عکس پروفایل فریاد l محمدمهدی تهرانیف

فریاد l محمدمهدی تهرانی

۱۱۲عضو
undefinedمبنای فقهیِ احتمالی برای جواز برخورداری و استفاده از سلاح هسته ایundefined️"ما سلاح اتمی نداريم و نخواهيم ساخت اما در مقابل تهاجم دشمنان چه آمريكا و چه رژيم صهيونيستی؛‌ برای دفاع از خودمان در همان سطحی كه دشمن حمله كند به آنها حمله خواهيم كرد."(رهبر انقلاب)
undefinedاگر سلاح اتمی نداریم و نخواهیم ساخت، پس چگونه می توانیم بر فرض حمله اتمی، در همان سطح پاسخ دهیم؟ اساسا آیا می توان از مبنایی فقهی برای برخورداری و استفاده از سلاح هسته ای سراغ گرفت؟ این نوشتار درصدد ارائه مبنایی شرعی و احتمالی برای برخورداری و استفاده از سلاح هسته ای در شرایط معین است.
undefinedپیمان حدیبیه منعقد شده و ماه، ماه ذی القعده است؛ ماه حرام. مشرکین بر این گمان بودند که چون این ماه، ماه حرام است، پس می توان به سادگی به مسلمانان یورش برد بی آنکه آنان درصدد حمله متقابل برآیند. گمان می کردند چون مبنای پایه مسلمانان عدم جنگ است، پس این یعنی عدم جنگ در هر شرایطی و به هر قیمتی.
undefinedآیه نازل شد:"الشَّهْرُ الْحَرامُ بِالشَّهْرِ الْحَرامِ وَ الْحُرُماتُ قِصاصٌ فَمَنِ اعْتَدى‏ عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدى‏ عَلَيْكُمْ" شهر حرام در مقابل شهر حرام معنا دارد. اگر آنها نادیده گرفتند، شما هم نادیده بگیرید. در هر حرامی هم قصاص و مقابله جایز است. پس ای مسلمانان "فَمَنِ اعْتَدى‏ عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدى‏ عَلَيْكُمْ" هر که بر شما تعدّی کرد، شما هم به مثل آن بر او تعدّی کنید. در قواعد فقه سیاسی مبتنی بر همین آیه شریفه است که "قاعده اعتداء" استنباط شده است. بی آنکه در این نوشتار درصدد قضاوت در خصوص حد و ثغور این قاعده باشیم، به وضوح می توان این قاعده را مبنایی احتمالی برای برخورداری و استفاده از سلاح هسته ای در شرایط معین قلمداد کرد.
undefinedعراقچی: رژیم صهیونیستی به هر شکلی که حمله کند، ایران نیز به همان شکل پاسخ خواهد داد.
undefinedمعنی این همه آن است که گستاخی رژیم صهیونیستی در مقابل ایران می تواند بر خلاف دکترین اولیه و مبنای پایه اعلام شده، به اتمی شدن کشور بیانجامد. به عبارت دیگر آمریکا و رژیم صهیونیستی بر سر دو راهی باخت-باخت ایستاده اند. از یک سو نمی خواهند پاسخ ندهند و از سوی دیگر حرکت جدی برای مواجهه، دقیقا در سویه مقابلِ تمامی تلاش هایشان طی این سال ها در جلوگیری از هسته ای شدن ایران عمل خواهد کرد.
undefinedپی نوشت: مجددا تاکید می شود که این نوشتار صرفا درصدد ارائه مبنایی احتمالی بود؛ نه بیشتر.@mahdytehrani

۹:۳۴

undefined️فراگیری زبان آلمانی را از امروز آغاز کنید!undefined
فرصتی استثنایی خصوصا ویژه علاقمندانِ مطالعه متون علوم انسانی به زبان اصلی.undefinedundefinedundefined
دوره ترمیکمنبع: کتاب سه جلدی Starten wirهر ترم ۱۶ جلسه یک ساعتهاستاد: محمدمهدی تهرانی
undefined️همراه با حل تمارین اصلی کتاب کار در کلاسundefinedهمراه با فیلم آموزشیundefinedتدریس به صورت تعاملی و با تکیه بر زبان مقصدundefinedبرگزاری کلاس به صورت آنلاین
شهریه هر ترم: فقط ۱ میلیون و ۲۰۰undefinedبا تخفیف ۲۵ درصدی ویژه طلاب: فقط ۹۰۰ تومان
برای ثبت نام، نام، نام خانوادگی و شماره تماس خود را به آی دی زیر ارسال نمایید: @mohammadmahdytehrani@StartenWirA1
کانال معرفی دوره در ایتا:@deutsch_sprechenhttps://eitaa.com/deutsch_sprechen

۱۲:۱۶

undefinedجوانان انقلاب اسلامی چگونه بروکرات شدند؟
undefinedسال‌ها پیش بهمن احمدی‌امویی کتابی نوشت با عنوان "مردان جمهوری اسلامی چگونه تکنوکرات شدند". این کتاب که در کنار کتاب ارزشمند "اقتصاد سیاسی جمهوری اسلامی" به چاپ رسید، روایتگر داستان کسانی بود که برخی‌شان حتی به شدت رویای اقتصاد اسلامی در سر داشتند؛ اما در نهایت همگی از تکنوکراسی و الگوی اقتصاد بازار سر درآوردند.
undefinedاگر داستان جوانان متاخر انقلابی ایران اسلامی را بخواهیم روایت کنیم، چه عنوانی باید برگزید؟ شاید بهترین عنوان برای توضیح سرنوشت بسیاری‌شان و نه همه‌شان همین باشد: "جوانان انقلاب اسلامی چگونه بروکرات شدند"
undefinedعقلانیت بروکراتیک همان است که در ادبیات وبر هم در نهایت از قفسی آهنین سر برمی‌آورد. این مفهوم قرابتی وصف‌ناشدنی البته با آنچه مارکس تحت عنوان از خودبیگانگی از آن یاد می‌کند داراست. جهان کارایی عقلانی به غولی تبدیل می‌شود که آفرینندگانش را به انسانیت‌زدایی تهدید می‌کند. اینان دیگر نه آن شورمندِ متفرّد که چرخ‌دنده‌های ساده یک سیستم‌اند که ته‌نشست‌هایی از آن رویاها و شور نخستین را حمل می‌کنند.
undefinedجوانان انقلابی روزگاری وجه آرمان‌خواهانه‌شان، دست‌نوشته‌هاشان‌ عکس‌ها و صفحات وبلاگ‌ها و پیج‌هاشان شور می‌بخشید؛ آن‌قدر که می‌شد بوی انقلاب اسلامی و خروش خمینی‌گونه‌شان را حس کرد. این رنگ و بوی انقلابی نوید می‌داد، افق می‌ساخت، امید می‌آفرید. عنوان‌هایی که برای صفحاتشان برمی‌گزیدند، هنور شوربخش است: جوان مسلمان انقلابی و...
undefinedامروز شاید بد نباشد به شیوه احمدی‌امویی به سراغ همان جوانانی برویم که صاحب آن پیج‌ها بودند و از تطورات نقش‌آفرینی‌ها و روحیه‌هاشان بپرسیم. چه چیز آنها را چنین کرده؟ "انقلابی‌های وفادار" چگونه "بروکرات‌های وفادار" می‌شوند و یقه‌شان را می‌بندند یا آنکه لااقل به سکوت می‌گرایند؟ این البته شاید وصف حال همه آن جوانان نباشد؛ اما توصیف خیلی‌هاشان هست.
undefinedپاسخ هم می‌توان به خود افراد برگردد و تطورات ذهنیِ شخصی‌شان که در پی عائله‌مندی‌شان رقم خورده و هم به ساخت سیاسی کشور. آیا این جوانان خود بر سر عقل آمده یا خسته شده‌اند؟ آیا احساس می‌کنند نمی‌شود؟ آیا ساختار سیاسی کشور، انقلابیون را به جای قاعده‌مندی به پرتگاه نورمالیزاسیون می‌کشد؟ چه چیز این نورمالیزاسیون را موجب شده؟ خطر افراط‌ها؟ کم‌تحملی در مقابل آزاداندیشی؟ فریب برخورداری از قدرت حکومی و بی‌نیازی به بدنه و اندیشه‌ورزی؟ آیا این ساختار است که آنها را از یک سو به آرمان‌خواهی می‌خواند و از دیگر سو پس می‌زند؟ آیا این آن جوانانند که گمان می‌کنند برای حضور در قدرت، دیگر باید اتوکشیده‌تر بود؛ چون اینجا اتوکشیده‌ها را می‌پسندند؟ آیا این سیستم است که پیام می‌دهد برای انقلابی ماندن باید قابل کنترل باشند؟ آیا این صرفا تمایزی ظاهری است و نه تطوری هویتی؟ دقیقا چه بر سر این فرزندان در گهواره خمینی می‌آید؟ سوال بسیار مهمی است؛ نیست.
undefinedاین مسئله می‌تواند در قالب یک پایان‌نامه ارشد جامعه‌شناسی مورد مداقه قرار گیرد. پاسخ این پرسش‌ها هر چه که باشد، برای تداوم انقلاب اسلامی حیاتی است.@mahdytehrani

