوع نقشها، در نگاه نخست شاید پراکنده به نظر برسد، اما هرچه بیشتر در زندگی او دقیق میشوم پیوستگی عمیقی را میان همۀ این کنشها میبینم؛ پیوستگیای که حول یک محور شکل گرفته: قیام لله! مرضیه دباغ برای من نه یک زن آوانگارد به سبک غربی بود، نه آن طور که برخی تصور میکنند استثنایی است که باید در حاشیۀ تاریخ انقلاب اسلامی باقی بماند. او زنی بود که هر موقعیت را بر اساس وظیفهی دینی و انقلابی اش بازتعریف کرد. وقتی مادر بود، با تمام وجود به تربیت فرزندانش پرداخت؛ هشت فرزند، در دل روزهای پرتنش مبارزه و تبعید و بازداشت. حتی زمانی که برای شکستن روحیه، دخترش را تحت شکنجههای وحشیانه قرار دادند، عطوفت مادرانهاش به انفعال تبدیل نشد؛ بلکه به ارادهای استوار بدل شد که از ایمانش تغذیه میکرد. وقتی مقرر شد برای ادامهٔ مبارزه ترک وطن کند، در شرایطی که ماندن برابر با بازداشت و خاموشی بود، او نه برای نجات خود بلکه برای نجات آرمانی که به آن ایمان داشت رفت. او از همسر و فرزندانش دور ماند، اما هرگز از مسیر انقلاب فاصله نگرفت. کنشگری او در سوریه، لبنان و فرانسه، ادامهٔ همان قیامی بود که در خانه و زندان ساواک آغاز شده بود. بهنظر من او فقط محافظ شخصی امام در پاریس نبوده است بلکه حتی امروز هم از راه امام محافظت میکند تا هر وقت کسی امام را جور دیگری برایمان ترسیم کرد، مرضیه دباغ را نشانش بدهیم. او نشان داد که زن مسلمان، اگر اهل تشخیص موقعیت و عمل به وظیفه باشد، میتواند در هر جایگاهی حضور مؤثر داشته باشد بیآنکه زن بودنش را نادیده بگیرد یا در پی تقلید از مردان باشد. او زن بود و زنانه زیست. انتخاب او از سوی امام خمینی برای حضور در هیئت مذاکره با گورباچف، تصادفی نبوده است. به نظر من امام، با انتخاب مرضیه دباغ، ظرفیت زن مسلمان برای کنشگری در سطح جهانی را به رخ کشید تا امروز کسی نتواند او را استثنائی قلمداد کند که شاید از سر ناچاری و قحط الرجال برای تحقق انقلاب کنشگری میکرد. زندگی مرضیه دباغ، در ظاهر پر از نقشهای متنوع است اما در باطن، یکپارچه و منسجم است. او به ما آموخت که زن مسلمان، اگر بخواهد برای خدا قیام کند، هیچ مرزی نمیتواند مانعش شود نه مرزهای جغرافیایی، نه مرزهای جنسیتی و نه مرزهای ذهنیای که جامعه برایش ترسیم کرده است.مرضیه دباغ نه در پی دیده شدن بود، نه در پی شکستن مرزها برای اثبات خودش؛ او در پی انجام وظیفه الهی بود و همین وظیفهمحوری، او را به الگویی ماندگار بدل کرد. الگویی که ما امروز، اگر بخواهیم در مسیر ایمان و آگاهی گام برداریم میتوانیم از آن الهام بگیریم، شاید نه برای تکرار همان کنشها بلکه برای بازآفرینی روح آنها در زمانۀ خویش.