۷:۴۳

undefinedبروکرات شدن جوانان انقلابی؛ مداقه‌ای اقتصادیundefinedپرسش این بود که چه می‌شود جوانان انقلابیِ شورمندِ دیروز که عصر خمینی را فریاد می‌کردند و واژه واژه‌ی سخن‌شان جهانی نو و امیدی شگرف می‌ساخت، به بروکرات‌هایی بی‌روح تبدیل می‌شوند؟ چگونه عقلانیت انقلابی به عقلانیت بروکراتیک تبدیل می‌شود؟ آیا این تطور، اقتضای همان است که وبر قفس آهنین نامش می‌نهاد؟
undefinedیک تحلیل در این میانه تحلیل اقتصادی است. به بیان یکی از دوستان "مثلا ما عده‌ای از جوانان انقلابی را داریم که در یک سال از حقوق ۱۰ میلیونی به حقوق ۱۰۰ میلیونی رسیدند و الان هم حاضرند هر حقی را ناحق کنند که این حقوق را از دست ندهند. برای اینکه عذاب وجدان هم نگیرند مدتی است هم و غمّشان را گذاشته‌اند برای تئوریزه کردن اشتباه بودن وجود سقف حقوق در بهره‌وری کارکنان دولت..." به این ترتیب نتیجه این خواهد بود که "ریشه تغییر این دسته را سیاسی و ایدئولوژیک دیدن، حتماً اشتباه است."
undefinedچگونه دگرگونیِ سطح دریافتی می‌تواند به بروکرات‌سازی منجر شود؟
undefinedشاید دوگونه پاسخ متصور باشد.
undefinedنخست آنکه چنین تحول درآمدی‌ای را منشا بروز روحیه جدیدی قلمداد کنیم که شاید با واژگانی چون نوکیسه قابل توصیف باشد؛ چنان که پیشتر گاه واژگانی چون خرده‌بورژوا برای آن کاربرد داشت. حتی در ادبیات حضرت امام می‌توان چنین خطری را حس کرد؛ آنجا که به نحوی از تغییرات دفعی طبقاتی سخن به میان می‌آید و اینکه طبقات مستضعف یکباره چنین تحولی را تجربه کنند. هزینه‌ها، نوع مصرف‌ها، نوع مهمانی دادن‌ها یکباره دگرگون می‌شود. چنین وضعیتی نه فقط در جوانان انقلابی که در جوانان غیرانقلابی نیز قابل تصور است. حتی در آنان نیز چنین تحولِ یکباره‌ای، جهانی نو و انسانی نو می‌سازد.
undefinedاما جوانان مورد گفت‌وگوی ما با ادبیات انقلابی بالا رفته‌اند و بسیاری‌شان هنوز هم خود را متعهد به انقلاب می‌بینند. چرا این برخورداری جدید لااقل با اضلاعی از شورمندی پیشین قابل جمع نباشد؟ چرا پدیده "انقلابی نوکیسه" به "بروکرات نوکیسه" تبدیل می‌شود؟ اینجاست که انگار که به پرسش نخست بازگشته‌ایم و درست همین‌جاست که تمایز سوژه مورد مطالعه ما از پدیده ریزش‌ها متمایز می‌شود. بحث ما ریزش‌های انقلاب نیست؛ دگرگونی رویش‌هاست!
undefinedپی‌نوشت: قاعدتا هستند جوانانی انقلابی که انقلابی و شورمند نیز مانده‌اند. سخن در اینان نیست.@mahdytehrani

۳:۲۵

undefinedدر باب یادداشت مهدی جمشیدی پیرامون جنبش دانشجوییundefinedاز مهدی جمشیدی در باب جریان دانشجوییِ انقلابی پرسیده‌اند و تکلیفش. پاسخ با این تاکید آغاز می‌شود که "دست‌کم یک دهه است که جریانِ دانشجوییِ انقلابی، دیگر پیشران و زنده و بانشاط نیست و حضور و حیاتش احساس نمی‌شود." اما چرا چنین شده؟ جمشیدی به "فقر هویتی" از یک سو و سکه رایج شدنِ "محافظه‌کاری، هراس و مصلحت‌اندیشی" از سوی دیگر اشاره دارد. او می‌گوید:"همه دچار تعارف و احتیاط و مداهنه شدیم و از عمل و اقدام و فاعلیّت بازماندیم" و توضیح می‌دهد که جریان مقابل نیز چنین است. او از "افسردگی، بی‌حالی و انحطاط" جریان لیبرال می‌گوید. راه‌حل جمشیدی برای جریان انقلابی هم "خودسازی" و کسب "بینش انقلابی" است.
undefinedدر توصیف جمشیدی اما اینکه منشا این وضعیت کجاست و چرا به چنین وضعی گرفتار شده‌ایم، توضیحی نمی‌یابد. نسخه‌پیچی نیز بدون چنین فهمی از چرایی امروز، نمی‌تواند گره‌گشا باشد. چرا دیروز چنین نبود؟ چرا دیروز اندیشه و نشاط و پویایی و رشد معرفتی داشتیم و امروز در هیچ یک از دو سویه میدان نداریم؟ چرا این همه تاکید بر کرسی‌های آزاداندیشی حاصلی در پی نداشته؟ چرا آن انقلابی‌هایی که داشتیم هم در سیستم به بروکرات تبدیل می‌شوند؟ چرا دیروز محافظه‌کار نبودیم؟ چرا درگیری‌ها به جای ساحت اندیشه، در خیابان ظهور پیدا می‌کند؟ چرا رئیس‌جمهور ایران هم حتی در شان ایران نیست؟ از مهدی جمشیدی تقاضا می‌کنم نخست به این سوالات پاسخ گوید و سپس به صورت مسئله بازگردد.
undefinedاندیشه از آن وقت افول کرد که ما از منطق اندیشه عدول کردیم و ترسیدیم؛ از اینکه کسی خلاف حرف ما را بگوید ترسیدیم. به امنیت و قدرت پناه بردیم. مسئله‌ای که باید با اندیشه حل می‌شد را با قدرت حل کردیم. کرسی‌های مقابل را گرفتیم و برنامه‌های صدا و سیما را هم یکسویه کردیم تا کسی زبانم لال چیزی نگوید که خوشمان نیاید. دانشگاه‌ها را از رقیب تا جایی که می‌شد تهی کردیم و بی‌درد شدیم؛ بی‌مسئله. دیگر همه چیز حل شده بود. همه چیز مرتب بود و اگر همه چیز مرتب است، می‌شود برویم به کار و زندگی‌مان برسیم. آن‌قدر از ضرورت چارچوب‌مند شدن کرسی آزاداندیشی گفتیم که کرسی‌ای باقی نماند. محافظه‌کاری؟ آری موافقم، محافظه‌کاری. اما ریشه این محافظه‌کاری دو چیز بود: ترس و کم‌حوصلگی. حوصله گفت‌و‌گو نداشتیم یا شاید بهتر بگویم بالادستی‌ها حوصله این‌قدر صبر کردن نداشتند تا ما پایین‌دستی‌ها گفت‌و‌گو کنیم و منطق امنیت حاکم شد.
undefinedدر جریان انقلابی هم بین نقد و بستن تریبون‌های دیگران خلط کردیم. ما هم راحت‌طلب شدیم. صورت مسئله را پاک کردیم. هر کس سخن گفت، به جای نقدِ سخنش گفتیم به تو چه که سخن می‌گویی و اصلا مگر در چه حدی هستی که سخن بگویی و مگر نمی‌بینی اینجای سخنت با آنجای سخن رهبری موافق نیست. ای ضدولایت فقیه! من عمیقا از نقد و فراتر از آن صراحت در نقد دفاع می‌کنم اما فرسنگ‌ها فاصله است بین خاموش کردن میکروفون رقیب با نقد او؛ بین اینکه بگوییم سخنت چرت است و اینکه بگوییم حق سخن نداری. وقتی سخن نبود، وقتی فکر مجال نداشت، درد هم نیست؛ مسئله هم نیست. راه بردن به عمق معرفتی در بی‌مسئله‌گی چگونه ممکن است؟
undefinedما حتی از انقلابیونِ شورانگیز پیشین نیز بروکرات ساختیم. این ما بودیم که ساختیم. خودِ خودِ مای جمهوری اسلامی. چون می‌ترسیدیم مبادا کسی انقلابیِ غیر قابلِ کنترل باشد. مگر ندیدید احمدی‌نژادی‌ها چه کردند؟ باید جلوی تکرار چنین وضعی را می‌گرفتیم. پیش به سوی نرمالیزاسیون. حتی جبهه پایداری هم چون کمی غیرقابل کنترل به نظر می‌رسید، باید مهار می‌شد.
undefinedبه این فهرست البته می‌توان زیست مجازی جدیدمان را نیز افزود.
undefinedاگر بی‌درد شده‌ایم و بی‌معرفت و افول کردیم، نخست به دلایلش باز گردیم تا بعد راه‌حل‌هایش پیدا شود. راه‌حل دعوت به مطالعه نیست. دعوت به کنار گذاشتن ترس و احترام به اندیشه و صاحب‌اندیشه است. به رونق یافتن برنامه شیوه و شیوه‌هاست. به اینکه بدین فهم بار یابیم که اندیشه را در ساحت اندیشه باید حل کرد و چنین حل شدنی است که به ارتقای جامعه می‌انجامد. اگر با منطق امنیت حل‌اش کردی، مسئله در واقع حل نشده؛ وخیم‌تر شده. در این صورت به مرگ اندیشه سلام کرده‌ای.
پی‌نوشت: یادداشت مهدی جمشیدی:https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60/2670@mahdytehrani

۱۸:۳۵

undefinedاین همه شورای نگهبان نیاز نداریم!undefinedچگونه می‌شود این‌قدر اصلا نتیجه تایید صلاحیت مهم می‌شود؟ چرا در ۸۴ این‌قدر مهم نیست و وقتی ردصلاحیت شده‌ها هم می‌آیند، تفاوت چندانی ایجاد نمی‌کند؟
undefinedتعیین‌کننده‌تر شدنِ هر روزه تاییدصلاحیت‌ها پیامد چیست؟ ضعف و کم‌حوصلگی در دفاع از اندیشه و گفتمان خودی و ترس از دیگری. نمود چیست؟ پناه بردن از "منطق اندیشه و فرهنگ" به "منطق قدرت و امنیت". کاندیداها نمودی از اندیشه‌های جاری در جامعه‌اند. وقتی با اندیشه‌ها، اندیشه‌وار نمی‌توان مواجه شد، لاجرم با نمایندگانشان هم باید از موضع قدرت مواجه شد.
undefinedمی‌شود گزارش‌هایی به شورا رساند یا قانون‌گذاری‌هایی کرد که بر پایه‌شان و به نحوی کاملا موجّه از دایره تاییدصلاحیت‌ها کاسته شود و موجّه‌ها و موردین اعتماد تایید شوند. به این ترتیب بازی نه در شورا که در بیرون شورا آغاز می‌شود و نسبت‌هایی هم ممگن است البته داده شود. رهبرانقلاب:"به بعضی از افرادی که صلاحیتشان احراز نشد، ظلم وجفا شد و به آنها یا خانواده‌هایشان که خانواده‌های محترم و عفیفی بودند، نسبتهای خلاف واقع داده شد که بعداً  ثابت شد آن گزارش‌ها غلط و خلاف است."
undefinedنتیجه این فرایند تصاعدی، بیش از همه کاهش بنیه اندیشگی انقلاب و انقلابیون است و البته روی کار آمدن رئیس‌جمهور ضعیف. به جامعه اجازه نمی‌دهیم مسائلش را پیدا کند و حولش گفت‌و‌گو کند و این چنین اندیشه و اندیشه‌ورزی مدام افول می‌کند و به لباس سیاست و سیاست‌زدگی درمی‌آید.
undefinedگفتمان‌ها را که نمی‌توان حذف کرد. تنها می‌توان سرخورده‌شان کرد که کمتر پای صندوق بیایند؛ چنانکه کمتر آمدند یا آنکه نماینده‌ای ضعیف به آنها داد.
undefinedتازه بیش از این هم می‌شود کار کرد. مناظره‌های انتخاباتی را هم می‌توان کلیشه‌ای و بی‌محتوا کرد که حتی انقلابیون هم از این همه محافظه‌کاری حوصله‌شان سر برود و تلویزیون را خاموش کنند. می‌توان کاری کرد که حتی آنجا هم جامعه مسئله‌اش را پیدا نکند. بی‌مسئلگی در عین مسئله‌مندی. مسئله‌ای که هست اما تلاش می‌کنیم گم شود و فکر می‌کنیم با گم شدن می‌توان انکارش کرد.
undefinedخُب پرسش آن است که آیا این همه به نفع کشور تمام شده و می‌شود؟ اصلا من که نظرمی ندارم. نظر شما چیست؟@mahdytehrani

۸:۱۸

undefinedشکست کرسی‌های آزاداندیشی؟undefinedروزگاری دانشگاه‌ها پُر بود از نشست‌های پُرشور و تشکل‌های مختلفی که هر یک سخنی داشتند و آمد و شدی. نشست‌ها گهگاه خبرساز هم می‌شد. انواع و اقسام مناظرات میان کسانی که اکنون عمدتاً فقط حرف‌هایشان را در کلاس‌شان و فقط با دانشجویانشان در میان می‌گذارند. حرف‌ها دیروز در صحنه بود و می‌شد در خصوصش محاجّه کرد. اکنون دیگر در پستوست و شاگرانش را در آرامشِ خاطر امنیتی‌ها تربیت می‌کند! فکر هم می‌کنند مسئله را حل کرده‌اند! روزگاری دانشگاه زنده بود و فکر تولید می‌کرد. جوان انقلابی برای آنکه پاسخ دهد باید می‌خواند، باید تلاش می‌کرد. دردمند شدنش لاجرم بود. نمی‌توانست دردمند نباشد. دست خودش نبود.
undefinedوقتی کتاب تاریخ تحلیلی دولت نهم را نوشتم، بخشی را به بیانیه‌های دانشجویی آن سال‌ها اختصاص دادم. آن‌قدر اما بیانیه‌ها زیاد بود که نمی‌شد حتی گزارشی از همه‌شان چاپ کرد. بد اینکه کار من کتاب مرجع‌نگاری بود نه مختصرنویسی. مجبور شدم چند تشکل اصلی‌تر را معیار قرار دهم. از همه دعوت می کنم بروند و بیانیه‌های آن سال‌ها را با تمام نقدهایی که می‌توان به آنها داشت مرور کنند؛ خصوصا آنان که دیروز را ندیده‌اند و فکر می‌کنند امروز وضعیت خوب است.
undefinedزنده بودن باید ساخت‌مند می‌شد اما آنان که دلمشغولش شدند، انگار مرگ را به ارمغان آوردند؛ نمونه‌اش همین کرسی‌های آزاداندیشی؛ آن‌قدر ادا برایش ساختند تا فقط چیزی برای تاریخ و طنز از آن باقی بماند.
undefinedاین نوشته یک سوال روشن دارد. مگر کرسی‌های آزاداندیشی مطالبه صریح و چندین باره رهبر انقلاب نبود؟ خُب چه شد سرنوشت این مطالبه؟ شکست خورد؟ نخورد؟ مسئولش چه کسانی و کدام تفکر است؟ منطق امنیت و قدرت و ترس و بی‌حوصلگی؟ دانشجویان؟ کائنات؟ اصلا مهم است مسئولش کیست یا چیست؟ مهم است چرا دختر علوم تحقیقات برهنه می‌شود؟ خُب روانی است دیگر! همه چیز خوب است! ما هم خوبیم!@mahdytehrani