@mag_17dey
۱۴:۳۹
مریم صدری
از ظهر که از زیر پتو با چشمان ورمکرده که یادگاری آنفولانزاست، خبر دیدار را دریافت کردم، بیش از صد بار کانالها را چک کردم تا محتوای کامل بیانات را گوش کنم. بیقراریام برای گوشدادن به صوت کامل صحبتها وقتی بیشتر شد که دیدم چه قسمتهایی از صحبتها دارد دیده میشود، در تمام کانالها پخش میشود و شیرینزبانیها تکملهاش میشود. اولین کلیپ که پخش شد مثل وقتی بود که برای سوپرایزکردن عزیزترین انسان زندگیات کلی برنامه میریزی تا تولدش را جشن بگیری و او نفهمد؛ اما میفهمی او از قبل فهمیده بوده، همینقدر ضدحال. تمام ذوقم کور شد. از آن بدتر واکنشهای مضحک و متحیرکنندهٔ جماعت بود. در تمام طول صحبتهای آقا این واکنشها قلبم را به درد میآورد. از یک جایی به بعد انگار اصلاً حرفها را نمیشنیدم؛ عجیب بود اما با تمام وجود شرمنده بودم. آنها در واکنش به بدیهیترین و تکراریترین حرفهای آقا طوری از جا کنده میشدند انگار اولینبار است که میشنوند و شرمندگیاش برای من میماند. در لحظه هم دلم میسوخت هم عصبی بودم؛ دلم میسوخت از اینکه این حجم از ذوقزدگی نشان از جدیدبودن حرفها برایشان است یا شاید اینکه دستشان پر شده که وقتی برگشتند تا مدتها کیفور باشند از اینکه کسی بالاخره آنها را با شأن و جایگاهشان دیده، انگار بالاخره یک پناه پیدا کردهاند، کسی که آنها را میفهمد و زحمتشان را ارج مینهد. عصبی بودم که مقصر کیست که هر سال آقا باید همین مفاهیم را تکرار کنند و مستمعین دستوجیغزنان در پوست خود نگنجند و ریشوسبیلدارهای خوشمزه هم مزهپراکنی کنند و برود تا سال بعد و دوباره همین آش و همین کاسه؟راستش را بخواهید چند سالی میشود که ارمغان این دیدار برایم بهجای ذوقزدگی، شرمندگی است. شرمنده از اینکه ولایتپذیریمان لقلقهٔ زبان است، شور و هیجانی است نوشتهشده در کف دست و سربند. گریزی که آقا به حضرت زهرا(س) زدند داغ دلم را بیشتر کرد. آری، ما زنان ایرانی باید درس و هدفمان را از او بگیریم اما بهگمانم نان عدهای در این نیست و نمیگذارند وگرنه زن انقلاب اسلامی به تعبیر آقا، نگاهش به قله است؛ یعنی جایی که حضرت زهرا(س) و حضرت زینب(س) ایستادهاند و تلاش میکند تا میتواند خودش را به آنها نزدیک کند. روضهٔ فاطمیه برای من درس ولایتمداری است. یکبار مدار کل زندگی سیده نساءالعالمین را ولایت قرار دهید و بازخوانی کنید؛ شاید درد مشترک یافتیم. من زندگی خرجشدهٔ فاطمه(س) در راه ولی را میبینم که این دیدار شرمندهام میکند. شاید مهمترین میراث فاطمه(س) برای ما قالب تعامل با ولی است. کجای زندگی او سراغ دارید که او نشسته باشد تا ببیند ولی چه میگوید و بعد ارزیابی کند و عقل محاسبهگر را به کار بگیرد و امکانات و شرایطش را بالا و پایین کند و بعد ببیند آیا با توجه به محدودیتهایم این کار بر من هم واجب است؟ شما را به مقدساتتان، یک لحظه را نشان دهید که فاطمه(س) پشت ولی حرکت کرده است. او شاید از پشت در، به انفعالکشیدهشدن امروزی ما را میدید که آنگونه در راه ولی دوید تا به ما خطمشی بدهد. فاطمه جلوی ولی درآمد تا او خرج ولی شود، نه ولی خرج او.اخراجیهای یک را یادتان هست؟ آن لحظه که مجید سوزوکی جلوتر از فرماندهها راه میافتد تا مسیر باز کند، پایش را محکم روی هر نقطهای فشار میدهد تا معبر باز شود و لشکر برود برای مرحلهٔ بعد. همان لحظه که با گیوههای زهواردررفتهاش محکم پا میکوبد، صورتش را به یاد دارید؟ یادم هست هر بار محو صلابتش میشوم. اصلاً اولینبار منتظر بودم مجید سوزوکی همینجا شهید شود و همهچیز تمام شود. اگر بنا بود او هم عقل محاسبهگر و توجیهگر داشته باشد، لشکر باید همانجا میماند و فرمانده معطل میشد؛ اما او بهخوبی نقشش را فهمیده بود: معبر باز کردن.