۱۳:۵۹

undefinedمحاجّه آخوندی در متروundefinedچقدر خوب است که می‌توانی آخوند باشی، ملبس سوار مترو شوی و طرف گفت‌و‌گو و گفت و شنود قرار بگیری. حرفشان را به تو بگویند؛ حرف دلشان را؛ بی‌پرده و بی‌هراس. با تو درد و دل کنند. اُذُن شوی! در جمعیت گم نشوی. کاش می‌شد خبرنگارها، جامعه‌شناسان و سیاستمداران هم لباس فُرم داشتند یا اصلا بهشان لباس روحانیت می‌دادیم بپوشند!!
undefinedچهار گروه حق ندارند از جمع مردم فاصله بگیرند، روحانیون، جامعه‌شناسان، رسانه‌ای‌ها و سیاستمداران. روحانی اگر طبیب دوّار است و دلمشغول فرهنگ، اساسا نمی‌تواند کنج حجره بنشیند و فقط یک‌طرفه برای مریدان منبر برود یا مدام فقط در این برنامه‌های یک‌طرفه تلویزیونی که فکر می‌کنیم مردم را مسلمان می‌کند، شرکت کند. جامعه‌شناس اگر می‌خواهد امر اجتماعی را بشناسد، نمی‌تواند از بطن جامعه‌اش فاصله بگیرد. خبرنگار و چهره رسانه‌ای هم برای درست روایت کردن تمامی حوزه‌های خبری نخست باید جامعه‌اش را بفهمد. سیاستمدار نیز چنین است. آن‌وقت اگر در مناظره گفتند گوشت کیلویی چند است مردم؟، واکنش‌ات متفاوت می‌شود و راحت نمی‌گویی همه چیز خوب بود. بر پایه درک و جهان ذهنیِ دیگری سخن می‌گویی.
undefinedچندماهی است به تهران برگشتم و مسیر دانشگاه را با مترو طی می‌کنم. در طول این مدت تنها و تنها یک روحانی ملبس در مترو دیدم. غایبان فرهنگ و البته قاعدتا دلمشغولان آن!
undefinedامروز صبح در مترو تولد زیست سیاسی را مرور می‌کردم؛ فوکو. کنارم ایستاده بود. با عتاب گفت خجالت نمی‌کشی این لباس را می‌پوشی؟ آخوندها همه‌شان... عینکی با فریم مشکی و ماسک هم داشت. حدودا میان سال بود. بحث شد و رفت و برگشت‌های مکرر. بعضی وارد بحث شدند. می‌گویم چه شد.
undefinedیک دفعه دیگر جوانی که از سن ازدواج عبور کرده بود و حالا در یک گروه همسریابی با یک خانم مدرّس حوزوی آشنا شده بود، شروع کرد درد و دل کردن. همه چیز داشت نهایی می‌شد که شرط مهریه بالا مطرح شد. پیامک‌هایش را نشان داد که برای آن خانم نوشته بود چگونه به همه چیز از جمله دین و حوزه و... بدبین شده است. گفتم همه حوزویان را یکی نکن! دین با آخوند یکی نیست! حوزوی می‌تواند کمتر یا بیشتر دینی باشد...
undefinedهم او که حرفی دارد ولو به غلط، خوب است که حرفش را بزند و هم تو که می‌شنوی برایت خوب است که بشنوی تا بفهمی مردمانت چگونه می‌اندیشند و چه مسائلی دارند. اگر بحثی پا گرفت هم می‌شود چیزی مثل گعده‌های خیابانی انتخاباتی. چیزی مثل یک تریبون آزاد کوتاه. همه چیز حل نمی‌شود و قرار نیست حل شود. اما یک گفت‌و‌شنود آغاز می‌شود؛ شاید هم یک جایی کمی همدلی. یادمان نرود تمجیدهای انتخاباتی رهبرانقلاب از تماس‌های تلفنی حامیان جلیلی. اما چرا اینها فقط در انتخابات است که پیش می‌آید؟ چرا فقط موقع رای گرفتن یاد جامعه‌مان می‌افتیم و در دیگر مواقع می‌رویم قایم می‌شویم؟
undefinedبحثمان با مرد عینک‌دار بالا گرفت و اطرافیان هم در مترو خوب گوش می‌دادند. یک نفر در خلال بحث مداخله کرد و دو نفر بعد از گفت‌و‌گو همراه من پیاده شدند و به نوبت خودشان را به من رساندند تا نظرشان را بگویند. از اینها با عنوان نفر اول، نفر دوم و نفر سوم یاد می‌کنم.
undefinedبه مرد عینکی گفتم بر فرض که درست می‌گویی و کسانی چنین بوده‌اند و چنین کرده‌اند، چطور می‌توانی همه‌شان را یکی کنی و بعد بگویی هر که این لباس را داشت، چنین است؟ این لباس، لباس دین است. آخوند داریم که اسرائیل و آمریکاست، آخوند داریم که اصلاح‌طلب است، اصولگراست. اصلا آخوند، یک جور نیست. کتابی که دستم بود را نشانش دادم و گفتم دانشجوی دکتری هستم. گفت تو هم می‌خواهی قدرت بگیری و...! نفر اول از جایش بلند شد و سمت ما آمد. گفت آیا اگر تو عینک زدی پس مثل همه عینکی‌ها فکر می‌کنی یا ممکن است عینکی‌ها متفاوت باشند؟ من هم در ادامه گفتم این گونه که تو افراد را قضاوت می‌کنی اگر مملکت را دست تو بدهند از همه دیکتاتورتر می‌شوی. دفاع می‌کرد و می‌گفت باید با این منطق مثل خودش مواجه شد! حتی خاتمی و کدیور را هم قبول نداشت. تقابل ما تقابل دو منطق شد: دیکتاتوری و اندیشه!
undefinedوقتی پیاده شدم، نفر دوم خودش را به من رساند و گفت بحث خوبی بود؛ همین که حرفش را بزند خوب است؛ خیلی نمی‌خواهد جواب بدهی. سکوت است که بد است. بگذاریم حرف بزنند. گاه باید به آدم‌ها فرصت داد که اصلا حرفشان را بگویند. گفت شاید او هم مشکلاتی داشته. خداحافظی کردیم. نفر سوم خودش را به من رساند و گفت اصلا بهش بگو تو خودت برای مملکت چه کردی! همه اصلا بد! دانشجوی پزشکی بود؛ دانشگاه تربیت مدرس.
undefinedسکوت، سخن، اندیشه، گفت‌و‌گو، دغدغه فرهنگ، غایبان جامعه، غایبان فرهنگ، مدعیان، قانون، انقلابی‌ها، گشت ارشاد، فریاد. با این واژگان جمله بسازید!@mahdytehrani

۱۰:۴۲

undefinedجنگ را در میانه‌اش قضاوت نمی‌کنندundefinedلبنان، فلسطین، جنگ، آتش‌بس؛ چه چیز تعیین می‌کند کدام طرف پیروز است؟ اگر "سطح" کشته‌ها معیار باشد، عاشورا هم شکست بوده. کشتند؛ حتی حسین را؛ ولی تاریخ حسینی ماند؛ و "اعتبار" دژخیمان شکسته شد. جنگ، جنگی "وجودی" بود؛ حتی آن روز. و "تاریخ" پیروز میدان را مشخص کرد.
undefinedاگر حزب‌الله حذف‌شدنی بود، تن دادن به آتش‌بس چرا؟ چرا اسرائیل باید این استخوان را در گلو نگه دارد؟ نتوانستند تمامش کنند. گفتند بین بد و بدتر انتخاب کردیم. کشته گرفتند اما استخوان‌بندی ماند.
undefinedجنگ برای اسرائیل جنگِ وجودی بود؛ رستاخیز! معیاری هم اگر برای قضاوت باشد، همین است. جنگ وجودی یعنی یا ما خواهیم بود یا آنها؛ یا لااقل خطر نباید خطر بماند. باید اطمینان حاصل کنیم که خطر نخواهد بود. و اکنون حزب‌الله هست؛ نگرانی بابت خطر هم هست. تا همین اواخر تل‌آویو و حیفا را می‌زند...
undefinedفرجام جنگِ وجودی فقط اما در صحنه نبردِ سخت مشخص نمی‌شود. هزینه‌اش هم فقط هزینه تیر و تفنگ نیست. "اعتبار"، بالاترین هزینه‌ای است که می‌شود پرداخت. همین سال پیش بود که گاردین نوشت: "وقایع خونین غزه به وجهه غرب به‌عنوان مدعی ارزش‌های جهانی و نظم قاعده‌مند ضربه بزرگی زده و این وجهه به این زودی‌ها احیا نخواهد شد." و اکنون سخن از بازداشت نتانیاهوست.
undefinedجنگ، جنگی وجودی بود و اکنون هنوز در میانه همان جنگیم. پیروزی در چنین جنگی با حذف خطر و حفظ اعتبار رقم می‌خورد. خطر همچنان اما هست و اعتبار هنوز هم مداوماً می‌شکند. تاریخ است که فرجام این همه را روشن خواهد کرد.@mahdytehrani

۲۱:۱۸

undefinedهیس! مسئولین دارند فکر می‌کنند!undefinedیک روز تروریستند؛ یک روز معارضین مسلح و روز بعد دوباره تروریست! رسایی می‌گوید نمایندگان مجلس در مورد اتفاقات سوریه توجیه نیستند. خُب چگونه می‌شود توجیه باشند وقتی خود آقای جمهوری اسلامی هم توجیه نیست!
undefinedمسئله البته واقعا ساده نیست. می‌شد دولت جدیدی را مثلا از سنخ طالبان تصور کرد که خط قرمزهای ایران مثل شیعیان سوری و حرم‌ها را تضمین کند؛ چیزی شاید شبیه ترکیه‌ای دیگر. چیزی که ایده‌آل ما نیست اما می‌شود تحملش کرد. بالاخره با یک ری‌برندینگ مواجهیم. مشکل اما این است که چه تضمینی وجود خواهد داشت و آیا فردای بعد اسد، صلح خواهد بود؟ شاید به همین خاطر بود که لاوروف گفت: اجازه نخواهیم داد تروریست‌ها، حتی با تغییر چهره، پیروز شوند. جواد لایجانی هم همین را گفت: "در ماجرای فعلی سوریه فریب ژست‌های دیپلماتیک را نباید بخوریم؛ این‌ها معارضین مشروع نیستند، بلکه تروریست هستند. دعوا بر سر معارضین مشروع نیست؛ دعوا بر سر ترویست‌های داعش است که دفعۀ پیش شکست خوردند و الان تجهیز و آمده شدند و دوباره به جان سوریه افتادند."
undefinedدر سویه دیگر سوریه‌ای با بقای اسد است؛ بقای دولتی که چندان مستحکم نیست و شاید خودش هم تردید دارد که بماند یا نماند. چقدر به محور مقاومت کمک می‌کند؟ چقدر ثبات و رفاه برای مردمش در پی خواهد داشت؟ اصلا مردمش کدام سو ایستاده‌اند؟ آیا می‌توان آنها را نادیده گرفت؟ آیا می‌توان جای سوری‌ها جنگید؟
undefinedمحمدجواد لاریجانی می‌گوید موضع ایران در مورد سوریه عوض نشده. شاید منظور آن است که "فقط یک‌بار" عوض نشده! بلکه دو بار عوض شده! به عبارت دیگر عوض شده بود اما اکنون دوباره به جایگاه قبل بازگشته! لاریجانی به موضع عراقچی هم انتقاد دارد. می‌گوید موضع عراقچی سیال شده است.
undefinedهر چه هست، صورت مسئله‌ای است که نمی‌توان ساده گرفتش.@mahdytehrani

۲۱:۴۴

undefinedتحریر الشام، داعش نیست!undefinedبالاخره این تروریست‎های سابق یا معارضین مسلحی که بشار را مرخص کردند، کیستند؟
undefinedتحریرالشام از گروه‎های متعددی تشکیل شده که مهمترین آنها همان جبهه النصره است؛ جبهه‎ای که به رهبری جولانی در سال 2012 و حتی چند ماه زودتر از داعش اعلام موجودیت کرد و در ادامه نیز حتی با داعش جنگید.
undefinedجبهه‎النصره اساساً نه برای اهداف بلندپروازانه‎ای چون دولت اسلامی عراق و شام(داعش) که برای آزادی شام تشکیل شد. هدفش را هم مبارزه با ظلم، بی‎عدالتی، فقر و سیاست‎های اشتباه بشار می‎دانست. کشت و کشتارهای داعشی چیزی نبود که النصره‎ای‎ها یا همان تحریرالشامِ امروز بپذیرد. غیرنظامیان، دیگر مذاهب و ادیان به صرف اینکه غیر سلفی هستند و... نباید کشته می‎شدند. این صرفاً یک نزاع سیاسی نبود؛ فراتر از آن یک اختلاف نظر فقهی بود. النصره‎ای‎ها حتی مسئله‎شان انتقام‎جویی از علوی‎ها هم نبود. آنها به نحوی عملگراتر حاضر به همراهی با سایر معارضین بودند اما داعش از آنجا که آن سایرین را کافر قلمداد می‎کرد، چنین همراهی‎ای را نمی‎پذیرفت. جبهه‎النصره‎ای‎ها عمدتاً سوری بودند. مناطق و شهرهای سوریه را از دیرباز به خوبی می‎شناختند. همین هم قدرت سازماندهی بالاتری به آنها نسبت به داعش می‎داد. این هر دو سلفی به شمار می‎آیند اما خشونت‎های داعشی با شیوه میانه النصره سازگار نبود.
undefinedجولانی در همین مصاحبه اخیرش با CNN هم تلاش کرد از تصور سیاه داعشی فاصله بگیرد: «افرادی که از حکومت اسلامی می‌ترسند، یا شاهد اجرای نادرست آن بوده‌اند یا درک درستی از آن ندارند.» او در مورد اقلیت‎ها هم گفت:«هیچ‌کس حق ندارد گروه دیگری را حذف کند. این اقلیت‌ها صدها سال است که در این منطقه همزیستی داشته‌اند و هیچ‌کس حق ندارد آنها را از بین ببرد.» آیا این یک ری‎برندینگ بود؟ خیر! فروریختن تصویر غلط و یکپارچه‎ای بود که از گروه‎های مخالف اسد داشتیم.
undefinedآیا این یعنی تحریرالشام خوب است؟ بیاییم بازی خوب و بد را کنار بگذاریم و از سیاه و سفیدبازی که تا الان گرفتارش بودیم خلاص شویم. ما با یک شعبه از القاعده مواجهیم که به ترکیه نزدیک است. مجموعه‎ای از گروه‎هاست که بر سر حذف اسد توافق داشتند و البته در ادلب در کنار هم به نسخه‎ای ایجابی‎تر از آنچه می‎خواهند هم شاید رسیده‎اند. تحریر در ادلب به مسیحی‎ها امکان بازگشایی کلیسا را داد و در مقابل انتقادات نیز ایستاد. ما با القاعده در افغانستان ارتباط داشتیم ولی در سوریه در مقابلش قرار گرفتیم. از نگاه جولانی ایران تفرقه مذهبی و فساد را در سوریه گسترش داده است. او همین الان با تصرف بلندی‎های جولان توسط اسرائیل همراه نیست. به این ترتیب با نسخه‎ای از القاعده مواجهیم که با ما فاصله دارد و در عوض به ترکیه گرایش خواهد داشت. از خشونت‎های داعشی فاصله می‎گیرد و بیعت اجباری هم ندارد. عملگراتر است و اهداف خود را با حوصله بیشتری و بر پایه مردم دنبال می‎کند. ماجرای تعرض به حرم‎ها هم بیشتر ساخته و پرداخته کانال‎هایی است که بی‎شرفانه دنبال جذب ممبرند. جولانی کسی است که در عراق در زندان‎های آمریکا به سر برده و این البته آینده است که نشان می‎دهد ماجرای تحریر به کدام سو خواهد رفت.@mahdytehrani