@mag_17dey
۱۸:۲۱
مریم صدری
قالب تعاملی که حضرت زهرا(س) به خون خود آغشته کرد و برایمان به امانت گذاشت هم همین است. نمیدانم، شاید الان کمی بتوانید شرمندگیام را درک کنید. پر و بال فاطمههای آقا را بستند که هر سال آقا ناگزیر از تکرار است. فاطمهها میدانند باید جلوی او باشند، بروند و پا روی مینها بگذارند تا مسیر جدید باز شود تا امت با جلوداری ولی به آنسوی تپه برسند و حال ولی دستور بعدی را بدهد. یکبار تاریخ خودمان را ورق بزنید تا جلوداری فاطمههای انقلاب را ببینید.مخاطب حرفهای آقا در این دیدارهای سالانه برایم چند دستهاند: زنان، مردان، حلقهٔ میانی و قانونگذار. روضهٔ زنانه را خواندم، اما یک قسمتش ماند که گریزی زدم: اینکه چرا هنوز هم خانمها با شنیدن اینکه زن مدیر خانه است، نه کارگزار، از خوشحالی روی پا بند نمیشوند؟ نمیدانم عقل توجیهگر عدهای اینجا چه برای ارائه دارد، اما بهگمانم این یکی را حداقل باید به خود بگیرد.به نظرتان توصیههای سالانهٔ آقا دربارهٔ نحوهٔ تعامل و نوع نگاه به زن برای کیست؟ سختش نکنیم؛ نهایتاً ادمینهای خوشمزه در سطحیترین لایه با این توصیهها در قالب جوک برخورد میکنند و آقا دوباره سال بعد میفرمایند: «زن کارگزار نیست!» چه بلایی سر مرد انقلابی آمده که آنقدر از میدان دور است که آقا باید آنقدر مصداقی ورود کند و به او بگوید که چه باید انجام دهد؟ اینها را درحالی مینویسم که اشک در چشمانم حلقه زده از اینکه تمام این حرفها آنقدر روی زمین مانده که بارها مثل روز اول باید تکرار شوند.خط بعدی روضه که برای حلقهٔ میانی و قانونگذار است، مخصوصاً با حماسهآفرینی دربارهٔ مهریه در روز دیدار را خودتان برای خودتان بخوانید.درد من این است که ولی را به پدرِ توصیهگر مهربان و خیراندیشی که هوایمان را دارد، تقلیل دادیم. اصلاً به روی مبارکمان نمیآوریم که حرفهایش فرمان است و لازمالاجرا. همین است که هر سال برای دیدن آقا، رنگ پردههای بیت و «زن کارگزار خانه نیست» ذوق میکنیم و بعدش با لبخند رضایت به زندگی عادیمان برمیگردیم تا سال بعد. نهایتاً اگر خیلی هنر کنیم موشکافانه به دنبال واژه و اشارهای از آقا هستیم تا تفسیرهای خودمان از او را مزین به مهر تأیید کنیم. خودمانی بگویم، همگی در حال مصرف آقا هستیم.
@mag_17dey
۱۸:۲۲