۱۸:۲۹

undefinedایران؛ متهم وقایع سوریهundefinedآیا ایران در سقوط سوریه متهم است؟ بله، حتما متهم است؛ ولی نه از آن رو که بیشتر لشکر نکشید و بیشتر مداخله نظامی نکرد؛ بلکه دقیقا از این رو که بعد از این همه سال امکان حضور، با وجود برخی تلاش‌های حداقلی نتوانست استحکام لازم برای یک "حکومت مردمی" را شکل دهد. ایران به "مدافع حرم" اندیشید اما به "مدافع مردم" نیاندیشید و توجه نکرد که دفاع واقعی از حرم از بستر دفاع از مردم و ساخت حکومتی مردمی که پاسپان حرم است، می‌گذرد. ایران حتی توصیف کاملی از وضعیت گروه‌های مخالفت، اختلافاتشان و فرصت‌های این اختلافات هم نداشت. این‌گونه است که تحریری‌ها یک روز تروریست‌اند و روز دیگر معارض و امروز هم از آمادگی روابط با آنها سخن می‌گوییم. خُب این تعارض دقیقا در ذات نگاه یکسویه نظامی است؛ نگاهی که ساخت اجتماعی را حاشیه بر قدرت می‌بیند نه ساخت‌دهنده به قدرت. چند مقاله علمی-پژوهشی در این سال‌ها در ترسیم این وضعیت داشته‌ایم؟ کمتر از انگشتان یک دست! ایران که دقیقه ۹۰ از ضرورت گفت‌و‌گو با معارضان سخن گفت، آیا پیشتر نیز چنین امری را ضروری می‌دید؟
undefinedامروز اگر مسئولین وزارت خارجه و... باید پاسخگو باشند، نه از این باب است که چرا ورود نظامی نکردید و نتیجه نشست و برخاست‌های دیپلماتیک‌تان چه شد؛ بلکه دقیقا از این باب است که این همه سال در سوریه چه می‌کردید؟ دقیقا چرا همه گروه‌های معارض را یک‌کاسه کردید؟ چرا نسخه‌های اقتصاد آزاد در سوریه اجرا شد و چرا ساخت اجتماعی سوریه چنین شد که کوچک‌ترین تمایلی به ایستادگی باقی نماند؟ شما فرهنگ و اقتصاد را باختید و نه جنگ را. چنانکه در داخل هم مشکلتان همین است.@mahdytehrani

۹:۱۵

undefinedداستان‌بافیِ وارونه!undefinedمی‌گویند اسد آن‌گونه که بایست پای مقاومت نایستاد یا به غرب اعتماد کرد یا با ایران فاصله گرفت و بنابراین مردمش در کنارش نبودند و سقوط کرد. در نگاه دقیق‌تر اما این ماجرا کاملا وارونه است؛ چون مردمش در کنارش نبودند و چون توان نداشت، آن‌گونه که بایست نایستاد. اصلا خود حزب‌الله لبنان مگر واقعا از همان نخست جنگید؟ نجنگید. جنگ ملاحظات دارد، ملاحظات داخلی، خارجی. کسانی که یک‌طرفه توقعاتشان از اسد را فهرست می‌کنند بدون آنکه ساخت درونی، توان و وضع سوریه را لحاظ کنند، شاید تصورشان از یک حکومت و از امکان‌های کنش بیشتر تصوری پادگانی است. یعنی آنجایی که می‌توان بر مسند نشست و فقط پادشاهانه دستور داد. خود ایران این‌گونه پای محور مقاومت ایستاد؟ نمی‌گویم اسد را کاملا توجیه کنیم یا بگوییم او سوپرانقلابی بود؛ می‌گویم وارونه نبینیم.
undefinedاگر چنین است و اگر ضعف و ناتوانی درون چنین به عدم ایستادگی در محور مقاومت و اکنون در مواجهه با تحریرالشام منجر شده، پرسش دقیقا این می‌شود که منشا این ضعف و ناتوانی در کجاست و مشخصا ایران به عنوان متحد نزدیک، چه نسخه‌ای برای درمان در طول تمامی این سال‌ها پیشکش کرده هست؟
undefinedبگذارید صریح‌تر سخن بگوییم؛ همین که در نسبت با سوریه فقط نگران محور مقاومتیم و جامعه سوریه، فرهنگ و اقتصاد سوریه را نمی‌بینیم، خود، تفکری پادگانی است؛ ولو از سوی ما حزب‌اللهی‌ها مطرح شود. ما، خود ما حزب‌اللهی‌ها، نگران محور مقاومت هستیم اما نگران مردم سوریه نیستیم و اصلا نمی‌پرسیم که این موجودات ذی شعور و دارای حق حیات‌اند کیستند و چگونه می‌اندیشند و نسبت ما با آنان چیست و چقدر دلبسته مقاومتند. این چنین مقاومت به مثابه یک فرهنگ حتی در تفکر ما حزب‌اللهی‌ها به تفنگ و موشک تقلیل می‌یابد. مردمت که مهم نیستند؛ خودت چرا نجنگیدی؟@mahdytehrani

۱۲:۰۷

بازارسال شده از مثلِ بهشتیlنسل جدید انقلاب
undefinedپرونده سوریه در کانال مثلِ بهشتی
undefined اسد و دومینوی هفت اکتبر ، مهدی تدینیundefined تحریرالشام، داعش نیست، محمدمهدی تهرانیundefined درباره سوریه، علی مهدیانundefined ایران و سوریه قدیم و جدید، صابر گل‌عنبریundefined درباره ماجرای مقاومت و حکمت متعالیه، بخش اول - بخش دوم، محمد ایمانیundefined داستان‌بافیِ وارونه، محمدمهدی تهرانیundefined عملکرد دوازده ساله ایران در سوریه، مهدی جهان‌تیغیundefined مردم نداشتیم؛ پس شکست خوردیم، درباره سقوط بشار اسد، بخش اول - بخش دوم ، حمیدرضا میررکنی بنادکیundefined درباره سوریه ۲، علی مهدیانundefined هفت عامل فروپاشی سریع سوریه اسد ، علیرضا کمیلیundefined اقتصاد و جنگ در سوریه! ، صابر گل‌عنبریundefined چند خطی درباره سوریه ، مهدی خانعلی‌زادهundefined گفتمان انقلاب و طرح مفهومی شکست ، سجاد صفار هرندیundefined دلایل اقتصادی سقوط بشار اسد، محمدطاهر رحیمیundefined از اشرف غنی تا بشار اسد ، محسن دنیویundefined نظام ما و تجربه تلخ اسد ، مهدی جمشیدیundefined اسد، قهرمان یا ضدقهرمان، مهدی اسلامیundefined آیا اینک، آخرالزمان است؟، وحید یامین‌پورundefined درس سوریه، کانال تراوشاتundefined انقلاب سوریه و سراب گروه‌های فلسطینی، سلمان کدیورundefined دوباره سوریه، دوباره ایران، مصطفی تاج‌زادهundefined دو نگاه به سقوط اسد، کانال تراوشاتundefined چابلوسان اسد را پایین کشیدند!، صابر گل‌عنبریundefined سقوط اقتصاد سوریه در انتقال سریع از سوسیالیسم به لیبرالیسم، محمدجواد توکلیundefined فرصت‌های یک شکست، کانال برندسازی ملیundefined چکش موازنه، گزارش محرمانه اندیشکده مرصاد، هادی معصومی زارعundefined تحریرالشام؛ فرصت یا تهدید، مجید فاطمی ارفعundefined در سوریه چه باید کرد؟۱، جعفر حسن‌خوانیundefined در سوریه چه باید کرد؟۲، جعفر حسن‌خوانیundefined ضرورت آغاز گفت‌و‌گوهای انتقادی در جهان اسلام، بهمن دهستانیundefined نگاهی دوباره به نحوه مواجهه ایران با سوریه، هانی هاشمیundefined ج. اسلامی و رابطه راهبردی با بشار!، سلمان کدیورundefined "سوریه" در فاصله دو هفته، محمدرضا کائینی@mesle_Beheshti

۱۸:۳۴

undefined9 نکته از بیانات رهبری پیرامون وقایع سوریهundefinedیکم. همه منتظر ِتحلیل رهبری بودند؛ اما رهبرانقلاب گفتند من تحلیل نمی‎کنم! «من قصد ندارم تحلیل کنم قضایای سوریه را ــ تحلیل را دیگران می‎کنند ــ قصد من امروز "تبیین و ترسیم" است.» تبیین یعنی چه؟ بیانِ «آنچه واقع شده و احیاناً سعی می‎شود از چشم‎ها مخفی بماند.» ترسیم یعنی چه؟ «وضع خودمان، حرکت خودمان، حرکت منطقه، آینده‌ی منطقه را طبق فهم خودمان ترسیم کنیم.» پس رهبری آنچه بر دوش خود می‎بیند توجه دادن به مخفی‎مانده‎ها و ارائه ترسیمی کلان از وضعیت است نه تمام آنچه می‎توان و باید گفت. نخبگان باید کمی زحمت بکشند. توقع همه چیز از رهبری و سکوت تحلیلگران و نخبگان کشور خطاست.
undefinedدوم. یک تحلیل در باب اسد این بود که او به ایران پشت کرد یا بالعکس؛ ایران کارش با اسد تمام شد و به او پشت کرد. این هر دو خلاف واقع بود. سردار اسدی معاون قرارگاه خاتم الانبیاء می‎گوید:«بشار اسد اجازه نمی داد که ما به کمک آنها برویم، اگر چه دوره قبل درخواست کمک از ما کرد ولی این دوره نه تنها درخواست نکرد بلکه برای رفتن ما نیز نگران بود و می‎گفت اگر شما بیایید اسرائیل ما را خواهد زد.» رهبری هم فرمودند:«[اگر] درخواست نکنند، طبعاً راه بسته است و امکان کمک به آنها نخواهد بود.» ایشان همچنین گفتند:«ما در همین شرایط دشوار هم آماده بودیم. آمدند اینجا به من گفتند که همه‌ی امکاناتی که برای سوری‌ها امروز لازم است، ما آماده کردیم، آماده‌ایم که برویم، [امّا] آسمان‎ها بسته بود، زمین بسته بود.» پس این دو تلقی که اسد با ایران فاصله گرفته بود یا ایران برایش دیگر پشتیبانی از اسد منفعتی نداشت و رهایش کرد، هر دو خطاست.
undefinedسوم. اما چه شد که چنین شد؟ منشأ درونی بود؛ ضعف. «جنگ اصلی را ارتش آن کشور باید بکند... اگر ارتش آن کشور "ضعف" نشان داد، از این بسیجی کاری برنمی‌آید؛ و این اتّفاق متأسّفانه افتاد.» «اگر چنانچه در داخل آن کشور، انگیزه‌ها به حال خود باقی می‎ماند... می‎شد بهشان کمک کرد.»
undefinedچهارم. منشأ این ضعف کجا بود؟ «وقتی روح ایستادگی و مقاومت کم بشود، این‌[جور] می‎شود.» چه شد که روح ایستادگی و مقاومت کم شد؟ در اینجا بیانات رهبری پاسخ بیشتری در میان نمی‎نهد و این مسئله‎ای است که نیازمند تحلیل بوده و هست. چه می‎شود که روح مقاومت در سوریه کم می‎شود. اینجاست که فهم فرهنگی و اقتصادی از وضع سوریه می‎تواند گره‎گشا باشد.
undefinedپنجم. اینها که دولت را گرفته‎اند کیستند؟ هویت اینها در بیانات رهبری چندان روشن نمی‎شود. آنجا که رهبری می‎گویند:«البتّه این مهاجمینی که گفتم، هر کدام یک غرضی دارند؛ اهدافشان با هم متفاوت است؛ بعضی‌ها از شمال سوریه یا جنوب سوریه دنبال تصرّف سرزمینند»، منظورشان به نظر کشورهای همسایه است یعنی مشخصا ترکیه در شمال و اسرائیل در جنوب. نهایت دلالت در سخنان رهبری در این عبارت است:«مثلاً فرض کنید فلان گروه تروریستی، یا فلان گروه مسلّح با سوریه می‎جنگید.» و این یعنی بر جا گذاشتنِ تعمدیِ ابهام. شاید در میانشان تروریست هم هست اما همه‎شان را نمی‎توان تروریست نامید.
undefinedششم. عاقبت اینها چه می‎شود؟ اینجا بیان رهبری صریح است:«مسئله این‌جور نخواهد ماند... قطعاً جوانان غیور سوری به پا خواهند خاست، ایستادگی خواهند کرد، فداکاری خواهند کرد، تلفات هم خواهند داد امّا بر این وضع فائق خواهند آمد.» پس لازم نیست بازی پیش‎فرض گرفته شود؛ امکان بر هم زدنش هنوز هست.
undefinedهفتم. نوع این به پا خواستن و این برهم زدن چگونه است؟ آیا با اعلام موجودیت یک جریان نظامی مواجه خواهیم بود؟ آیا مبارزه‎ای درون سیستمی و از سنخ اصلاحی است؟ رهبر انقلاب عراق را مثال می‎زنند:«جوانان غیور عراق، با کمک و هدایت و فرماندهی و سازمان‌دهی شهید عزیز ما، توانستند دشمن را از کوچه و خیابان بیرون کنند، از خانه‌های خودشان بیرون کنند، وَالّا آمریکایی‌ها در عراق هم همین کارها را می‎کردند؛ درِ خانه‌ها را می‎شکستند...» قاعدتا باید بتوان الگوها را در اینجا جست.
undefinedهشتم. پشت‎پرده این بازی که بود؟ «اتاق فرمان اصلی در آمریکا و رژیم صهیونیستی است.» آیا این نحوی از شکست نبود؟ بود. منتهی «جبهه‌ی مقاومت نه از پیروزی‌ها مغرور باید بشود، نه از شکست‌ها مأیوس باید بشود.» اما آیا مقاومت تضعیف شد؟ نه. «جبهه‌ی مقاومت یک سخت‌افزار نیست که بشکند یا از هم فرو بریزد یا نابود بشود. "مقاومت" یک ایمان است، یک تفکّر است، یک تصمیم قلبی و قطعی است؛ مقاومت یک مکتب است، یک مکتب اعتقادی است.»
undefinedنهم. و یک نکته مهم در پایان. تحلیل لازم است اما دل مردم را نباید خالی کرد:«در داخل اگر کسی در تحلیلی، در بیانی جوری حرف بزند که معنایش خالی کردن توی دل مردم باشد، این جرم است و باید دنبال بشود.»@mahdytehrani

۱۹:۰۰

undefinedصدا و سیمای بی‌فکر؟!undefinedیک سیگاری را گفتند سیگار نکش! گفت چطور مگر؟ گفتند در مجله نوشته سیگار کشیدن برای سلامتی مضر است. گفت باشد، پس دیگر مجله نمی‌خرم!
undefinedاگر از وجه منفی تمثیل بگذریم و به وجه مقرِّب آن ضریب دهیم، هر چیزی را حذف شدنی تلقی نخواهیم کرد؛ خصوصا آن چیزهایی را که بدان انس داریم یا معرِّف ما هستند؛ خصوصا فکر را!
undefinedفکر، همیشه پیچیده نیست؛ راننده تاکسی هم فکر دارد. آنکه حجابش را برمی‌دارد هم فکر دارد؛ اما فکری که گاه مجال گفت‌و‌گویش در جای دیگر است و خط‌گیری‌ و الگوگیری‌اش از جای دیگر‌. اگر صدا و سیما بی‌فکر شد، آنکه حذف می‌شود فکر نیست؛ صدا و سیماست؛ خصوصا در این عصر رسانه و در این جامعه‌ای که ما داریم که مردمانش سراسر سیاسی‌اند.
undefinedفکر وحشی است، بی‌خانمان است، در بند نمی‌ماند. می‌توان فکر را کم‌عمق کرد؛ اما حذفش هرگز. می‌توان با بی‌فکری آدم‌ها را سطحی‌تر کرد؛ اما بی‌فکر هرگز‌.
undefinedصدا و سیما قرار بود دانشگاه باشد؛ نه ابزار سرگرمی و نه بستر خطابه‌خوانی‌های یک‌طرفه یا سناریوهای تماما از پیش نوشته شده. در دانشگاه می‌توان گفت‌و‌شنود داشت، می‌توان آراء را به مقایسه نشست، می‌توان فکر کرد. لااقل دانشگاه اگر دانشگاه باشد چنین است.
undefinedاساساً چرا مجری‌های پرورش‌یافته و مشهورشده‌ی صدا و سیما باید بیرون صدا و سیما در مسیری دیگر بتازند؛ حتی به ظاهر مذهبی‌هاشان؟ چه چیز آنها را این‌گونه می‌کند؟ چرا باید صدا و سیما خودش رقیب‌های خودش را شکل دهد؟ کمی خنده‌دار نیست؟ مثلا اگر بلاتشبیه یک اردوگاه به ظاهر انقلابی، تروریست پرورش دهد، نمی‌گویند در آن اردوگاه چه خبر است؟ خب حالا که چنین است، آیا همین نشانه وحشی بودن فکر نیست؟ چه چیز تعطیل می‌شود؟ فکر یا صدا و سیما؟
undefinedفکر که بی‌سامان شد، باید بروی کف خیابان و در ایستگاه آخر جمعش کنی. فکر می‌شد به هر حال به خیابان بیانجامد اما اینجا فقط به خیابان می‌انجامد! نتوانستی نمایندگی‌اش کنی، نتوانستی علاجش کنی. هر چه از فکر می‌ترسی، بیشتر و بیشتر ترسناک‌تر می‌نماید. فکر بی‌خانمان‌تر و هراس‌انگیزتر می‌شود.
undefinedمقاومت هم یک فکر است و برای بالا نشاندن یک فکر؛ باید بستری فکری پرورش داد که فکرها را رشد دهد. باید نوشت، به تحلیل‌ها میدان داد، تحلیل کردن را رونق داد و تحلیلگر ساختن را ماموریت دانست. فکر در چالش است که عمق می‌گیرد. فکر ترسناک نیست؛ سکوت است که ترس دارد؛ خاموش کردن تلویزیون است که ترس دارد؛ سطحی شدن است که ترس دارد.@mahdytehrani

۲۰:۵۸

thumnail
undefined"انقلابیِ طرفِ مردم" یا "انقلابیِ حافظ سیستم"؟
undefinedانقلاب اسلامی؛ روایتگر آرمان‌های بلند و افقی بود که هر چه بکوشیم باز با آن نهایتاً نسبت‌مندیم. به این ترتیب وضع موجود و آنچه می‌توان سیستم نام نهاد، یک وضع نهایتاً نسبت‌مند است که مداوماً می‌بایست بر پایه افق‌های انقلابی مورد نقد، بازخوانی و معناسنجی قرار گیرد. افق انقلاب و خط روح‌الله به اکنونِ ما معنا می‌دهد و بی این معنابخشی نمی‌توان هویتی در اکنون بر جای دید.
undefinedدقیقا همین جاست که یک دوگانه مهم ظهور می‌کند؛ آنان که حتی حفظ سیستم را جز در سایه افق انقلابی و جز در یک مسیر تکاملی ناممکن می‌دانند و آنان که همه چیز را به دفاع از وضع موجود تقلیل می‌دهند. از منظر گروه نخست داعیه‌دار شدنِ چنین دفاع حکومتی‌ای به مرگ قصه، مرگ کلان‌روایت، توجیه‌گریِ فاقد پذیرش و البته پوک شدن ادبیات انقلابی و در نهایت فروریختن می‌انجامد.
undefined️به این ترتیب با دو ادبیات نیز مواجهیم: انقلابی‌گریِ انتقادی و انقلابی‌گریِ محافظه‌کارانه و پاچه‌خوارانه.
undefined️مسیر پیشبرد این دوگانه نیز متمایز است. اگر انقلاب اسلامی حتی با رویکرد فداییان هم فاصله داشت و بر پایه مردم سامان یافت، قاعدتا در پیشبرد آن نیز باید چنین باشد. شاید دوگانه اخراجی‌ها و آژانس شیشه‌ای به کار آید؛ انقلابی‌گریِ طرف مردم در مقابل انقلابی‌گریِ حافظ سیستم و طلبکار مردم.
undefinedمسئله دقیقاً خودِ خود آرمان‌هاست و نحوه زنده نگه داشتنِ آن در اکنون. باید دقت کرد که مسئله عدول از آرمان‌ها به نفع زندگی نیست؛ معنابخشی به زندگی در سایه آرمان‌ها به جای حذف زندگی است. و این چنین است که آرمان‌ها می‌مانند.
@mahdytehrani

۲۱:۰۸

undefinedفاصله حاکمیت با جریان انقلابیundefinedتصور شاید آن است که حاکمیت تنها با نسل جدیدی که تمنایی گاه تعجب‌آور دارند، بی‌نسبت است. انگار دو دنیای متفاوت داریم. تشییع مرتضی پاشایی شوکه می‌کند، استقبال‌ها از گاد پوری هم همین‌طور. واقعیت اما این است که حتی جریان انقلابی هم با حاکمیت فاصله دارد. این فاصله‌مندی‌ها از فقدان هم‌زبانی، هم‌افقی و قصه مشترک نشات می‌گیرد.
undefinedانتخابات ریاست‌جمهوریِ پیشین دقیقا روایتگر همین فاصله بود. کمی از دعواهای سیاست‌زده جلیلی_قالیباف دست برداریم. سطوح مختلفی از ارکان حاکمیت تا چهره‌های دینی و سیاسی و نظامی و... به خط شدند تا رای‌دهی به کاندیدایی را توصیه کنند که به نظرشان همان کاندیدای رهبری نیز هست و این کاندیدا در دور اول با فاصله چشمگیر ۶ میلیونی در جایگاه سوم قرار گرفت و نهایتا ۳ میلیون رای را از آنِ خود کرد. نفر اول و دوم تنها یک میلیون فاصله داشتند! جریان انقلابی نه تنها به این برآوردِ حاکمیت که به تمامی چهره‌های میانی که نقش واسطه‌گری داشتند هم "نه" گفت و تاکید کرد که می‌خواهم خودم انتخاب کنم! به "تو" ربطی ندارد. و این چنین انتخابات شامل دو طیف رای اعتراضی شد؛ رای اعتراضی به جلیلی و رای اعتراضی به پزشکیان.
undefinedبرای نسل جدید نسخه‌ای که می‌پیچند و استادش ظاهرا سیدبشیر است، سرگرمی است. اینها چون در دنیای مجازیِ دیگری سیر می‌کنند این‌گونه شدند! عجب! با نسل انقلابی چه می‌کنید؟ آنها هم در دنیای مجازیِ دیگری هستند؟ دیگر آنکه این سرگرم کردن‌ها به نظرتان تا کجا جواب می‌دهد؟
undefinedراه‌حل دیگر می‌تواند شکستن دوگانه حاکمیت_رهبری و ایجاد این‌همانی باشد. آیا این مسئله را حل خواهد کرد یا بحرانی‌تر؟
undefinedانقلاب وقتی می‌میرد که از خلق مداوم قصه‌ای باورپذیر، از ارائه روایت، از پاسخگویی و از هم‌زبانی باز بماند. با سرگرمی و تخدیر می‌توان احساس درد را کم کرد اما نمی‌توان علاجی واقعی جست. با توبیخ، تهدید، دستور، گشت ارشاد نمی‌توان هم‌زبانی و قصه ساخت. از موضع بالا هیچ چیز حل نمی‌شود.
undefinedاگر خواستید به اینها فکر کنید!
@mahdytehrani

۱۸:۰۱

thumnail
undefinedولایتمداریِ نمایشنامه‌ایundefinedو قصه مُرد، اندیشه هم؛ درست همان‌جا که ‌"حضرت ماه" متولد شد و نمایشنامه میدان پیدا کرد. آه ای فاو، وای آوینی! کربلای ۵۶۹! آنها که نخواستند نمایشنامه‌نویس باشند عمدتا یا در حاشیه ماندند یا در محضر بروکرات‌سازها سر به راه شدند. و "سخن" مهجور شد.
undefinedآن‌کس که از "حضرت ماه" می‌گفت البته همین چندی پیش تهدید کرد بیت رهبری را به آتش خواهد کشید. و به این ترتیب خط نمایشنامه برگشت‌؛ چقدر هم چندش‌آور. کاش سرانجام آن دوستمان چنین نمی‌شد.
undefinedاکنون در خیابان‌ها دیگر گشت ارشاد هم جواب نمی‌دهد. آن بالا اما هنوز نمایشنامه. سخن، فکر، اندیشه! نه! نمایشنامه، سرگرمی، پلیس!
undefinedمی‌شود گذشت، می‌شود نگفت، می‌شود مثل همیشه لب فرو بست. اما انقلاب؟ تا کجا با این دست فرمان می‌خواهید بروید؟@mahdytehrani

۱۱:۰۱